فکوهی:
اعتماد مردم به حوزه سیاسی بسیار کم شده است
فکوهی گفت: در مورد گذر از دو جناح اصلی سیاسی کشور بحث آن است که ما در اینجا با یک جریان عمومی جهانی سروکار داریم و بحث این و آن جناح سیاسی نیست. امروز در همه جهان مردم دیگر حاضر نیستند سرنوشت و وضعیت زندگی خود را به طور کامل به دست سیاستمداران حرفه ای و حزبهایی بدهند که تا پیش از این به نام آن ها و به نمایندگی شان هر چه می خواستند می کردند.
اعتمادآنلاین| سال 96 آبستن اتفاقات بسیاری برای کشور بود، اتفاقاتی که می توان تا سال ها آن را مورد تحلیل قرار داد و از آن درس گرفت. در ابتدای سال پیروزی حسن روحانی در انتخاباتی که بسیاری آن را سر نوشت ساز می دانستند، آثار امید را در جامعه بار دیگر زنده کرد. اما این امید دیری نپایید و مشکلات اقتصادی، سیاسی و حتی طبیعت دست به دست هم دادند تا عمر امیدواری مردم چندان با دوام نباشد.
همراهی مشکلات برخی را به جایی رساند که به خیابان بیایند و صدای اعتراضشان را مستقیم به گوش برسانند. آنچه در دی ماه سال رو به اتمام 96 رخ داد نه جنبش روشنفکران بود، نه برخواسته از دانشگاه و نه حتی اعتراضی در پی یک عمل سیاسی، بلکه گروهی در خیابان نارضایتی خود را فریاد می زدند. شاید بتوان خستگی و ناامیدی را پررنگ ترین خصیصه در میان گروه معترضان دید.
چه چیزی افراد را به آستانه اعتراض می رساند؟ وضع سیاسی؟ اوضاع اقتصادی؟ عدم اعتماد به نهاد های حاکمیتی؟ یا آمیخته ای از همه ها و چندین و چند عامل دیگر؟ اما در این مهم ترین واقعه سیاسی سال 96، نکته ای وجود داشت که جای تامل بسیار دارد و آن هشدارِ ناشی از غیر قابل پیش بینی بودن جامعه است یا آنکه می تواند نشانه آن باشد که مردم فرصتی دیگر برای ایجاد امید داده اند؟
ناصر فکوهی استاد گروه انسان شناسی دانشگده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در این خصوص پیچیدگی های بسیاری می بیند و معتقد است: در ایران نیز بحران سیاسی میتواند در میان یا درازمدت چشمانداز سیاسی را به کلی تغییر دهد. دسته کم این یک واقعیت است که اعتماد به حوزه سیاسی بسیار کم شده است و دلیل این امر وعدههای عمل نشده و بیعملی و درجا زدن حوزه سیاسی در جامعهای است به شدت پویا و دارای تقاضای بسیار بالا و حتی به تعبیری شتابزده و مبالغهآمیز برای تغییر اجتماعی و بهبود وضعیت.
مشرح گفت و گوی با دکتر ناصر فکوهی در ادامه خواهد آمد:
آقای فکوهی! باز خوانی آنچه در سال اخیر رخ داد خالی از فایده نیست. به نظر شما چه می شود که مردمی که سال ها با مشکلاتی چون گرانی و بی کاری مواجه بوده اند، در زمانی بدون هیچ اعتراضی تحمل می کنند و زمانی دیگر به خیابان می آیند؟ حتی پیش از این در سال 88 ما شاهد اعتراضات خیابانی بودیم، ولی در آن زمان با وجود مشکلات اقتصادی گروهی از مردم به وضع سیاسی معترض بودند، مگر در این چند سال چه چیزی تغییر کرده است که مردم دیگر نه تنها برای حمایت سیاسی انگیزه ای ندارند، بلکه فریاد نا امیدی از هر دو طیف را سر می دهند؟
مسائل به نظرمن پیچیدهتر از این است؛ البته ظاهرا ما همواره نیاز به سادهسازی گرههایی داریم که در طول سالها به وجود آمدهاند و امروز گرهگشایی از آن ها به نظر ناممکن میآید. اما این لزوما راهی برای درک مسائل نیست و بیشتر از آنکه ما را به پاسخهایی نسبتا نزدیکتر به واقعیت برساند، ممکن است ما را در مسیر اشتباه ها و تصمیمگیریهای نادرست بعدی هدایت کند. من در این گفتگو سعی میکنم بدون تلاش برای سادهسازی تصنعی مسائل بغرنج، در قالبی نسبی (به دلیل نبود دادههای علمی و دقیق) از آنها صحبت و موضوع را بازکنم. در پرسش شما چندین گزاره وجود داشت که من سعی میکنم یک به یک به آنها پاسخ دهم.
