در گفتوگوی ویدئویی با «اعتمادآنلاین» مطرح شد:
آزادی سوسنگرد به روایت علیرضا علویتبار
علیرضا علویتبار، جامعهشناس و فعال سیاسی اصلاحطلب، در گفتوگوی ویدئویی با اعتمادآنلاین در مورد آزادی سوسنگرد گفت: [عراق] نمیدانست که ما نمیتوانستیم دفاع کنیم. وقتی در شهر آمد و آرپیجیها شروع به کار کرد، [حقنگهدار] خیلی شجاع بود. بعداً هم مسئول خط ما در جزیره مجنون شد. خیلی قهرمان و شجاع بود. 8 تانک زد و نهمین را هم به زنجیرش [زد] و چند ماشین نفربر زد. عراق عقبنشینی کرد و شهر آزاد شد.
اعتمادآنلاین| علیرضا علویتبار، جامعهشناس و فعال سیاسی اصلاحطلب، در گفتوگوی ویدئویی با اعتمادآنلاین در مورد آزادی سوسنگرد گفت: [عراق] نمیدانست که ما نمیتوانستیم دفاع کنیم. وقتی در شهر آمد و آرپیجیها شروع به کار کرد، [حقنگهدار] خیلی شجاع بود. بعداً هم مسئول خط ما در جزیره مجنون شد. خیلی قهرمان و شجاع بود. 8 تانک زد و نهمین را هم به زنجیرش [زد] و چند ماشین نفربر زد. عراق عقبنشینی کرد و شهر آزاد شد.
بخشهایی از این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
*آورده این دوره برای خودتان چه بود؟
من به تدریج به آموزشهای ارتشی خیلی مسلط شدم در حدی که مثلاً کتابهای دانشکده افسری امکان میداد. اینها را به خوبی میخواندم، جزوه برمیداشتم، تمرین میکردم، به بقیه یاد میدادم. 2 ماه مسئول بودم بعد به جبهه رفتم، بعد از سه ماه برگشتم، بعد از جبهه کنار آمدم.
من قهرمان سوسنگرد نبودم
*کدام جبهه؟
دفاع از سوسنگرد، آن اتفاقات مشهور سوسنگرد آنجا افتاده. البته من قهرمانش نبودم.
در ورودی شهر یکسری کانال کشیده و ما را با M1 برای دفاع از شهر در کانالها مستقر کرده بودند
*تعریف کنید مخاطبان بهتر بدانند اصلاً در سوسنگرد چه اتفاقی افتاد.
والا داستان این بود که عراق نعلیشکل سوسنگرد را محاصره کرده بود. ما- به خصوص بچههای سپاه فارس- را بردند آنجا پیاده کردند که از آن طرفی که باز بود به شهر ببرند. ژاندارمری مسئول دفاع از شهر بود. وقتی رسیدیم، شب مستقر شدیم، صبح که بلند شدیم دیدیم از ژاندارمری خبری نیست. حالا به هر دلیلی عقب نشسته بودند، رفته بودند و ما تنها مانده بودیم. در ورودی شهر یکسری کانال کشیده بودند و ما را با M1 برای دفاع از شهر در کانالها مستقر کرده بودند.
*M1 چند فشنگ میخورد؟ سه تا؟
پنج فشنگ. فاجعهای بود! صندوقهای M1 را از انبارهای ارتش آورده بودند، از هر سه M1، یک M1 سالم در میآمد. من یاد گرفته بودم روی یک پارچه سفید اینها را اوراق میکردند، بعد سر هم میکردند یک M1 کامل میشد.
اسلحههای ما در سوسنگرد برای جنگ جهانی دوم بود و از رده خارج شده بود
*مونتاژ میکردید، سه M1 را یکی میکردید.
اینها مال جنگ جهانی دوم بود و از رده خارج شده بود. فرض کنید اینها را درست میکردیم، روغن نداشت، زنگ زده بود. من با توصیه داییام توانستم از لشکر 77 پیروز خراسان برای M1 روغن بگیرم. نمیدادند...
*در سوسنگرد از بچههای شیراز چند نفر بودید؟
آنموقع ظرفیتش یک گردان بود. گردان، سه گروهان بود، گروهان سه دسته 22 نفری بود. البته هیچگاه دقیق نبود. ما را آنجا مستقر کردند. عراق آمد با تانکها از روی کانالی که کشیده بودیم رد شد و به شهر رفت. در واقع داشت شهر را قدم به قدم میگرفت. بچهها که نمیتوانستند دفاعی کنند.
آقای حسن حقنگهدار، قهرمان سوسنگرد بود
*سلاح سنگین نداشتید فقط M1 بود.
نه، سلاح سنگین نبود متاسفانه فقط M1 بود. یکی از دوستان- خدا رحمتش کند- آقای حسن حقنگهدار، قهرمان سوسنگرد بود. یک گلوله به دستش خورد، از یک طرف خورد و از طرف دیگر بیرون آمد. به مسجد آنجا بردیم، او را خواباندیم که دستش را باندپیچی کردند. ذکر میگفت. بعد احساس میکرد همان دستش که گلوله خورده بود کار میکند. کلاشها اینطوری بود. خیلی داغون نمیکرد. بر خلاف ژ3.
*میگفتند توپ دستی.
بلند شده بود. داد زد که در آبدارخانه مسجد، آرپیجی7 است. ظاهراً گروه دکتر چمران، وقتی آنجا را ترک کرده بودند دو تا آرپیجی با تعدادی گلوله در چایخانه مسجد جا گذاشته بودند. دو نفر آرپیجی7ها را برداشتند و شروع کردند از شهر دفاع کردن. یکی از آنها حسن حقنگهدار بود. اولینبار هم بود که آرپیجی میزدند. چون ما فکر میکردیم وقتی آرپیجی را که میزنیم ممکن است از زمین بلند شویم. آقایی به اسم امیر بود که شانههای قویای داشت. گفتیم کمر بچهها را بگیرد که وقتی میزنند از جا کنده نشوند. بعد معلوم شد که نه تاثیری ندارد. همین آقای حقنگهدار 8 تانک زد. نهمی را هم به زنجیرش زد. نفر بعد هم تقریباً همین حدود زد و شهر آزاد شد.
*شما کجا بودید؟
ما هم همراهشان بودیم.
*نه شکستهنفسی نکنید من که....
من هم بودم.
مسجد سوسنگرد تنها جایی بود که مانده بود
*طراحی این مقاومت که کی، کجا را بزند با شما بود؟
بله. مسجد تنها جایی بود که مانده بود. مسجد مثل یک گل باز شد. تعبیر بچهها بود که شروع کرد به دفاع کردن از شهر. عراق احساس کرد که دام است. فکر کرد که راحت به شهر آمده...
عراقیها نمیدانستند که ما نمیتوانیم دفاع کنیم/ حقنگهدار بعداً مسئول خط ما در جزیره مجنون شد
*به راحتی داخل آمد که همه را قیچی کند.
نمیدانست که ما نمیتوانستیم دفاع کنیم. وقتی در شهر آمد و آرپیجیها شروع به کار کرد، [حقنگهدار] خیلی شجاع بود. بعداً هم مسئول خط ما در جزیره مجنون شد. خیلی قهرمان و شجاع بود. 8 تانک زد و نهمین را هم به زنجیرش [زد] و چند ماشین نفربر زد. عراق عقبنشینی کرد و شهر آزاد شد. من برگشتم شیراز. قرار بود جایزهای داده شود، احساس کردم خوب نیست...
قرار شد آقای هاشمیرفسنجانی جایزه بدهد/ احساس خوبی نداشتم که جایزه بگیرم، برگشتم
*کی قرار بود جایزه بدهد؟
گفتند در منظریه آقای هاشمیرفسنجانی...
*در تهران؟
بله، ما به تهران آمدیم. من تا منظریه هم رفتم آنجا احساس خوبی نداشتم که جایزه بگیرم. فکر میکردم کار خوبی نیست. به یاد دارم که با اتوبوس به خانه همان داییام که سرتیپ بود رفتم.
*تا منظریه رفتید ولی داخل نرفتید که جایزه بگیرید.
نه، رفتیم داشتند اسامی را میخواندند برگشتم. احساس کردم در جلسه نباشم بهتر است.
**مشروح این گفتوگو را اینجا ببینیم و بخوانیم.
دیدگاه تان را بنویسید