محمدرضا تاجیک، فعال سیاسی اصلاحطلب:
نیازمند گفتمانی هستیم که با دمکهای زندگی روزمرۀ آدمیان رابطۀ راهبردی برقرار کند
ما امروز نیازمند گفتمانی هستیم که با دمکهای زندگی روزمرۀ آدمیان رابطۀ راهبردی برقرار کند، از روزنهها و درزهای بیقراری که هر لحظه گشوده و بسته میشوند، عبور کند، به اقتضای شرایط هر مرحلۀ کنش متفاوت و متغیر، انبساط و انجماد یابد.
محمدرضا تاجیک در مشق نو نوشت: با بهرهای آزاد از «قایقی باید ساخت» سهراب سپهری، از همین آغاز حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن است. به شما میگویم: شب تاریک و بیم و موج و گردابی حایل لب درگاه شماست، که اگر بگشایید در، به در آید، و اگر نگشایید، بر در. به شما میگویم، فصل گفتمانهایی برای تمامی فصول گذشته است. دوران گفتمانهای فراتاریخی، آرمانی، تجریدی و کلگرا بهسر آمده است. گفتمانهای زیبا و فریبا، دیریست که کله بر زمین بنهادهاند و پایشان سخت چوبین و بیتمکین شده است. گفتمانهای از جنس گفتار و نوشتارهای ادبی و شعارگون و آهنگین که فرسنگها از کنش و مرحلۀ کنش فاصله دارند و صرفا متنی هستند برای رونمایی و نمایش -نه برای خواندن و عملکردن– دیگر امکان و استعداد ایجاد رابطۀ تفهیم و تفاهمی با سوبژکتیویتۀ (ذهنیت) جمعی نسل کنونی را ندارند.
تاریخ اکنون ما، نیازمند گفتمانی است که قادر باشد سقف گفتمانهای شبهایدئولوژیک مرسوم را سخت بشکافد و طرحی نو دراندازد: گفتمانی که بتواند رنگی از دقایق و دمکهای زندگی هر لحظۀ مردم بر جبین داشته باشد، با چرخش شرایط بچرخد (با حفظ اصول)، و نقاش وضعیتهای بیقرار باشد. من بر چنین گفتمانی، «گفتمان تاکتیکمحور» نام مینهم، و در وصف آن میگویم: گفتمان تاکتیکمحور، گفتمان عالمان دهر و زاهدان عالیمقام نیست، بلکه گفتمان رندانیست که نیک میدانند کی اهل مسجد و کی اهل میخانه (با همان بیان حافظ) باید شد.
گفتمانِ تاکتیکمحور، گفتمانی یکپارچه، منسجم و تکساحتی نیست، بلکه گفتمانی است انعطافپذیر، چهلتکه، متکثر، متلون. این گفتمان، با بیانی اسپینوزایی-دلوزی یک بدن بدون اندام، یا به بیان ژیژک، یک اندام بدون بدن است که میتواند به اقتضاء شرایط بهگونهای متفاوت پیکربندی و تقریر و تدوین شود. مجموعه رویکردهایی که از آنها مشق چنین گفتمانی تقریر میشود، متغیر است و به مخاطب و شرایطِ آن بستگی دارد. تاکتیکمندی این گفتمان، موضوع توافق و اجماع نیست، یا به بیان دیگر، در تاکتیکمندی آن نمیتوان به منطق و قواعد و تاکتیکها و استراتژیهای خاص و ثبات و قابل تعمیم دست یافت، زیرا این تاکتیکمحوری امری ضرورتپرورده، شرایطپرورده و درونماندگار است.
همینجا لازم است بیفزاییم، زمانی که از تاکتیک سخن میگوییم، مرادمان کنشی محاسبهشده است که توسط غیاب محلی مشخص و مناسب برای آن تعیین میشود. فضای یک تاکتیک، فضای متعلق به دیگری است. بنابراین، تاکتیک باید درون و طبق زمینهای ایفای نقش کند که بر آن تحمیل شده و توسط قانون قدرتی خارجی سازمان یافته است. تاکتیک نباید در انزوا، با فاصله، در موقعیت عقبنشینی، به امید آینده و خوددار باشد. تاکتیک مانوری است «درون دیدرس دشمن» و داخل قلمروی او. بنابراین، دارای گزینههایی مثل برنامهریزی یک استراتژی بزرگ و عام، و مشاهدۀ نیروهای دشمن بهعنوان یک کل درون فضایی مستقیم، مرئی و عینیتپذیر نیست. از فرصتها سود میجوید و بر آنها تکیه دارد. لذا تاکتیکمحوری این گفتمان، میتواند نوعی هنر مقاومت نیز باشد، زیرا از این استعداد برخوردار است که ابزارها و روایتهای هویتهای مقاومت را در وضعیت متصلب و منجمد و توتالیتر وارد کند، و نیز میتواند نظام نشانهشناسی و توزیع امر محسوس موجود را از آن خود کرده و آن را بهگونهای برای بار دیگر پیاده کند که به مشارکتکنندگان و مخاطبین نگرشی متفاوت و حتی رادیکال دهد.