ابتدا بگویم مقایسه دو موقعیت در جامعهای بسیار جوان و در شتاب مفهومی و شکلی، مثل جامعه کنونی ایران، اصولا از پایه نادرست است. به عبارت دیگر از همان ابتدا باید دقت داشت که سال 1388 و سال 1396 را نباید در کشوری مثل ایران در فاصله ای کوتاه «هشت ساله» مثلا از جنس «هشت سال» در فرانسه یا آلمان یا در هند و پاکستان، به حساب آورد. به این دلیل که جامعه ما برغم ظاهر منفعل و آرام آن، به شدت در جوشش و پویایی و در تغییر است. این پویایی حاصل مبادلات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و تنشهای درونی و برونی است که کشور و جامعه خواسته و ناخواسته در طول دهها سال خود را درگیر آنها کرده است. اینکه در اینجا به دنبال مقصر و آن هم «تنها» مقصر بگردیم، کاری همان اندازه عبث است که بیفایده و نتیجه. اما اگر به جای این کار، تلاش کنیم مسائل را بفهمیم شاید در آینده اشتباهات کمتری مرتکب شویم.
در بخش نخست پرسش شما به وضعیت اقتصادی نامطلوب در سالهای 1388 تا 1392 اشاره شد: شاید در ابتدای این دوره، وضعیت نسبت به دوره پیشین خود نامطلوب بوده اما فراموش نکنیم در کل دوره 1384 تا 1392، ایران بالاترین درآمد نفتی کل تاریخ خود را داشته است، چیزی بیش از 800 میلیارد دلار. بخش اعظم این پول به جامعه ما تزریق شد و به طور کلی اگر از اختلاس ها بگذریم (که حتی در آن صورت نیز بخشی از اختلاس به مدارهای اقتصادی غیررسمی تزریق میشوند) بخش اعظم این پول برای «پول درمانی» مشکلات گوناگون جامعه ما به کار رفت.
مثلا نگاه کنیم به برقراری یارانه برای مقابله از طریق پول درمانی با گسترش فقر، ایجاد مسکن مهر یعنی پول درمانی برای مقابله با مشکل مسکن، استخدامهای گسترده دولتی و ایجاد مشاغلی بی شمار و کاذب، برای پول درمانی مشکل بیکاری، یا حتی گسترش تعطیلات رسمی و غیر رسمی برای پول درمانی مشکل آلودگی هوا.
حال توجه کنیم که پول درمانی درست مثل استفاده از مورفین یا کورتون برای از میان بردن علائم و وضعیت حاد یک بیماری است که به ظاهر مشکل را عقب میزند اما با پیآمدهایش، مشکلاتی به مراتب بزرگتر ایجاد کرده و مشکل اصلی را هم پس از مدتی باز میگرداند. این همان اتفاقی است که از سال 1392 افتاده و ما هنوز در آن هستیم. یعنی هم اثرات جانبی پول درمانیهای قبلی را میبینیم و هم بازگشت مشکلات و بیماریهایی را که در واقع حل نشده بودند، بلکه صرفا «تسکین» یافته بودند.
حال به بخش دوم پرسش شما میرسیم که دقیقا به بخش اول مربوط است: انفعال اجتماعی، شورش نومیدانه، سرخوردگی از سیستم و بیاعتمادی گسترده نسبت به همه نهادها و سیاستمداران و غیره. نتیجهای است که باید با تجویز پول درمانی در مرحله اول در انتظارش میبودیم. درست مثل پزشکی که دستور تزریق مرفین را برای کاهش موقت درد به بیمار تحت درمانش را با عنوان «درمان» معرفی کند و پس از بازگشت بیماری و اثرات جانبی دیگر، حالا دیگر بیمار، کوچکترین اعتمادی به او ندارد ولو آنکه حق با پزشک باشد و او هم متوجه اشتباهات کار خود یا همکارانش شده باشد.
«شورش نومیدی» اصطلاحی جامعه شناختی است، یعنی وقتی جامعه به جایی میرسد که برغم آنکه هیچ امیدی ندارد صرفا شورش میکند که کاری کرده باشد. این موقعیت معمولا در شرایط حادی اتفاق میافتد که یک جامعه و در حقیقت تصمیم گیرندگان و مسئولان آن همه راههایی را که میتوانستهاند به آنها در مدیریت و کنترل جامعه کمک کنند، بسته باشند و اکنون چارهای ندارند جز رودررویی با جامعه و این را برای خودشان یک «راه حل» تلقی میکنند که روشن است نه چاره کار، بلکه یک بازی باخت - باخت است و در آن هیچ برنده ای وجود نخواهد داشت.
اما درباره ساختار مطالباتی و ترکیب جمعیتی اعتراضات باز هم با رعایت احتیاط و نسبیگرایی کامل میتوان گفت که مطالبات همیشه ترکیبی بودهاند از عناصر سیاسی و اقتصادی اما در اعتراضات دی ماه سه شاخص اساسی وجود داشت: نخست اقتصادیتربودن آن ها بود. با توجه به این نکته اساسی که مطالبات دقیقتر و روشنتر از مطالباتی صرفا شورشی در زمینه اقتصاد مطرح شدند یعنی شاهد تمرکزشان بر فقر و رابطه آن با ثروت کشور، سازوکارهای توزیع بودجه و منابع و قوانین مربوط به آن بودیم و بنابراین اهمیت بیشتری به قانون مند شدن این سازوکارها داده میشد.
دومین شاخصه مهم در این اعتراضات، تمایل گسترده غیرمرکزگرایی در آنها بود؛ یعنی شدت بیشترشان در شهرستانها و حتی شهرهای بسیار کوچکی بود که اعتراض در آنها ولو در ابعاد بسیار کم معنادار است. منظور این است که از لحاظ سیاسی و شهرشناسی اشتباه بزرگی است که ما بُعد بالفعل یک اعتراض شهری (که لاجرم و به دلایل بیشمار و روشنی کوچک است) را با بُعد بالقوه آن، که ممکن است دهها و بلکه صدها برابر بزرگتر باشد، یکی بگیریم و از این طریق مثلا برای خودمان نتیجهگیری کنیم که چون تعداد شرکت کنندگان در یک اعتراض کم بوده اند، موضوع بیاهمیت است.
باید توجه کنیم که این بُعد بزرگتر(بالقوه) به خصوص در شهرهای کوچک و به نسبتی که شهر کوچکتر میشود، بالا میرود، زیرا ساختار شهرهای کوچک به گونهای است که همه یکدیگر را میشناسند. بنابراین حضور در یک تظاهرات غیرقانونی خطرات بسیار بالاتری دارد تا در یک شهر بزرگ. و بالاخره بُعد سوم، رادیکالیسم فزاینده است که در این اعتراضات دیده شد. البته در این بخش خاص نباید از دلایل درونی و بیرونی که افزایش تنشها درون کشور برای تخریب امکان رسیدن به آرامش و نتیجه ای که از درونش فضای بهتری از لحاظ سیاسی و دموکراتیک بیرون بیاید را نادیده گرفت.
رادیکالیسم، اگر از جنبههای رمانتیک و شور و هیجانهای جوانی و گاه فشارهای شدید اجتماعی بگذریم، بیشتر یک بازی خطرناک و به شدت قابل دستکاری از جانب نیروهای مخربی است که ممکن است با اهداف و انگیزههایی بسیار متفاوت و اغلب متضاد به دنبال رادیکالکردن یک حرکت اجتماعی باشند. اما نتیجه رادیکالیسم تقریبا همیشه در تضاد با هدفی است که به صورت هنجارمند در یک حرکت اجتماعی اعلام میکند و اغلب باور به آن وجود دارد. زیرا توجیه لازم برای از میان بردن این حرکت حتی برای کسانی که نسبت به آن ممکن است احساس همدردی بکنند را نیز می دهد.
