زنی که خواستار جدایی از شوهرش است، ماجرا را توضیح داد:
خیانت بزرگ شوهر؛ دلیل درخواست طلاق همسر
زن جوان میگوید شوهرش از پدر او کلاهبرداری کرده و به همین دلیل ادامه زندگی مشترک ممکن نیست.
زندگی مشترک مینا و مهران بعد از 12 سال پایان یافته است. مینا شوهرش را متهم به کلاهبرداری از پدرش کرده و حالا قصد دارد از او جدا شود.
مینا برای سایت جنایی درباره زندگیاش میگوید:
*شما 12 سال با هم زندگی کردهاید، اگر اختلاف اینقدر شدید است چرا این همه سال زندگی کردید؟
من و شوهرم با عشق ازدواج کردیم. حتی خانوادهام مخالف بودند. ما دو فرزند داریم و خیلی هم خوشبخت بودیم اما شوهرم کاری کرد که راهی جز جدایی برایم نمانده است.
*چه اتفاقی بین شما افتاده است؟
ناصر از پدرم کلاهبرداری کرده است و من نمیتوانم با کسی که چنین خیانتی در حق خانوادهام کرده ادامه دهم.
*چرا شوهرت این کار را کرد؟
از بس طععکار است. پدرم به او کار و موقعیت داد و او اینطور با پدر من رفتار کرد.
*چطور با هم آشنا شدید؟
ما دانشجو بودیم که با هم آشنا شدیم. عاشق هم شده بودیم. پدر و مادرم مخالف بودند، آنها میگفتند فاصله فرهنگی و اقتصادی ما خیلی زیاد است اما من میگفتم میتوانم زندگیام را با ناصر بسازم. سرانجام هم رضایت دادند. ما با هم ازدواج کردیم و پدرم دست ناصر را گرفت.
*شوهرت بیکار بود؟
بیکار نبود، در یک مغازه نوشتافزار کار میکرد. درآمد زیادی نداشت. چون من سختی میکشیدم پدرم گفت ناصر میتواند در کارگاه او کار کند. پدرم تولیدی کفش داشت ناصر هم عرضه نشان داد و کار خوب پیش رفت. زندگی ما زیر و رو شد. همه چیز خوب بود تا اینکه ناصر کلاهبرداری کرد.
*چطور متوجه شدی شوهرت کلاهبرداری کرده است؟
پدرم خیلی اتفاقی فهمید. او خیلی به ناصر اعتماد کرده بود تا اینکه یک روز منشی شرکت یک چک به پدرم داده بود که در دفتر حساب ثبت نشده بود. بعد که پدرم دور از چشم ناصر با مشتریها تماس گرفته بود فهمیده بود ناصر مبلغ زیادی از چکهای پدرم را برداشته و چون پدرم حسابها را به خاطر اعتماد زیادی که به ناصر داشت چک نمیکرد پول را به حساب خودش ریخته است.
*واکنش ناصر نسبت به این رسوایی چه بود؟
پررویی میکند. میگوید حقش را برداشته و حقش بیشتر از پولی بوده که پدرم به او داده است.
*نظر ناصر درباره جدایی چیست؟
پول بیشتر میخواهد. میگوید اگر پول بیشتر بدهم حضانت بچهها را به من میدهد.
*حاضری این کار را بکنی؟
من پولی ندارم. باید از پدرم بگیرم و چون جلوی او خجالتزده هستم که یک دزد را وارد خانواده کردهام نمیتوانم این کار را بکنم.
*پس میخواهی چه کنی؟
تصمیم را بر عهده بچهها گذاشتهام. خودشان بگویند دوست دارند با چه کسی زندگی کنند و قاضی هم تصمیم بگیرد. اما میدانم دیگر برگشتی به آن زندگی برای من نخواهد بود.
دیدگاه تان را بنویسید