سرگذشت اندوهبار زنی که 3 ازدواج ناموفق داشت
زنی که اولین بار در 13 سالگی ازدواج کرد و اکنون از سومین همسرش نیز جدا شده است، داستان زندگیاش را بازگو کرد.
روزی که در 13سالگی پای سفره عقد نشستم هیچ چیزی درباره زندگی مشترک نمی دانستم اما سرگذشت تلخ من که از طلاق پدر و مادرم آغاز شده بود در حالی به طلاق از سومین همسرم انجامید که او نیز به دلیل بدبینی هایی که به همسر سابقش داشت مرا با رفتارهایش آزار می داد....
به گزارش روزنامه خراسان، زن 30ساله ای که برای شکایت از همسر سابقش وارد مرکز انتظامی شده بود، با بیان این که شوهر سابقم مرا به شدت کتک زده است، درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در یکی از روستاهای اطراف سبزوار به دنیا آمدم اما همه خاطرات کودکی من به دعواها و درگیری های پدر و مادرم مربوط می شود چرا که پدرم مردی عیاش و خوش گذران بود و همه اوقاتش را با دوستانش سپری می کرد. وقتی هم بعد از چند روز به خانه بازمی گشت به هر بهانه ای مادرم را زیر مشت و لگد می گرفت و پیکرش را سیاه و کبود می کرد.به همین دلیل او هیچ توجهی به من و خواهرم نداشت و من هم که فرزند بزرگ خانواده بودم فقط چهره زخمی و خون آلود مادرم را می دیدم و از صداهای بلند و جیغ وحشت داشتم.
بالاخره پدرم به جرم فروش مشروبات الکلی دستگیر و روانه زندان شد.در این شرایط مادرم موفق شد با کمک دایی ام طلاق بگیرد.آن زمان من در کلاس اول ابتدایی درس می خواندم تا این که مدتی بعد مادرم با مرد دیگری ازدواج کرد.«عیسی» مرد مهربانی بود و به من و خواهرم محبت می کرد. من هم که به تحصیل علاقه داشتم با کمک ناپدری ام درس می خواندم تا این که در 13سالگی زمانی که از مدرسه به خانه آمدم، مادرم چادر رنگی را به سرم انداخت و از پسردایی ام سخن گفت که قرار بود به خواستگاری من بیایند.من هم که از زندگی مشترک چیزی نمی دانستم با عجله دفتر و کتاب و اسباب بازی هایم را جمع کردم و منتظر مهمان ها ماندم.وقتی پای سفره عقد نشستم بسیاری از بستگان، مادرم را سرزنش می کردند چرا که من جثه ای ضعیف داشتم و آن ها برایم دلسوزی می کردند. هنوز 2ماه از برگزاری مراسم عقدکنان ما نگذشته بود که پسردایی ام دیگر نزد من نیامد.
او با دختر دیگری ازدواج کرد و هیچ وقت سراغی از من نگرفت.خلاصه در 14سالگی زنی مطلقه شدم و در خانه مادرم ماندم تا این که 4سال بعد مردی به خواستگاری ام آمد که مانند من ازدواجی ناموفق داشت. «یحیی» همسرش را به دلیل اعتیاد طلاق داده بود و دو فرزندش را سرپرستی می کرد.یکی از فرزندان «یحیی» فقط 6ماه داشت که من با او ازدواج کردم و «سولماز» مرا مادر خود می دانست.زندگی من و «یحیی» در روزهای شیرین خود بود که بعد از گذشت 3سال و در حالی که دخترم را باردار بودم ناگهان سر و کله «جمیله» پیدا شد. او که به تازگی متوجه ازدواج «یحیی» شده بود به خانه ما آمد و سرو صدا به راه انداخت.من هم که خودم فرزند طلاق بودم از او خواستم در کنار ما زندگی کند! در این شرایط من و «جمیله»(همسر سابق یحیی) زندگی جدیدی را آغاز کردیم ولی من به دلیل بارداری حال مناسبی نداشتم و «جمیله» امور خانه داری را به عهده گرفته بود.با وجود این وقتی دخترم به دنیا آمد حال من روز به روز بدتر می شد و مدام به پزشک و بیمارستان مراجعه می کردم.از سوی دیگر «یحیی» به من و فرزندم توجه بیشتری داشت که همین موضوع باعث بروز حسادت در وجود «جمیله» شد. خانواده همسرم که مرا دختری شاد و خندان می شناختند از بیماری من تعجب کرده بودند به همین دلیل خواهرشوهرم برای مراقبت از من چند روزی به خانه ما آمد اما همان روز اول دعوای سختی به راه انداخت چرا که مدعی بود جمیله مرا جادو جنبل کرده است.جمیله هم که این شرایط را دید به توهین و فحاشی پرداخت و روزگارم را سیاه کرد تا جایی که بالاخره مجبور شدم همه حق و حقوقم را به «یحیی» ببخشم و از او طلاق بگیرم.چند سال بعد زمانی که در یک کارگاه تولیدی مشغول کار بودم با «فرید» آشنا شدم و پیشنهاد ازدواجش را پذیرفتم. «فرید» مدعی بود همسرش به او خیانت کرده و به اجبار او را طلاق داده است.البته من ابتدا قصد ازدواج نداشتم اما اصرار مادرم موجب شد با «فرید» ازدواج کنم.
از طرف دیگر یحیی وقتی از ازدواجم مطلع شد بلافاصله به سراغم آمد و سرپرستی دخترم را از من گرفت.با وجود این من به «فرید» علاقه داشتم ولی او به دلیل خیانت همسر سابقش، مردی شکاک و بدبین بود به گونه ای که مدام گوشی تلفن من را بررسی می کرد یا در کوچه و خیابان به تعقیب من می پرداخت و از ارتباط من با اطرافیانم نیز جلوگیری می کرد.هرچه به او می گفتم این رفتارها مرا آزار می دهد ولی انگار دست خودش نبود و باز هم به این رفتارهای ناشایست ادامه می داد. کار به جایی رسید که حتی نسبت به خواهر و مادرم هم حساس شده بود و آن ها را هم زیر نظر داشت.بالاخره دیگر نتوانستم این شرایط را تحمل کنم و سال گذشته از «فرید» هم طلاق گرفتم و به خانه مادرم در تهران بازگشتم ولی اکنون که برای انتقال لوازم و اموالم به مشهد آمدم «فرید» دوباره عصبانی شد و مرا به شدت کتک زد اما ای کاش.....
بررسی های کارشناسی و اقدامات مشاوره ای در حالی با دستور سرهنگ قاسم همت آبادی(رئیس کلانتری طبرسی شمالی) به مشاوران دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد که «فرید» نیز مقابل همسر سابقش قرار گرفت و با عذرخواهی از وی درخواست کرد تا به زندگی مشترک خود ادامه دهند.
دیدگاه تان را بنویسید