اما عموما گروه های اجتماعی هنگام نا امیدی از یک جناح سیاسی به سمت دیگری می روند، چرا در اینجا فریاد عدم پذیرش هر دو داده شد؟
در مورد گذر از دو جناح اصلی سیاسی کشور بحث آن است که ما در اینجا با یک جریان عمومی جهانی سروکار داریم و بحث این و آن جناح سیاسی نیست. امروز در همه جهان مردم دیگر حاضر نیستند سرنوشت و وضعیت زندگی خود را به طور کامل به دست سیاستمداران حرفه ای و حزبهایی بدهند که تا پیش از این به نام آن ها و به نمایندگی شان هر چه می خواستند می کردند. ما این وضعیت را امروز هم در غرب و هم در کشورهای در حال توسعه می بینیم. این وضعیت در حال حاضر حزب جمهوری خواه در آمریکا را در معرض فروپاشی یا تغییری عظیم، حزب دموکرات این کشور را در برابر انتخابهایی بزرگ و در فرانسه احزاب راست و چپ سنتی را تقریبا نابود و برعکس احزاب راست افراطی و راست میانهرو جدید را به قدرت رساند.
در ایران نیز بحران سیاسی میتواند در میان یا درازمدت چشمانداز سیاسی را به کلی تغییر دهد. دسته کم این یک واقعیت است که اعتماد به حوزه سیاسی بسیار کم شده است و دلیل این امر وعدههای عمل نشده و بیعملی و درجا زدن حوزه سیاسی در جامعهای است به شدت پویا و دارای تقاضای بسیار بالا و حتی میتوان گفت شتابزده و مبالغهآمیزی برای تغییر اجتماعی و بهبود وضعیت.
این جامعه نیست که مقصر است، بلکه تصمیمگیرندگان مقصرند که با تصمیمات اشتباه خود و بیپاسخ گذاشتن مطالبات پیشین امروز باید خود را با سیلی از مطالبات انباشتشده روبرو ببینند. و امروز هم متاسفانه شاهد آن هستیم که باز ظاهرا پاسخی به مطالبات داده نمیشود و سیل و فشار اجتماعیِ تقاضا را بالاتر میبرد. و این مسلما خطرناک است.
با آنکه در 4 سال اخیر ثبات اقتصادی نسبت به سال های گذشته بیشتر شده و نرخ تورم کنترل شده تر است، اما چرا چنین اعتراضاتی در این دوره رخ می دهد؟
مشکلی اساسی در نگاه تصمیمگیرندگان ما به مسائل وجود دارد که در پرسش شما به خوبی پیداست. این مشکل در عدم توجه به پویایی جامعه و زنده بودن آن است. اغلب تصمیمگیرندگان به ویژه سیاستمداران تصورشان از جامعه یک موجودیت منفعل است که اگر در روز «الف» خواستار ِ میزان مشخصی از مطالبه بود، یک سال بعد هم همان را بخواهد. از اینجا این تفکر ناشی میشود که ما در حال پاسخ دادن به نیازهایی هستیم که مطرح شدهاند . اما واقعیت در آن است که با تاخیری که در پاسخدهی ایجاد میشود، تقاضا بالا میرود و دیگر با پاسخ به نیازهای پیشین آرام نمیگیرد.
به این امر ما «دیفرانسیل تقاضای اجتماعی» میگوییم. این دیفرانسیل در ایران در طول سالهای اخیر دائما در حال افزایش و شدت گرفتن است. اگر تورم بیست درصدی در سه سال پیش تحمل میشد دلیل آن نمیشود که تورم 15 درصدی امروز تحمل شود. زیرا مردم و جامعه تغییر میکنند. نیازهایشان افزایش مییابد. آستانه تحمل پایین میآید. آن هم در جامعهای که خودمان با دستان خودمان به سوی اشرافیگری و نوکیسگی و سرمایه داریِ وحشی هدایتش کردهایم.
با خصوصیاتی که در فرهنگ خودمان سراغ داریم، باید بدانیم که اشرافیگری در کشوری مثل کشور ما به نوعی از نوکیسگی دامن میزند که به شدت تخریبگراست زیرا همه به دست و به وضعیت یکدیگر نگاه میکنند و انتظارهایی هر چه بیشتر و بیشتر دارند. بنابراین ما از یک طرف تقاضاهای اجتماعی عمیق و مطلق را داریم (مثلا به وسیله فقرای مطلق شهری) و از طرف دیگر تقاضاهای اجتماعی گروه هایی که لزوما نمی توان به آنها مطلقا فقیر گفت اما از محرومیت نسبی واز تضاد طبقاتی شدید و فاصله زیاد و تبعیضی که در جامعه وجود دارد، شاکی هستند.
هشدارهایی در فضای مجازی و واقعی درباره نا امیدی به چشم می خورد، به نظر شما این نا امیدی چه نقشی در ایجاد بحران هایی از این دست دارد و یک گام جلوتر اساسا چه عواملی منجر به بروز موج ناامیدی در جامعه میشود؟ آیا یاس و ناامیدی در کشور ما تبدیل به بحران شده است؟
من بارها گفتهام و باز باید تکرار کنم که ناامیدی را نباید موقعیتی خالی از انرژی تصور کرد. ناامیدی نوعی فرایند ذخیره انرژی منفی است؛ اما فرایند ذخیره انرژی است و نه تخلیه انرژی. اتفاقا امیدواری و فعالیت و نشاط و شادی و نداشتن دغدغه در یک جامعه شکلهای تخلیه انرژی هستند. این امر تا حدی است که بسیاری از کشورهای فقیر یا با تضاد بالای طبقاتی (مثل کشورهای آمریای لاتین) در جهان امروز با ایجاد اشکال تخلیه انرژی مصنوعی مثلا دامن زدن شدید به تماشا و رواج بازی فوتبال، تلاش می کنند از انباشت انرژی منفی جلوگیری کنند؛ اگر این دولتها چنین نکنند، شاهد آن خواهند بود که مردمشان جای آنکه خود را در کارنوالهای خیابانی خالی کنند، در شورشهای شهری این کار را بکنند.
ما به شکلی، دقیقا عکس این کار را میکنیم. از یک طرف، امکان تخلیه انرژی را به صورت مثبت یعنی از طریق ایجاد ظرفیتها و فضاهای شادی و نشاط (با از میان بردن این فضاها) از میان می بریم. باز در همین جهت ما با جرمسازی از این فعالیتها، یعنی زدن برچسب جرم به این فعالیتها یا امکان آنها را از بین می بریم یا از آن هم بدتر، آنها را به «زیرزمین» و محیط های درونی غیر قابل کنترل هدایت می کنیم که خود جرمزایی واقعی میکنند. اما ما به این هم بسنده نکردهایم بلکه از طرف دیگر با تبلیغات وسیع دائم مدعی میشویم که آرامش کامل برقرار است که خود این امر واکنشهای روانی ذخیره انرژی منفی را افزایش میدهد.
نتیجه آنکه ما شاهد عصبیتر شدن هر چه بیشتر افراد در حرکات روزمره، در کوچه و خیابان، در محیط های مجازی، و در تمام مبادلات و میان کنشهای شهری هستیم. با این روش ما عملا امکانِ تخلیه انرژی را از میان برده و ذخیره انرژی منفی را به حداکثر می رسانیم بنابراین نتیجه اصلی، آن است که خطر وقوع دوباره همان اشکال از نارضایتی را با شدت یافتن همان سه شاخص یعنی با مطالبات بیشتر، سیاسیتر و رادیکالتر ایجاد میکنیم که اگر از حد خاصی بگذرند، در موقعیتهای شهری جدید جز با تخریب کامل یک شهر امکان کنترلی بر آنها وجود ندارد. نگاهی به موقعیت شمال آفریقا و کشورهایی چون عراق و سوریه و افغانستان بیاندازیم تا ببینیم چگونه سیستمهایی که راهی برای خود باقی نگذارند، در نهایت ممکن است سرانجام به «قدرت»ی تبدیل شوند بر پهنههایی با خاک یکسانشده. البته احتمال وقوع چنین موقعیتهایی در ایران به نظر من بسیار پایین است، اما اینکه بگوییم ناممکن است یعنی نه تاریخ خودمان را میشناسیم و نه به خصوص تاریخ مدرن جهان را.
مسئله دیگری که به چشم میخورد، بی اعتمادی است. به طور مثال مردم حتی برای کمک به زلزله زدگان بیش از آنکه به نهادهای دولتی اعتماد کنند ترجیح میدهند کمک های خود را از طریق ان جی او ها یا به طور شخصی به آسیب دیدگان برسانند. به نظر شما چه عواملی منجر به بروز این بی اعتمادی شده است و برای برون رفت از آن چه باید کرد؟
بیاعتمادی دقیقا حاصل فروریختن انسجام در سازوکارهای بازتولید اقتدار و مشروعیت سیاسی است که خودش در آن مسئول است، زیرا این مشروعیت شرایط بازتولیدش را تعریف کرده: در انقلاب ایران عدالت اجتماعی، آزادی و برابریها و استقلال کشور مبانی مشروعیت بوده است از این رو هر اندازه تصمیم گیرندگان از این مبانی فاصله بگیرند، متاسفانه ضربه سختتری به مشروعیت خود خواهند زد. ما نباید تصور کنیم که تظاهرات و شورشهای شهری، اعتصابات و این گونه هیجانات هستند که مشروعیت و اقتدار را از بین میبرند.
این تصوری بسیار خام بوه و حاصلش آن است که دچار توهم بعدی میشویم یعنی اینکه به شرطی که اینها را از میان برداریم، شاهد بازگشت مشروعیت و اقتدار خواهیم بود. چنین نیست درست برعکس است. این گونه اشکال بروزِ شور و هیجانهای جمعی، در واقع علائم و نشانگان بیماری در جامعه هستند، نشاندهنده نیازها و تقاضایهای اجتماعی پاسخنیافته هستند که باید به آنها پاسخ داد و سپس خطری از جانب اینگونه هیجانها وجود نخواهد داشت. در سراسر جهان هر روز صدها هزار تظاهرات و ناآرامی اتفاق میافتد به ویژه در کشورهای توسعه یافته و از لحاظ سیاسی بسیار مستحکم، حال پرسش این است اگر ناآرامیها مشروعیت یا اقتدار آنها را از بین میبرد، آیا ما می توانستیم شاهد بازگشت آرامش و اقتدار هر چه بیشتر در آنها باشیم؟
بیاییم چند کشور مثل ترکیه و فرانسه و آلمان وحتی آمریکا را با هم مقایسه کنیم. از یک طرف ما با یک حکومت پوپولیستی روبرو هستیم که دستاوردهایی را که ترکیه به سختی در طول چند دهه به دست آورد، به باد داد و تلاش کرد با نشان دادن اقتدار و سرکوب مردم مثلا خودش را مقتدر نشان دهد اما در حقیقت نه فقط اعتماد بخش بزرگی از مردمش بلکه اعتماد جهانی را از دست داد، فرایند ورودش به اتحادیه اروپا را تخریب کرد، و ناچار شد به زیر قدرت یک کشورمافیایی مثل روسیه برود، و از طرف دیگر فرانسه که برغم تمام شورش های اجتمای از یک سو و تروریسم خارجی و داخلی از سوی دیگر به دلیل مدیریت صحیح این مشکلات توانست اقتدار بسیار بالایی به دست بیاورد؛ همان چیزی که در مورد آلمان و مدیریت مناسب بحران مهاجرت به وسیله دولت مرکل میتوان گفت و حال ببینیم آیا وضعیت این چند کشور از لحاظ مشروعیت و اقتدار بهتر است یا کشوری مثل ترکیه و یا حتی در میان کشورهای توسعه یافته کشوری مثل آمریکا که در آنجا نیز مدیریت به بدترین وضعیت انجام گرفت.
عدم اعتماد مردم به دولت ها به ویژه در زمانی که بحرانهایی مثل زلزله وسوانح طبیعی رخ میدهند نشانگانی هستند که باید آنها را به شدت جدی گرفت. این بیاعتمادی میتواند تشدید شود و اگر این اتفاق بیافتد و مثلا به حوزه اقتصاد کشیده شود، همین کافی است که اقتصاد یک کشور را به زمین بزند. فراموش نکنیم این سلاحی بوه است که از جمله در همین کشور ما از طریق آن به مردم در زمان دولت مصدق ضربه زده شد تا علیه آن کودتا کنند. وضعیت کشور ما امروز بسیار حساس است و جای خطای زیادی نداریم زیرا در منطقه ای هستیم فوق العاده خطرناک و زیر تهدید دولت هایی بسیار خطرناک و یا دولتهایی به شدت طماع که به نام دوستی در پی ایجاد هژمونیهای جدید در این منطقه هستند. استقلال و آزادی و برابری شعارهای اصلی انقلاب در ایران بوده است و باید همواره آنها را به مثابه شعارهای ملی حفظ و از آنها ابزاری برای حفظ انسجام و پایداری سازوکارهای ضمانت دهنده به امنیت و ایمنی و گسترش آزادیها و عدالت اجتماعی ساخت.
منبع:جماران
دیدگاه تان را بنویسید