نقیبزاده، استاد علوم سیاسی در دانشگاه تهران:
تاریخ به یاد دارد برای رضایت هیتلر چگونه چکسلواکی را تجزیه کردند
تاریخ از یاد نبرده است که در کنفرانس مونیخ 1938 غرب چطور کشور چکسلواکی را به عنوان متحد غرب، تجزیه کردند تا به زعم خود هیتلر را راضی کنند.
احمد نقیبزاده، فعالی سیاسی و استاد دانشگاه در یادداشتی برای اعتماد نوشت:
1) به نظر میرسد، مشکلاتی که امروز در گستره سرزمینی اوکراین در حال وقوع است، برآمده از یک دگرگونی عمیق در استراتژی قدرتهای بزرگ است. حدود 2دهه قبل، یکی از دوستان جامعهشناس مقیم فرانسه، راهی افغانستان شد تا تحلیلی از شرایط اجتماعی این کشور به دست آورد. از او پرسیدم که در مشاهدات خود چه نکته قابل توجهی برداشت کرده است؟ به این نکته اشاره کرد که مهمترین موضوعی که مشاهده کرده، مربوط به سفارتخانه عریض و طویل امریکا در افغانستان است. سفارتخانهای عظیم با زیرزمینهایی تو در تو و وسعتی بسیار بالا که تصویری فراتر از یک سفارتخانه را به ذهن متبادر میکند. در آن زمان، تفسیر شخصی من از دیدگاه دوست جامعهشناس فرانسویام این بود که امریکا به افغانستان آمده است تا از آن به عنوان پایگاهی برای کنترل، آسیای مرکزی، ایران، چین و... بهره ببرد. شواهد بعدی نشان داد که این تفسیر در زمان خود چندان هم دور از واقعیت نبود. اما امریکا امسال با یک حرکت ناجوانمردانه و بدون هیچ پیشزمینهای، افغانستان را رها کرد و از این کشور خارج شد. در کنار این بحث، زمزمههایی نیز شنیده میشود که امریکا در حال تخلیه کامل خاورمیانه است، حرکتی که بدون تردید، پیامدهای ناگواری برای منطقه خواهد داشت، چرا که توازن را در خاورمیانه به هم زده و خلأ قدرت عظیمی ایجاد میکند.
2) اما باید توجه داشت، تغییر و تحولات راهبردی در نظم جهانی، تنها به این 2منطقه خلاصه نمیشود. امریکا دامنکشان در حال خارج شدن از اروپا نیز هست. اینکه ترامپ در زمان زعامت بر رای هرم اجرایی امریکا، به ناتو بیاعتنایی و اعلام میکرد، علاقهای برای به دوش کشیدن مشکلات اروپا ندارد، برآمده از نگاه و دیدگاههایی است که در هیات حاکمه امریکا (بدون توجه به جناحها) شکل گرفته است.
این راهبردهای جدید در شرایطی از سوی امریکا اتخاذ میشود که در سالها و دهههای قبل، مسائل ناتو برای امریکا حیاتی بود. هر زمان که اروپاییان برای استقلال بیشتر تلاش میکردند، امریکا با به راه انداختن مشکلاتی از جنس ماجرای کوزوو و... این پالس را به اروپاییان ارسال میکرد که هرچند اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی شده و در ظاهر پیمان ورشو پایان گرفته، اما هنوز باید بر ناتو تکیه کرد و تلاش برای تقویت آن را در دستور کار قرار داد. اما امروز، امریکا به سادگی به دنبال آن است که اروپا را به حال خود رها کند و ماجراجوییهای خود را در جای دیگری دنبال کند. اما چه عاملی باعث شده تا امریکا یک چنین راهبردی را تدارک ببیند؟
3) این تحولات برآمده از یک تغییر استراتژیک مهم در عرصه تصمیمسازیهای ایالات متحده است و آن اینکه امریکا تمام توجه و تمرکز خود را معطوف چین ساخته است. در واقع نگاه خیره امریکا از سایر نقاط جهان برداشته شده و به چین دوخته شده است. در یک چنین وضعیتی، هم اروپاییها و هم امریکاییها به این نتیجه رسیدهاند که در زمان تمرکز امریکا بر مساله چین، ممکن است روسیه به عنوان یک متغیر ناخواسته، وارد عمل شده و مشکلسازی کند. در صورت یک چنین حرکتی از سوی روسیه در زمان تقابل عینی با چین، امریکا ناچار است بخشی از نیروهای خود را وارد منازعه با روسیه کند؛ امری که توان امریکا را در مواجهه با چین کاهش میدهد. به نظرم نقشه امریکاییها این است که پوتین را به نحوی در خصوص حمله به اوکراین تشویق کنند با این نیت که روسیه قسمتهای شرقی اوکراین را تجزیه کرده و یک دولت حایل برای امنیت خود ایجاد کند و به آن سرگرم باشد. در این راهبرد، بعد از الحاق مناطق شرقی اوکراین، غرب میتواند اوکراین را عضو ناتو کرده و روسیه را مهار کند. در همین احوال، بر اساس نوشتههای روزنامههای اروپایی و برخی اخبار، پوتین دچار دگردیستی تمامعیاری شده که اغلب دیکتاتورها به آن دچار میشوند. یعنی یک حس پارانویای قوی و تشویش و نگرانی از دشمنی که همواره او را تهدید میکند در ذهن او لانه کرده است.
4) اما نقشه امریکاییها درست از آب درنیامد و پوتین نه تنها به مناطق شرقی اوکراین اکتفا نکرد، بلکه تهدیدهای خود را به تمامیت ارضی اوکراین و حتی سایر کشورهای شرقی امتداد بخشید. در این میان، یک متغیر ناخواسته نیز شکل گرفت و آنهم مقاومت جانانه مردم اوکراین بود که تحولات جدیدی را رقم زد. تصور عمومی بر این بود که زلینسکی، رییسجمهور اوکراین به سرعت اوکراین را ترک و روسیه نماینده خود را جایگزین وی میکند. این مقاومت باعث شد تا غرب راهبرد تازهای را در مواجهه با روسیه تدارک ببیند. غرب تصمیم گرفته تا با سلاح تحریمهای کمرشکن، دندان تیز روسیه را بکشد و قدرت او را در سطح کشورهایی چون اسپانیا و حداکثر فرانسه کاهش دهد. از سوی دیگر مردم اوکراین نیز با نفرت فزایندهای با روسها مقابله میکنند و این روند بدون تردید برای روسها مشکلاتی ایجاد میکند. معتقدم بازنده اصلی این جنگ، در وهله نخست مردم اوکراین هستند که آواره شده و زیرساختهای کشورشان ویران میشود و در مرحله بعد نیز بازنده این جنگ پوتین و کشور روسیه است که در معرض تحریمها قرار میگیرند. اعاده اقتصاد روسیه بعد از یک سال تحریم بسیار دشوار است و قدرت روسها را دچار اضمحلال میکند. به این ترتیب از منظر امریکا، مشکل روسیه نیز حل میشود و تمام فکر و ذکر امریکا متوجه چین میشود.
5) بهطور کلی، برای امریکا و اساس غرب، مهم نیست که به سر مردم اوکراین چه میآید و چه مصائبی متوجه این مردم میشود؟ این سناریو بارها تکرار شده است. تاریخ از یاد نبرده است که در کنفرانس مونیخ 1938 غرب چطور کشور چکسلواکی را به عنوان متحد غرب، تجزیه کردند تا به زعم خود هیتلر را راضی کنند. نمایندگان انگلیس و فرانسه اعلام کردند که با تکهای زمین، صلح را خریدند. تاکتیکی که تاریخ نشان داد، اثرگذار نشد و نهایتا هیتلر به لهستان حمله کرد و جنگ جهانی دوم را آغاز کرد. بنابراین برای نخستینبار نیست که غرب، برخی کشورها را به امری تشویق و بعد به بهانه همان عمل کشور مقابل را تحریم میکند. در ماجرای حمله عراق به کویت نیز، امریکا صدام را تشویق کرد تا به کویت حمله کند و بعد به همین بهانه، عراق را که در شمایل یک ماشین جنگی علیه رژیم صهیونیستی عمل میکرد، مهار کردند. البته مجموعه این تحلیلهای ارایهشده، برداشت شخصی من از تحولات است و ممکن است حوادث به گونهای متفاوت رقم بخورد.
مطلب جالب و قابل تاملی بود.