محمدرضا تاجیک در یادداشتی مطرح کرد:
تفارق و سیاست
امروز، سیاست نقش و نقاشی خود را در قاب و قالب کنش هر فردی از خانوادهی «تفارق»ها، با هدف نمایاندن و رویتپذیرکردن خود در شرایطی که اساسا چنین امکانی (نمایاندن و رویتپذیرکردن و پژواک صدا) وجود ندارد، به نمایش گذارده است.
یک
محمدرضا تاجیک در یادداشتی در مشق نو نوشت: امروز، سیاست نقش و نقاشی خود را در قاب و قالب کنش هر فردی از خانوادهی «تفارق»ها، با هدف نمایاندن و رویتپذیرکردن خود در شرایطی که اساسا چنین امکانی (نمایاندن و رویتپذیرکردن و پژواک صدا) وجود ندارد، به نمایش گذارده است. با بیان دیگر، ما امروز با نوعی جنبش تفارقها مواجهایم که همان سیاستورزی است. با بیانی متفاوت، لیوتار، این نوع جنبش و سیاست را از جنس فرهنگ میداند و مینویسد: «فرهنگ گوش به آن چیزی دارد که برای گفتهشدن تلاش میکند. فرهنگ به کسانیکه صدایشان بهجایی نمیرسد ولی میخواهند صدای خود را برسانند، صدا میبخشد.»
از این منظر، سیاست را نمیتوان صرفا صورتی از تعامل بشری قلمداد کرد که برحسب اهداف و اغراض تعریفپذیر است، و نه میتوان گفت که سیاست سبکی از گفتمان است، زیرا در این حالت، عرصهی سیاسی فضایی محسوب میشود که در آن، تنها گفتمانهای مختلف، نامتناجس، و لذا رقابتگر، با هم مواجه میشوند، و لاغیر. لیوتار جای دیگر مینویسد: «اگر سیاست یک سبک بود و قرار بود داعیهی شانی در سر بپروراند، پوچی ادعایش بهسرعت برملا میشد. معالوصف، سیاست همان تهدید تفارقهاست. سیاست یک سبک نیست، بلکه تعدد سبکهاست؛ تشتت غایات؛ و بهتماممعنا، مسئلهی مرتبطسازی است… اگر دوست داشته باشید میتوان گفت سیاست وضعیت زبان است، ولی خودش زبان نیست. سیاست مشمول این واقعیت است که زبان نه یک زبان، بلکه مجموعه جملههاست.»
لیوتار در ۱۹۸۳ در کتاب تفارق، همین معنا را بدینگونه مورد تاکید قرار میدهد: «سیاست یعنی زبان، نه یک زبان بلکه مجموعهی عبارات است، یا هستی هستی نیست، بلکه مجموعهی هستها است… اما سیاست تهدیدِ تفارق Differend است. سیاست…بهترین شکل پرسش اتصال است». در جای دیگر لیوتار تفارقی را توصیف میکند (که خود امکانش معرّف سیاست است) بهمثابه «وضعیت متزلزل و وهلهی زبان که در آن آنچه باید در قالب عبارات نهاده شود هنوز نمیتواند در این قالب نهاده شود» و سپس میگوید: «آنچه در ادبیات، در فلسفه و شاید در سیاست تعیینکننده است این است که شاهد تفارقها باشیم از این طریق که اصطلاحاتی برای آنها بیابیم.»
به دیگر سخن، تفارق جملههایی هستند که نمیتوانند در چارچوب سبکی خاص، صدای خود را به گوش برسانند. جملههایی از این دست، جملههایی هستند که میتوان عنوان «قربانی» را به آنها اطلاق کرد. براساس این دیدگاه، قربانی کسی است که آن دسته از قواعد موجدِ سبک موجب خاموشیاش میشوند. قربانی نمیتواند علایق خود را توصیف کند، چراکه چنین علایقی در محدودهی آن سبک خاص بهرسمیت شناخته نمیشوند. پس، تفارق را میتوان موردی توصیف کرد که در آن کسی «از یک آسیب و نیز فقدان ابزار اثبات آن آسیب» رنج میبرد». (ن.ک. به پیتر سجویک، مروری بر فلسفهی اروپایی؛ دکارت تا دریدا)
دو
در جامعهی امروز ما، سیاست به یک سبکِ استعلایی و استعاری تبدیل شده است و فراموش کرده جامعه دقیقا همان تکثر جملههاست و سیاست واژهای است که به این تنوع اشارت دارد. فراموش کرده، سیاست اگر ذاتی داشته باشد، آن ذات مبتنی بر کثرت است، و آنگاه که بهصورت یک سبک ظاهر میشود، موجب سوءتفاهم میشود… در متن و بطن سیاست، نوعی «آپوریا» نهفته است، که هر تلاشی از درون یک سبک برای ارائهی راهحلی فراگیر در مواجهه با پرسشهای متعددی که دیگر سبکهای گفتمان لاجرم طرح میکنند، به شکست محکوم میکند، و فراموش کرده، مردم بدان علت در جهان اجتماعی دست دارند که موجوداتی زبانیاند، و همین واقعیت است که ایشان را سوژه میسازد و این امکان را به ایشان میدهد تا بر حسب علایقشان با یکدیگر سخن بگویند… و لذا، به همین نحو، همگان پیشاپیش در سیاست دخیلاند، چراکه سیاست مقدم بر هر چیز دیگری، عبارت است از مسئلهی نحوهی مرتبطسازی جملهها به یکدیگر.
آنچه اینروزها بهنام سیاست تجربه میکنیم، اساسا قصد آن ندارد تا چشمهای خود بشورد و ببیند که عرصهی سیاسی، فضایی است از امکان، و عرضهکنندهی قوهای نامحدود برای مرتبطسازی جملهها به یکدیگر برطبق روشهای ممکن گوناگون -و دقیقا به همین علت است که نمیتوان برای ایجاد قاعدهای که بتواند چگونگی مرتبطسازی جملهها را بهما بگوید، به سیاست استناد کرد. لذا هرگونه عمل مرتبطسازی جملهای خاص با جملهای دیگر برطبق قاعدهای که از سبکی بهخصوص حاصل شده باشد، بهخودیخود نمیتواند نافی امکان دیگر نحوههای مرتبطسازی و یا مطرحشدن سایر سبکها باشد. این سیاست، نه تکثر جملهها را در ساحت زبانی خود (و حتی بیرون از آن) بهرسمیت میشناسد، و نه از امکان و استعداد مرتبطسازی این تفاوتها و تکثرها برخوردار است. لذا، بهطور فزایندهای در سراشیبی تولید و بازتولید تفارقهای جدید -یعنی همان افرادی که حتی برای اثبات وضعیت خود بهمنزلهی قربانی وسیلهای ندارند- قرار گرفته است. از اینرو، بهگونهی پارادوکسیکال، چنین سیاستی سخت در چنبرهی مدیریتِ شیارها و شقاقها و فراقها و تفارقهایی که خود خلق کرده و میکند، گرفتار آمده است، و هر چقدر از هراس این تفارقها به خود پناه میبرد، عِرض سیاست میبرد و زحمت خود میدارد.
در شرایط کنونی، شاید تنها راه برونشد از این چرخهی معیوب و پارادوکسیکال، اندیشیدن به سیاستی است که تلاش خود را مصروف بیشینهسازی دامنهی اهداف ممکنی سازد که میتوانند درون زمینهی اجتماعی خاصی دنبال و آزادانه بیان شوند. همانگونه که استوارت میل زمانی گفته بود، تنوع و تعارض ذاتی درون «حیات سیاسی» است که این امکان را به ما میدهد تا آن را در درستترین معنایش توصیف کنیم: «تا زمانیکه عقاید مطبوع برای دموکراسی و اشرافگرایی، برای تملک و مساوات، برای مشارکت و رقابت، برای عیش و ریاضت، برای اجتماع و فردگرایی، برای آزادی و انتظام، و برای سایر تعارضات موجود در حیات عملی، با آزادی برابر بیان نشوند و یا استعداد و انرژی برابر نیرو نیابند و مورد حمایت قرار نگیرند، هیچ بختی برای نیل هر دو عنصر به حق مطلبشان به صورت همزمان وجود نخواهد داشت. در عمدهی اشتغالات عملی زندگی، حقیقت تا حدود زیادی مسئلهی سازگارسازی و ترکیب اضداد است…میدانم چون چشم بگشایم و نیک بنگرم، پاسخ این دعوت نظری خود را بهگونه عملی، و در قالب «سیاستِ حذف رادیکال تفارقها و تفاوتها» که امروز تجربه میکنیم، دریافت کردهام، اما باور کنید چنین سیاستی هرچه باشد سیاست نیست، و در آیندهای نه چندان دور با اشکالی از «شورش سیاست» مواجه خواهد شد.
دیدگاه تان را بنویسید