مرد متهم به سرقت داستان زندگیاش را بازگو کرد:
رویای تباهشده یک جوان؛ از اعتیاد تا سرقت
مرد جوانی که به اتهام سرقت دستگیر شده میگوید با آرزوی خوشبختی به تهران آمد اما به سارق تبدیل شد.
ستار به اتهام سرقت بازداشت شده است. او میداند با توجه به جرمی که مرتکب شده ممکن است مدتی طولانی در زندان باشد.
این مرد از زندگیاش برای سایت جنایی میگوید:
*چرا دزدی میکردی؟
زندگی خرج دارد. من هم شغل و درآمدی نداشتم.
*چرا شغل نداشتی؟
من مدتی شاگرد بقال بودم، بعد هم کارگری میکردم و بعد دزد شدم.
*پس شغل داشتی؟
شغلی که داشتم کفاف زندگیام را نمیداد. درآمدم خیلی پایین بود.
*گفتی کارگر بودی، چه کارهایی میکردی؟
من کارگر کارواش بودم، آنجا کار میکردم. جای خواب هم داشتم.
*اولین بار کی دزدی کردی؟
در کارواش با بچهها آشنا شدم. یکی از آنها بلد بود چطور ماشین بلند کند. با هم رفتیم دزدی، من خیلی ترسیده بودم ولی خب بعد از چند باری ترسم ریخت.
*با ماشین سرقتی چه میکردید؟
معمولاً وسایلی را که میشد فروخت، جدا میکردیم. بعد ماشین را ول میکردیم. در واقع ماشین را لخت میکردیم.
*از این کار چقدر گیرت میآمد؟
به اندازهای که غذا بخورم و موادم را تهیه کنم.
*پس اعتیاد هم داری؟
اعتیاد شدید ندارم، تفننی مصرف میکردم.
*خانواده داری؟
پدر و مادرم فوت کردهاند. دو خواهر دارم که از آنها خبر ندارم.
*ازدواج کردهاند؟
احتمالاً الان دیگر ازدواج کردهاند. پیش عمویم زندگی میکردند. یکی را که پسرعمویم میخواست، آن یکی هم حتماً شوهر کرده است.
*عمویت میداند الان کجا هستی؟
آنها از من خبر ندارند. من هم سراغشان نمیروم.
*چرا؟
همین دوتا دختر برایش بس است. ما بچه بودیم که پدر و مادرمان فوت کردند، بعد هم من 14 سالگی آمدم تهران، اینجا زندگی میکردم، کارگری میکردم. خبر ندارم چه اتفاقی برای آنها افتاده است.
*چرا از خانواده عمویت جدا شدی؟
عمویم خودش پنجتا بچه داشت، ما هم سهتا بودیم. شرایط خوبی نبود، به هر حال همه ما داشتیم اذیت میشدیم. من میخواستم خوشبخت شوم اما خب، بیراهه رفتم.
*حتماً میدانی زندانی میشوی؛ فکر میکنی بعد از زندان چه در انتظار توست؟
چه میتواند در انتظارم باشد؟ همین زندگی بههمریخته و بد. من آیندهای ندارم.
دیدگاه تان را بنویسید