کد خبر: 421910
|
۱۳۹۹/۰۵/۰۴ ۲۲:۳۵:۰۰
| |

روایت سردار کوثری از عملیات مرصاد:

توهمی که پایان یافت / از سرپل‌ذهاب تا میدان آزادی تهران 8 ساعت!

گروهک منافقان در پی حملات عراق به خاک میهن اسلامی و عقب‌نشینی‌های موقت رزمندگان اسلام، با تصور این‌که پذیرش قطعنامه‌598 ناشی از جدایی ملت و دولت است، به‌خیال واهی، فرصت را غنیمت شمرده و سعی در رسیدن به اهداف پلید خود کردند. از این رو منافقان طی عملیاتی به نام فروغ جاویدان در اوایل مرداد‌1367 یعنی تنها چند روز بعد از پذیرش قطعنامه از غرب وارد کشور شدند پس از چند روز درگیری درنهایت نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش ایران با اجرای عملیات مرصاد بر سازمان مجاهدین خلق پیروز شد.

توهمی که پایان یافت / از سرپل‌ذهاب تا میدان آزادی تهران 8 ساعت!
کد خبر: 421910
|
۱۳۹۹/۰۵/۰۴ ۲۲:۳۵:۰۰

اعتمادآنلاین| سردار کوثری که آن زمان فرمانده لشکر‌27 محمد رسول‌الله بود و در عملیات مرصاد مسوولیت فرماندهی داشت، در این زمینه می‌گوید: آقای موسوی، نخست‌وزیر و رییس دولت بود و همه بودجه در دست ایشان بود، گفت: من یک دلار هم نمی‌توانم کمک کنم. بهزاد نبوی گفت انبارهای من خالی هستند و اصلاً چیزی ندارم. به آقای خاتمی گفتند شما در جهت ورود نیرو به جبهه چه می‌کنی؟ گفت مردم از جنگ خسته شدند، اصلاً کسی نمی‌آید. آقای هاشمی هم جمع‌بندی را در جمع‌30، 40‌نفر از مسوولان کشور و بعد نزد حضرت امام بردند. حضرت امام هم وقتی دید این‌ها به این نتیجه رسیدند، قطعنامه را در 26تیر67 پذیرفتند. در ادامه مشروح مصاحبه سردار اسماعیل کوثری درباره «عملیات مرصاد» را می‌خوانید.


تجربه شخصی و برخورد با منافقان از ابتدای ورودتان به سپاه را بفرمایید.

ازآنجایی‌که منافقان پایه محکم و دقیقی نداشتند و منافع حزبی را به اسم خدمت به خلق و مبارزه علیه طاغوت در نظر می‌گرفتند، انحراف‌شان از همان زندان شروع شد. ما قبل از انقلاب می‌دیدیم که این‌ها صادقانه و خالصانه کارهای‌شان را دنبال نمی‌کردند. بلکه به مرور زمان آن انحرافات در آن‌ها به‌وجود آمد و باعث شد که در نهایت به‌عینه خود را نشان دهد. مخصوصاً در حین پیروزی انقلاب اسلامی، این‌ها علنی شد. طوری که می‌خواستند فقط تشکیلات خود را مطرح کنند. همان شعارهای انحرافی. مبارزان از همان موقع متوجه شدند که این‌ها صادق نیستند در حرکت انقلابی.


یعنی به‌دنبال سهم‌خواهی بودند؟


بله، امام دعوت به وحدت می‌کرد و این‌ها دعوت به سازمان و تفکر خودشان می‌کردند. من خودم با این مسأله روبه‌رو شدم. صبح شنبه 21بهمن57 در خیابان پیروزی داشتیم تسلیحات را می‌گرفتیم که این‌ها اسلحه‌ها را از مردم می‌گرفتند و به درون سازمان‌شان می‌بردند. در سال‌59 یادم است که سپاه زیاد اسلحه نداشت چون تازه‌تأسیس بود. نیروهای مردمی که در قالب بسیج می‌آمدند به آن‌ها در تهران اسلحه می‌دادند که به سمت جنوب اعزام می‌شدند. یادم است که در چند روز اول جنگ گزارش آمد که این‌ها پس از دریافت اسلحه و اعزام به سمت جنوب در ایستگاه دوم با اسلحه‌ها از قطار پیاده شدند و قرار گرفتند. این‌ها از همان اول سر ناسازگاری گذاشته بودند و بعد از آن هم که اعلام جنگ مسلحانه کردند و مردم عادی در کوچه و‌بازار را می‌زدند. یادم است که در فروردین58 جلسه‌ای بود در تربیت‌معلم در خیابان شهید مفتح، ابریشمچی صحبت می‌کرد. ما هم برای اینکه ببینیم چه خبر است رفتیم آنجا. همانجا دیدیم که اعلامیه فرقان پخش شد. یعنی ترور شهید مطهری و قرنی و عزیزان دیگر همه زیر سر این‌ها بود به اسم فرقان.


به نام فرقان و به کام منافقان.


بله. حتی این‌ها می‌آمدند در تهران انفجار و ترور صورت می‌دادند و می‌رفتند در شهرهای اطراف مخصوصاً سمت کرج؛ حیاط‌خلوت‌شان آنجا بود. ما هم می‌رفتیم و علیه آن‌ها عملیات می‌کردیم. این‌ها جنایات زیادی مرتکب شدند. چهار امام جمعه شاخص، 72نفر حزب جمهوری، رییس‌جمهوری و... را به شهادت رساندند. برادر عزیزمان مرحوم سردار حسین پروین آن موقع فرمانده پاسداران در بیت حضرت امام در جماران بودند. ایشان برای من تعریف کرد که وقتی شهید رجایی، رییس‌جمهور شد برای ارائه گزارش به محضر امام رسید. ما احترام کردیم به شهید رجایی و به این طرف گیت آمد. آن موقع تجهیزات و دستگاه‌ها نبود. ایشان را رد کردند. نفر بعدی کیف دستش بود.


آقای کشمیری؟


بله؛ آقای کشمیری. هر چه اصرار کرد که کیفت را ببینیم. گفت نه! باز نکرد. ایشان هم می‌گوید: نمی‌گذارم بروی. شهید رجایی گفته بود بگذارید بیاید با من است. آقای پروین به شهید رجایی می‌گوید:‌ احترام شما بر ما واجب است، اما این کیف را باید حتماً بگردیم. آقای رجایی رفت پیش سید‌احمد آقا. گفت شما زنگ بزنید پاسدارها اجازه دهند این همراه ما هم وارد شود. گزارش‌ها دست ایشان است. آقا سید احمد هم به آقای پروین زنگ زد و آقای پروین گفته بود: احترام شما بر ما واجب است؛ ولی من نمی‌گذارم وارد شود. مگر اینکه خود حضرت امام بگوید. خلاصه ایشان رفت و چند روز بعد همان کیف را در دفتر نخست‌وزیری گذاشت و آن‌ها را به شهادت رساند. این‌ها به هیچ کسی رحم نمی‌کردند. قصد داشتند تا جایی که می‌توانند افراد را شهید کنند که به اهداف کثیف خودشان برسند.


با‌توجه به اینکه در نزدیکی سالروز عملیات مرصاد هستیم. لطفاً پیش‌زمینه‌ای درباره مرصاد بفرمایید. با چه اهدافی آغاز شد؟


پیش‌زمینه مرصاد، قطعنامه‌598 بود. قطعنامه‌598 هم در 29تیر66. این قطعنامه با هشت قطعنامه قبل از آن متفاوت بود. چون از اول جنگ تا آن موقع هشت قطعنامه صادر شده بود و بیشتر توصیه‌نامه بود. شورای امنیت سازمان ملل توصیه کرده بود که دو طرف جنگ را تعطیل کنند و... . اینکه متجاوز را مشخص کند و... در آن نبود.

چون عملیات کربلای‌5 و والفجر‌8 با موفقیت و به نفع ایران انجام شده بود. این‌ها به وحشت افتاده بودند که از این راه بگویند برای شما امتیازی قائل شده‌ایم و آمریکایی‌ها خودشان به منطقه آمده بودند و ارتش بعث را بسیار تجهیز کردند. لذا به‌دنبال این بودند که پیروزی بزرگی به دست بیاورند و نگذارند ایران پیروز صحنه باشد. لذا مسوولان سیاسی هم گفتند حالا چون نکات خوبی در این قطعنامه دارد آن را دنبال کنیم. حدود یک سال قطعنامه رفت و آمد.

صحبت از مذاکره و... شد. مخصوصاً سال‌66 آمریکایی‌ها یک جبهه جدیدی به اندازه جبهه غرب و جنوب کشور در خلیج‌فارس علیه ما راه انداختند و هرچه توان داشتند گذاشتند. لذا جنگ خیلی گسترده‌تر شد. از آن طرف ما در صادرات نفت بسیار محدود بودیم. چون این‌ها دائماً نفتکش را می‌زدند. درآمدمان بسیار پایین بود. در نهایت در فروردین یا اردیبهشت67 هم ارتش بعث عراق سیاست خود را عوض کرد و با حمایت قدرت‌ها و سازمان ملل از حالت دفاعی، حالت تهاجمی به خود گرفت.

از طرف دیگر، صدام همه دولت و وزارتخانه‌هایش را در جنگ آورده بود؛ ولی اینجا با اینکه حضرت امام اولویت را جنگ می‌داند دولت فقط بودجه می‌دهد و دیگر کاری ندارد. لذا از سال‌66 این خواسته فرماندهان جنگ بود که باید دولت هم در صحنه وارد شود و امکاناتش را بیاورد که کار را یکسره کنیم. اینجا بود که آقای هاشمی که نماینده حضرت امام در جنگ بود، جانشین فرمانده کل قوا شد. ستاد کل نیروهای مسلح را تشکیل داد و به دولتمردان مسوولیت داد. آقای موسوی، رییس ستاد؛ آقای بهزاد نبوی، معاون پشتیبانی ستاد و آقای خاتمی، معاون روابط‌عمومی و فرهنگی ستاد شد.


آقای موسوی، نخست‌وزیر و رییس دولت بود و همه بودجه در دست ایشان بود، گفت من یک دلار هم نمی‌توانم کمک کنم. بهزاد نبوی گفت انبارهای من خالی هستند و اصلاً چیزی ندارم. به آقای خاتمی گفتند شما در جهت ورود نیرو به جبهه چه می‌کنی؟ گفت مردم از جنگ خسته شدند، اصلاً کسی نمی‌آید. آ

قای هاشمی هم جمع‌بندی را در جمع‌30، 40‌نفر از مسوولان کشور و بعد نزد حضرت امام بردند. حضرت امام هم وقتی دید این‌ها به این نتیجه رسیدند، قطعنامه را در 26تیر67 پذیرفتند؛ اما به‌صورت رسمی در 27تیر اعلام شد. این مسأله برای رزمنده‌ها خیلی سخت بود. عاشق جنگ و ادامه آن نبودند. بیشتر از این جهت می‌گفتند که این‌ها به حضرت امام تحمیل کردند، چون حضرت امام فرمودند من جام زهر را می‌نوشم. لذا برای ما خیلی سخت بود. ما با همان امکاناتی که داشتیم مقاومت کرده بودیم و پیروزی‌هایی به دست آورده بودیم. در نهایت ارتش بعث عراق با حمایت سازمان ملل و قدرت‌های دیگر خصوصاً عربستان در طول 3‌ماه از 28فروردین تا 27تیر آنچنان حمله کردند که از ما 23000‌اسیر گرفتند. از این تعداد حدود 1000 تا 1500‌نفر از سپاه و بسیج و مابقی از برادران ارتش بودند. اگر ارتش بعث عراق در روز اول جنگ 12‌لشکر و 15‌تیپ مستقل داشت، در پایان جنگ حدود 60‌لشکر تشکیل داده بود.

این‌گونه صدام همه امکاناتش را وارد جنگ کرده بود. ما دوکوهه بودیم و از رادیو شنیدیم که حضرت‌آقا آن موقع رییس‌جمهوری بودند و خود حضرت امام که فرموده بودند نمی‌شود به این دشمن اعتماد کرد، از مردم درخواست کردند همه به جبهه بیایند. در تمام یگان‌های سپاه، بیشترین نیرو بعد از پذیرش قطعنامه وارد جبهه شدند. مثلاً در لشکر‌27 که ما خدمتگزار عزیزان بودیم، ما در والفجر مقدماتی شاید حداکثر 21 یا 22‌گردان داشتیم؛ اما بعد از پذیرش قطعنامه به چیزی در حدود 34‌گردان رسید. این‌ها خیال کردند امام قطعنامه را از روی ناتوانی پذیرفته است.

یعنی دیگر کسی نیست که دفاع کند و حرف امام را گوش کند. نیروهای مسلح هم نیستند و لذا امام قطعنامه را پذیرفت. درصورتی که اینطور نبود، بعضی از مسوولان خسته شده بودند؛ ولی رزمنده‌ها در صحنه بودند. بنابراین هم آمریکایی‌ها و هم ارتش بعث عراق و هم منافقان به این نتیجه رسیدند که باید حمله کنند. این‌ها در مهران عملیاتی کرده بودند و ما در تلویزیون منافقان دیدیم که می‌گفتند «امروز مهران، فردا تهران». در بازجویی‌ها هم گفته بودند که اگر قطعنامه پذیرفته نمی‌شد ما می‌خواستیم این عملیات را در روز 31شهریور انجام دهیم. اما همین که امام قطعنامه را پذیرفت، این‌ها گفتند پس این بهترین موقع برای حمله است. دقیقاً دو روز بعد از قطعنامه در جنوب حمله کردند و توانستند از جاده اهواز-خرمشهر هم بگذرند و تا چند کیلومتری رودخانه کارون بیایند. ما طبق تجربه خودمان نیروهایی را در آنجا نگه داشته بودیم. لذا بچه‌ها دوباره ریختند و جلوی این‌ها را گرفتند.

چون این‌ها می‌خواستند خرمشهر و اهواز را بگیرند که به لطف خدا نیروها آن‌ها را پس زدند. وقتی ما آن‌ها را پس زدیم، دیدیم از طریق بیسیم تماس گرفتند گفتند منافقان دارند از اسلام‌آباد می‌آیند. ما با سردار پروین رفتیم پیش سردار رضایی که آن موقع می‌گفتیم آقا محسن. دیدیم منافقان تا سرپل‌ذهاب را گرفته و آمده اسلام‌آباد و درحال حرکت به سمت کرمانشاه هستند. صحنه این‌گونه بود. در جنوب کشور جنایت‌شان را ادامه دادند و حتی از جاده اهواز-خرمشهر هم عبور کردند. از طرف دیگر بمباران شهرها، زدن نفتکش‌ها، زدن هواپیمای مسافربری، حمله شیمیایی به سردشت و... همه جنایت‌هایی بود که این‌ها انجام دادند تا ما را تسلیم کنند.


در دارخوین به فرمانده کل سپاه گفتم از اردوگاه خودمان در اسلام‌آباد خبردار شدیم که چنین اتفاقی رسیده. گفت:‌ بله درست است. الان هم آمدند اسلام‌آباد و از اسلام‌آباد عبور کردند به سمت کرمانشاه. گفتم آمادگی داریم که هم اینجا عملیات کنیم و هم اینکه به آنجا برویم. گفت: اینجا را به بقیه بسپار و خودت برو. با دو شینوک نیروها را از دوکوهه سوار کردیم و سمت اسلام‌آباد رفتیم. به غروب خوردیم. وسط راه با ماشین رفتیم. بچه‌ها از بقیه یگان‌ها هم از طرف کرمانشاه آمده بودند و در تنگه جلوی آن‌ها را گرفتند. اینجا بود که ما اطلاعات می‌خواستیم. بعضی از بچه‌ها رفته بودند. برادر عزیزمان حاج حسین الله‌کرم رفته بود در اسلام‌آباد که شناسایی کند. با موتور آمد پیش ما. به ایشان گفتم اوضاع به چه صورت است؟ چه خبر است؟ گفت این‌ها قتل‌عام می‌کردند. هر کسی لباس بسیجی یا حتی محاسن داشت و مقداری مقاومت می‌کرد همان‌جا او را می‌کشتند.


منافقین تعدادی نیرو در اسلام‌آباد برای اداره شهر گذاشته بودند و بقیه به سمت کرمانشاه می‌رفتند که جلوی آن‌ها را گرفتند. آخرین ستون‌شان در سه‌راهی اسلام‌آباد بود. در نهایت شب 3مرداد با همان تعداد نیرویی که برده بودیم و مقداری هم با خودرو حرکت کرده و رسیده بودند از پشت به آن‌ها زدیم. این ستون پشتیبانی‌شان بود مثلاً تانکر بنزین و گازوئیل و مواد غذایی که ما آن‌ها را منهدم کردیم.


یکی از دلایلی که حرکت این‌ها بعد از اسلام‌آباد کند شد این بود که در ترافیک مردم قرار گرفتند. گفته بودند از سرپل‌ذهاب تا آزادی را 8ساعته می‌روند.


آیا منافقین برای پس از مرصاد هم برنامه داشتند؟


بعضی از این افراد در بازجویی‌ها گفتند که ما در کشورهای مختلف داشتیم کار می‌کردیم که به ما زنگ زدند و گفتند اگر حداکثر تا 24‌ساعت آینده در بغداد نباشید ما برسیم تهران هیچ مسوولیتی به شما نمی‌دهیم. این‌ها از هول حلیم آنچنان با سرعت آمدند و خودشان را رساندند که بعضی از آن‌ها می‌گفتند ما حتی یک تیر هم نزده بودیم و بلد نبودیم اسلحه چیست. برنامه آن‌ها این بود که در شهرهای مختلف طرفداران خود را جمع کنند و شهرها را به آن‌ها بسپرند. می‌خواستند به کرمانشاه بروند و در آنجا هم چند نفر را بگذارند و به تهران بروند و تعدادی که در زندان اوین شورش کرده بودند به آن‌ها بپیوندند و در نهایت کل کشور را در دست بگیرند. این‌ها همه برنامه‌ریزی شده بود؛ اما همه عجله‌ای بود.


این‌ها ادعا داشتند و دارند؛ اما حتی به اندازه یک بسیجی ساده ما هم فکر نظامی نداشتند. خیال می‌کردند به پیک‌نیک می‌روند و کسی هم جلوی آن‌ها نیست. این‌ها چون خیلی سریع حرکت کرده بودند به افرادشان کارت‌هایی داده بودند که هر‌کدام نوشته بود اعزامی از کجا؛ از پاکستان، کانادا، استرالیا و... . نفربرهای آن‌ها هم چرخدار بود به‌نام دجله تا هم‌پای خودروها حرکت کنند و سریعاً خودشان را به آزادی برسانند.


سرانجام در تنگه جلوی این‌ها گرفته شد. حدود 5000‌نفر بودند که بیش از 2000‌آن‌ها کشته شدند و تعداد چندصدنفر اسیر شدند و تعدادی هم آواره کوه‌ها شدند و در آنجا مردند. تعدادی هم توانستند برگردند.


کمی از مرصاد فاصله بگیریم و به سالیان اخیر و نقشی بپردازیم که منافقان ادعا کردند در آشوب‌های یک دهه اخیر داشتند. به‌نظر شما این ادعا چقدر صحت دارد؟


بالاخره اندک توانی برای آن‌ها مانده است ولی چیزی هم نیستند. چون کادر آن‌ها پیر شده است. بیشتر از طریق فضای مجازی و سایبری تحریک می‌کنند و بعضی نمی‌فهمند. این‌ها [اپوزیسیون] اختلافات شدیدی با هم دارند. همه می‌خواهند به قدرت برسند. برخی مواقع هم در بوق و کرنا می‌کنند که اختلافات را کنار گذاشته‌اند؛ ولی در عمل نمی‌بینیم. همین‌طوری نیست که حضرت امام و حضرت آقا موفق شدند. اولاً در مکتب ما بحث ولایت جایگاه خاصی دارد. دوماً عمل این‌ها... حضرت امام همه هستی خود را برای مبارزه با استکبار جهانی و صهیونیسم و دیکتاتور زمان گذاشت و هیچ چیز هم برای خودش نخواست. من خانه امام در نجف رفتم، اگر بگویند بیا در چنین خانه‌ای زندگی کن شاید رغبت نکنی. مقام معظم رهبری هم به همین صورت. این‌ها مرد عمل هستند نه مرد حرف. این‌ها به اصول اسلامی خود پایبند هستند. نه مثل منافقین و سایر گروه‌ها در هر روز در آغوش یک نفر باشند. اگر عده‌ای از جوانان جذب منافقین شدند برای مبارزه علیه استکبار و طاغوت بود؛ اما رجوی کاملاً در دامن طاغوت افتاد. این‌ها مردم را هدف گلوله خود قرار دادند. در صورتی که مردم انقلاب کردند. ولی حضرت امام هیچ‌گاه اجازه نداد کسی اقدام مسلحانه کند. امام از وسیله در جهت رسیدن به هدف استفاده نمی‌کند. لذا می‌گوید مردم باید آگاه شوند و خودشان بخواهند. منافقان علیه همین مردم جنایت می‌کنند. اینجاست که می‌گوییم منافقین فقط به‌دنبال کسب قدرت بودند. حتی سایر گروه‌های اپوزیسیون این‌ها را نمی‌پذیرند. نمی‌گوییم این‌ها در این قضایا نبودند. شیطنت می‌کنند ولی آنچنان مؤثر نیست. این‌ها خودفروختگی خود را کاملاً در عمل نشان داده‌اند.

منبع: هابیلیان

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها