اغفال شیطانی دختر نوجوان با وعده ازدواج
دختری 17 ساله که فریب وعدههای یک پسر را خورده است، داستان زندگیاش را بازگو کرد.
تنها دختر پرحاشیه و به قول معروف «شر»کلاس بودم که مدام معلمان را با ترفندهای مختلف اذیت میکردم بهطوریکه دیگر آنها هم از این شرارتها خسته شدند و آن قدر تنبیه و تحقیرم کردند که بالاخره درس و مدرسه را رها کردم و پس از دوستی با دختران و پسران بزرگتر از خودم از پاتوق خلافکاران سر درآوردم ...
به گزارش روزنامه خراسان، اینها بخشی از اظهارات دختر 17 سالهای است که به همراه مادرش و برای پیگیری شکایت از پسری جوان وارد مرکز انتظامی شده بود. این دختر نوجوان با بیان این که اگر پدرم در جریان ماجرا قرار بگیرد، مرا زنده نمیگذارد درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: من اولین فرزند خانواده هستم چراکه مادرم به دلایل پزشکی باردار نمی شد. او بعد از 10سال نذر و نیاز و درمانهای مختلف بالاخره صاحب فرزند شد و من به دنیا آمدم. به همین خاطر از ارزش و احترام ویژهای درخانواده و بین اقوام برخوردار بودم بهگونهای که هر آنچه اراده میکردم برایم فراهم میشد اما پدرم به مواد مخدر اعتیاد داشت و مادرم نیز به بیماری دوقطبی مبتلا بود که هنوز هم تحت نظر روانپزشک است و دارو مصرف میکند. با وجود این، او برای تامین مخارج زندگی در خانههای مردم کارگری میکند ولی وضعیت روحی مناسبی ندارد. پدرم نیز به یکی از مراکز ترک اعتیاد مراجعه کرده است و هم اکنون داروهای ترک اعتیاد را مصرف می کند.
در این شرایط من که کودکی بازگوش و پرهیجان بودم، به محض آنکه فرصتی پیدا میکردم به داخل کوچه میرفتم و با کودکان دیگر بازی میکردم ولی مادرم که خودش سرکار میرفت اجازه نمی داد از خانه خارج شوم. به همین دلیل یک روز وقتی مرا در کوچه دید با چهرهای خشمگین و عصبانی دستم را گرفت و به طرز وحشتناکی با سیم و کابل کتکم زد. او حتی قصد داشت مرا خفه کند که پدرم با جیغ و فریادهایم متوجه ماجراشد و مرا از دست مادرم نجات داد. از همان زمان ذهنیت بدی از رفتارهای مادرم در ذهنم شکل گرفت و دیگر به هیچ وقت رابطه خوبی با او نداشتم ولی با همه این مشکلات، دختری درسخوان و زرنگ بودم و پدرم از من حمایت می کرد. با آن که تنها فرزند خانواده بودم و هیچ همبازی نداشتم ولی همواره با نمرات عالی به کلاس بالاتر میرفتم فقط به درس فارسی و ادبیات علاقه ای نداشتم و به سختی نمره قبولی میگرفتم. در این میان تنها دختر پرحاشیه مدرسه بودم. به خاطر بیزاری از معلمان ادبیات، آنها را با ترفندها و شیوههای مختلف اذیت میکردم و نظم کلاس را به هم میریختم.
بالاخره این شرارتها کاردستم داد و آن قدر تنبیه و تحقیر شدم که درنهایت درس و مدرسه را رها کردم و برای پرکردن اوقات فراغتم به سراغ دوستان جدیدی در پارک رفتم. عصر که مادرم به منازل مردم میرفت من هم اوقاتم را با دختران و پسران بزرگتر از خودم در پارکها و پاتوقهای خلافکاران میگذراندم. خیلی زود در همین پاتوقها به مصرف مشروبات الکلی روی آوردم و برای آنکه حمایت شوم با یکی از همین پاتوقنشینان رابطه برقرار کردم و به او علاقهمند شدم اما «داریوش» از این ابراز علاقهها سوءاستفاده کرد و با وعده دروغین و پوچ ازدواج، فریبم داد. بعد از این ماجرا بود که فهمیدم او با دختران دیگری هم ارتباط دارد. به همین دلیل با گریه و مشاجره از او جدا شدم و موضوع را برای مادرم بازگو کردم. این بود که با شکایت من و مادرم پروندهای در دادگاه کیفری یک خراسان رضوی تشکیل شد و مادرم به پیگیری این شکایت پرداخت، اما هنوز پدرم از این ماجرا چیزی نمیداند. به همین خاطر خیلی میترسم که اگر متوجه موضوع شود مرا زنده نخواهد گذاشت و ...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور(رئیس کلانتری نجفی مشهد) ماجرای شکایت این دختر نوجوان در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی مورد بررسیهای قانونی وروانشناختی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
دیدگاه تان را بنویسید