فیاض زاهد، روزنامهنگار و تحلیلگر:
جریان اصلاحطلبی موثرترین نیروی اجتماعی و سیاسی در ایران است
دوگانگی، بزرگترین سم جریان سیاسی اصلاحطلب در سالهای گذشته بوده
بر این باور هستم که جریان اصلاحطلبی با همه ایراداتی که در نوشته قبل به آن اشاره کردم موثرترین نیروی اجتماعی و سیاسی در ایران معاصر است.
فیاض زاهد نویسنده و فعال سیاسی در یادداشتی برای روزنامه اعتماد نوشت: انتشار سرمقاله انجمن اعران مرده با واکنشها و بازتابهای مثبت و منفی فراوانی روبرو شد. برخی از منتقدین بر این باور بودند در حالی که جریان اصلاحطلبی فاقد ابزار لازم برای دفاع از میراث، ارزشها، ایدئولوژی و کارکرد خویش است، تمرکز صرف بر انتقادات در شرایطی که زمینهها و امکان تحلیل منصفانه در فضای بدون حب و بغض امکانپذیر نیست، امر مذموم و ناپسندی است. در حالی که رقبا از همه امکانات تبلیغی و قدرت نرمافزاری و سختافزاری برخوردارند و لشکری از نیروهایی با نشان و بینشان به بهانههای مختلف چه از سوی تندروهای داخلی و چه از سوی پیادهنظام ورشکسته وابسته به گروههای تروریستی و مسافران آلبانی و نیروهای براندازی که بعضا از سوی قدرتهای خارجی مورد حمایت قرار میگیرند، جریان اصلاحطلبی را همچون قیچی به دو نیم میکنند بهرغم برخی از گزارههای رسمی و غیررسمی درباره اعتماد و باور مردم و پرسششوندگان درباره شعار کلیشهای و تصنعی « اصولگرا- اصلاحطلب دیگه تمومه ماجرا» و این باور که هیچکدام از دو جریان سیاسی موثر در داخل کشور پاسخگوی نیازهای زمانه نیستند و راهحل روشنی برای برونرفت از وضعیت موجود ندارند تمرکز بر چنین دادهها و تحلیلهایی نه تنها کمکی به برونرفت از فضای سیاسی موجود نمیکند، از نظر تشکیلاتی هم نوعی خودزنی به حساب میآید. این استدلال شبیه وضعیتی است که مقامات جمهوری اسلامی در طول 40 سال گذشته با تکرار شعار کلیشهای در «شرایط حساس به سر میبریم» امکان هرگونه نقد درونی، تحلیل روانشناختی- جامعهشناختی اندامواره نظام سیاسی با بنبست روبرو کردهاند، میتواند برای جریان اصلاحطلبی هم به سم مهلکی بدل شود. جریان اصلاحات اگر همین امروز مورد نقد گروههای مختلف اجتماعی و عناصر درگیر در حاکمیت است، واجد یک میراث، شناسنامه و هویتی روشن است.
همچنان رهبران آن چه شخصیتهای در حصر و چه شخصیت نیمهحصر آن یعنی سید محمد خاتمی، براساس مطالعات پیدا و پنهان از وجهه و اعتبار قابل ملاحظهای برخوردارند منظور نویسنده آن نیست که جایگاه این رهبران به سالهای پیش یا پس از 88 قابل برابری است روشن است وقتی که افکار عمومی و عناصر خاکستری اجتماعی سالها از دیدن و شنیدن صدا، خاطرات، نام، نظرات این رهبران محروم است به تدریج بخشهای جدید اجتماعی که به صحنه آمدهاند و متولدین دهه 80 و 90 فاقد هر گونه خاطره، سابقه، ذهنیت و اعتماد اجتماعی قابل ملاحظهای نسبت به آنان است. اما فراموش نکنیم وقتی امروز از حضور سید محمد خاتمی در یک افطاری ممانعت به عمل میآید، نمیتوانیم این اقدام را از سر حب به یک امر مطلوب و بغض نسبت به امر مذموم فرو بکاهیم. اقدام فوق به این معناست که او همچنان یک شخصیت قابل اتکا و الهامبخش و معنابخش به هویت و کنش جریانات سیاسی اصلاحطلب یا نیروهای اجتماعی سرگردان است.
من هم بر این باور هستم که جریان اصلاحطلبی با همه ایراداتی که در نوشته قبل به آن اشاره کردم موثرترین نیروی اجتماعی و سیاسی در ایران معاصر است. فقدان آلترناتیو، بیگانه بودن با شرایط محیطی، در معرض فشارهای روزافزون داخلی قرار نگرفتن، وابستگی به سرویسهای خارجی، بهرهمندی از کمکهای مالی کشورهای مرتجع و قدرتهای بزرگ، از طرفی استفاده تندروهای داخلی از رانتها، بهرهوری از دوپینگهای سیاسی و امنیتی، لبه تیز نظارت استصوابی، برخوردهای امنیتی، فشار بر نهادها و گروههای اجتماعی و مدنی... در واقع هرچند میتواند در ظاهر موید نوعی سازگاری موقعیت و انحصار باشد، اما آن نیروها و کنشگران سیاسی را در محیط گلخانهای پرورش میدهد.
بدیهی است تنها بر اساس یک زیست سیاسی طبیعی است که نیروهای فاقد چنین مزیتهای تصنعی قادر به بقا خواهند بود. شبیه آنچه در تاریخ معماری ایرانی شاهدیم، انسان ایرانی در طول تاریخ در نتیجه خشکسالیهای مفرط، کمبارانی، زمینهای کمحاصل، بادهای تند، گرمای زیاد آموخته خود را در آن شرایط حفظ کند. محدودیتها با خودش ابداعات، نوآوریها و خلاقیتها را ایجاد میکند. لذا هر گاه جریان اصلاحطلبی در ایران با همه محرومیتها، کورسویی از تنفس اجتماعی و سیاسی را شاهد بوده بارقههای ابداع، نوآوری و موفقیت جوانه زده است. پس در این امر با موافقین جریان اصلاحطلبی تزاحمی ندارم. اما با این فرض که هر گونه تحلیل و نقد باید شکل درونگفتمانی داشته باشد مخالف هستم چون از نظر تحلیل رفتار سیاسی، کنش اجتماعی، صبغه تشکیلاتی میدانیم که برخی چهرههای موثر و تئوریک به صورت محرمانه پویشها و مطالعاتی را برای پیدا کردن نقاط ضعف انجام دادهاند، اما از آنجایی که هر نیروی سیاسی از جمله اصلاحطلبان پایگاه اصلی خود را باید در بین نیروهای اجتماعی واقعی رصد کنند و به دست آورند و از سویی فقدان چنین گفتمان نقادانهای فرصت مضاعفی به منتقدین جریان اصلاحات میدهد نیازمند آنیم که با مخاطبان خود به صورت عام و نیروهای اجتماعی خاص سخن بگوییم. آن نوشته بازتابی بود به آن دغدغه. برای تکمیل آنچه به عنوان نقد بیان کردم امروز در این نوشته به بخشهای دیگری اشاره خواهم کرد. ما نیازمند مانیفست نوینی از شرایط سیاسی و اجتماعی خویش هستیم جریان اصلاحطلبی باید به صورت صریح و روشن تفاسیر خود از موضوعات مختلف را با افکار عمومی در میان بگذارد و چه بسا برای پیشبرد آنها نیازمند پرداخت هزینههای جدیدی باشد. از محورهایی که میشود بدان اشاره کرد، تفسیر جدید از شرایط سیاسی و اجتماعی ایران امروز است.
در کنار آن تفاسیر جدید، ما نیازمند بازبینی درباره نحوه ادراک خود از شرایط محیطی هستیم. ابتدا باید گروههای هدف را شناسایی کنیم، روشن نماییم که اندیشه اصلاحطلبی برای چه لایهها، سنین، طبقات، جنسیت و گروههای اجتماعی و سیاسی قابل فهم و قابل تشریح است. باید به یک سوال اساسی در رابطه با تعامل خویش با حاکمیت پاسخ بدهیم. آیا جریان اصلاحطلب خواهان گفتوگو، مشارکت موثر، نقد مثبت و همگامشونده با سیستم سیاسی مستقر است یا بهطور اساسی هر گونه پیوند سیاسی، مشارکت موثر مدنی از جمله فعالیتهای انتخاباتی را منوط به حل شدن آن گرههای کور و اساسی میکند. بهطورمثال اصلاحطلبان باید به این سوال پاسخ دهند آیا تا زمانی که نظارت استصوابی به عنوان یک حربه برای اعمال سلیقهای یا یک رفتار و کنش دایمی حاکمیت اعمال میشود، آنها در انتخابات شرکت خواهند کرد؟ یا همچنان میخواهند به صورت نیمبند، دوزیستی و موردی یا منطقهای عمل کنند، چون این امر مخاطب را دچار سردرگمی خواهد کرد. این پرسشی است اساسی که اگر ما این ساختار انتخاباتی را به رسمیت میشناسیم پس زمانی که در آن شرکت میکنیم حتما به نحوه داوری و تعامل نهادهای امنیتی و شورای نگهبان باید تمکین کنیم و حضور ما ضرورتا به معنای حضور بدون قید و شرط خواهد بود. ولی اگر با این مکانیسم انتخاباتی مشکل داریم، نمیتوانیم فیالمثل برای انتخابات ریاستجمهوری سکوت یا شبهتحریم کنیم ولی برای انتخابات شورای شهر لیست بدهیم، این امر مخاطب ما را دچار سردرگمی میکند. رابطه ما با حاکمیت را بحرانیتر میکند. نیروهای سیاسی همراه، ما را ریاکار و اهل نفاق و فریب خواهد دانست. به هر حال باید تکلیف خود را نسبت به این حوزه کامل روشن کنیم. نکته دومی که میتواند در این راستا محل توجه و نقد باشد، آن است که اساسا جریان اصلاحطلب در دوگانه عمل صرف در حوزه فعالیتهای مدنی و اجتماعی و پرهیز از مشارکت و همراهی در حوزه سیاسی میخواهد فعالیت خود را متمرکز کند یا اساسا بر این باور است که نگاهی به تاریخ ایران نشانگر آن است که هیچ جریان و حرکت اصلاحی و رهگشا بدون مشارکت موثر در ساختار سیاسی امکانپذیر نیست. اصلاحطلبان باید پاسخ دهند که چه کسانی ایران نوین امروز را ساختهاند؛ نویسندگان، شعرا، داستانسرایان، خیرین مدرسهساز، فعالان در امور وامهای قرضالحسنه، فعالان در امور مسجد، کمککنندگان به محیط زیست یا چهرههای سیاسی موثر؛ کسانی که در ساختار نظام سیاسی سمتهای کلیدی داشتهاند. کافی است درباره شخصیتهایی که نام میبرم با خود اندیشه کنیم. قائممقام فراهانی، میرزاتقیخان امیرکبیر، میرزا حسینخان سپهسالار، میرزا علیاصغرخان امینالدوله، میرزا ملکمخان ناظمالدوله، سید عبدالله بهبهانی، سید محمد طباطبایی، سید حسن تقیزاده، محمد قوام، محمد مصدق، علی امینی، حتی به این لیست میتوان شخصیتهای دیگری هم افزود.
به هر حال جریان سیاسی اصلاحطلب نمیتواند در میانه این دو بایستد یعنی نمیتواند وقتی به او میگوییم بار ببر، بگوید مرغم وقتی به او میگوییم تخم بگذار، بگوید شتر هستم. این دوگانگی، بزرگترین سم جریان سیاسی اصلاحطلب در سالهای گذشته بوده است. نکته سوم بازتعریف جریان اصلاحطلب در خصوص برخی پدیدههای حکمرانی مطلوب است. در حکمرانی مطلوب از نظر اصلاحطلبان سیاست خارجی در کجا قرار میگیرد؟ مساله فلسطین چه نقشی در این سیاست خارجی دارد؟ نوع رابطه با کشورهای صاحب قدرت بهطور خاص کشورهای غربی به چه معناست؟ آینده روابط و مناسبات میان ایران، روسیه و چین چگونه ارزیابی میشود؟ آیا جریان اصلاحطلب برای حوزه تعامل بینالمللی، سازمانهای بینالمللی، همکاریهای منطقهای و از سویی تلاش برای کمک به کشورهای در حال مبارزه با استبداد و امپریالیسم؛ چیزی که در ابتدای انقلاب از آن به عنوان جبنشهای آزادیبخش یاد کردهایم موضعی دارند؟ آیا در سیاست خارجی، چیزی که پس از سخنرانی ظریف به عنوان منازعه یا مفاهمه میان «سیاست و میدان» باب شد در نگرش اصلاحطلبان جایی دارد؟ مفهوم دیگری که میتوان به آن اشاره کرد، موضوع نحوه نگرش اصلاحطلبان به مساله قومیتها و اقوام ساکن در ایران است. اصلاحطلبها درباره استفاده از مدیرانی که از نظر مذهبی و نژادی در اقلیت هستند چه نظری دارند؟ من در زمانی که لیست قبلی شورای شهر توسط اصلاحطلبان بسته شد و یکی از شخصیتهای برجسته اهل سنت در شب انتخابات با فشار نهادهای خاص از لیست بیرون آمد اعتراض خود را به صورت جدی بیان کردم- اگر یک جریان اصلاحطلب نتواند حتی از برادران و خواهران اصلاحطلب اهل سنت که دارای روحیه مسالمتجویانه، منتقد اقدامات براندازانه، موافق و همراه با نظام سیاسی مستقر هستند دفاع کند، چگونه میتواند چنین رفتاری را برای نیروهای سیاسی همراه خویش توجیه کند. زنان در کجای جنبش سیاسی ایران از منظر جریان اصلاحطلب قرار دارند؟ اگر دولت اصلاحطلبی به قدرت برسد چه تضمینی میدهد که بانوان به عنوان وزیر یا شخصیتهای مطرح و روسای سازمانها در دولت اصلاحطلب نقش بازی کنند؟ سابقه آقای روحانی نشان داد بهرغم شعارهای رادیکال، آوانگارد و مترقی وی در کمپین انتخاباتی! و همراهی حامیان اجتماعی اصلاحطلبان، نحوه چینش کابینه آب سردی بود بر پیکره نیروی اجتماعی بیدارشدهای که خواهان مطالبات افزون و مطرح بودند. نگاهی به این حوزهها نشان میدهد که جریان اصلاحطلبی نمیتواند تنها در پوسته شعارهای عمومی، کلی و فراگیر و فاقد تمرکز بر حوزههای مشخص در خصوص موضوع بهداشت، در خصوص مساله آموزش و پرورش، در خصوص دانشگاه، در خصوص سرمایهگذاری، در خصوص مفهوم ثروت ملی و... عمل کند. اگر جریان اصلاحطلبی میخواهد به بازبینی و بازسازی خود بپردازد پاسخ به این سوالات کلیدی است. نکته پایانی در این بخش نگاه به ساختار تشکیلدهنده عناصر سیاسی است. به ظاهر جریانات اصلاحطلب بیش از گروههای سیاسی درگیر دیگر در ساحت سیاست در ایران به مفهوم تحزب عنایت دارند. واقعا آنچه کنش حزبی در جریان اصلاحات است با منطق سیاسی با فلسفه کنش سیاسی سازگار است؟ آنچه امروز جبهه اصلاحطلب آن را تشکیل میدهد بازتابی از خواستهها، مطالبات، گروهها، اقلیتها و همه مولفههای سیاسی و اجتماعی، بومی و ملی و منطقهای ملت ایران است؟
این چگونه احزابی هستند که دو یا سه یا به تعداد انگشتان دست، یک گروه سیاسی تشکیل میدهند و حتی به اندازه برخی رجال سیاسی در ایران نقشی در انگیزش اجتماعی و سیاسی ندارند بسیاری از احزاب یکشبه فقط برای کسب کرسی در جلسات سیاسی و استفاده و بهرهبری از برخی رانتهای خاص است. جریان اصلاحطلبی باید و باید به این مفهوم توجه ویژه کند. ما نیازی به این سطح گسترده از احزاب مختلف و رنگارنگ نداریم. ما نیازمند یک یا دو سازمان و حزب قوی و فراگیر هستیم تا مجموع نیروهای اجتماعی موثر خود را در آنها سازماندهی کنیم. از سویی به صورت سمبلیک و نمادین وقتی در یک انتخاباتی با شکست روبهرو میشویم حداقل چهرههای درگیر در سطوح اول آن منازعه سیاسی معمولا جای خود را به عناصر جدیدتری میدهند. حاکمیت در ایران علاقه زیادی به بهرهوری از رفتار سیاسی دولت چین دارد. به حزب کمونیست چین نگاه کنید هیچ شخصیتی از 10 سال گذشته را در صحنه سیاسی چین نمیبینید. وقتی 10 سال تمام میشود کل عناصر مطرح و رسانهای و آشکار در حوزه سیاسی جای خود را به عناصر جدیدی که دفتر سیاسی آنها را تربیت کرده میدهند. آیا وقت آن نرسیده است برخی چهرههای قدیمی جای خود را به عناصر جدید بدهند؟ وقتی که از عناصر جدید صحبت میکنیم منظور بهرهوری از نیروهای جوان کمتجربه بدون پشتوانه عمیق نیست، بلکه فرآیند کادرسازی باید شروع شود هر گونه تغییر و جابهجایی شبیه آنچه در دولت انقلابی مستقر انجام شده، خراب کردن کلمه و مفهوم واژگان است. امروز کافی است به چهره برخی وزرایی که در دولت آقای رییسی به عنوان نیروهای انقلابی به کار گرفته شدهاند، نگاه کنید. چنین استفادهای از نیروهای جوان بدون آنکه واجد نوعی نوآوری، درخشندگی و پیشروندگی باشد، کاریکاتوری و نوعی تمسخر واژگانی و سیاستی است - هیچگاه نمیتوان فردی بدون سابقه را بر اداره یک وزارتخانه گمارد معلوم است که نتیجه فاجعهبار خواهد بود- درباره احزاب سیاسی هم من چنین نظری دارم. اما انتقال نسلی مرحله به مرحله باید صورت بگیرد. توجه در نوشته قبل مبنی بر پاکسازی کل عناصر سیاسی اصلاحطلبی نیست، بلکه معتقدم به نوعی جابهجایی، کادرسازی و مرحله به مرحله جایگزین کردن ایدهها و افکار جدید است. کاری که در یکی از احزاب اصلاحطلب و انتخاب بانویی با سابقه سیاسی روشن به عنوان دبیر کل انجام شده و میتواند درس مناسبی به بقیه گروههای سیاسی بدهد یا تغییری که در دیگر حزب اصلاحطلب و انتقال دبیر کل جدید روی داده. در این باره میتوان بیشتر سخن گفت. شاید اینگونه بتوانیم جریان اصلاحطلبی مورد نقد خود را به «انجمن شاعران زنده» بدل کنیم.
دیدگاه تان را بنویسید