اگر روزنامهنگار مصونیت حقوقی نداشته باشد، چگونه میتوان انتظار پاسخگویی داشت؟
روزنامهنگاری «منزلت» است تا شغل.اما اگر شغل هم بپنداریم، «سیال است و پیچیده»، در عین حال «مهندسی و پر از محاسبه». به همین دلیل، روزنامهنگار اگر «مصونیت حقوقی» نداشته باشد، چگونه میتوان از او انتظار «مسوولیت پاسخگویی» داشت؟
مجید رضاییان، استاد روزنامهنگاری طی یادداشتی برای روزنامه اعتماد نوشت: این روزهای ما، شبیه چه چیزی است؟ پرسش «چه باید کرد؟» که از دوره زندان سیاسی پیش از انقلاب، همراه ماست ـ با هر ادبیاتی؛ مذهبی، ملی و چپ آن زمان ـ تا به امروز، چه پاسخی دارد؟
متن استعفای دکتر حسن نمکدوست را خواندهام؛ کنار پنجره ایستادهام و بغض زیر گلویم را میفشارد، تحمل میکنم، تحمل. قلم به دست میگیرم و بر خودم مسلط میشوم تا چند «پرسش بنیادین» را به میان کشم: اول) باشیم یا نباشیم؟ قانون اساسی «با همه نقدهای وارده از سوی نسل امروز و نخبگانش، تنها و تنها سندی است که «آزادی بیان» را به رسمیت شناخته است.»
روزنامهنگاران و رسانه ـ در هر شکل و پلتفرمی ـ روی همین نقطه انگشت میگذارند: «اگر اصل آزادی بیان باشد...
ما هستیم؛ اگر نباشد اصل رسانه بیمعناست» پس «بود و نبودِ» این حرفه، با بود و نبودِ این اصل، گره خورده است، بسیار عمیق. نباشد، ما هم نیستیم. نمیتوانیم باشیم چون.
دوم) باشیم یا نباشیم؟ ارکان حکومت -نه تنها دولت-این پاسخ را باید به شایستگی بدهند: «رسانهها و روزنامهنگاران را به رسمیت میشناسند یا از سر تعارف با آنها مدارا میکنند، مدارا در کنار ایجاد محدودیتها البته.» این راه، تاکنون به مثابه یک «تجربه» در برابر ماست. پاسخ نداده است؛ تصدیق میکنید که. تکرار و آزمودن این راه، جز تکرار یک خطا، چیز دیگری نیست. هست؟ چرا یک بار و فقط یک بار، این را نمیآزماییم که امور «استقلال حرفهای» این صنف را به خودشان بسپاریم. شاید نتیجه جز این شد. حتما تجربه جهانی- مانند فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران و قوانینی که خود وضع میکنند-نتیجه داده است، چرا به این تجربه و تجربههای مشابه ـ با مدل بومی آن ـ احترام نمیگذاریم. این اصل هم، با «بودن» این حرفه، دقیقا برابر است. سوم) باشیم یا نباشیم؟ باز هم این پنجره و نگاه من به بیرون. تجربه سالها روزنامهنگاری، سردبیری و راهاندازی چند روزنامه ملی و سراسری را مرور میکنم. این پنجره یا بهتر بگویم «زاویه نگاه» با من حرف میزند، میگوید که «مصونیت حقوقی چه میشود؟» روزنامهنگاری «منزلت» است تا شغل.اما اگر شغل هم بپنداریم، «سیال است و پیچیده»، در عین حال «مهندسی و پر از محاسبه». به همین دلیل، روزنامهنگار اگر «مصونیت حقوقی» نداشته باشد، چگونه میتوان از او انتظار «مسوولیت پاسخگویی» داشت؟ این دو، کفههای یک ترازو هستند. جز این است؟ در نظر گرفتن یکی و نفی دیگری، باز تجربه به من میگوید؛ «داوری غیرمنصفانه» و به غایت اشتباهی است.
روزنامهنگاران ما، اگر مصونیت حقوقی داشته باشند، رسانههای داخل کشور، رسانههای مرجع میشوند نه رسانههای خارجی. اگر ناراحتیم چرا رسانههای ما، مرجع نیستند، این داوری «یکسویه» را تغییر دهیم. چرا تغییر نمیدهیم پس؟ همین پنجره تجربی، این پرسش بنیادین را به میان میکشد که حاکمیتها «مصونیت حقوقی» را دوست ندارند. اما بود و نبود رسانه و روزنامهنگار، به همین اصل وابسته است، نیست؟
پرسشهای بنیادین دیگری هست که بماند برای بعد. حتما خواهم نوشت. اما آنچه دکتر حسن نمکدوست از خود برجای گذاشت، تنها تلنگری بود که به باور من، زمینه بازخوانی این پرسشهای بنیادین را فراهم کرد. او برای من و همه اساتید و روزنامهنگاران، نمونه یک «استاد بااخلاق، خوشفکر و رفیقِ» سالهای دیروز و امروز و فرداست. آنچه کرد و در ادامه استعفا داد و رفت، تاکید بر یک «نگاه اجماعی» از سوی همه اساتید و روزنامهنگاران بود. همین و بس.
دیدگاه تان را بنویسید