از این منظر، گفتمان تاکتیکمحور، شکلی از مداخلۀ سیاسی و فرهنگی است که از انسداد و انجماد و بستارمندی گفتمان یا نظم نمادین مسلط ممانعت میکند و ترکهایی را که گفتمان مسلط سعی در بخیهدوزی آنان کرده است به نمایش میگذارد، و نیز مینمایاند که آنچه بهعنوان گفتمان حاکم تفهیم و عادیسازی شده، صرفا سازهای است که قدرت و منافع شخصی را پنهان میکند. حامل و عامل (کنشگر) چنین گفتمانی، از هر روزنهای عبور میکند، از هر رسانههای بهره میبرد، و از هر امکان و ابزار استفاده میکند تا قدرت را با چالش مواجه کند. این کنشگر از تسلیمشدن در برابر فضا و الگوهای مرسوم سرباز میزند و قادر است اساسا آنسوی الگوهای حاکم را ببیند و آزادانه عناصر الگوهایی را با هم از نو ترکیب کند که پنداشته میشد منسوخ یا ممنوع هستند. از این رو، گفتمان تاکتیکمحور، کنشمحور نیز هست، چنانکه وقتی کنش به پایان میرسد، آنچه باقی میماند، اساسا خاطرهای زنده است. (ن.ک. به «رسانۀ تاکتیکمحور»، سایت آپاراتوس)
دو
تصریح میکنم: در زمانۀ ما، تاکتیک، در واقع، همان استراتژی است و یا استراتژی نیز، تاکتیکمحور شده است. ما امروز نیازمند گفتمانی هستیم که با دمکهای زندگی روزمرۀ آدمیان رابطۀ راهبردی برقرار کند، از روزنهها و درزهای بیقراری که هر لحظه گشوده و بسته میشوند، عبور کند، به اقتضای شرایط هر مرحلۀ کنش متفاوت و متغیر، انبساط و انجماد یابد، تابعی از تغییرات فضای توپولوژیک باشد، تابعی از روابط نامتقارن و متلون نیروها و تکنولوژیهای اعمال قدرت باشد، مهیای پذیرش متغیرهای بیبدیلی که هر لحظه ممکن است حال و احوال و چشایی و ذائقۀ روحی و روانی و ذهنی و احساسی جامعه را دستخوش تحول کند، باشد، در تاریخ باشد نه ورای آن، بتواند هر امری را، تبدیل به امر سیاسی کند، از جنس راهحل مشخص برای شرایط و مسئلۀ مشخص باشد، راهنمای عمل و کنشِ در لحظۀ ما باشد، و بالاخره، کاملا انضمامی باشد نه تجریدی و انتزاعی. چنین گفتمانی، همچنین باید از جنس کنش ارتباطی و بینالاذهانی، و نیز، از جنس کنش گفتاری باشد، و بتواند در هیبت زبان اشارت عواطف گوناگون (به بیان نیچه) ظاهر شود.
در ساحت گفتمان تاکتیکمحور، مبارزۀ سیاسی، نه رقابتی رسمی بین افراد و گروههایی با علایق مختلف، بلکه در عین حال پیکار هرکسی است برای آنکه صدایش را به گوشها برساند و حرفاش بهعنوان شریکی برابر و قانونی در مباحثات و منازعات و تصمیمها و تدبیرهای سیاسی ارج شناخته شود (به تعبیر رانسیر). در پرتو چنین گفتمانی همچنین، «باهمبودگی» یا «دگرآیینی» نافی و عدوی «باخودبودگی» یا «خودآیینی» نیست. از این منظر، نفس رابطه با دیگران اهمیت ندارد، بلکه شکل این رابطه اهمیت دارد: ترابط یا «باهمبودنی» که نوعی نگرش انتقادی نسبت به «باهمبودن» ایدئولوژیک است. این ترابط و «در جمع بودن» راهی است برای متفاوت فکر کردن و متفاوت زیستن و گریز و پرهیز از نرمالیزاسیون، در عین باهمبودگی. در ساحت چنین باهمبودنی، هر فرد میتواند فریاد برآورد که «من یک من هستم»، و هر کولی و ایلیاتی و مهاجر گفتمانیای میتواند چون به منزلگه گفتمانی آن میرسد، دقالباب کند، داخل شود و مدتی در آن بزیید و بیاساید. بسیار تفاوت است میان جمعبودگی که ذیل یک گفتمان و مانیفست واحد ایجاد میشود، و باهمبودگی که از اشتراکی تاکتیکی بدون مشترکبودنی استراتژیک حاصل میگردد. این تفاوت، از یک منظر، همان تفاوت میان پوئسیس(Poesis) و گشتل نزد هایدگر است.
این هر دو، به نوعی گردآمدن و فرآوردن دلالت میدهند، اما یکی بهطریقی خلاقانه و آفرینشگر، و دیگری بهشیوهای سلطهجویانه و انقیادبخش. یکی بر «مراقبه» اصرار میورزد، دیگری بر «مراقبت» (زیستن تحت سلطۀ برنامهها و رویههای گفتمانی خاص و انحلال فردیتبخشی در ذیل رویههای تمامیتگرایانه). در پرتو چنین گفتمانی، نوعی «برابری مبتنی بر تفاوت» جاری است نه «برابری مبتنی بر شباهت». برابری مبتنی بر تفاوت، برابری عقلانی نیست، بلکه اجتماع امیال متضاد و دیگرگون است: اینکه چگونه میل هر فرد میتواند همراه با امیال متفاوت دیگران در کنار هم جمع آیند و حیاتی جمعی و تجربهای از «باهم بودن» را برسازند که در عین تضمین برابری، آزادی را تقویت کنند. شرط پذیرش چنین تفاوتی عدم تقلیل افراد به «انسان انتزاعی» است؛ بهعنوان مثال، یک زن صرفاً «زن» نیست، بلکه شخصی است که متعلق به یکی از اقلیتهای قومی یا مذهبی است، رنگ پوستش تیره است، کارگر است، مادر بچههایش است، نیازهای عاطفی و غریزی خاص خویش را دارد و از بسیاری تبعیضها رنج میبرد؛ اگر بخواهیم با چنین فردی به اجماع گفتمانی برسیم چارهای نیست که از بسیاری از ابعاد و سویههای وجودیاش چشم بپوشیم و او را به یکسری اصول مطلق و انتزاعی تقلیل دهیم و او را نمایندۀ نحوی عقلانیت تصور کنیم و این مکانیسم تقلیلگرایی عین جفا و ستم به اوست.
سیاست برابریخواهانه یعنی پذیرش او در تکثر و تفاوت و دیگربودگیها و تنهاییهایش. برابریخواهی یعنی اینکه هرکسی بدبختیها و فلکزدگیها و تنهاییهای خاص خویش را دارد. این برابریخواهی بیش از آنکه برآمده از بطن اصول انتزاعی باشد، منبعث از تاریخ متشتت رنجهاست. به قول فوکو، یک بدن زخمخورده، رنجبر با خطوط و منحنیها و خمشها و دوایر رنج و اُفتوخیزها و فلاکتها و آسیبها و شکستها چگونه میتواند به یک روح مجرد و خالص و ناب ارجاع داده شود؟ خواست برابری یعنی وفاداری به بدنها/رخدادها. نمیتوان بهنام اجماع و تفاهم، دست به انتزاعی زد که جز خشونت چیزی نیست. چنین گفتمانی، گفتمانی است در میانۀ بدیلها، میپذیرد هیچ بدیل نهایی و جهانشمولی وجود ندارد، و ما در جهانی پلورالیستی دست به کنش میزنیم، و وجود این بدیلها است که امکانهای کنش مناسب را فرامیآورند.
سه
پس، پیشنهاد میکنم به گفتمانی بیندیشیم که:
نخست، شورمندانه خود را به قلب شرایط افکند و از محبوسساختن خویشتن در یک زمان کلی و ثابت و راکد، پرهیز کند. در دل لحظهای فرار و گذرا خانه کند، در میانۀ سیالیت وقایع، یا به قول نیچه، بر دهانۀ آتشفشانها. از رخدادها و وضعیتها و فضاهایی که دائم در پیرامون او در آمدوشدند، فاصله نگیرد، و شکارچی دمکها و آنات در شتاب باشد.
دو دیگر، با آمیزش ابدیت و اکنون، امر سیاسی را در امر جزئی و زمانمند آزاد کند و از سیطرۀ ایدئولوژی رهایی دهد، و از رهگذر نزول سوژه و امر سیاسی به امر پیشپاافتاده و جزئی، امکان عبور از هر روزنه و بهرهگرفتن از هر امری را ایجاد نماید. به بیان دیگر، امر سیاسی و سوژۀ سیاسی را در بلور شیشهای زمانمند به نمایش بگذارد، و بر این باور باشد که هیچکس را یارای بیرونشدن از زمان مقدر خویش نیست، لذا همواره نقاش همه اشارتها و دلالتهای لحظههای گذرا و امور جزئی باشد.
سه دیگر، اهل مد باشد: مد نه بهمثابه اعوجاج و ازریختافتادگی طبیعت، که بهمثابه کوششی دائمی و مکرر برای تغییر، و میل دائم به ساختن و خلقکردن.
چهار دیگر، تنها اصل اصیل گفتمانی خود را، زمانپروردگی، شرایطپروردگی، نیازپروردگی، و قابلیت استفادهشوندگی/تاثیرگذاری تاکتیکهای کنشی/واکنشی خود تعریف کند.
پنج دیگر، جنس «گفتار»ی خود را تبدیل به «کنش گفتار»ی (در بیان سرل) کند، و تلاش کند از هر کلمه و کلاماش کنشی ساطع شود، رهی هموار گردد، دری گشوده شود و تغییری حاصل گردد.
دیدگاه تان را بنویسید