کد خبر: 673825
|
۱۴۰۳/۰۶/۱۹ ۰۹:۰۳:۱۳
| |

خالکوبی شعر، سارق موبایل را لو داد

خالکوبی یک بیت شعر، سارقی را که در پایتخت ‌موبایل‌قاپی می‌کرد، گیر انداخت.

خالکوبی شعر، سارق موبایل را لو داد
کد خبر: 673825
|
۱۴۰۳/۰۶/۱۹ ۰۹:۰۳:۱۳

خالکوبی یک بیت شعر، سارقی را که در پایتخت ‌موبایل‌قاپی می‌کرد، گیر انداخت.

به ‌گزارش همشهری، از چندی قبل گزارش سرقت‌های سریالی به پلیس پایتخت اعلام شد که نشان می‌داد 2جوان موتورسوار با پرسه‌زدن در سطح شهر، اقدام به موبایل‌قاپی می‌کنند. آنطور که مالباخته‌ها می‌گفتند، سارقان از ماسک و کلاه استفاده می‌کردند، اما در یکی از سرقت‌هایشان، مالباخته متوجه شعری شده که روی دست یکی از سارقان خالکوبی شده بود: «هیچ شمعی تا صبح نسوخته.» همین خالکوبی باعث شد سارق جوان که سابقه دار بود شناسایی و به همراه همدستش دستگیر شود. او که سوابق قبلی اش قاچاق موادمخدر است، در گفت وگویی از جزئیات سرقت‌هایش می‌گوید.

*چه شد که قاچاقچی مواد‌مخدر تبدیل به سارق موبایل‌قاپ شد؟

چون ترسیدم این‌بار به اعدام یا حبس ابد محکوم شوم. من با راضیه، زن مورد علاقه‌ام، مواد قاچاق می کردیم.  بار آخر هم هردو با هم دستگیر شدیم، اما او به حبس ابد محکوم شد و من به زندان. از روزی که حکمم به دستم رسید و خیالم راحت شد که اعدام یا ابد نگرفته‌ام، ‌تصمیم گرفتم دور قاچاق و فروش مواد را خط بکشم و به سمت سرقت بروم.

*چقدر درس خوانده‌ای؟

من لیسانس ادبیات دارم. شاعر هم هستم؛ چندین شعر سروده‌ام و آرزویم این بود که روزی شاعری معروف شوم، اما نشد.

*چطور به خلاف کشیده شدی؟

از روزی که با راضیه آشنا شدم، سیاهی و تباهی بر سرم آوار شد. راستش به‌خاطر شعرهایی که می‌سرودم در جمع‌های مختلفی می‌رفتم؛ یکی می‌نواخت و دیگری شعر می‌خواند. در یکی از همین جمع‌ها با راضیه آشنا شدم. راضیه وزنش زیاد بود و در جست‌و‌جوی راهی بود که لاغر شود. او همه رژیم‌ها را امتحان کرده بود، اما فایده‌ای نداشت؛ از جراحی هم می‌ترسید. تا اینکه یک نفر به او گفت شیشه بکش تا لاغر شوی. او هم شروع کرد به مصرف. راستش خودم برایش شیشه می‌خریدم و همین موجب شد تا تصمیم بگیرم برای رسیدن به پول بیشتر و ثروت، موادفروشی کنم. چون وقتی سراغ ساقی‌های مواد می‌رفتم و پای حرف‌هایشان می‌نشستم، می‌دیدم درآمدشان خیلی خوب است. درواقع بهترین سرمایه‌گذاری است؛ چون پول مواد با افزایش دلار، بالا می‌رفت. وقتی به راضیه پیشنهاد چنین کاری را دادم‌، قبول کرد. کمی بعد هر دو شروع کردیم به خرید و فروش مواد‌مخدر. من کارم علاوه بر سرودن شعر، فروش شمع‌های دست‌ساز هم بود. شیشه را داخل شمع‌های دست‌سازم، ‌جاسازی می‌کردم و می‌فروختم، اما نمی‌دانم چه‌کسی ما را لو داد و دستگیر شدیم. بار اول توانستیم خیلی زود آزاد شویم، اما بار دوم حکم سنگینی برای ما صادر کردند. راضیه، ابد گرفته و زندان است. من هم شانس آوردم که حکمم شکسته شد و توانستم بعد از 3سال آزاد شوم.

*همدستت که با او موبایل‌قاپی می‌کردی که بود؟

اسمش ایمان ریزه است. چون لاغر است همه به او می‌گویند ریزه. او دستفروش است. به او گفتم بیا برویم سرقت. ایمان ریزه نخستین‌باری است که در زندگی‌اش خلاف می‌کند. درواقع من باعث شدم که او وارد دنیای تبهکاران شود. هردو سوار موتور می‌شدیم و موبایل‌قاپی می‌کردیم. من معمولا لباس آستین بلند می‌پوشم تا خالکوبی روی دستم مشخص نشود، اما آخرین مالباخته زیرک‌تر از این حرف‌ها بود و همین خالکوبی که یادگار زندان است، مرا به دردسر انداخت و موجب شد تا لو بروم.

 

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها