کد خبر: 417374
|
۱۳۹۹/۰۴/۱۷ ۱۱:۳۰:۰۰
| |

علیرضا علوی تبار، جامعه‌شناس و فعال سیاسی اصلاح‌طلب، در گفت‌وگوی ویدئویی با «اعتمادآنلاین» مطرح کرد:

علیرضا علوی‌تبار چگونه به سیاست علاقه مند شد؟

علیرضا علوی‌تبار گفت: احساس کردم شریعتی به من خطی می‌دهد که مذهبی می‌مانم، مرزم را از انجمن حجتیه جدا می‌کند، ضدحکومت به من خط می‌دهد و ضد فقر. آن چیزی که خیلی برایم مهم بود. آن‌موقع واقعاً مساله آزادی- دروغ نباید بگویم- خیلی برایم دغدغه نبود. بیشتر برایم برابری و رفع فقر خیلی جدی بود.

حجم ویدیو: 37.44M | مدت زمان ویدیو: 00:11:27 دانلود ویدیو
کد خبر: 417374
|
۱۳۹۹/۰۴/۱۷ ۱۱:۳۰:۰۰

اعتمادآنلاین| علیرضا علوی‌تبار یکی از چهره‌های شناخته شده جریان اصلاحات چگونه به سیاست علاقه‌مند شده است؟ این یکی از پرسش‌هایی است که او در گفت‌وگوی ویدئویی اخیر با اعتمادآنلاین به آن پاسخ داد. اعتمادآنلاین به درخواست مخاطبان خود این بخش از گفت‌وگو را به شرح زیر بازنشر کرده است:

*از کدام در و دروازه به سیاست علاقه‌مند شدید؟

من تقریباً از اول دبیرستان سیاسی شدم. تحت تاثیر یکی از پسرخاله‌هایم که هنرستان می‌رفت و سیاسی شده بود، یک‌مقدار به مسائل سیاسی علاقه‌مند شدم و در دبیرستان با بچه‌های مذهبی‌ آشنا شدم.

*پسرخاله‌تان عضو مثلاً گروهی یا... بود؟

نه. تحت تاثیر یکی از دوستانش بود که کتاب‌های مذهبی می‌خواند. مثلاً اسم شریعتی، بازرگان یا طالقانی را برای اولین بار از آنها شنیدم. بعد وقتی به دبیرستان آمدم، آنجا 2 طیف بچه‌های مذهبی بودند. بچه‌هایی که طرفدار انجمن حجتیه بودند، بچه‌هایی که سیاسی بودند. مثلاً به شریعتی مایل بودند یا کلاً به امام خمینی مایل بودند.

در دبیرستان شاپور با کتاب‌های مهندس بازرگان و شریعتی آشنا شدم

*کدام دبیرستان؟

من در دبیرستان شاپور بودم. آن‌موقع اسمش شاپور بود. در آستانه انقلاب، اولین کاری که کردیم اسمش را گذاشتیم ابوذر. رفتیم و آن آرمش را هم شکاندیم. آنجا من وارد فعالیت‌های مذهبی- سیاسی شدم. یک انجمنی داشت به اسم انجمن دین و دانش. یک کتابخانه داشت، کتابخانه‌اش کتاب‌های مهندس بازرگان بود البته به اسم‌های مستعار و کتاب‌های شریعتی، یکی دو کتاب از شریعتی هم بود. از آنجا با مسجد ولیعصر ارتباط پیدا کردم که کتاب‌های دکتر شریعتی را توزیع می‌کرد. آن‌موقع یک‌دفعه احساس ‌کردم گمشده من همین‌هاست. هیچ‌کدام از کتاب‌های شریعتی را...

در محله‌ای فقیرنشین بزرگ شدیم

*چه نیازی در خودتان حس کردید که فکر می‌کردید مباحثی که دکتر شریعتی مطرح می‌کند روح‌تان...

ما چون در محله فقیرنشین بزرگ شدیم، محله ما، محله دروازه اصفهان بود. خودمان طبقه متوسط بودیم.

*شغل پدرتان را نگفتید؟

پدرم آهنگر بود. مادرم تکنسین آزمایشگاه بود. مادرم طبقه متوسط جدید بود، پدرم متوسط قدیم یا سنتی بود.

*چه وصلت....

آنها دخترعمو پسرعمو هم بودند. پدرم مدعی بود که او عاشق من شده نه من. البته پدرم خوش‌قیافه و خوش‌هیکل بود، کشتی می‌گرفت وزن هفتم، زیبایی‌اندام هم کار می‌کرد. خب، مشهور هم بود. قیافه خوبی هم داشت، انصافا از حق نباید گذشت...

*شما به پدرتان رفتید یا به مادرتان؟

قدم که از پدرم کوتاه‌تر است. او خیلی قدبلند و خوش‌‌هیکل‌تر بود. احتمالاً ترکیبی از هر دویشان شدم. قد کوتاه را از یکی و...

*می‌فرمودید که به مسجد ولیعصر رفتید و...

بله، با مسجد ولیعصر ارتباط پیدا کردیم. آنجا یکی از دوستان همکلاسی مرا معرفی کرد. یک آقایی پرسید چه کتابی می‌خواهید؟ به من گفته بود که وقتی می‌پرسد بگو هر کتابی که خودتان می‌دهید. من هم همین را گفتم. کتاب را لای روزنامه می‌گذاشت و به ما می‌داد. می‌گفت اینجا باز نکنید بروید بیرون ببینید.

خیلی شیفته کتاب‌های شریعتی شدم

*چه کتاب‌هایی می‌داد؟

فکر می‌کنم از کتاب‌های مختلف می‌داد. برخی کتاب‌های حکیمی‌ بود. نه محمدرضا، محمود حکیمی‌ بود که داستان می‌نوشت. به یاد دارم یکی دو کتاب از صمد بهرنگی بود که به من داد. بعد من همه کتاب‌های صمد بهرنگی را خواندم. کتاب‌های شریعتی را وقتی به ما داد که مطالعه‌مان کمی ‌پیشرفت کرده بود. یعنی وقتی می‌خواندیم خیلی عجیب شیفته کتاب‌های شریعتی شدم.

*از مطالعه کتاب صمد بهرنگی چه چیزی کسب کردید؟

همین را می‌خواستم عرض کنم. ما در محله فقیرنشینی که بودیم مدرسه‌ ابتدایی من- مدرسه خیلی بود- مدرسه دولتی بود. ولی خیلی خوب مدیریت می‌شد و سطح بالایی داشت. وقف یک آقایی به نام روستاییان بود. مدیر بسیار عالی‌ای داشت. خدایش بیامرزد مرد بسیار فهمیده‌ای بود. مدرسه خیلی خوبی بود. دوره راهنمایی ما دومین دوره‌ای بود که در ایران راهنمایی تاسیس شده بود. آنجا من در یک مدرسه خیلی بدی ثبت‌نام کردم که جزو مدرسه‌های فقیرنشین شهر بود و پر از بچه‌هایی بود که همه مساله‌دار بودند و.... آنجا به ‌تدریج به این نتیجه رسیده‌ بودم که بدی این بچه‌ها به دلیل فقرشان است. هیچ تحلیلی نداشتم ولی فکر می‌کردم اگر فلانی خیلی فحش می‌دهد...

*تحلیل‌تان در آن سن و سال این بود؟

بله. در آن سن و سال به این نتیجه رسیده بودم که اگر فلانی فحش می‌دهد یا دعوا و کتک‌کاری می‌کند [به همین دلیل است] چون در مدرسه پر از کتک‌کاری بود، دائم همدیگر را بعد از زنگ کتک می‌زدیم...

علاقه زیادی به کتک‌کاری داشتم

*خودتان هم در این دعواها کتک‌کاری می‌کردید؟

بله، من علاقه زیادی به کتک‌کاری داشتم.

*زورتان زیاد بود؟ بیشتر می‌زدید؟

بد نبود. آن‌موقع هم در خانه از پدرم کشتی یاد می‌گرفتم و کاراته هم می‌رفتم.

*پس از کتک خوردن و کتک زدن...

نه، بدم نمی‌آمد، یعنی لذت می‌بردم.

الان هم فیلم‌های اکشن را خیلی دوست دارم

*این روحیه را تا الان در خودتان حفظ کردید؟

والا هنوز هم فیلم‌های اکشن را خیلی دوست دارم.

*در عالم واقعیت. در عالم سیاست چه؟

در عالم سیاست خیلی اهل کتک‌کاری نیستم، ولی اگر کسی زد کوتاه نمی‌آیم.

اهل عقب‌نشینی نیستم

*اهل عقب‌نشینی نیستید؟

معمولاً نیستم. پدرم به ما کشتی یاد می‌داد، ولی خیلی عجیب بود مدرسه ما مدرسه خیلی بدی بود به لحاظ وضعیت بعضی از بچه‌ها؛ مثلاً بعضی از بچه‌های ما بعدازظهرها، بعد از کلاس، سیگار می‌فروختند یا دستفروشی می‌کردند. اینها در کلاس وضع فقر خودشان را گاهی اوقات در درددل‌های بچه‌گانه برای ما می‌گفتند. من خیلی ناراحت می‌شدم. به یاد دارم مثلاً از اینکه در خانه‌مان غذای خوب می‌خورم خجالت می‌کشیدم. چون می‌فهمیدم بچه‌های همکلاسی‌مان نمی‌توانستند بخورند یا از اینکه جای خوبی می‌خوابیم و امنیم، ولی اینها جای خوبی برای خواب ندارند همیشه اذیت می‌شدم.

صمد بهرنگی حساسیتم به فقر را خیلی زیاد کرد

*ذهن‌تان را درگیر می‌کرد.

بله. به این نتیجه می‌رسیدم ریشه همه بدی‌ها به فقرشان برمی‌گردد. هیچ تحلیل اجتماعی نداشتم. تصورم این بود که فلانی چون خانه ندارد، چون غذای خوبی نمی‌خورد، چون پدرش فوت شده و چنین زندگی‌ای دارد، طبیعی است که فحش می‌دهد، عصبانی است، اگر دستش برسد از مغازه چیزی بلند می‌کند. فکر می‌کردم ریشه همه اینها فقر است.

*از صمد بهرنگی‌ای که مطالعه کردید، [این دید را] تقویت کردید...

صمد بهرنگی حساسیتم را نسبت به فقر خیلی زیاد کرد.

در خانه ما حضرت علی(ع) سمبل مردانگی بود

*خشم‌تان را چی؟

بله، همین‌طور است؛ هم خشم و هم حساسیت. شریعتی به من یاد داد که... البته در خانه ما حضرت علی(ع)، سمبل این چیزها بود. سمبل دستگیری از فقرا بود. من همیشه از پدرم سوال که می‌کردم می‌گفت در زندگی‌ات مرد باش. من هم تازه یاد گرفته بودم که استدلال کنم. می‌گفتم مردی یعنی چی؟ باید تعریف کنیم. هر کسی یک تحلیلی دارد. به یاد دارم شعری را برای من می‌خواند می‌گفت: مردی نبود فتاده را پای زدن/ گر دست فتاده‌ای بگیری مردی...

به من می‌گفت، زندگی خوب یعنی دست یک نفری که افتاده را بگیری. این در خانواده ما مرسوم بود. پدرم و همین‌طور مادرم این را به ما خیلی آموزش می‌دادند که با بچه‌های فقیر محله مهربان باشید، کمک‌شان کنید. در درس‌ها کمک‌شان کنید. به ما یاد می‌دادند که مثلاً لباس کهنه‌تان را نبخشید. پدرم همیشه این را به ما می‌گفت. می‌گفت اگر می‌خواهید ببخشید لباس نوهایتان را به بچه‌ها ببخشید، نه لباس‌های کهنه‌تان را که می‌خواهید دور بیندازید.

*چند سال در این مدرسه بودید؟ از دوم راهنمایی؟

نه، از اول راهنمایی که آنجا بودیم، در ابتدایی بچه‌های خیلی خوبی بودیم. از راهنمایی به مدرسه‌ای [رفتیم] که مدرسه خیلی بدی بود. بد که می‌گویم به این معناست که فضا خیلی شدید هم آسیب‌های اجتماعی و هم فقر داشت.

*ولی یک حسنی داشت. ذهن شما را به نوعی درگیر کرد.

به هر حال نمی‌دانم برای بچه‌ای به آن سن و سال خوب بود به آن چیزها فکر کند یا نه. به یاد دارم یکی از بچه‌های همکلاسی ما در مورد گرسنگی‌ای که کشیده بود برایم حرف زده بود، چند شب خوابم نمی‌برد. اسمش را هم هنوز به یاد دارم و در خاطرم هست. در مورد فقرش که می‌گفت خیلی وحشت کرده بودم، خیلی ناراحت بودم. یعنی احساس می‌کردم ما همه مقصریم. اگر اینها فقیرند، اگر ندارند... بعد به تدریج احساس کردم که مقصر شاه است...

شریعتی خیلی به احساساتم نظم داد

*احساس کردید یا جهت‌گیری پیدا کردید؟

نه، تحلیل قوی‌ای نداشتم، ولی احساس می‌کردم چه لزومی‌دارد که مثلاً سران کشور ما این‌قدر خرج کنند، کاخ داشته باشند، ولی عده‌ای نان نداشته باشند! یعنی نابرابری خیلی برایم جدی شد. شریعتی خیلی به آن نظم داد.

برای من برابری و رفع فقر خیلی جدی بود

*به تمام پرسش‌های ذهنی‌ای که داشت برایتان ایجاد می‌شد جهت‌گیری داد.

بله، یعنی احساس کردم شریعتی به من خطی می‌دهد که مذهبی می‌مانم، مرزم را از انجمن حجتیه جدا می‌کند، ضدحکومت به من خط می‌دهد و ضد فقر. آن چیزی که خیلی برایم مهم بود. آن‌موقع واقعاً مساله آزادی- دروغ نباید بگویم- خیلی برایم دغدغه نبود. بیشتر برایم برابری و رفع فقر خیلی جدی بود. همان‌طور که گفتم محله ما محله فقیرنشین بودم، با وجودی که ما طبقه متوسط بودیم و واقعاً مشکلی نداشتیم، ولی اطرافیان‌مان خیلی مشکل داشتند.

*برای خودتان تکلیفی قائل شده بودید که من باید به یک جایی برسم، بتوانم این فضا را تغییر بدهم و کمک کنم؟

فکر نمی‌کردم می‌توانم مسئول شوم و تغییر دهم. فکرمی‌کردم باید مبارزه کنم تا تغییر دهم.

**مشروح گفت‌وگوی ویدئویی با علیرضا علوی‌تبار را اینجا ببینیم و بخوانیم.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها