زندگینامه خودنوشت آیت الله هاشمی رفسنجانی 3 سال قبل از رحلت/ دنیاطلبان از ترس آرا به بهانه کهولت سن صلاحیتم را رد کردند/ نصایح آخرین نماز جمعه شبیه وصیتنامه من است/ خواست اسلام و امام و راه انقلاب، حاکمیت مردم است و نه یک گروه/ نقش اساسی برای ادامه یافتن
آیتالله هاشمی رفسنجانی در زندگینامهاش نوشت:پس از رحلت امام راحل نقش اساسی در مجلس خبرگان برای ادامه یافتن راه امام در حفظ جایگاه ولایت فقیه ایفا کردم و پس از ریاست جمهوری در سمت ریاست مجمع تشخیص مصلحت و نایب اول ریاست خبرگان و چند سالی در سمت ریاست آن به خدمت ادامه دادم.
اعتمادآنلاین| محسن هاشمی رفسنجانی در یادداشتی به مناسبت هشتاد و هفتمین زادروز آیتالله هاشمی رفسنجانی، متن زندگینامه خودنوشت ایشان را که حاوی نکاتی مهم و تعابیری کم سابقه از زبان وی در خصوص عملکردش در ادوار مختلف و تاریخ انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است، برای اولین بار منتشر کرد.
به گزارش جماران، محسن هاشمی در این یادداشت، می نویسد: «عصر عاشورای امسال، با یاد پدر، بغضی غریبانه داشتم، تعطیلات کرونایی و توصیه به عدم شرکت در مراسم حضوری عزاداری، خاطرات حضور مرحوم کوثری در روزهای عاشورا را برایم زنده میکرد، این ذاکر مورد علاقه امام خمینی، هرسال پس از حضور در حسینیه جماران و ذکر مصائب سیدالشهداء برای امام خمینی، به منزل ما در همسایگی حسینیه میآمد و آیتالله هاشمی رفسنجانی وخانواده را به روضهای سوزناک با طعم غربت اباعبدالله مهمان میکرد، اشکهای آیتالله که با نخستین کلمات مرحوم کوثری روان میشد بر حرارت و داغ عاشورایی میافزود.
در عصر غریبانه عاشورای امسال، جای خالی همه این عزیزان را با تمام وجود حس میکردم که ناخودآگاه بسوی دست نوشتههای باقیمانده از پدر کشیده شدم و با جستجو در آن بدنبال مرهمی برای زخم دلتنگی بودم که ناگهان دست نوشتهای را از آیتالله هاشمی رفسنجانی یافتم که گویا آخرین زندگینامه خودنوشت ایشان بود.
این دست نوشته که هشت سال قبل و سه سال پیش از رحلت ایشان در تابستان سال 1392 نگاشته شده است مضامین جالبی دارد که از جمله میتوان به تعبیری ماندگار از آخرین خطبه نماز جمعه ایشان در سال 1388 بهعنوان شبه وصیتنامه اشاره کرد.
آیتالله، خطبههای 26 تیرماه 1388 را که سراسر آن تاکید بر نقش بنیادین مردم در حکومت، قانونگرایی و پرهیز از اختلافات آسیبرسان به اصل انقلاب است، وصیتی که امروز نیازمند آن هستیم و به همان میزان که این توصیهها برای مشکلات کشور راهگشاست، افراطیون از آن میهراسند و مقابله را در تداوم تخریب آیتالله میبینند.
جسم اکبر هاشمی رفسنجانی، پنج سال است که در میان ما نیست و در کنار پیکر مراد وامامش آرمیده است اما تخریب، هتاکی وتوهین به وی از سوی افراطیون ادامه دارد و هر از چندی شاهد پرده جدیدی از تقطیع، تحریف، تخریب، توهین و تهمت به ایشان هستیم.
نمونه این اقدام را در ادعای یک نماینده مجلس در جریان بررسی کابینه جدید در مورد جریان توهین و برهم زدن مراسم سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در 15 خرداد سال 1385 در قم مشاهده کردیم.
در حالی که آیتالله هاشمی رفسنجانی همان زمان با صدور اطلاعیه اعلام کرده بودند که از عوامل این اقدام شکایتی ندارند و دستگاه قضایی با نظر رهبرمعظم انقلاب به این موضوع رسیدگی و حکم صادر کرده بود، این نماینده مدعی شد که «آیتالله هاشمی رفسنجانی هر روز برای حکم فشار می آورده است اما درنهایت با نظر دستگاههای امنیتی حکم مجرمین اجرا نشده است»، این اظهارات با وجود هدف سوء تخریبکنندگان، خود گواهی روشنی برمظلومیت آیتالله است.
تداوم این حجم از کینه و دشمنی افراطیون نشان میدهد که اگرچه جسم هاشمی زنده نیست اما اندیشه، نگاه وتفکر او در جامعه ما همچنان زنده، جاری وساری است همین موضوع موجب نگرانی چهرههای تندرو را فراهم ساخته است و مسیر صحیح را دلسوزان کشور در دفاع از میانهروی و عقلانیت در کنار پرهیز از افراط وتفریط نشان میدهد.
شاید برای نگاهی گذرا و فشرده به 82 سال زندگی اکبر هاشمی رفسنجانی، هیچ بیانی گویاتر از قلم ایشان در 79 سالگی نباشد وبه مناسبت زادروز ایشان در سوم شهریور 1313، آخرین زندگینامه خودنوشت آیتالله که تنها چند کلمه آن قابل انتشار نبود، در ادامه به همراه تصویر صفحه نخست آن تقدیم میگردد:
«بسم الله الرحمن رحیم
من، اکبر هاشمی بهرمانی، مشهور به رفسنجانی عضو خانواده ای مرکب از 9 فرزند با پدری آشنا به معارف و مؤدب به آداب دینی و مادری فرزند شهید در روستای کوچکی به نام بهرمان در جلگه نوق رفسنجان متولد و رشد کردم.
معاش خانواده از کشاورزی در ملکی که 12% از آب و زمین روستا خلاصه می شد، تأمین میگردید و تحصیل در روستا تا سطح کلاس شش آن زمان اما در مکتب خانه تا سن 14 سالگی از روستا بیرون نرفتم و قبل از بلوغ برای ادامهی تحصیل در سال 1327 شمسی با تشویق پدر به قم رفتم.
در منزل آیات اخوان مرعشی که از علمای قم بودند به خاطر خویشاوندی مستقر شدم و تحصیل علوم دینی را از جامع المقدمات که متن ابتدایی تحصیل بود شروع نمودم .
در اثر تربیت در خانواده و سپس در فضای حوزه علمیه قم و بهره مندی از سرپرستی آیتین اخوان مرعشی، هدفم علوم دینی و خدمت به مردم و کشور بود.
آن زمان هفت سالی از شهریور 20 میگذشت و دورات خفقان رضاخان برای نسل ما به فراموشی سپرده میشد و جریانهای سیاسی در کشور شکل گرفته بود. در قم جبهه ملی و فدائیان اسلام و تودهایها فعال بودند و تبلیغات انتخابات فضارا پر کرده بود. شاه جوان محمد رضا، هنوز بعد از عزل و تبعید پدرش به خاطر حضور موثر کشورهای پیروز جنگ جهانی دوم، قدرت ادامه خفقان رضاخان را نداشت.
پس از رحلت مرجع عام التقلید آیتالله اصفهانی و استقبال از آیتالله بروجردی در قم، حوزهی علمیه به سرعت رشد میکرد و آیتالله بروجردی قدرت همراه تقدیس روز افزوه داشته و در سراسر کشور مساجد و حسینیه ها و مراسم دینی با نشاط زیادی که پس از نجات از دوره خفقان رضاشاهی تحمل کرده بودند فعال شده و رو به توسعه بودند.
سه سال با این شرایط مناسب یک سره به تحصیل پرداختم و در حاشیه با جریانهای سیاسی و علمی آشنا شدم. جامع المقدمات سیوطی ملا عبدالله در منطق و مغنی و معالم اصول فرهنگی جز معالم در ادبیات است و معالم هم در اصول و به شرح لمعه و قوانین و فقه اصول فقه که وارد شدم، احساس کردم از مقدمات به متن رسیدهام و ضمنا گاهی خود به جدیدالورودها درس می دادم، تابستان و زمستان و تعطیلی و .. فرقی نمیکرد.
جبهه ملی به حکومت رسید آیتالله کاشانی که از زندان و تبعید انگلیس رها شدند، با محبوبیت زیاد توده مردم اسلامی را با جبهه اسلامی همراه کرده ک فدائیان اسلام که روح شهامت و شجاعت را به جوانان هدیه کرده بودند هم راه صاف کن بودند و حوزه را هم متمایل به سیاست کرده بودند البته آیتالله بروجردی که اولویت را تقویت حوزه و جبران کمبود آموزشهای دینی عصر پهلوی میدیدند، موافق اقدام سیاسی در حوزه نبودند.
پس از سه سالی تحصیل مداوم تابستان به بهرمان برگشتم و مردم را روشنتر از گذشته یافتم قسم وعظ و خطابه را آغاز کردم. دریافتم که سفرهای تبلیغی طلاب، هم مردم را میسازد و هم خود آنان را در متن جامعه میبرد و در مراجعت روی حوزه اثر می گذارد.
در این مدت با آیتالله خمینی که منزلشان روبه روی مسکن ما بود به خوبی آشنا شدم و روح جدیدی در کالبد خود احساس کردم. آیات اخوان مرعشی به نجف و من به حجره مدارس نقل مکان کردم. احساس شد که جامعه نیاز به نشریات عمیق دینی و اجتماعی دارد و لازم است شبهههای زیادی که به جوانان تزریق میشود پاک شود. با همکاری شهید باهنر و... انتشارات مکتب تشییع را تأسیس و اداره کردیم که برای خودمان و خواننده هایمان سازنده و از درس های خارج امام خیلی آموختم.
دولت مصدق در اثر تفرقه ارکانش و رفتار نامناسب با آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام، پشتوانه مردمی را از دست داد و در 28 مرداد سال 1328 سقوط کرد و دربار با کمک غرب سلطه خود را بسط داد و به سیاست سرکوب روی آورد و پس از رحلت آیتالله بروجردی به فکر تضعیف حوزه قم و ملوک الطویفی کردن مرجعیت افتاد که نتیجه ی آن قیام امام خمینی و جذب مردم سراسر کشور و طلوع گروه جدیدی از شاگردان ایشان و آغازی بر نهضت روحانیون شد که خود من و جمعی از دوستان صمیمی ام در این حرکت نقش اساسی داشتیم و تا امروز ادامه دادم.
در آن مدت دریافته بودم که عامل اصلی فلاکت و عقب ماندگی کشورهای اسلامی استبداد و استعمار است که مکمل و نگهدار یکدیگرند و مثل دو لبه قیچی، منافع مردم و کشور به نفع این دو جرثوعه شوم، قیچی می شود.
برای بیداری مردم کتاب «القضیه الفلسطینیه» اکرم زعیتر را به نام «سرگذشت فلسطین یا کارنامه ی سیاه استعمار» ترجمه کردم و یک مقدمه جانانه ای در توضیح آن نوشتم.
چون در آن هر خوانندهای نقش مخرب آن دو عامل را بالعیان می دید و در همان شرایط خفقان، خود مردم دهها بار آن را مخفیانه چاپ و منتشر کردند و خوراک بحثهای جلسات مبارزان شد.
بخاطر آن، مصائب زندان و شکنجه های غیرقابل توصیف را توسط استبداد و به فرمان استعمار، تحمل کردم و آبدیدهتر شدم. پس از آزادی، کتاب «امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار» را نوشتم که درست در جهت اثبات دریافتم بود و چون استبداد قاجاریه در آن افشا شده بود رژیم پهلوی مشکلی با آن نداشت و زهر آن را هم تحمل می کرد و آن هم با چاپ های بی شمار هدفم را خوب منتشر کرد و در میدان مبارزه با تبعید امام و خلاء رهبری مبارزه با جمع همفکران نگذاشتیم که مشعل مبارزه با استعمار و استبداد و راه روشن شده خاموش شود و تقریبا نیمی از وقتمان در زندانها و آوارگی گذشت و در آخرین زندان که سه سال طول کشید بهترین توفیق تمام عمرم را خداوند عطا فرمود و یادداشت تفسیر راهنما(بعد از پیروزی انقلاب)، در 20 جلد منتشر شد و فرهنگ قرآن که در 33 جلد منتشر شده و تفسیر موضوعی که در دست تهیه است را فراهم کردم و اکنون در لبنان و پاکستان، این آثار در حال ترجمه به زبان عربی و اردو است و چند جلد هم از آنها منتشر شده .
سه ماه مانده به پیروزی انقلاب زندانم تمام شد و وارد اقیانوس مردم مصمم به ریشه کن کردن استبداد و استعمار شدم. انقلاب در 22 بهمن ماه 57 پیروز شد و من در شورای انقلاب حزب جمهوری اسلامی و سپس در وزارت کشور و در سمت ریاست مجلس و فرماندهی ادامه جنگ و نهایتا جانشین فرماندهی نیروهای مسلح انجام وظیفه کردم و با تدبیر جنگ را با اصلاح قطعنامه 598 و پذیرش آن تمام کردیم و در شورای امنیت سازمان ملل صدامیان را محکوم کردیم و با حکم دریافت صد میلیارد دلار خسارت و با تدبیر اسرایمان و اسرای عراقی را آزاد کردیم و صدام به فلاکت افتاد و از گور خود ساخته خود بیرون کشیده شد و به سرداب رفت و من در سمت ریاست جمهوری، خرابی های جنگ را ترمیم کردم و زیربناهای کشور را در دوره ریاست جمهوری نسبتا ساختم.
پس از رحلت امام راحل نقش اساسی در مجلس خبرگان برای ادامه یافتن راه امام در حفظ جایگاه ولایت فقیه ایفا کردم و پس از ریاست جمهوری در سمت ریاست مجمع تشخیص مصلحت و نایب اول ریاست خبرگان و چند سالی در سمت ریاست آن به خدمت ادامه دادم و با انتخاباتی سالم و آزاد جریان اصلاحطلب دولت را گرفت. متأسفانه با نمک نشناسی راه را گم کرد.
متأسفانه کم کم احساس کردم که نیروهای در کمین نشسته با انتخابات ریاست جمهوری سال 84 دولتی از جنس خود را ساختند و چهار سال بعد نیروهای خالص انقلاب تار و مار کردند و من با نوشتن یک نامه تاریخی به رهبری و سپس در آخرین خطبه های نماز جمعه که چهارصد و پنجاه یکمین خطبه نماز جمعه من بود در تاریخ 26/4/1388 نصایح خود را که شبیه وصیت نامه است در حالی که جمعیت میلیونی در خیابانهای تهران اجتماع با شکوهی داشت و دهها میلیون نفر از طریق رادیو و تلویزیون آن را شنیدند اثبات کردم که خواست اسلام و امام {و} راه انقلاب، حاکمیت مردم است و نه یک گروه؛ و از آن به بعد در مسئولیت ریاست مجمع به خدمت ادامه میدهم و شاهد انحرافات دلخراشی هم هستم.
و اخیرا چون دیدم ... سیاستی دیگر آغاز شده، برخلاف تصمیم در انتخابات 24 خرداد 1392 ریاست جمهوری در آخرین لحظات نامنویسی کردم که زلزله در کشور انداخت و دنیاطلبان از ترس آراء به بهانه کهولت سن صلاحیتم را رد کردند ولی در حقیقت تثبیت کردند و با اشاره، آقای دکتر روحانی را حائز اکثریت آرا نمودم و در انتظار نتایج آن هستم اگر ... بگذارند.
تابستان 1392»
دیدگاه تان را بنویسید