کد خبر: 664255
|
۱۴۰۳/۰۴/۰۲ ۰۹:۱۴:۳۰
| |

سرگذشت تلخ استاد دانشگاهی که دزد شد

یک استاد دانشگاه که به سارقی کارتن خواب تبدیل شد، داستان زندگی‌اش را بازگو کرده است.

سرگذشت تلخ استاد دانشگاهی که دزد شد
کد خبر: 664255
|
۱۴۰۳/۰۴/۰۲ ۰۹:۱۴:۳۰

از استادان برتر دانشگاهی دررشته مترجمی زبان فرانسه بودم اما شرکت در یک پارتی شبانه،سرنوشت مرا به گونه ای تغییر داد که امروز نه تنها از آن ثروت و خودروهای خارجی خبری نیست بلکه به دزدی کارتن خواب تبدیل شده ام که...

 به گزارش روزنامه خراسان، این ها بخش از اظهارات مرد 48ساله ای است که در عملیات ضربتی و گسترده نیروهای کلانتری شهید نواب صفوی مشهد و در راستای مقابله با سرقت های سریالی از خودروها دستگیر شده بود. اگر چه ظاهری ژولیده و تاسف بار داشت اما وقتی برای گفت وگو با دیگر سارقان و معتادانی که به همراه وی دستگیر شده بودند، زبان می گشود،بسیار عالمانه و با ادب سخن می گفت. برای دقایقی به جملات ادیبانه و تامل برانگیز او خیره شده بودم که گفت:دیگر از این زندگی فلاکت بار خسته شده ام و می خواهم به زندگی گذشته ام بازگردم . روزهایی که در دانشگاه تدریس می کردم و به آن مهمانی شیطانی نرفته بودم...

جمله آخر این دزد میان سال که خود را استاد دانشگاه معرفی می کرد، تکانم داد،او را به اتاق مددکاری دعوت کردم و این گونه «جلال»درباره سرگذشت تلخ خود ادامه داد:پدرم وضعیت مالی خوبی داشت و من و 2خواهر بزرگ ترم در رفاه و آسایش روزگار می گذراندیم. خواهرانم برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفتند و به همراه همسرانشان در کشورهای اروپایی ماندگار شدند. البته مدتی بعد پدر و مادرم نیز به آن ها پیوستند ولی هر از گاهی برای دیدن من به ایران می آمدند. خلاصه در این شرایط من هم ادامه تحصیل دادم و چون برای دیدار خواهرانم در زمان تعطیلی مدارس به فرانسه می رفتم،زبان فرانسه را به خوبی آموختم و به همین دلیل هم در رشته مترجمی زبان فرانسه در دانشگاه تا مقطع دکترا ادامه تحصیل دادم. از سوی دیگرهم هیچ نگرانی درباره هزینه ها ومخارج زندگی ام نداشتم چرا که پدرم یک واحد آپارتمانی بزرگ و خودروهای گران قیمت خارجی را برایم خریداری کرده بود. آن زمان در منطقه مرفه نشین شهر (بولوار سجاد)زندگی می کردم و در دانشگاه هم به تدریس مشغول بودم به طوری که از استادان برتر دانشگاه شناخته می شدم. در همین روزها با دختری از بستگانم ازدواج کردم و روزهای شیرینی را سپری می کردم تا این که به طور اتفاقی یکی از دوستان دوره دبیرستانم را دیدم.«علی» بعد ازترک تحصیل بنگاه دار بود و در زمینه خرید و فروش املاک فعالیت می کرد. آن شب در حالی که از دیدن «علی» به شدت خوشحال بودم، او مرا به یک دور هم نشینی شبانه دعوت کرد. من هم به خاطر موقعیت شغلی که داشتم حتی به همسرم چیزی نگفتم وبدون اطلاع دیگران شب هنگام به نشانی محل پارتی حرکت کردم که در یکی از ویلاهای اطراف مشهد بود.

آن جا در حالی بساط مصرف شیشه و هرویین پهن شد که برخی از مهمانان با زنان غریبه حضور داشتند. اگر چه ابتدا در برابر تعارف مصرف شیشه مقاومت کردم ولی خیلی زود با اصرارهای «علی» که با یک بار مصرف معتاد نمی شوی! و به ما ضدحال نزن!کوتاه آمدم و برای اولین بار لب به مواد مخدر صنعتی زدم و این گونه مسیر زندگی ام تغییر کرد چرا که بعد از گذشت چندماه زمانی به خود آمدم که دیگر یک معتاد حرفه ای بودم. در آن پارتی با زن جوانی هم آشنا شدم که مدعی بود جنس (شیشه)خوبی دارد و هر وقت تماس بگیرم خودش پنهانی برایم مواد می آورد و موارد دیگری که از بیان آن شرم دارم ...

خلاصه مدتی بعد در حالی همسرم متوجه اعتیادم شد که من دیگر مدام از دانشگاه به بهانه های مختلف غیبت می کردم و به همین دلیل هم خیلی زود مرا اخراج کردند. هنوز هم نمی فهمیدم که در مسیر تباهی قرارگرفته ام تا حدی که حساب بانکی ام خالی شد و من برای تهیه موادمخدربه فروش لوازم منزل رو آوردم. وقتی با اعتراض همسرم روبه رو می شدم، چاقو می کشیدم و او را کتک می زدم. دست خودم نبود، خماری شدید و تاثیر مواد مخدر روان گردان کاری با من کرد که حتی به دختر کوچکم نیز رحم نمی کردم و او را هم زیر مشت ولگد می گرفتم. «شیما»بارها تلاش کرد تا مرا از این وضعیت فلاکت بار نجات دهد اما فایده ای نداشت تا این که بالاخره او دخترم را به آغوش گرفت و به منزل پدرش پناه برد،بعد هم تقاضای طلاق داد  و من هم مجبور شدم سند بی ام و گران قیمت را به جای مهریه اش به نام او بزنم! حالا فقط واحد آپارتمانی برایم مانده بود که روزی «علی»زیر پایم نشست که آن را بفروشم تا او برایم منزلی کوچک در حاشیه شهر خریداری کند. بالاخره هم او و دوستانش منزلم را به نصف قیمت از چنگم درآوردند و من دیگر نتوانستم منزلی برای خودم بخرم. این درحالی بود که مصرف مواد مخدر من از روزی 30هزار تومان به روزی یک میلیون تومان افزایش یافته بود و من همه پول ها را دود کردم. دیگر حتی توان خرید نان خالی را هم نداشتم، این بود که به زندگی در پارک ها و زیر پل ها رو آوردم و به قول معروف کارتن خواب شدم. آن جا بود که با پیشنهاد دیگر معتادان به سرقت قطعات و محتویات خودروها پرداختم تا هزینه های اعتیادم را تامین کنم. پدر ومادرم نیز وقتی ماجرای اعتیاد و طلاق مرا شنیدند، دیگر سراغی از من نگرفتند و این گونه از تدریس در دانشگاه به این زندگی وحشتناک رسیدم اما ای کاش ...

با توجه به ماجرای تکان دهنده این دزد 48 ساله،تحقیقات عوامل تجسس برای کشف سرقت های احتمالی دیگر وی در حالی آغاز شد که با دستور ویژه سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی)بررسی های قانونی برای نجات وی از چنگ اعتیاد نیز ادامه یافت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها