روایت محمد توسلی، دبیرکل حزب نهضت آزادی از وقایع خرداد سال ۶۰:
بازرگان نمیتوانست یک جانبه فقط با ناپختگی مجاهدین خلق برخورد کند
دبیرکل حزب نهضت آزادی گفت: مهندس بازرگان نمیتوانست یک جانبه فقط با ناپختگی مجاهدین خلق برخورد بکند. مهندس بازرگان و یاران ایشان در نهضت آزادی به دنبال قدرت نبودند؛ وظیفه و رسالت خود را آگاهیبخشی در شرایط مناسب میدانستند، نمیتوانستند احساسی عمل کنند.
اعتمادآنلاین| خرداد 1360 یکی از مهمترین مقاطع تاریخ معاصر ایران است که میتوان آن را یک رخداد خونبار و در عین حال عبرت آموز برای مردم ایران قلمداد کرد. در آن سال ایران، جدای از بحران جنگ تحمیلی، قربانی تروریسم و جنگ داخلی شد. جنگی که با هدف براندازی نظام رویکارآمده از انقلاب طراحیشده بود و تا حدی پیش رفت که نه فقط مسئولان و مقامات کشور بلکه مردم عادی کوچه و بازار نیز هدف ترورهای کور سازمان مجاهدین خلق قرار گرفتند. بنابراین نیاز است تا بار دیگر این مسئله واکاوی شود تا مقصران به وجود آمدن چنین شرایطی، مشخص شوند. محمد توسلی، دبیر کل نهضت آزادی ایران و از مدیران آن دوران درباره این مسئله تاریخی باور دارد که فقط یک گروه را نمیتوان مقصر همه جانبه اتفاقات 30 خرداد 60 دانست. در ادامه گفتوگو با محمد توسلی را خواهید خواند.
*آقای توسلی، بارها پیرامون اتفاقات خرداد 60 صحبتهایی صورت گرفته است که هرکدام به صورت جناحی آن را نقد و بررسی کرده و هیچکس تا کنون به صورت بیطرفانه به این واقعه تاریخی نپرداخته است؛ لذا نکته اصلی که در این بین وجود دارد این است که؛ چه عواملی باعث آغاز چنین درگیری هایی شد؟ رخداد این سال از نظر تاریخی چه اهمیتی برای کشور ما دارد و آن را باید چگونه تحلیل و بررسی کرد؟
بعد از دولت موقت، دولت شورای انقلاب با ریاست دکتر محمد بهشتی تشکیل شد. بنابراین طبیعی است که حزب جمهوری اسلامی و دکتر بهشتی و شورای انقلاب مملکت را اداره کنند. در اولین انتخابات ریاست جمهوری، آقای ابوالحسن بنیصدر انتخاب و مدیریت کشور را با 11 میلیون رأی مردم بر عهده گرفتند و رییس شورای انقلاب شدند. از اینجاست که بعد از دولت موقت نوعی دوگانگی مجدد در مدیریت کشور به وجود میآید و اختلافات ناشی از جنگ قدرت تشدید میشود. قبل از انتخابات روابط آقای بنیصدر با دولت موقت بسیار تیره و انتقادی بود. اما وقتی او انتخاب شد، دوستان ما به آقای بنیصدر به عنوان شخص بنیصدر نگاه نمیکردند، بلکه به بنیصدری که منتخب ملت ایران است و شخصیت حقوقی دارد، نگاه میکردند. 31 شهریور سال59 جنگ تحمیلی آغاز میشود و اختلافات بنی صدر که حکم فرمانده کل قوا را از رهبر انقلاب دارد از یک سو و حزب جمهوری اسلامی با مدیریت دکتر بهشتی از سوی دیگر که موفق میشوند در 18 مرداد 59 آقای محمد علی رجایی را از سوی حزب خود در رأس کادر اجرایی کشور بگمارند، به تدریج زمینههای شکاف را در مدیریت کشور برجسته میکنند. سخنرانی راهبردی دکتر بهشتی در تاریخ 29 آبان 59 در مسجد امام خمینی که: «روحانیت آگاه متعهد حداقل در حد نظارت همه جانبه تمام عیار به عنوان معتمدان ملت بر جریان کارهای کشور برای همیشه نظارت خواهند کرد. کسانی در جمهوری اسلامی مسئولیت های خرد و کلان را قبول کنند که مزاجشان با این نظارت سازگار باشد. آنهایی که نمیتوانند این نظارت را تحمل کنند لطفا جایشان را به کسانی بدهند که از این نظارت صمیمانه استقبال میکنند» و نامه تند آقای هاشمی رفسنجانی در 25 بهمن 59 به آقای خمینی:«...قبل از انتخابات ریاست جمهوری، به شما عرض کردیم که بینش آقای بنی صدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که برای اجرای آن تلاش می کنیم...» از جمله موضعگیریهای جهت دار این دوران است که زمینه های اختلاف را به خوبی نشان می دهند. پس از حادثه 14اسفند سال59 و سخنرانی آقای بنی صدر در دانشگاه تهران این شکاف و تقابل بصورت علنی بروز پیدا می کند. در آن جا دو گروه کاملا متضاد حضور دارند؛ یک گروه طرفداران بنیصدر و سازمان مجاهدین خلق و گروه دیگر بچههای حزبالله و طرفداران امام و خط امام و انقلابیون حامی حزب جمهوری اسلامی. شعارهایی که دو طرف میدادند کاملا مشخص میکرد که درحال یک نوع تقابل جدی بودند. در جبهه جنگ هم که آقای بنیصدر از یک سو و سایر اعضای روحانی شورای عالی دفاع از سوی دیگر حضور داشتند، کاملا دوگانگی در مدیریت جنگ برجسته بود. در چنین فضایی است که نگاه اسلام فقاهتی مبتنی بر نظریه ولایت¬فقیه، آیتالله خمینی و حزب جمهوری اسلامی درصدد بودند تا همه نهادهای قدرت را زیر نظر داشته باشند.
*حال اگر از این موضوع عبور کنیم. یکی دیگر از چالش های اساسی در آن زمان اختلاف آقای بنی صدر با نخست وزیری بود. اما مگر غیر از این است که خود رییس جمهوری، نخست وزیر را به مجلس معرفی کرده است؟
مدت زیادی طول میکشد تا نخستوزیر انتخاب شود. آقای بنیصدر هر پیشنهادی که میکند مجلس نمیپذیرد و چنین چالشی وجود دارد تا نهایتا آقای رجایی انتخاب میشود؛ رجایی که پیشنهاد آقای دکتر بهشتی است.1 طبیعتا از همین¬جا زمینههای اختلاف فراهم میشود. وزرای آقای رجایی افرادی مثل آقای بهزاد نبوی و جمعی از مجاهدین انقلاب و همفکر آنان بودند.
*نقش شما در آن سالها به عنوان شهردار تهران و عضو نهضت آزادی ایران در بین اختلافات پیش آمده چه بود؟
من تنها مدیری بودم که پس از دولت موقت از دولت شورای انقلاب با مدیریت آقای بنی-صدر و سپس در دولت آقای رجایی استعفا دادم اما نپذیرفتند و به خدماتم در مدیریت شهر تهران تا بهمن 59 ادامه دادم. وقتی آقای رجایی میخواستند نخستوزیری را بپذیرند، با توجه به ارتباط نزدیک و سوابق همکاریهای گذشته، با ایشان یک جلسه 4ساعته در محل دفترشان در وزارت آموزش و پرورش در خیابان اکباتان داشتیم. در آن جلسه از ایشان سؤال کردم: «برادر! شما میخواهید رییس دستگاه اجرایی یک کشور بشوید، آیا تا به حال یک مدرسه را اداره کردهاید؟» گفت: «نه؛ من فقط دبیر بودم.» گفتم: «چگونه به لحاظ تقوا و اخلاق اجتماعی میخواهید چنین مسئولیت سنگین اجرایی را قبول کنید؟» گفت: «حرفت را قبول دارم ولی میدانید اگر من نپذیرم چه کسی نخستوزیر میشود؟ دقت کنید اگر من نپذیرم آقای میرسلیم میخواهد نخست وزیر شود». ایشان توجیه میکرد. وقتی شما تجربه این کار را ندارید چرا یک مسئولیت سنگین را میپذیرید؟ مذاکرات مفصلی است نمیخواهم در اینجا به آن بپردازم، ولی به هر حال او تحت تأثیر مسایل داخل زندان و مرحوم دکتر بهشتی بود.
یکی دیگر از چالشها این بود که آقای بنیصدر، رییسجمهور منتخب مردم به خاطر تقابل سخت قدرت با او، نتوانست در جایگاه طبیعی خود عمل کند. بررسی این مساله و چالش های این دوره موضوع مهمی از نظر تاریخی است. در آن شرایط بحرانی بعد از انقلاب کسانی که دنبال قدرت هستند، بنیصدر را برنمیتابند و داستان 14 اسفند اتفاق افتاد. آن چالشها و شعارهای ناهنجاری که علیه مرحوم دکتر بهشتی اتفاق می افتد که به دفعات نقل شده و نیاز به تکرار آنها نیست.
*بنیصدر چطور به کمک دولت نمیتوانست مشکلات را رفع کند؟ همچنین رخدادهای مهم تاریخی پس از 14 اسفند را برای ما توضیح بدهید. دقیقا چه اتفاقی رخ داد و شاهد چه مسائل و مشکلاتی بودیم؟
رییسجمهور ما در جایگاهی قرار داشت که دستگاه اجراییاش با او هماهنگ نبود و از جای دیگری دستور میگرفت. حال در 22 اسفند59 در پی حوادث 14 اسفند دانشگاه تهران مرحوم دکتر بهشتی به آیتالله خمینی نامهای مینویسد که تاریخی است. محنوای آن در همان راستای نامه آقای هاشمی است اما متواضعانه. متنش در دسترس همه قرار دارد، خلاصهاش این است که آقای بهشتی در همان ابتدا تاکید می کند: «... سنگینی وظیفه، فرزندتان را بر آن داشت که این نامه را به حضورتان بنویسد و حقایق را به عرضتان برساند. دوگانگی موجود میان مدیران کشور بیش از آن که جنبه شخصی داشته باشد، به اختلاف دو بینش مربوط میشود. یک بینش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهاد، اجتهادی که در عین زنده بودن و پویا بودن، باید سخت ملتزم به وحی و تعهد در برابر کتاب و سنت باشد، بینش دیگر در پی اندیشهها و برداشتهای بینابین، که نه بهکلی از وحی بریده است و نه آنچنان که باید و شاید در برابر آن متعهد و پایبند، و گفتهها و نوشتهها و کردهها بر این موضوع بینابین گواه...» خیلی روشن است که در این شرایط آیت الله خمینی باید نظر دکتر بهشتی را انتخاب کند. چرا که درآن نگاه راهبردی حاکمیت اسلام فقاهتیِ روحانیت باید حاکم باشد؛ ایشان گامبهگام جلو آمده تا بستر را آماده کند. طبیعی است که در آن دوراهی نگاه دکتر بهشتی انتخاب شود، اگرچه نسبت به آقای بنیصدر نیز پیوند عاطفی و خانوادگی دارد. ولی وقتی که آن نگاه راهبردی ایشان مطرح میشود همه علایق را کنار میگذارد.
*بعد از آن نامه چه اتفاق های در کشور رخ داد و نگاه راهبردی مهندس بازرگان به مسائل و مشکلات چه بود؟
از 22 اسفند 59 به بعد فضای سیاسی به کلی متحول می شود. لذا تاریخ انقلاب را با این نگاه مرور کنید. اولین بار در 22 فروردین سال60 توقیف روزنامه میزان توسط آقای اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب صورت میگیرد. خیلی مهم است که دادستان انقلاب آقای اسدالله لاجوردی بدون مجوز و بدون جایگاه حقوقی چنین کاری را انجام میدهد. بعد از آن آقای دکتر رضا صدر سر دبیر روزنامه میزان را بازداشت میکند. یعنی مرحله اول محدود کردن آزادی رسانههاست که برداشته میشود. در واقع خاموش کردن صدای رسانهها. 24 فروردین مهندس بازرگان طی بیانیهای از مردم برای حمایت از آزادی مطبوعات دعوت میکند. وقتی آزادی مطبوعات نباشد چه سرنوشتی برای جامعه ما رقم خواهد خورد؟ مهندس بازرگان در هر مقطعی در چارچوب قانون و نگاه راهبردی خود انحرافات را بررسی میکند. خیلی با آرامش. در 20 خرداد بیانیهای پیرامون بحران کنوی کشور میدهند. در 24 خرداد بیانیه و اعلام خطر و پیشنهاداتی به رهبری و دولتمردان و مردم میدهند. در 27خرداد اطلاعیهای در پاسخ به صحبتهای تاریخی آیت الله خمینی در روز 25خرداد صادر میکند. در 4 تیر نامه درد دل نهضت آزادی با رهبر انقلاب، در 8 تیر تلگرام مهندس بازرگان به رهبر انقلاب و بیانیه نهضت آزادی در مورد فاجعه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، محکومیت تروریسم و خشونت و... صادر میشود. مجموعه این اسناد تاریخی نشان میدهد که مهندس بازرگان و یاران ایشان در نهضت آزادی از چه زاویهای به این رویدادها نگاه کردهاند.
*شما بسیاری از رویدادهای تاریخی را در قبل و بعد از سال 60 مرور کردید اما اشاره ای به لایحه قصاص و میتینگ جبهه ملی نکردید. آیا در این موضوع نیز تصمیم بر بیطرف بودن داشتید؟
ما در آن فضای ملتهب نمی توانستیم وارد قضاوت بشویم. البته بعد از اینکه قرار شد جبهه ملی میتینگ برگزار کند آیت الله خمینی برخورد بسیار تندی کرد چراکه فضای جامعه کاملا ملتهب بود. اما اتفاقا همان روز آقای مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دکتر یزدی منزل ما بودند که آیتالله خمینی صحبت میکردند که نهضت آزادی باید نظرش را در خصوص لایحه قصاص بدهد. همان جا یک متن نوشته شد و برای خبرگزاری پارس فرستادیم، اما رسانه ها منتشر نکردند. با احمدآقا ماجرا را در میان گذاشتیم. به هر حال در آن شرایط خفقان و بسته و خشونتبار که اصلا امکان اظهار نظر وجود نداشت، ما میدیدیم که مجاهدین مقصر هستند ولی تنها آنها مقصر نیستند و ما نمیتوانستیم این مساله را بیان کنیم.
* در آن برهه زمانی این انتظار از نهضت بود که در مقابل کشتار مردم توسط سازمان مجاهدین خلق موضع بگیرد اما نهضت تلاش میکند تا در مجادلات پیشآمده وارد نشود. این موضوع چقدر درست است؟
ما باید همه جانبه و عادلانه قضاوت و اظهار نظر میکردیم. از نظر تاریخی، فقط یکسویه موضع گرفتن اخلاقی نبود. مهندس بازرگان و نهضت آزادی مجموعهای صادق و بلحاظ اخلاقی متعهد بودند که نباید خلاف واقعیتها اظهار نظر کنند. در حالی که خشونت بر فضای جامعه حاکم است، بیایند و یکسویه قضاوت کنند. مهندس بازرگان و دوستان ما در نهضت آزادی ریشه مشکلات را میدیدند و راهکار خروج از مشکلات را هم میدانستند که آگاهیبخشی است و راه آن کاملا طولانی است. مهندس بازرگان نمیتوانست یک جانبه فقط با ناپختگی مجاهدین خلق برخورد بکند. مهندس بازرگان و یاران ایشان در نهضت آزادی به دنبال قدرت نبودند؛ وظیفه و رسالت خود را آگاهیبخشی در شرایط مناسب میدانستند، نمیتوانستند احساسی عمل کنند. در تابستان سال 60 دو گروه در مقابل هم قرار گرفتند؛ یک گروه مجاهدین خلق هستند که برای برخورد با نظام برنامهریزی کردند و گروه دیگر جوانهای حزباللهی. مهندس بازرگان در یادداشتی که در 12 فروردین 60 در روزنامه میزان چاپ شد با عنوان «فرزندان مجاهد و مکتبی عزیزم» هر دو گروه را مخاطب قرار میدهد و میگوید همه شما ایرانی و مسلمان و در مأموریت هستید. لازم است تندی خود را کم کنید و در کنار هم قرار بگیرد. چرا با همدیگر تقابل میکنید؟ این تقابل به نفع منافع ملی و جامعه ما نیست. دست بردارید از این نوع برخوردها و خشونتها. در واقع مهندس بازرگان کوشش میکند که راه درست را نشان دهد. بنابراین فاجعه 30 خرداد دو محور و دو طرف دارد؛ یک طرف حزب جمهوری اسلامی، روحانیت و کسانی که دنبال قدرت و حاکمیت نگاه اسلام فقاهتی هستند؛ در حالیکه چشمانداز مطرح شده از سوی آیتالله خمینی در نوفللوشاتو که ملت ایران به استناد آن در 12فروردین به جمهوری اسلامی رأی داد را نقض میکند. یعنی به جای حاکمیت ملت که در فصلهای سوم، پنجم و هفتم قانون اساسی گنجانده شده، میخواهند فقط نگاه خود را حاکم کند. در نهایت اما باید به یک نتیجه برسیم که مقصر اصلی کیست؟ بنابراین در این خصوص برای ما توضیح دهید.
به نظر ما هر دو طرف در این رخداد مقصر بودند ولی هر دو بر اساس اعتقاد و باور خود عملکردند. تاریخ در این باره قضاوت نهایی خواهد کرد. به نظر ما آقای بنی صدر و سازمان مجاهدین خلق به عنوان جریان روشنفکر باید تشخیص میدادند با این شیوه نمیشود با جامعه سنتی و جریان مقابل برخورد کرد. این فرایند نیاز به یک کار آگاهیبخش طولانی دارد که زمانبر است و باید جامعه به آن آگاهی لازم برسد تا زمینه تحول و اصلاح فراهم شود. به نظر می رسد آقای بنیصدر امروز به این آگاهی رسیده باشد. اما مجاهدین خلق ظاهرا هنوز در لاک خودشان هستند البته غیر از کسانی که جدا شدهاند.
* موضوع را برای ما بازتر کنید؟
گروه اول از مبانی و آرمانهای تاریخی ملت ایران و انقلاب اسلامی منحرف شدند؛ شعارها و آرمانهایی که مردم در راهپیمایی های دوران انقلاب داشتند چه بود؟ مردم با هدف آزادی شعار مرگ بر شاه و نفی استبداد سر دادند. به عبارت دیگر به نظر بنده کسانی که دنبال حاکمیت یک نگاه مستقل از رأی مردم بودند، در تحقق آرمانهای اولیه انقلاب انحراف ایجاد کردند. آقای بنیصدر و مجاهدین خلق نیز خطای تاریخی بزرگی کردند؛ هم به خودشان و هم به انقلاب و هم به منافع ملی. آقای بنیصدر و سازمان مجاهدین خلق عملا آب به آسیابی ریختند تا نگاه گروه اول بعد از خرداد سال60 توجیه و حاکم شود. اگر آن اتفاقات نیفتاده بود شرایط جامعه اجازه نمیداد این چنین فضای سیاسی جامعه بسته شود. به نظر من آقای بنیصدر حتی بعد از آن هم اشتباه کرد که رفت. اگر میماند، آقای خمینی هم به احتمال زیاد او را مورد عفو قرار می داد. سازمان مجاهدین خلق هم در سال60 تصور و برداشت درستی از قدرت حاکمیت نداشت. آنها معتقد بودند ما انقلاب کردیم و ما منادی و گفتمان انقلاب هستیم پس ما شایستگی انقلاب توحیدی را داریم و طرف مقابل نگاه ارتجاعی دارد. بنابراین ما هستیم که باید حاکم باشیم و توهمشان این بود که موفق هم میشوند. آن تصمیمات بزرگترین ضربه را به آرمان های اولیه انقلاب و منافع ملی وارد کرد. زیرا خشونت تحمیل شده در این رخدادها علاوه بر هزینه های سنگین انسانی آن، عملا آب به آسیاب جریان اسلام سنتی ریخت و با بسته شدن فضای سیاسی آن نگاه در جامعه حاکمیت پیدا کرد و مطالبات تاریخی مردم و دستیابی به آرمان های اصیل انقلاب عملا مغفول ماند. یک نمونه و شاهد عینی برای شما بگویم؛ « در همان اوایل اردیبهشت سال60 دو نفر از بچههای مجاهدین که سال50 با من در زندان بودند پیش من آمدند تا برنامهشان را به من اطلاع دهند مبنی بر این که ما به این جمعبندی رسیدهایم که برخورد کنیم؛ توانش را هم داریم. من بهآنان گفتم قطعا شما اشتباه میکنید. شما هرگز نمیتوانید در این تقابل موفق شوید. دلیل اشتباهتان این واقعیت است که اعضای شما عموماً افراد تحصیل کرده هستند. سرمایهگذاری زیادی برای آنها میکنید تا این افراد جذب و ساخته شوند. این افراد روغنی هستند برای روشن ماندن چراغ شما. در حالیکه روغن طرف مقابل شما توده مردم هستند. کدام روغن روشناییشان بیشتر است و کدام بیشتر دوام میآورد؟ شما هرگز نمیتوانید در این تقابل موفق باشید.» این راهی را که انتخاب کردند هم به ضرر خودشان بود هم به ضرر منافع ملی و آرمانهای ملت ایران. مهندس بازرگان چه کار کرد؟ نسبت به مسائل مختلف واکنش نشان داد ولی قهر نکرد. چرا؟ برای اینکه او میدانست حالا که در گام اول «استبداد سیاسی» با مشارکت روحانیت و همه ملت ایران در بهمن 57 برطرف شده و روحانیت با نگاه اسلام فقاهتی در قدرت حضور پیدا کرده، گام دوم «استبداد دینی» میتواند یک گام بلند دیگری برای رفع موانع توسعه در جامعه ما باشد. اما طی این فرایند نیازمند آگاهی بخشی و طولانی است. یک شبه این فرایند قابل تحقق نیست. مهندس بازرگان چه کار کرد؟ در سال61 که هنوز فاصلهای از خرداد سال 60 ندارد، کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت»، سپس «گمراهان»، «بازیابی ارزشها»، «ناگفته های بعثت» و نهایتا در سال 71 «آخرت و خدا هدف بعثت انبیا» را نوشت که در مجموعه آثار ایشان قابل دسترسی است.
* و در آخر می خواهم توضیح بدهید که در آن سالها پیام مهندس بازرگان و یارانشان به جامعه چه بود و خواهان چه چیزهایی بودید؟ و امروز نیاز کشور برای پیشرفت و توسعه و داشتن یک جامعه دموکراتیک چیست؟
در اثر «انقلاب ایران در دو حرکت»؛ در حرکت اول انقلاب «همه باهم» بودیم. انقلاب پیروز شد، در حرکت دوم گفتند هرچه من میگویم درست است و مردم تبعیت کنند شد «همه با من». درگیری ها و رخداد خرداد 60 در پی آن بود. دو نگاه متفاوت مطرح بود. مهندس بازرگان میگفت ما «اسلام را برای ایران» می خواهیم تا ابتدا جامعه ایران توسعه پیدا کند و در منطقه و جهان الگو بشود. اما نگاه دوم این بود که ما «ایران را برای اسلام» می خواهیم و بنابراین تمام منابع ایران را برای توسعه ایدئولوژی خودمان در منطقه و جهان خرج میکنیم. در دهه 60 نهضت آزادی هزینه سنگینی پرداخت کرد و نگاه کاملاً مشفقانه و خیرخواهانه و نقش آگاهی بخشی داشت. اما ایستاد و حرفهایش را زد. مطالبات مردم را مطرح کرد؛ خیلی آرام و خیلی متین. بیانیهها و نامههایی که دادیم، همه مؤدبانه، محترمانه و مستدل است ولی آن روز گوش شنوا نبود. روش پیامبر که الگوی ماست چه بوده که همه کسانی که طرف مقابل بودند، به سویش آمدند؟ راهکار آگاهیبخشی است؛ راه طولانی آمدهایم و هنوز هم راه طولانی پیشرو داریم. بنابراین راه درست راه پیامبران است؛ یعنی راه آگاهی بخشی و این راه طولانی است. 4 دهه گذشته شاید 4 دهه دیگر هم باید بگذرد. ممکن است عمر من نرسد ولی ان شاالله شما شاهد باشید که به تدریج روزی جامعه ما جامعهای آزاد، آباد و سربلند باشد و مردم واقعا طبق اصل 56 قانون اساسی بر سرنوشت خودشان حاکمیت داشته باشند.
منبع: روزنامه شرق
دیدگاه تان را بنویسید