کد خبر: 664779
|
۱۴۰۳/۰۴/۰۶ ۰۸:۳۴:۴۹
| |

سرانجام تلخ عشق پسر جوان به دختر بی‌بندوبار

زنی که پسرش که گرفتار عشقی پوشالی شده است، داستان زندگی‌اش را بازگو کرد.

سرانجام تلخ عشق پسر جوان به دختر بی‌بندوبار
کد خبر: 664779
|
۱۴۰۳/۰۴/۰۶ ۰۸:۳۴:۴۹

امید و آرزوهای زیادی برای پسرم داشتم که ناگهان همه رویاهایم با ورود یک دختر به زندگی او فروریخت؛ به گونه ای که پسرم از قله عاشقی در کوه سنگی سقوط کرد و اکنون ...

 به گزارش روزنامه خراسان، زن45 ساله که در برابر رفتارهای نسنجیده پسر20ساله‌اش عاجز مانده و برای چاره جویی به مرکز انتظامی مراجعه کرده بود، با بیان این که رفیق ناباب پسرم را معتاد کرد و دختری بی حجب وحیا را دربرابر او قرارداد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:25سال از زندگی مشترکم می گذرد و صاحب 2فرزند 20 و19 ساله هستم. دخترم راهی خانه بخت شده است اما پسر 19ساله ام برای شرکت در آزمون سراسری تلاش می کرد که ناگهان همه چیز تغییر کرد و زندگی آرام ما به هم ریخت. «مسعود» پسر درس خوانی بود و مدام در مدرسه و کتابخانه برای ورود به دانشگاه تلاش می کرد. او شاگرد زرنگ دبیرستان بود و ما هم همه امکانات را برای موفقیت او فراهم می کردیم. اما یک روز متوجه شدم که پسرم به جای درس خواندن همواره با گوشی تلفن سرگرم است و حتی گاهی شب ها دیر به منزل می آمد و شام نخورده می خوابید. او مدام به بهانه درس خواندن در مهمانی های خانوادگی شرکت نمی کرد و درخانه تنها می ماند و حتی با ما بیرون نمی آمد. در همین روزها با پسری به نام «یعقوب» دوست شده بود که اوقاتش را فقط با او سپری می کرد. در تحصیل به شدت افت کرد به طوری که چند تجدیدی آورد.

در این شرایط که بسیار نگران آینده اش بودیم، یک روز به خانه آمد و گفت:عاشق دختری شده ام و می خواهم با او ازدواج کنم! من و همسرم با شنیدن این جمله فقط حیرت زده به هم می نگریستیم و نمی دانستیم چه بگوییم. «مسعود» ادامه داد:با «یعقوب»در قله کوه سنگی نشسته بودیم که مرا با دختری آشنا کرد. «ترمه»یکی از دوستان دوست دختر یعقوب بود و من هم وقتی زیبایی او را دیدم یک دل نه که صد دل عاشقش شدم... وقتی مسعود عکس آن دختر را به ما نشان داد دیگر ذهنم هنگ کرد .باورم نمی شد که «مسعود»عاشق دختر بی بند وبار و بی حجب و حیایی شده باشد که در مراکز تفریحی خود را به پسران معرفی می کند.

هرچه با مسعود صحبت کردیم که این گونه دختران در شأن خانوادگی ما نیستند از سوی دیگر تو نه سربازی رفته ای و نه درآمدی برای ازدواج داری، گوشش بدهکار نبود و به این ازدواج فلاکت بار اصرار می کرد..یک روز آن دختر به من پیامک زد که «من و مسعود یکدیگر را دوست داریم و من قصد ازدواج با او را دارم!»زمانی که موضوع را به شوهرم گفتم او با عصبانیت به شماره آن دختر زنگ زد ولی «ترمه»در اوج وقاحت به شوهرم گفت:«شعور شما نمی رسد و معنی عشق را نمی فهمید!»دنیا روی سرمان خراب شد به همسرم پیشنهاد دادم درباره آن دختر و خانواده اش تحقیق کند ولی شوهرم گفت:وقتی ما نمی خواهیم پسرمان با او ازدواج کند،دیگر نیازی به تحقیق نیست؛ اما «مسعود» ما راتهدید کرد که به هر طریق ممکن با «ترمه» ازدواج می کند! در این شرایط متوجه شدم که پدر و مادر آن دختر هم به خاطر همین آشنایی خیابانی بعد از 5سال زندگی مشترک از یکدیگر جدا شده اند و دایی های او نیز از دزدان و زورگیران سابقه دار معروفی هستند که همه اعضای بدنشان خالکوبی است و مدام در منطقه شهرک شهید رجایی دعوا و درگیری به راه می اندازند!

از سوی دیگر هم وقتی بیشتر در رفتارهای پسرم دقت کردم تازه فهمیدم که او نه تنها به طور پنهانی در پشت بام منزل سیگار می کشد بلکه به مصرف مواد مخدر از نوع گل نیز آلوده شده است و اکنون مشکلات ما از منجلاب یک عشق پوشالی فراتر رفته است و او از قله عاشقی در کوهسنگی به مرداب اعتیاد سقوط کرده است اما ای کاش ...

: با راهنمایی و دستورات سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد)تلاش مشاوران و مددکاران اجتماعی برای بررسی های روان شناختی این ماجرا آغاز شد و پدر ومادر مسعود نیز برای انجام مشاوره های تخصصی به مرکز مشاوره آرامش رضوی پلیس معرفی شدند.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها