علی شکوهی در چهارمین جلسه از سلسلهنشستهای جریانشناسی سیاسی ایران معاصر:
دین قالبهای ثابت حکومتی ندارد/ میتوانیم تفکیک قوا، جمهوریت و مردمسالاری را از غرب اخذ کنیم
علی شکوهی ضمن اشاره به مباحث جلسات گذشته، به موضوع ورود تمدن غرب به ایران و ظهور مدرنیته پرداخت و گفت: مورخان معتقدند در مواجهه دو تمدن، سه اتفاق ممکن است رخ دهد.
اعتمادآنلاین| چهارمین جلسه از سلسلهنشستهای جریانشناسی سیاسی ایران معاصر ازسوی دفتر سیاسی حزب اعتماد ملی برگزار شد.
علی شکوهی در این نشست ضمن اشاره به مباحث جلسات گذشته، به موضوع ورود تمدن غرب به ایران و ظهور مدرنیته پرداخت و بیان کرد: مورخان معتقدند در مواجهه دو تمدن، سه اتفاق ممکن است رخ دهد. اولین تصور این است که تمدنی میآید و تمدن دیگری را در خودش حل میکند، یعنی آنقدر تمدن جدید قدرت دارد که تمدن مغلوب، در تمدن غالب منحل میشود. اسلام وقتی به ایران میآید بعد از مدتی تقریبا بخش زیادی از فرهنگ ما را منحل و فرهنگ اسلامی بر فرهنگ ما غلبه میکند.
وی درباره اتفاق دوم گفت: مدل دیگر این است که جریانی که میآید خودش حل شود و چیزی برای غلبه نداشته باشد و تسلیم فرهنگ موجود شود. مثل مغولها که معمولا هر جای جهان اسلام میروند، رنگ آنجا را میگیرند و حتی شیعه و مسلمان هم میشوند.
او افزود: فرض سوم این است که تقابل مداوم میان دو فرهنگ و تمدن جاری شود و گاهی یکی غالب میشود و گاهی دیگری. در نظام مشروطه، فرهنگ مدرن غربی خودش را غلبه داده بود اما در انقلاب اسلامی، جنبش اسلامی بود که رنگ خودش را بر مدرنیته زد و بر آن غلبه کرد.
این نویسنده و روزنامهنگار با بیان اینکه من فکر میکنم حالت چهارمی را هم باید مد نظر بگیریم، گفت: حالت چهارم این است که دو تمدن بر هم تاثیر میگذارند ولی از بین هم نمیروند. مثلا در جوامع اسلامی در رابطه با مدرنیته و سنت، هم مدرنیته بخشهایی از وجود خود را وارد سنت میکند و هم جریان سنتی باقی میماند و برخی از مفاهیم و ساختارهای مدرن را به استخدام خود در میآورد. این اتفاق در جامعه ما افتاده است.
شکوهی با اشاره به اینکه ما اکنون سه حوزه تمدنی ایرانی، اسلامی و غربی را با هم داریم و هر سه را حفظ کردهایم، اظهار کرد: شاید مظاهر تمدن مادی غربی زودتر وارد شد اما مفاهیم مدرنیته سیاسی هم سریعا وارد جامعه شد و از جمله در عصر مشروطه، میل به تغییر و کنترل قدرت و مشروطه کردن قدرت، به یک میل عمومی تبدیل شد.
او در بررسی واکنشهای ایجاد شده در مقابل مدرنیته و تمدن غربی تاکید کرد: در ایران و دیگر جوامع اسلامی در مواجهه با تمدن غربی ما شاهد سه رویکرد متفاوت در میان روحانیون هستیم و هنوز هم میشود این سه رویکرد را یافت. نخستین رویکرد «گریز و ستیز» است. بخشی از روحانیون در برابر مدرنیته مقاومت کردند و آن را بدعتی دانستند که سنخیتی با فرهنگ و دین ما ندارد. در این جریان عدهای اول به گریز و بعد به ستیز رسیدند زیرا بخشی از روحانیت سنتی معتقد بودند که مدرنیته غربی، دینداری را دشوار میکند. حتما شنیدید که برخی از روحانیون در برابر برقکشیدن منازل و مدارس هم مقاومت میکردند یا حمامهای جدید را نمیپذیرفتند یا سوار ماشین نمیشدند و هر چیز نو را بدعت و بخشی از تمدن کفر تلقی میکردند. البته بخش جدیدتر همین جریان، برخی مظاهر تمدنی غرب را از سر اضطرار و از باب ضرورت میپذیرد.
این پژوهشگر تاریخ درباره رویکرد دوم مواجهه با غرب گفت: یک جریان هم به طور کلی اعتقاد به تایید تمدن غرب داشت. البته در بین روحانیت، معتقدان به این رویکرد را کم داریم اما تعداد روحانیونی که این جریان تمدنی را نفی هم نکردند، زیاد بودند. این جریان معتقد بودند دستاوردهای عقل بشر را باید بپذیریم و روشنفکران طرفدار این رویکرد معتقد بودند که دین به طور کامل قادر به پاسخگویی به نیازهای روز بشر نیست و باید از عقل غربی بهره گرفت. تندترین واکنش هم منسوب به تقیزاده است که گفته بود از فرق سر تا ناخن پا باید فرنگی بشویم.
شکوهی با تاکید بر اینکه رویکرد سوم بر انتخاب و گزینش وجوه مختلف تمدن غربی تاکید دارد، افزود: جریانی دیگر که بخشی از روحانیت هم در آن جای میگرفتند و بعدها نوگرا لقب گرفتند، معتقد به نوعی انتخاب و گزینشگری بودند. آنان میگفتند مدرنیته چیزهایی دارد که باید بپذیریم و چیزهایی دارد که نمیشود پذیرفت. اینان با غربزدگی و نفی هویت خویش مخالف بودند اما در عین حال میگفتند غرب چیزهای زیادی برای اخذ و گرفتن دارد.
شکوهی در ادامه اظهاراتش به یک تقسیمبندی دیگر هم اشاره کرد و گفت: الان در کشور خودمان در مواجهه با تمدن غربی و مدرنیته سه جریان را داریم که دو جریان، تمدن غربی را یک کل بههم پیوسته تلقی میکنند. البته یک جریان معتقد است باید سه وجه تفکر، فرهنگ و مظاهر مادی تمدن غرب را تماما پذیرفت. در مقابل یک جریان هم غرب را یک کل به هم پیوسته میداند اما آن را کلا و تماما نفی میکند. جریان سوم اما کلگرا نیست بلکه میگوید غرب کثرت دارد و اجزایی از آن را میتوان پذیرفت و اجزایی را باید نفی کرد.
وی سپس به تشریح نظر شخصی خودش در این زمینه پرداخت و گفت: من هم معتقدم غرب را نمیتوان یک کل به هم پیوسته دانست. ما میتوانیم بخشی از تمدن غرب را در بستر فکری و فرهنگی خودمان بپذیریم و هر اندازه بیشتر تولید اندیشه بیشتری داشته باشیم، بهتر میتوانیم برخی از مظاهر تمدنی غرب را بگیریم و با فرهنگ و اعتقادات خودمان سازگار کنیم. ما میتوانیم تفکیک قوا، جمهوریت، مردمسالاری و… را از غرب بپذیریم و از محتوای لیبرالیستی و ماتریالیستی و اومانیستی آن خالی کنیم.
شکوهی ضلع دیگر سازگار کردن سنت و مدرنیته را چنین تشریح کرد: ما نباید تصور کنیم دین یک سلسله ساختارهای ثابت و همیشگی دارد و فقط اینها دینی هستند. ما باید بپذیریم که دین قالبهای ثابت ندارد و ما ساختارها و قالبهایمان را با توجه به شرایط زمانه میسازیم یا میپذیریم. اگر این دو پیشفرض را بپذیریم، در آن صورت میتوانیم برای این عصر به سراغ دستاوردهای عام بشر در تمدن غربی برویم و قالبهای سیاسی و اجتماعی مورد نیاز خودمان را از آنجا اخذ کنیم و محتوای ناسازگار با دین را دور بریزیم و با محتوای دینی آن را سازگار کنیم.
در عین حال شکوهی تاکید کرد که کار گزینشگری اصلا راحت نیست زیرا تمدن غربی، یک اسب رام نیست بلکه اسب چموشی است که سعی میکند هر جا دلش میخواهد سوارش را ببرد. باید از نظر تئوریک و نظری بر آن تسلط پیدا کنیم تا بتوانیم در آن تصرف کنیم.
این نویسنده و روزنامهنگار بعد از این مقدمات به سراغ جنبش مشروطه رفت و با بیان اینکه در مشروطه با همین دعوای مدرنیته و سنت رو به رو بودیم، اظهار کرد: علما در گام اول جنبش عدالتخواهی را راه میاندازند چون به این جمعبندی میرسند که باید شاه را مهار و کنترل کرد. ایده مشروطه از جای دیگر آمد اما روحانیت پیشگام میشود و شاه، تاسیس عدالتخانه را میپذیرد و حکم مشروطیت صادر میشود. از آن پس قرار میشود قانون اساسی نوشته شود و طبعا قانون اساسی کشورهای اروپایی مبنای نگارش قانون اساسی کشورمان میشود. در مرحله بعد بر اساس ساختار جدید، انتخابات انجام میشود و مجلس شورای ملی شکل میگیرد اما همزمان اتفاقاتی رخ میدهد که موجب بروز شکاف و ظهور اختلاف میان روحانیون میشود.
شکوهی با اشاره به ظهور جریان منورالفکری در ایران در سالهای پیش از مشروطه، تاکید کرد: همزمان با مشروطه، جریانات منورالفکر مواضعی را اعلام میکنند که بخشی از این مواضع، ضد روحانیت و دین است. همین مواضع بخشی از روحانیون را به این سمت میبرد که گویی از دل مشروطه چیز دیگری بیرون میآید. هر چند با تدوین متمم قانون اساسی تاکید میشود که قوانین مجلس باید تحت نظارت 5مجتهد به تصویب برسد تا تعارضی میان قوانین مصوب مجلس با شریعت بروز نکند اما این سئوال اساسی در این دوره پیش میآید که آیا دین با مشروطه سازگار است؟
وی به اختلافات میان مراجع و روحانیون طراز اول تهران و نجف و سامرا در این زمینه اشاره کرد و گفت: برخی از روحانیون مثل آخوند خراسانی و شاگرد مبرزش آیتالله نایینی معتقد بودند که مشروطه با دین سازگار است. بخشی از علما مثل شیخ فضلالله نوری هم عرض اندام جریانات روشنفکری را میبینند و هراس برشان میدارد و مشروطه مشروعه را مطرح میکنند. البته آخوند خراسانی از مشروطه مشروعه هم حمایت میکند اما تعارضات بین مشروطهخواهان و مشروعهخواهان با تصویب متمم قانون اساسی حل نمیشود.
شکوهی با طرح مبانی نظری آیتالله نائینی در کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» و مبانی فکری آیتالله شیخ فضلالله نوری در کتاب «تذکره العاقل و ارشاد الجاهل» تاکید کرد: نایینی سعی کرد در کتابش دلایل سازگاری مشروطه با دین را بیان کند و در ضمن آن به مطالب کتاب شیخ فضلالله نوری هم جواب بدهد. وی میگوید مشروطه که بر اساس انتخاب مردم است، بیشترین سازگاری را با اسلام دارد. به نظر او اگر امام یا فقیه عادل حاکم باشد قطعا بهتر است اما در غیاب حاکمیت فقها، حق مردم در مقابل حاکمان تضمین میشود و این عین اسلام است. به نظر نایینی حکومت پیامبر و امام هم مشروطه بود و آنان به انجام هر کاری مجاز نبودند و از استبداد دوری میجستند.
شکوهی با اشاره به این که به باور برخی علمای آن زمان، نوشتن قانون بدعت تلقی میشود، گفت: شیخ فضلالله همین نظر را داشت و مشروطیت را به دو نمیپذیرد: اول مساوات و دوم حریت. وی به صراحت معتقد است که ما در اسلام مساوات نداریم و همه جای دین بر عدم تساوی است. او تفاوت بین زن و مرد و مسلمان و کافر و … دلیل این ادعا معرفی میکند. وی همچنین میگوید قوام اسلام به عبودیت است نه آزادی. البته آیتالله نائینی به همه اینها جواب میدهد و اصل مجلس را به اصل مشورت مرتبط میکند و میگوید برخی امور مدنی هستند نه دینی. نائینی میگوید مساوات هم یعنی حق همه گروه ها به تعدادی که هستند در مجلس رعایت شود. او مدرنیته را به گونهای تفسیر میکند که از دلش تضاد با دین درنمیآید. از این نظر نائینی را بزرگترین مدافع مشروطه میدانند.
این روزنامهنگار با بیان این عقیده که برخی علمای بزرگ آن زمان را ولو اینکه مشروطهخواه نباشند، نباید در جمع مستبدین تعریف کنیم، گفت: باید بخش عمده این روحیانیون را در جریان سوم مشروطیت تعریف کرد. همراهی آنها با استبداد محمدعلیشاهی، حالت تاکتیکی دارد و نباید دفاع از استبداد تلقی کرد. شیخ فضلالله کسی است که وقتی مشروطهخواهان تهران را تصرف میکنند، درخواست دولت روسیه را که پرچم روسیه را بر سردر خانهات بزن تا در امان باشی، عمل نمیکند و اعدام میشود. غالب نویسندگان منصف شیخ فضلالله را مشروطهخواه اما مشروعهخواه تلقی میکنند و این واقعگرایانهتر است.
به گفته شکوهی، برخی دیگر از علمای مشهور آن زمان مانند نورالله نجفی اصفهانی را هم باید از همین مشروطهخواهانی دانست که مشروطه را با اسلام سازگار میدانستند. حاجآقانورالله نجفی در رساله «مقیم و مسافر» در قالب یک مباحثه فرضی، پاسخ کسانی را میدهد که مشروطه را با اسلام ناسازگار تلقی می-کنند.
شکوهی با اشاره به شکست مشروطه و ضربه تلخی که به روحانیت و جریانات سیاسی زده شد، تاکید کرد: بعد از اعلام شیخفضلالله و شکست مشروطیت با کودتای سیدضیاء و رضاخان، روحانیون تا مقطعی از سیاست کنار کشیدند. البته همزمان با جنگ جهانی اول، برخی از علما به اندازه وسعی که داشتند، حکومت محلی تشکیل داده و به اندازه توان خودشان به اجرای احکام شریعت و ایجاد سپاه و استفاده از شان فقیه در امور حسبیه یا اصل ولایت فقیه پرداختند اما این امر محدود ماند. به عنوان مثال آیتالله سیدعبدالحسین موسوی لاری در فارس و آیتالله آخوند ملاّ قربانعلى زنجانى در منطقه زنجان در همین دوره به اجرای احکام شریعت مبادرت میکردند و از جمله صدور حکم جهاد علیه انگلیس و همراهی با مبارزات دلیران تنگستان در جنوب از اقدامات آیتالله لاری در فارس است.
او یادآور شد: در دوره احمدشاه در شوروی انقلاب کمونیستی شد و انگلستان به این جمعبندی رسید که باید دولتهای ملی را در جنوب شوروی شکل بدهند. قبلا انگلیس طرفدار تشکیل دولت قوی ملی در ایران نبود و از تفرقه میان اقوام و قبایل و دولتها برای تامین منافع خود اقدام میکرد اما از وقوع انقلاب کمونیستی در روسیه، سیاست عوض شد و به همین دلیل کودتای 1299 رخ داد تا همه دولتهای محلی سرکوب شوند. حتی شیخ خزعل که مهره انگلیسیها بود، به دلیل عدم همراهی با سیاست جدید انگلیس قربانی شد. تقویت دولت آتاتورک در ترکیه، رضاشاه در ایران و امرالله خان در افغانستان مبتنی بر همین سیاست بود.
شکوهی در ادامه بررسی جریانهای فکری سیاسی روحانیت در ایران بعد از مشروطه، به سراغ نواب صفوی رفت و تاکید کرد: کسی که در ایران مفهوم حکومت اسلامی را مطرح کرد، قطعا نواب صفوی بود. البته نواب دنبال این نبود که حتما علما حکومت را به دست بگیرند و معتقد بود شاه و نخست وزیر و پارلمان اگر میخواهند حمایت شوند، باید قواعد اسلامی را رعایت کنند. قواعد اسلامی هم در آن زمان بیشتر جنبه ظاهری داشت مانند اینکه زنان نباید بیحجاب باشند و در عرصههای اجتماعی حضور پیدا نکنند، مشروبفروشیها بسته شوند، نماز اول وقت در ادارات اقامه شود و … از جمله خواستههای نواب بود. البته موضوع تشکیل اسرائیل هم برای نواب بسیار مهم بود و یکی از شاخصههای قضاوت و ارزیابی افراد و جریانهای داخل ایران برای نواب صفوی، همین موضوع فلسطین و اسرائیل بود.
وی سپس به اختصار به نقش امام خمینی در باروری اندیشه سیاسی اسلام و طرح نظریه ولایت فقیه پرداخت و افزود: در دوره جدید امام خمینی را به عنوان کسی که از نظریه ولایت فقیه طرفداری کرد و درسش را در حوزه ارائه کرد، باید مورد توجه قرار داد. امام خمینی در زمینه ولایت فقیه 4 اقدام مهم انجام داد. اول این که نظریه ولایت فقیه را پذیرفت و در کتاب بیع خودش آن را تبیین کرد. شان تشکیل حکومت را برخی علما قبول دارند اما امام در دهه چهل رسما این مقوله را تبیین و تدریس کرد. کار دومی که امام کرد در سال 47 و 48 بود که ولایت فقیه را به زبان فارسی همراه با بحثهای سیاسی روز تدریس کرد و یک حکومت بدیل برای حکومت شاه را ارائه داد که در آن چارچوب کلی ولایت فقیه مشخص میشود. کار سومی که امام میکند این است که بر اساس این نظریه، نهضتی اجتماعی به راه انداخت و انقلاب کرد. موج اجتماعی یک اندیشه را رونق میدهد به همین دلیل بعد از انقلاب در حوزههای علمیه کرسیهای درس ولایت فقیه به وفور ایجاد شد. کار چهارم امام طرح نظریه ولایت مطلقه فقیه است البته نه با روایتی که الان وجود دارد. این نظریه، یک نوآوری فقهی امام و پاسخگوی مسایل جدید است. متاسفانه این نظریه اکنون بد تفسیر شده و به معنای اقتدار یک شخص تلقی میشود.
این پژوهشگر تاریخ در بخش پاسخ به پرسشهای حاضران با بیان اینکه هنوز هم برای بسیاری از جریانات سیاسی داخلی ما مدرنیته شناخته شده نیست، گفت: فردید بیش از اینکه با لیبرالها و غربگراها مخالفت کند با حامیان فکری خودش مخالفت میکرد و استدلالش این بود که هیچکدام نفهمیدند غربزدگی یعنی چه. خودم از فردید شنیدم که میگفت جلال آلاحمد، غربزدگی مرا مبتذل کرد. هنوز هم درباره اینکه کسانی که با غرب مخالفت میکنند غرب را میشناسند یا نه، محل بحث است. کسروی میگوید برخی علمای ما نمیداانستند مشروطه یعنی چه.
شکوهی با اشاره به این که برخی تعابیر در طی زمان تغییر معنا میدهند و باید معنای همان زمان را مورد توجه قرار داد، افزود: ما الان لیبرالیسم را فحش میدانیم اما شهید مطهری فحش نمیدانست و می-گفت اسلام دین لیبرالی است. الان اومانیسم را کاملا نفی میکنیم اما شریعتی از اومانیسم اسلامی میگوید چون برای او انسان دارای کرامت است و اومانیسم اسلامی تمام کرامتهایی است که اسلام به انسان داده است.
او در پاسخ به سئوالی درباره حمایت برخی علما از رضاخان، گفت: علمای ما در مقطعی خیلی به رضاخان اعتماد کردند؛ در دورهای که گل به سرش میمالید و در عزاداریهای امام حسین شرکت میکرد و از جمهوریت برگشته بود. در آن دوره بسیاری از علما از او حمایت کردند. یکی از کسانی که در مجلس موسسان به نفع رضاشاه برای تغییر سلطننت رای داد، آیتالله کاشانی بود. فکر میکردند شاه اسلام پناه است و نظر علما را تمکین میکند.
شکوهی درباره تفاوت حکومت اسلامی مد نظر نواب صفوی و امام خمینی، اظهار کرد: من حکومت اسلامی نواب صفوی و امام خمینی را اشتراک لفظی میدانم. یقینا فهم ما از نظریه حکومت خیلی غنیتر از گذشته شده است. البته ما هنوز هم فقه حکومتی نداریم، هنوز هم به شکل تجربی و با آزمون و خطا پیش میرویم و در بعضی موضوعات صد بار سرمان به سنگ میخورد و باز هم خطا میکنیم.
منبع: اعتمادملی
دیدگاه تان را بنویسید