محمود شفیعی، دانشیار دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه مفید:
فیرحی درصدد احیای دموکراسی در ایران امروز بود / کار بزرگ اندیشمند فیلسوف یا الهی دان در فرایند دموکراسی این است که بتواند نظام فکری معطوف به دموکراسی را بسازد و بپردازد / هنر فیرحی این بود که با سالها مطالعه در ادبیات فیلسوفان سیاسی جدید یا قدیم و سال ها
دانشیار دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه مفید نوشت: دکتر فیرحی عزیز با اشراف شگرفی که بر تاریخ اندیشه سیاسی اسلام نخستین، قرون میانه اسلامی، ایران جدید و قدیم و نیز تاریخ اندیشه سیاسی غرب باستان، غرب میانه و غرب جدید داشت، درصدد احیای دموکراسی در ایران امروز بود. دموکراسی برای او به مثابه آخرین دستاورد بشر در عرصه سیاسی، مساله مستحدثهای بود که باید آن را درون مهمترین دستگاه دانایی مسلمانان یعنی فقه مورد تامل قرار داد و امکان عملی آن را در سطح نظر سنجید.
اعتمادآنلاین| محمود شفیعی، دانشیار دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه مفید در یادداشتی به مناسبت درگذشت داوود فیرحی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران نوشت:
آه و فریاد که از چشم حسود مه و مهر / در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
این یادداشت کوتاه را در معرفی گوشهای از خرمن پربار دانش راهگشای استاد فرزانه و در دانه یعنی عزیز تازه سفر کرده حضرت حجه الاسلام دکتر فیرحی که یادش همیشه گرامی باد، در حالی به نگارش در می آورم که در محزون ترین لحظههای زندگیم به سر می برم؛ در اولین شب خاک سپاری آن عزیز نازنین که دم به دم بر غمناکیم افزدوه می شود، گاهی قطرات چشمم سرریز و، اما گاهی بغضم در گلو چتری که دارد می گشاید. در این نوشته کوتاه می خواهم یکی از دغدغههای اساسی او درباره مسائل ایران امروز را بازگو نمایم. حضرت استاد دکتر فیرحی عزیز با اشراف شگرفی که بر تاریخ اندیشه سیاسی اسلام نخستین، قرون میانه اسلامی، ایران جدید و قدیم و نیز تاریخ اندیشه سیاسی غرب باستان، غرب میانه و غرب جدید داشت، درصدد احیای دموکراسی در ایران امروز بود. دموکراسی برای او به مثابه آخرین دستاورد بشر در عرصه سیاسی، مساله مستحدثهای بود که باید آن را درون مهمترین دستگاه دانایی مسلمانان یعنی فقه مورد تامل قرار داد و امکان عملی آن را در سطح نظر سنجید. او چنین رسالتی را ضرورت تاریخ مسلمانان جهان و از جمله ایران اسلامی تشخیص داده بود و برای این ضرورت توجیه کافی به دست آورده بود که بر اساس فهم خود چنان توجیهاتی را در ذیل مرور خواهم کرد.
تاریخ اندیشه سیاسی بر این ادعا گواهی میدهد که اقتدارگرایی شاخصه همه نظامهای سیاسی در جوامع قدیم بوده است. دموکراسی در این جوامع اگر هم یافت میشده، هم در چندی، بسیار کمیاب و هم در چگونگی، همیشه با دیده تحقیر بدان نگریسته میشده است. اقتدارگرایی در فلسفه و الهیات قدیم، همیشه در نظر توجیه گشته و در عمل مورد تحسین قرار گرفته است. در مقابل، اندیشمندان این دو رشته از دانش بشری همیشه بر دموکراسی تاخته اند و به ندرت از آن به نیکی یاد کرده اند. هر چند در یونان باستان صورتی از دموکراسی در معنای قدیم در بعضی از دولت-شهرهای آن تجربه شده بود، با توجه به اینکه برای جامعه بشری سلسله مراتب طبیعی قائل بودند، در مجموع اشرافیت را تمجید و دموکراسی را تقبیح می نمودند.
ارسطو در کتاب پنچم از رساله سیاست گفته بود که برابری نابرابران، نابرابری است. منظور او از این سخن غیرعادلانه بودن اعطای امتیازات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به دون پایگان جامعه به اندازه طبقات برتر بوده است. جامعه قدیم درون چنین تفکر طبیعت گرایانهای نمیتوانست منادی دموکراسی باشد. بعد از یونان باستان و شروع قرون وسطی در تاریخ اروپا، که الهیات جای فلسفه را میگیرد، گرایش غالب در میان الهی دانان بر این بوده است که حکومت را به مثابهی امری آسمانی در نظر بگیرند و از منظری دینی به نفی و انکار حقوق مردم نسبت به حکومت بپردازند.
این گرایش در عصر جدید مغرب زمین به تدریج از سکه رایج بودن افتاد و جای خود را در سطح فلسفی به توجیه دولتهای قرار دادی سپرد که بر اساس آن حکومت نه امری طبیعی یا آسمانی که پدیدهای انسان ساخته و پرداخته دیده شد. مهمترین توجیه فیلسوفان این دوره برای ادعای خود از همگانی بودن سود کارکردهای عمومی دولت برمیخاست. چیره دستی فیلسوفان سیاسی با نسخهای جدید در عصر جدید، تصوری دو قطبی به وجود آورد که گذشتهی اقتدارگرایانه را یکسره به الهیات قرون وسطایی متعلق دانست و دموکراسی نوپدید را محصول تفلسف جدید قلمداد نمود. درحالی که این تصور خیالی نه حقیقت که ناشی از تصادفی در تاریخ اروپا بود؛ چرا که عصر جدید آنها از درون قرون وسطایی زاده شد که فئودالیسم در آن دوره با وساطت ارباب کلیسا توجیه میگشت. این تقارن صرف چنان وانمود که گویی از کوزه الهیات غیر از اقتدارگرایی چیز دیگری نمی تراود!
حقیقت این است که تاریخ مشرق زمین، اما با این نگره تخیلی شکل گرفته در اروپای جدید هماهنگ نیست. گرایش به دموکراسی در جوامع شرقی، مانند جوامع غربی، هر چند با تاخری تاریخی نسبت به غرب، حقیقتی غیر قابل انکار در تاریخ معاصر مشرق زمینیان است. اکنون دو سده است که متالهان مسلمان از شیعه و سنی در تلاشند الهیات ارتباطی و مردمگرایانه را بر جای الهیات اقتدارگرای متعلق به جوامع شرقی قدیم بنشانند و چنین الهیاتی را مبنای حکمرانی سیاسی قرار دهند. هر چند این گرایش فکری تاریخ معاصر شرقیان در الهیات اسلامی سنی به نتیجهی مشخصی نرسیده است، در تاریخ اندیشه معاصر شیعه در ایران زمین با اندیشه ورزی الهی دانانی، چون نائینی و جمعی از متفکران مذهبی در حوزههای عراق و ایران، نظریه ی منسجمی را در حوزه الهیات سیاسی مردمگرایانه به وجود آورده است. بالاتر این که پس از گذشته پنج قرن از عصر جدید مغرب زمین، الهیدانان بخشی از جهان مسیحیت نیز با محوریت متالهان آمریکای لاتین، به الهیات رهایی بخش رو آورده اند. آنان از طریق بازتفسیر متون مقدس مدعی شده اند که کتاب مقدس فقط برای نجات مومنان در آخرت نازل نگشته است؛ بلکه نجات محرومان و طبقات پایین جامعه و رفع تبعیض و بی عدالتی از جوامع موجود ستم پیشه نیز بخشی از اراده اصلی خداوند در کتاب مقدس را تشکیل داده است. درون چنین زمینهای از تحولات مردمگرایانه در الهیات مردمگرای اسلامی و الهیات رهایی بخش مسیحی، امروزه اندیشمندان سترگی، چون هابرماس، کازانوا، چارلز تیلور و دیگران با برگشت انتقادی نسبت به فهم عمومی عصر جدید اروپا، مدعی شده اند که مذهب نیز مانند فلسفه در پیدایش دموکراسی در تاریخ جدید مغرب زمین نقش مثبت ایفا کرده است و نباید کنار گذاشتن مذهب از شیوه زندگی عمومی در گذر تحولات مغرب زمین را مبنای داوری در باره مذهب تلقی کرد و آن را به اقتدارگرایی ذاتی متهم ساخت.
بر اساس آنچه گذشت، از یک نگاه بیرونی کلان نگرانه به تاریخ شرق و غرب میتوان مدعی شد که هم فلسفه جدید و هم الهیات جدید برخلاف فلسفه و الهیات قدیم به توجیه نظامهای مردمگرا تمایل یافته اند. اگر دانشهای مذهبی در جهان قدیم به اقتدارگرایی میل کرده اند، فلسفه نیز در گذشته چنین بوده است؛ و اگر در عصر جدید فیلسوفان به توجیه دولت قراردادی و مردمگرا پرداخته اند، متالهان بزرگی نیز به این سمت در شرق جهان و در این اواخر در غرب جهان متمایل گشته اند. از این رو، میتوان به این گمانه خطر کرد که دموکراسی و اقتدارگرایی، نه از ذاتیات فلسفه است و نه از ذاتیات مذهب است. آنچه مهم است تحول فهم بشری و بلوغ عقل انسان در گذر تحولات تاریخی و اجتماعی است. تحول فهم و به بلوغ رسیدن آن، دریافت تساویگرایانه را هم در فلسفه و هم در الهیات تسهیل نموده است و طی یک فرایند ارتباط عمیق متقابل بین عین و ذهن، زندگی سیاسی جوامع جدید به نهادینه سازی دموکراسی و گریز از اقتدارگرایی پاسخ مثبت داده است. اما هماهنگ سازی جهان بیرونی و جهان درونی به آسانی اتفاق نمیافتد و سخت به هنر نمایی نوابغ دوران وابسته است. تنها کشش جوامع جدید به سمت فرایند دموکراتیزه شدن بدون کوشش اندیشمندان تیزبین و اهل جهد فراوان، به تنهایی و به خودی خود، نمیتواند به نهادینه سازی چنین فرایندی بیانجامد.
کار بزرگ اندیشمند فیلسوف یا الهی دان در فرایند دموکراسی این است که بر ابزار لازم روش شناختی لازم برای یافتن تکه پارههای ایدههای مردمگرایانهی پراکنده در میراث قدیم دست یابد و از طریق به هم پیوند دادن آن پارههای از هم دور افتاده در فضای اقتدارگرایانه قدیم، بتواند در شرایط مساعد جدید، نظام فکری معطوف به دموکراسی را بسازد و بپردازد. این تکه پارهها را از درون دانشهای قدیم، فلسفه یا الهیات، با کوشش طاقت فرسا میتوان به چنگ آورد. باید کل میراث را برهم زد و از هزار توی آن گوهرهای زیرخاک مانده را بازیابی نمود.
با این مقدمات اکنون میتوانم با قاطعیت مدعی گردم که هنرنمایی معجزه آسای استاد فیرحی که خداوند جایش را در بالاترین مقام بهشتیان قرار دهد، این بود که بعد از صرف سالهای متمادی برای مطالعه در ادبیات تولید شده از سوی فیلسوفان سیاسی جدید یا قدیم و، به همان اندازه، بعد از صرف سالها تامل در فقه اسلامی شیعه و اهل سنت، به مثابه دانش عملی راهنمای مسلمانان در هر دو حوزهی زندگی خصوصی و عمومی در جوامع اسلامی، موفق شد طی دو دهه ی آخر از بهترین دوران عمر کوتاه، اما بسیار پر برکتش یک تنه این کار سترگ را شروع کند و تا آخرین لحظه از زندگانی پرثمرش چنین کار کارستانی را قدم به قدم به پیش برد و در نهایت به مرحله قابل قبولی از باردهی برساند. او بیتردید برای طی کردن این راه رنجهای فراوان متحمل شد؛ اما سختی راه را به عشق نتیجه پرثمرِ کاری که شروع کرده بود، معجزه آسا به جان خرید و میراث گرانبهایی از خود در این زمینه برجای گذاشت. برگشت استاد سفر کرده ما به میراث اسلامی بسیار جدی و خستگی ناپذیر بود؛ اما چنین برگشتی به هیچوجه برای نبش قبر بیسود گذشته نبود. او با عینک پس زمینهای از معرفت شناسی، روش شناسی، و هستی شناسی جدید به سراغ سنت رفت و توانست به جای تکرار گذشته در حال و به عقب بردن عقربه تاریخ زمان حال، پایایی گذشته را به پویایی حال تبدیل نماید و به تجدید سنت در شرایط جدید تاریخی بپردازد. استاد فرزانه که داغش هر لحظه تابم را میرباید، در تلاش بود دستگاه دانایی مسلمانان را چنان بازسازی کند که پاسخگویی به صدها پرسش در هر حوزه از حوزههای زندگی امروزین، با برگشت بدان امکان پذیر باشد و ما را از دادن پاسخهای کهنه به پرسشهای جدید برهاند. اعتقادم بر این است که او تا این لحظه توانسته است، قطعاتی نو برای چنین دستگاه دانایی موجود در سنت اسلامی را تهیه نماید و آنها را با دقت تا اندازهای، هر چند موقتی، روی هم سوار کند و بعضی از پاسخهای مناسب بخشی از مسائل جدید را با تکیه بر آن به دست آورد؛ اما هنوز تا کامل شدن قطعات این دستگاه، سوار شدن دقیق همه قطعات بر روی هم و یافتن پاسخ مناسب همه پرسشهای جدید از آن، راهی نرفته باقی مانده است.
اکنون که او در میان ما نیست و امشب که این یادداشت را مینویسم اولین شبی است که با اندوه فراوان غیرقابل وصف ساعاتی قبل شاهد آرام گرفتن پیکر مطهر او در خاک پاک بهشت معصومه قم بودیم، تکمیل کردن راه طی شده و به مقصد رساندن کار بزرگ او، رسالت بزرگی است که بر دوش همه متفکران و اندیشمندان که دل در گرو تاریخ و جامعه این مرز و بوم دارند و بالندگی آن را وجهه همت خویش قرار داده اند، سنگینی میکند.
دیدگاه تان را بنویسید