سیدمحمد صدر، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام:
سخنرانیهای دکتر شریعتی در افزایش آگاهی سیاسی بچه مسلمانها بسیار موثر بود
عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: منبع تغذیه بچه مسلمانهای دانشگاهی دکتر شریعتی بود. بعد از آنکه توسط دکتر شریعتی با فعالیت سیاسی و مذهبی آشنا میشدند، بعد سراغ کتابهای آیتالله مرتضی مطهری و آیتالله بهشتی میرفتند. در نتیجه تحصیلکردههای مسلمان سیاسی انقلابی عمدتا نتیجه کار دکتر شریعتی بود.
اعتمادآنلاین| چاپ چند کتاب درباره تاریخ شفاهی وزارت خارجه و خاطرات سیدمحمد صدر در این وزارتخانه باعث شد، قدری چند و چون این وزارتخانه مهم و البته بسیار محافظهکار به رشته تحریر دربیاید، کتابهایی که به لحاظ بصری چندان مخاطب را ترغیب نمیکند که کتابها را ورق بزند اما اگر به جزییات، حواشی و متن این وزارتخانه علاقهمند باشید حتما درصدد برمیآیید که از لابهلای این کتابها مطالبی را بخوانید و بعد دریابید که چه خبر است! کتابهایی که چند سالی است سید محمد صدر، دیپلمات و سیاستمدار کنونی به نگارش درآورده است، بالا و پایین بسیاری دارد و به ویژه در دوره اصلاحات قابل توجه است، مطالبی که از حواشی بسیاری برخوردار است و البته صراحت صدر در بیان مطالب این دوره جالب توجه است. صراحت و جسارتی که باعث شد، من در مقابلش بنشینم و درباره خاطراتش با او چندین مصاحبه داشته باشم، اعتراف میکنم در جلسه نخست نه یک مصاحبهگر بلکه بیشتر شنونده بودم و در این شنیدن سخنان یک سیاستمدار درباره نحوه ورودش به سیاست، همراهی با دولت محمدعلی رجایی، رفتار بنیصدر، دانشگاه تهران در دوره انقلاب و بیش از همه نحوه نگاهش به علی شریعتی برایم جالب و درخور تامل بود هر چند بیش از آن خاطرات علیاکبر صالحی را تورق کرده بودم و نکات جالبی در این خاطرات توجهم را جلب کرد و مصاحبه تاریخ شفاهی با کمال خرازی نیز نکات درخوری داشت اما خاطرات صدر به ویژه در بیان نکات صریح و انتقادیاش از دوره ریاستجمهوری علیاکبر هاشمیرفسنجانی و سیدمحمد خاتمی در نوع خود قابل توجه و مطالعه است.
قدری درباره خانواده صدر، تولد و کودکیتان بگویید؟
در یک خانواده روحانی متولد شدم و چون از خانواده سوال کردید باید بگویم خانواده صدر در تاریخ شیعه کم نمونه است. چرا چنین سخنی میگویم؟ اگر به قم رفته باشید در مسجد بالاسر در حرم حضرت معصومه (س) سه یا چهار قبر است که از قدیم بوده، یکی از آنها، مزار پدربزرگ ما آیتالله العظمی سیدصدرالدین صدر، دیگری آیتالله العظمی شیخ عبدالکریم حائری که پایهگذار حوزه علمیه قم است و بعدا پدربزرگ ما جانشین ایشان شد و سومی آیتالله العظمی خوانساری است. اگر نوشتههای روی سنگ مزار آیتالله صدر را بخوانید، نوشته است: «با سی و دو پشت به امام موسی کاظم (ع) میرسد و تمام این سی و دو نسل همه عالم و مجتهد بودند.» به این دلیل عرض کردم که کم نمونه است. در حال حاضر یکی از متخصصان سلسله انساب و علم رجال، آیتالله العظمی شبیریزنجانی در قم هستند که ایشان شجره خانواده صدر را تایید میکنند. بنابراین بنده دنباله این شجره هستم اما هیچکدام از این ویژگیها را ندارم. همیشه میگویم پدرم، آیتالله سیدرضا صدر واقعا از علمای بزرگ بود. بهطوری که وقتی پدرم فوت کرد، آیتالله العظمی شبیریزنجانی در یک جمله گفت: محمدآقا! من 40 سال است که هر روز عصر به بیرونی خانه پدر شما میآیم و اکنون فکر میکنم آیا بعد از فوت ایشان فردی در قم یا جاهای دیگر داریم که بتواند جایگزین ایشان باشد؟ هر چه فکر میکنم کسی وجود ندارد! حال چرا چنین بود؟ نه به این دلیل که پدرم فقیه بود و دیگر فقیه نداشته باشیم بلکه سیدرضا صدر استاد در علوم مختلف اسلامی بود. پدرم، فقیه، اصولی، استاد فلسفه و عرفان، متخصص تاریخ اسلام، مفسر قرآن، اهل شعر و شاعری بود، قلم بسیار عالی داشت، عربی را با لهجه عربی صحبت میکرد لذا به این دلیل عرض کردم که فردی کم نمونه بود. بعد از درگذشت پدرم، من و برادرانم افسوس میخوریم که نتوانستیم شجره روحانی را در خانواده ادامه دهیم و هیچکدام روحانی نشدیم که آن هم دلایل خاص خودش را دارد.
از مادرتان و تاثیراتی که از محیط خانواده گرفتید، صحبت کنید؟
مادرم سواد نوشتن نداشت اما میتوانست قرآن و مفاتیح بخواند؛ با اینکه مدرسه نرفته بود و به آن معنا باسواد نبود. نکته جالبی که باید درباره مادرم برایتان بگویم، مادری که مدرسه نرفته به معنای واقعی یک بانوی سیاستمدار بود. آنقدر قشنگ مسائل را درک و تجزیه و تحلیل میکرد که عجیب و باور نکردنی بود و حتی تا قبل از فوتش به من که در حوزه سیاست فعالیت میکردم، توصیههایی داشت که واقعا توصیههایش قابل استفاده بود. نکته مهمتر تاثیر مادرم به لحاظ دینی و مذهبی بر من بود، با قرآن و مفاتیح انس داشت بهطوریکه کمتر موقعی قرآن و مفاتیح از دستش میافتاد. ما به شوخی در خانواده مادرم را نخستوزیر صدا میزدیم و بعد هم میگفتیم حیف که آقاجون گوش به حرف مادرجون نمیداد، اگر گوش میکرد، اکنون نخستین مرجع تقلید جهان تشیع شده بود اما گوش نمیداد. برخی توصیههای مادرجون یادم است، بنا به روحیه خاصی که پدرم داشت، چندان در جایی حضور پیدا نمیکرد. لذا مادرم میگفت: «آقا! شما چه آقایی هستید؟ در مجلس ختم هیچ کس شرکت نمیکنید! به هیچکدام از جلسات عمومی نمیروید.» اشاره کردم که پدرم روحیه خاصی داشت اما مادرم خوب درک میکرد برای اینکه یک شخصیت علمی و مجتهد در جامعه جا بیفتد باید یکسری کارهای اجتماعی انجام بدهد. اما پدرم بیشتر توجه به بعد علمی داشت. در هر صورت هم پدر و هم مادر خیلی از ما بهتر بودند و ما نتوانستیم میراث آنها را آنطور که باید حفظ کنیم.
چه سالی وارد دانشگاه تهران شدید و چرا رشته داروسازی را برای تحصیل انتخاب کردید؟
سال 49 وارد دانشکده داروسازی دانشگاه تهران شدم اما چرا داروسازی را انتخاب کردم برای خودش داستانی دارد؛ قبل از پذیرش در دانشگاه تا کلاس دهم ساکن قم بودم بعد از اینکه پدرم به تهران آمدند و اداره مسجد امام حسین (ع) در اختیار ایشان قرار گرفت در مدرسه علوی تهران کلاس یازده و دوازده را گذراندم و دیپلم را هم از این مدرسه گرفتم. در مدرسه علوی مدیری به نام آقای روزبه داشتیم که دبیر فیزیک و آدم بسیار باسواد و در عین حال بسیار آدم مومن، پاک و کمنمونهای بود. قیافه بسیار سادهای داشت اما آدم خیلی بزرگی بود. در آن زمان مدرسه علوی رشته ریاضی و طبیعی داشت و از ادبی خبری نبود. سال آخر که چند ماه به امتحانات و گرفتن دیپلم مانده بود، آقای روزبه با ما درباره انتخاب رشته دانشگاهی صحبت میکرد و به دانشآموزان رشته طبیعی میگفت از آنجا که انتخاب نخست اغلب دانشجویان رشته تجربی، پزشکی است، شما پزشکی را انتخاب نکنید و سراغ داروسازی بروید. به این علت که در حال حاضر (سال 49) به اندازه کافی پزشک مسلمان داریم، مسلمان به معنای اینکه اسلامی باشد نه شناسنامهای. اما داروساز کم داریم، منظور داروسازی که بعد اسلامی را هم دارا باشد ضمن اینکه داروسازی مملکت دست یهودیهاست. راست میگفت شرکتهایی که در تولید و توزیع دارو فعال بودند در داخل بیشتر در دست یهودیها و شرکتهای خارجی بود. لذا آقای روزبه میگفت شما باید با تحصیل در داروسازی بتوانید این رشته را از دست یهودیها دربیاورید. به همین دلیل انتخاب رشته داروسازی برای من بعد سیاسی داشت. به همین دلیل رفتیم تا داروسازی مملکت را از دست یهودیها و صهیونیستها خارج کنیم.
شیوه انتخاب رشته شما حکایت از این دارد که در فضای دانشگاه فعال سیاسی بودید و ماجراهایی را رقم زدید؟
بله، با عقبهای که اشاره کردم، تحصیل در رشته داروسازی را آغاز کردم، بعد از ورود به دانشگاه فهمیدم نه تنها داروسازی مملکت در دست صهیونیستهاست بلکه کل مملکت دست اسراییل و امریکاست و بهطور جدی از همان موقع وارد فعالیتهای سیاسی شدم. بگذارید خاطرهای را تعریف کنم، هر چند ربطی به دانشکده داروسازی ندارد. شاید اسم آقای فخرالدین حجازی را شنیده باشید، یکی از سخنرانان بسیار قوی مذهبی بود و در آن زمان تقریبا مدل جدیدی در سخنرانی مذهبی در حسینیه ارشاد داشت. من با آقای حجازی رفیق بودم و وقتی سال 55 دکترای داروسازی را گرفتم، یادم است که آقای حجازی را همراه یکی از دوستانم به نام دکتر شاهرودی در یک میهمانی دیدم، او از ما سوال کرد که درستان تمام شده است؟ ما هم پاسخ مثبت دادیم و او در جملات قشنگی به ما گفت: اکنون شما دو دکتر داروساز هستید و من سخنران مذهبی هستم. اگر شما دو دکتر داروساز بهایی بودید و من سخنران بهایی، مطمئنم توصیهای که میخواهم به شما بکنم را قبول و آن را اجرا میکردید؛ اما چون مسلمانم و شما هم مسلمان هستید، تصور نمیکنم توصیه من را قبول کنید. اما به هر حال توصیهام را میگویم. ما استانی به نام کردستان داریم که در این استان اکثرا سنی هستند، دو شهر از این استان شیعه هستند که یکی از این دو شهر قروه است، در قروه دو داروخانه قرار دارد که هر دو داروخانه دکترهایش بهایی است و مردم شیعه قروه مجبورند داروهایشان را از بهاییها بگیرند. اگر شما در تهران مسوولیتی ندارید،به قروه بروید و در آنجا داروخانه بزنید. آن زمان ما هر دو تازه فارغالتحصیل شده بودیم و دوستم، دکتر شاهرودی به علت پزشکی از سربازی معاف شده بود و من باید به سربازی میرفتم. اما دکتر شاهرودی به قروه سنندج رفت و تاکنون در آنجاست.
بعد از فارغالتحصیلی به ساوه رفتید؟
سربازی که تمام شد، طرح را که آن موقع خارج از مرکز بود، گذراندم. آن موقع داروسازی میتوانست در تهران داروخانه داشته باشد یا پزشکی مطب بزند که دو سال خارج از مرکز خدمت کرده باشد. برای همین نخست به ساوه رفتم و مدتی ماندم، بعد از آن به قم رفتم تا طرحم تمام شود و بتوانم اجازه کار در تهران را بگیرم.
برگردید به زمان تحصیل و از فضای دانشگاه بگویید؟ در دانشکده شما هم ردی از فعالیت سیاسی بود، شما نقشی در فعالیتهای سیاسی داشتید؟
سال 49 که وارد دانشکده داروسازی دانشگاه تهران شدم به لحاظ سیاسی دانشکده ما نسبت به سایر دانشکدهها فعالیتی نداشت در حالی که آن موقع ابتدا دانشکده فنی، بعد دانشکده علوم و پس از آن دانشکده پزشکی به لحاظ سیاسی فعال بودند ولی دانشکده ما به لحاظ محیط دانشکده کوچکی بود اما دو ویژگی داشت که به دلیل آن چندان سیاسی نبودند، نخست اینکه تعداد دانشجویان یهودی زیاد بود بهطوری که در کلاس ما 8 دانشجوی دختر و پسر یهودی وجود داشت و این تعداد یهودی در یک کلاس حاکی از علاقه زیاد یهودیها به داروسازی بود. نکته دیگر اینکه در دانشکده ما برخلاف دانشکده فنی تعداد دخترها زیاد بود. به همین دلیل بعد از یک مدت که کارهای سیاسی را در دانشکده شروع کردیم و عمدتا میخواستیم اعتصاب راه بیندازیم، ابتدا دختران دانشکده با ما همکاری نمیکردند و ما نمیتوانستیم کاری را پیش ببریم. برای همین با آنها صحبت کردیم تا آنها را وارد کار سیاسی کنیم زیرا اگر با ما همراه نمیشدند، اعتصابشکن میشدند و کارها پیش نمیرفت. برای همین باید برای فعالیتهای سیاسی قدری مقدمهچینی کرد. بعد از مدتی فضا به شکلی شد که دختران برخی اوقات یواشکی از من میپرسیدند آقای صدر! امروز اعتصابی در کار نیست و میتوانیم سر کلاس برویم! آن موقع من در جواب میگفتم خودتان میدانید اما ظاهرا کسی سر کلاس نمیرود. به هر حال آنجا ساواک هم فعالیت داشت و ما هم باید مواظب نوع فعالیت خود باشیم. بنابراین به دلیل جو سیاسی، دانشکده داروسازی سال 49 قوی نبود، دیگر آنکه سال بالاییهای ما هم اهل هیچگونه فعالیت سیاسی نبودند. اگر هم قدری سیاسی بودند، اغلب افکار چپی و کمونیستی داشتند. لذا وقتی همراه با دکتر شاهرودی و دکتر سیامکنژاد وارد دانشکده داروسازی شدیم به عنوان نخستین دانشجوهای مذهبی سیاسی به شمار میآمدیم که فعالیت سیاسی اسلامی را شروع کردیم و به مرور در دانشکده فعالیتهای گروهی را راه انداختیم و برنامههای کوهنوردی و کتابخانه دانشجویی را بر پا کردیم و به سمت شکل دادن اعتصابات دانشجویی رفتیم و از طرفی با دانشجویان مذهبی سیاسی سایر دانشکدهها ارتباط گرفتیم و بیشتر هم با انجمن اسلامی دانشکده فنی که در راس آن مرحوم مهندس جعفر علاقهمندان بود و پس از آن اداره کافه تریای دانشکده را دانشجویان به عهده گرفتند. همچنین در سخنرانیهای مذهبی داخل و خارج از دانشگاه از جمله حسینیه ارشاد شرکت میکردیم.
چه زمانی به حسینیه ارشاد رفتید؟ به سخنرانیهای علی شریعتی هم گوش کرده بودید؟
تا جایی که یادم هست هر 15 روز یکبار دکتر شریعتی سخنرانی داشت، ما هم در سخنرانیها شرکت میکردیم، از سوی دیگر مجاهدین خلق هم در دانشگاه خیلی فعال بودند و اعلامیههای خودشان را در سطح دانشگاهها منتشر میکردند به ویژه تا قبل از آنکه تغییر گرایش بدهند و مارکسیست شوند. تمام بچه مسلمانهای فعال سیاسی تا قبل از تغییر گرایش آنها به مجاهدین علاقه داشتند. البته بعد از اینکه مارکسیست شدند، داستان آنها متفاوت شد.
از سخنرانیهای دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد بگویید؟
سخنرانیهای دکتر شریعتی در افزایش آگاهی سیاسی بچه مسلمانها بسیار موثر بود نه تنها در دانشگاههای داخل بلکه در دانشگاههای خارج از کشور و بر دانشجویان عضو انجمن اسلامی در اروپا و امریکا آنقدر اثرگذار بود که به نظرم اگر دکتر شریعتی را از مقطع سال 49 تا 56 برداریم، امام خمینی(ره) میتوانست انقلاب کند اما پس از انقلاب روشنفکر تحصیلکرده مسلمان برای اداره کشور کم بود. به نظرم اکثر قشر روشنفکر انقلابی مسلمان مدیون شریعتی هستند.
چرا چنین استنباطی از تاثیر سخنرانیهای شریعتی در میان قشر تحصیلکرده دارید؟
زمانی که وارد دانشگاه شدیم، امام خمینی (ره) در دانشگاه برای دانشجویان چندان شناخته شده نبود. لذا منبع تغذیه بچه مسلمانهای دانشگاهی دکتر شریعتی بود. بعد از آنکه توسط دکتر شریعتی با فعالیت سیاسی و مذهبی آشنا میشدند، بعد سراغ کتابهای آیتالله مرتضی مطهری و آیتالله بهشتی میرفتند. در نتیجه تحصیلکردههای مسلمان سیاسی انقلابی عمدتا نتیجه کار دکتر شریعتی بود. این نکته از مسائلی است که کمتر به آن توجه شده است برای همین اگر دکتر شریعتی نبود، چه بسا بخشی از این نسل انقلابی، مارکسیست شده بودند، زیرا مارکسیسم- لنینیسم در دانشگاه نفوذ بسیاری داشت. این وضع ما در دانشگاه تهران بود. مهندس میرحسین موسوی که اوایل دهه 40 در دانشگاه ملی دانشجو بود، برایم تعریف کرد که با تقلا از دانشگاه مکان کوچکی گرفتیم که تبدیل به نمازخانه کنیم تا بتوانیم نماز بخوانیم که انگار جای پایینی بوده و وقتی میرفتیم نماز بخوانیم، کمونیستها و قرطیها سنگ بر سر ما میزدند و ما را مسخره میکردند که مگر محیط آکادمیک جای این کارهای دینی و فلان و ... است! چنین فضایی در دانشگاهها حاکم بود که دکتر شریعتی فضا را تغییر داد. در این رابطه مثالی که میتوانم بزنم مربوط به سال 49 است، نخستین روزی که برای ثبتنام به دانشگاه رفتم در دانشکده ما تنها یک دختر با چادر آمد که همکلاس ما بود و یک هفته بعد از ثبتنام چادرش را برداشت. در واقع در کل دانشگاه تهران تنها یک دختر با حجاب اسلامی در دانشکده فنی بود که نام فامیلش صدر بود اما هیچ نسبتی با ما نداشت و اکنون در دانشکده فنی مشغول به تدریس است. لذا سال 49 تنها یک دختر باحجاب در دانشگاه تهران بود.
نتیجه کارهای دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد باعث ایجاد پدیدهای به نام حجاب اسلامی شد؛ حجاب اسلامی که هم پوشیده بود و هم نیاز به پوشیدن چادر نبود. به عبارتی حجاب اسلامی در دانشگاه شکل گرفت که بعدا در جریان انقلاب اسلامی خیلی نقش داشت و سمبلی برای دختر انقلابی روشنفکر مسلمان به شمار میرفت که میتوانست در برابر دخترهای مارکسیست دانشگاه که خیلی هم مانور میدادند و احساس فهم و روشنفکری میکردند، درآید. اگرچه در گذشته در برابر آنها احساس کمبود میکردند.
خلاصه دکتر شریعتی باعث شد، ابتدا آن جو غیردینی و ضددینی در دانشگاههای داخل و خارج از کشور تغییر کند و نکته دیگر بحثهای دکتر شریعتی باعث شد که بچه مسلمانها به لحاظ بحثهای ایدئولوژیک نیز قوی شوند و بتوانند با مارکسیستها بحث کنند. در واقع مارکسیستها تزی داشتند و آن تز؛ آموختن علم انقلاب از سوی انقلابیها بود زیرا انقلاب بدون علم انقلاب انجام نمیشود. آن موقع سوال که میکردید علم انقلاب چیست؟ میگفتند مارکسیسم- لنینیسم را باید بخوانید و آموزش ببینید و به لحاظ تئوری درک کنید تا بعد بتوانید به لحاظ عملی انقلابی بشوید. در واقع سخنرانیهای دکتر شریعتی لزوم یادگیری مارکسیسم- لنینیسم را از بین برد و اینکه لازمه انقلابی بودن مارکسیست - لنینیست شدن نیست بلکه بچه مسلمان باید انقلابی و مبارز باشد و نیازی نیست که حتما یک انقلابی مارکسیست باشد. با این نگاه دیگر حتی در بحثها کم نمیآوردند. تنها نکته منفی در این مقطع زمانی بود که مجاهدین مارکسیست شدند و بچه مسلمانها ضربه کاری خوردند و تعدادی از بچه مسلمانها مارکسیست شدند.
در صحبتها به تاثیر شریعتی در دانشگاه اشاره کردید، نقشی که سخنان شریعتی بر بسیاری از افراد موثر در انقلاب داشت. چرا با این پررنگی تاثیرگذاری، بعد از انقلاب به نوعی سعی بر حاشیه راندن شریعتی شد؟ در حالی که بعدا در خاطرات آیتالله خامنهای خواندیم که ارتباط نزدیکی با شریعتی و پدرش محمدتقی شریعتی داشتند؟
همانطور که اشاره کردید، شریعتی یک روشنفکر دینی و از دوستان نزدیک آیتالله خامنهای بود و بنده هم جلسات زیادی با هر دو داشتم، یعنی قبل از انقلاب جلساتی بود که در آن دکتر علی شریعتی، شهید مرتضی مطهری، آقای فخرالدین حجازی و آیتالله خامنهای حضور داشتند که ما هم در این جلسات شرکت میکردیم، جلسات نیز در منازل افراد برگزار میشد. در چندین جلسه که شرکت داشتم، مشاهده کردم که دکتر شریعتی علاقه بیشتری به آیتالله خامنهای داشت تا آقای مطهری. بهطوری که یادم است در یک جلسه دکتر شریعتی شروع به صحبت کرد، پس از آن گفت: میکروفن را در اختیار فردی میگذارم و شروع به تعریف کردن از شخصی کرد که همه تصور کردند حالا میکروفن را در اختیار آقای مطهری قرار میدهد اما میکروفن را در اختیار آقای خامنهای گذاشت. ایشان هم خیلی به دکتر شریعتی علاقهمند بود و تصور میکنم هنوز هم این علاقهمندی ادامه دارد. اما چرا پس از پیروزی انقلاب مسائلی درباره دکتر شریعتی به وجود آمد، ریشه در قبل از انقلاب دارد که روحانیت سنتی با دکتر شریعتی خوب نبود و یک عده میگفتند علی شریعتی سنی است! بعضی هم میگفتند یعنی چه؟ کسی که ریش میتراشد و کراوات میزند از اسلام دفاع کند. در هر صورت آنقدر جو علیه دکتر شریعتی تند بود که اگر دیده باشید، امام خمینی(ره) یک سخنرانی در نجف درباره شریعتی کرد و گفت یعنی چه که شما به جان هم افتادید؟ این به ضرر انقلاب است و دانشگاه و حوزه باید با هم منسجم شوند و نباید دانشجویان تحصیلکرده مذهبی را از حوزه و روحانیت جدا کنیم، این طوری به جایی نمیرسیم. بنابراین چنین ویژگی در مخالفت با دکتر شریعتی در میان روحانیت سنتی قبل از انقلاب بود و تا حدی پس از انقلاب ادامه پیدا کرد. اگرچه در همان زمان هم روشنفکرهای چپ و کمونیست دکتر شریعتی را میکوبیدند، یادم است که قبل از انقلاب یک جامعهشناس مارکسیست کتاب مفصلی بر ضد دکتر شریعتی نوشت، بالاخره آنها از وجود دکتر شریعتی رنج میبردند که در حال گرفتن جو انقلابی از آنها بود. اما آنچه باعث تاسف است، هفت، هشت سال پس از انقلاب، آرامآرام یکسری از افراد روشنفکر مذهبی نیز شروع به کوبیدن دکتر شریعتی کردند با این ادعا که دکتر شریعتی دین را ایدئولوژیک کرد و غیره. در هر صورت نقشی که دکتر شریعتی در دانشگاههای ایران و دانشجویان مقیم در اروپا و امریکا قبل و بعد از انقلاب داشت، باعث شد که انقلاب پیروز شود و مدیران تحصیلکرده مسلمان روشنفکر که بتوانند مملکت را اداره کنند، افزایش یابند.
چه ارتباطی با مجاهدین داشتید و تا چه اندازه تحولات آنها را از نزدیک مشاهده کردید؟
همانطور که گفتم من در مدرسه علوی تحصیل کردم در این مدرسه دو گروه فعال بودند، یکی مجاهدین خلق و دیگری انجمن حجتیه بود که هر دو از دانشآموزان مدرسه عضوگیری میکردند. بعدها مشخص شد، مجاهدین خلق در انجمن حجتیه نیز نفوذ داشتند. متاسفانه بسیاری از بچههای مدرسه علوی مجاهد شدند، تعدادی از آنها به پیکار گرویدند و کافر شدند. وقتی دکتر کمال خرازی را که تحصیلکرده مدرسه علوی است، (اما هفت، هشت سال از من بزرگتر است)پس از یک جراحی ملاقات کردم به همسر ایشان گفتم لازم است، نکتهای را درباره خودم و دکتر خرازی برای شما بگویم، من و ایشان، سالمترین و کم مسالهدارترین فارغالتحصیلان مدرسه علوی هستیم. همسرشان پرسید: چرا؟ گفتم برای اینکه بعضی از فارغالتحصیلان مدرسه علوی یا عضو انجمن حجتیه شدند یا به مجاهدین پیوستند یا پیکاری و کافر شدند یا قرطی! برای همه این موارد هم نمونه دارم. برای همین گفتم ما گروهی بودیم نه حجتیه، نه مجاهد، نه پیکاری و نه قرطی شدیم و به انقلاب پیوستیم و اکنون در خدمت انقلاب هستیم. یکی دیگر از فارغالتحصیلان مدرسه علوی که یکسال مانده به انقلاب با او تماس برقرار کردیم، محمد حیاتی بود که پس از آزادی از زندان توانستیم با او ارتباط برقرار کنیم. اما قبل از آن اشاره کردم که پدرم، امام جماعت مسجد میدان امام حسین (ع) بودند. در واقع مسجد را یکسری بازاریهای همان محل اداره میکردند که فرزند یکی از این بازاریها محمدحسین اکبریآهنگر جزو مجاهدین بود. نخستین ارتباط من با مجاهدین از طریق اکبریآهنگر بود.
او اصرار داشت، من به زندگی مخفی روی بیاورم که هیچ موقع نپذیرفتم به این علت که تمایل نداشتم ارتباطم با بیرون قطع شود. اما در واقع چون در خانوادهای مذهبی رشد و نمو پیدا کردم، اطلاعات مذهبی خوبی داشتم، از همان ابتدا متوجه شدم که مجاهدین به لحاظ ایدئولوژیک مشکل دارند و مسلمان خالص نیستند و افکار مارکسیستی در آنها نفوذ کرده بود و مرعوب چریکهای فداییان خلق و مارکسیستها بودند. در واقع آنها ابتدا انقلابی، بعد مسلمان بودند و واقعا ایدئولوژی آنها التقاطی بود اما چون ما میخواستیم با شاه مبارزه و کاری برای انقلاب کنیم با آنها کار میکردیم اما هیچگاه بهطور صددرصد ایدئولوژی آنها را نپذیرفتیم. برای مثال مجاهدین خلق چندین کتاب داشتند که یکی از آنها «اقتصاد به زبان ساده» به قلم فردی به نام محمود عسگریزاده بود. وقتی کتاب را میخواندید، متوجه میشدید که آنچه درباره اقتصاد در کتاب آمده، صددرصد اقتصاد مارکسیستی بود و در تمام مطالب آن حتی یک ذره هم اقتصاد اسلامی وجود نداشت. یک بار این مطلب را به محمد حیاتی گفتم، آن زمان عسگریزاده اعدام شده بود درباره کتاب گفتم از مولف آن خیلی متشکرم. حیاتی گفت چطور؟ گفتم من خیلی دوست داشتم دریابم اقتصاد مارکسیستی چیست و آن را درک کنم اما کتاب به درد بخوری پیدا نمیکردم. با خواندن کتاب «اقتصاد به زبان ساده» قشنگ فهمیدم که اقتصاد مارکسیستی چیست. حیاتی از شنیدن حرفهایم خیلی ناراحت شد و گفت یعنی تو میگویی اقتصاد ما مارکسیستی است؟ گفتم بله، اصلا این کتاب خود مارکسیسم است و از اسلام هیچ چیز در آن وجود ندارد. بنابراین اگرچه آنها مبارزه مسلحانه میکردند و من هم آن موقع به مبارزه مسلحانه علیه شاه معتقد بودم با آنها ارتباط داشتم اما هیچ موقع جذب افکارشان نشدم.
منبع: روزنامه اعتماد
دیدگاه تان را بنویسید