محمد مهاجری، فعال سیاسی اصولگرا:
۹۰ درصد امامان جمعه عملا تریبون جناح خاص سیاسی محسوب میشوند/ اصلاحطلبان و اصولگرایان ۱۵ تا ۲۰ درصد در جامعه نفوذ دارند
یک فعال سیاسی اصولگرا گفت: اگر بیاید و از موضع سیاسی ورود پیدا کند، خود به خود به دامن جریان سیاسی خاص چپ یا راست فرو خواهد غلتید. آفتی که الان تقریبا ۹۰ درصد امامان جمعه ما با آن مواجه هستند و عملا تریبون جناح خاص سیاسی محسوب میشوند.
محمد مهاجری، فعال سیاسی اصولگرا در خصوص اینکه چه اقداماتی باید برای آشتی ملی و افزایش مشارکت مردم انجام شود و اینکه چقدر ضرورت دارد حاکمیت فرصت حضور همه سلایق و افکار مختلف را در انتخابات فراهم کند و به معنای واقعی شاهد تبلور جمهوریت نظام باشیم، گفت: سال جاری سال انتخابات است و ما باید برای انتخابات مجلس دوازدهم آماده شویم. احتمالا از یکی، دو ماه آینده به صورت جدی فعالیت سیاسی نمایندگان فعلی مجلس و گروههای سیاسی برای کاندیداتوری و گمانهزنی در مورد فعالیت تبلیغاتی کاندیداها شروع خواهد شد.
به گزارش ایلنا، بخش هایی از گفت و گوی مهاجری را در ادامه می خوانید:
- فعلا در حالحاضر برخی جریانهای مانند طیف نزدیک به آقای بذرپاش پیشتاز بوده و وارد میدان شده و فکر میکنم بخشهای دیگر هم به صورت آشکار یا غیر آشکار به تدریج وارد صحنه انتخابات خواهند شد.
- برای اینکه بتوانیم مشارکت مردم را افزایش دهیم در سه حوزه باید فعالیت انجام شود؛ یک حوزه اقتصادی، دوم حوزه سیاسی و سوم حوزه اجتماعی است. در حوزه اقتصادی وضعیت فعلی معیشتی جامعه وضعیت خیلی جذابی نیست و از آنجایی که باعث میشود مردم تصور کنند دولت و مجموعه حاکمیت به فکر آنها نیست، خودش تا حد زیادی صندوقگریزی ایجاد میکند.
- بنابراین اگر دولت به دنبال شرایط درست در میان مردم است چارهای جز اینکه مقداری از مشکلات اقتصادی را در سال جاری حل کند تا در اسفند نتایج آن در سفره مردم دیده شود، ندارد و این موضوع میتواند در افزایش میزان مشارکت تأثیرگذار باشد.
- دومین موضوع، مسائل سیاسی است که در انتخابات تأثیر میگذارد. روندی که در مجالس گذشته به خصوص از مجلس هفتم به این طرف مشاهده کردیم، ردصلاحیتهای گستردهای که با آن مواجه شدیم، خود به خود نشاط سیاسی را از جامعه سلب میکند و به همین دلیل مردم و گروههای سیاسی عملا مجبور به قهر از انتخابات میشوند.
- تصور من این است که اگر شورای نگهبان هیچ نظارتی نداشته باشد و هیچ ردصلاحیتی انجام ندهد، قطعا نتیجه انتخاباتی که برگزار خواهد شد از مجلس فعلی بهتر خواهد بود. بنابراین فراهم آوردن مجلسی که بتواند خواسته اکثریت جامعه را تأمین کند، میتواند جذب مشارکت کرده و مردم را پای صندوق رأی بیاورد.
- موضوع سوم بحث اجتماعی است. بعضی از سختگیریهایی که در حوزههای اجتماعی انجام میشود، مسائل اقتصادی و سیاسی را هم تشدید میکند. موضوعاتی مثل گشتارشاد و این مسائل، برخورد با فضای مجازی، فیلترینگ، کند شدن اینترنت و... مردم را عصبانی میکند و احساس غیرخودی بودن به جامعه دست میدهد که در نهایت نتیجه آن، مشارکتگریزی از انتخابات است.
- نکته مهم در مورد تجمعات این است که تجمعات برای بخشی از نظام سیاسی ما یک تابو شده است. تصور میکنند، اگر مجوز اعتراضات و تجمعات داده شود، ممکن است علیه نظام و حاکمیت تمام شود.
- حال آنکه اولا در قانون اساسی، تجمعات مشروط بر اینکه مخل قوانین اسلام نباشد و مسلحانه هم نباشد، آزاد است. فکر میکنم بیش از ۹۹ درصد اعتراضهایی که مردم دارند و میخواهند درباره آن تجمع کنند، از جنس همین موضوعات است که نه مخل دین بوده و نه کسی میخواهد با اسلحه وارد تظاهرات شود.
- وقتی چنین فرآیندی در قانون اساسی وجود دارد، دولت فقط یک ناظر خواهد بود. چیزی که از قانون اساسی برمیآید این است که به طور مثال مردم به حکومت اطلاع میدهند که ما میخواهیم در فلانجا تجمعی برگزار کنیم.
- دولت فقط نظارت و مراقبت میکند و پلیس برای حفاظت از چنین تجمعی حضور خواهد داشت و این موضوع در برخی از کشورهای دنیا اتفاق میافتد. اینکه مدام وزیر کشور اعلام میکند که ما میخواهیم در سال ۱۴۰۲ مجوزها را صادر کنیم به نظرم اتفاق خاصی نخواهد افتاد، چون مردم باید مطمئن شوند و به این فرآیند اعتماد کنند که واقعا دولت به دنبال آزادی تجمعات است. زیرا هرچیزی که منوط به مجوز باشد در ذات خود محدودیتهایی قائل است.
- میخواهم بگویم اگر بخواهد چیزی بیشتر از آنچه در قانون اساسی گفته شد، اعمال شود، حقوق اساسی مردم زیرسوال میرود. ممکن است سوال پیش بیاید که آقا هرج و مرج میشود و هرکسی میخواهد در هرجا تجمع کند که قطعا اینطور نیست.
- فکر میکنم جامعه مدنی به آن اندازهای از کمال و بلوغ رسیده که چنین تجمعاتی را در جاهایی برگزار کند که مزاحمتی برای مردم فراهم نکند. بنابراین اگر برگزاری تجمعات به NGOها واگذار شود، بدون آنکه دولت دخالتی در آن انجام دهد، به احتمال زیاد تجربه بسیار موفقی خواهد بود.
- برداشت من این است گرچه ممکن است که بیحجابی و کشف حجاب در بعضی از شهرهای بزرگ مثل تهران آن هم در بخشی از مناطق تهران بروز و ظهور بیشتری داشته باشد، اما بیش از آنکه یک اتفاق سیاسی باشد، یک نوع مبارزه منفی است و شاید تنها جایی باشد که کسانی بخواهند مقاومت خودشان را در برابر بخش سیاسی نشان دهند و به این شکل آن را به منصه ظهور برسانند.
- روشهای دیگری وجود ندارد، شاید در موضوعات دیگر روشی که بشود آن را جلوی دیدگان دیگران آورد، وجود نداشته باشد. برای مثال بعضی از روشهای مبارزه منفی همانطور که در مورد انتخابات مثال زدم قهر کردن از صندوق رای است.
- شما وقتی در انتخابات شرکت نمیکنید یک بروز سیاسی دارد اما بروز سیاسی خیلی به شکل خیابانی نیست و به شکل پنهان شدن است. در مورد حجاب موضوع کاملا جلوی چشم میآید و اتفاقا به دلیل آنکه جلوی چشم میآید، برخی از نیروهای سیاسی و مذهبی را تحریک میکند و آن را به یک پدیده امنیتی و سیاسی تبدیل میکند و چون مقابله کردن با مقولات امنیتی و سیاسی به مراتب سختتر از مقولات فرهنگی و اجتماعی است، خود به خود به بحران تبدیل میشود.
- فهم اینکه مبارزه با بدحجابی روزی به مشکل خواهد رسید خیلی سخت نبود، تقریبا از همان اولین روزها، هفتهها و ماههایی که گشتارشاد آغاز به کار کرد، میشد حدس زد که روزی این اتفاقات تلخ رخ دهد.
- به نظرم اگر در جامعه نوعی تفاهم سیاسی و آشتی ملی به وجود بیاید، نمیگویم بیحجابی از بین خواهد رفت، اما حداقل اینکه این موضوع به یک مقوله سیاسی- امنیتی و تقابل با نظام تبدیل شود را تعدیل خواهد کرد و وقتی موضوع از حالت امنیتی و سیاسی به مقولات اجتماعی تغییر کند، اصلاح آن کار سادهتری خواهد بود.
- در حال حاضر شورای نگهبان بنا به تفسیری که خود از قانون ارائه کرده است، نقش ناظر بر انتخابات ندارد بلکه نقش تصمیمگیری برای انتخابات، کاندیداها و تصمیمگیری برای نهادی به نام مجلس را دارد. رفتاری که شورای نگهبان در انتخابات مجلس دارد، کاملا برخورد مبتنیبر مصلحتسنجی مردم است. اگر واقعا اینطور باشد به نظرم اصل فلسفه انتخابات هم زیر سوال میرود.
- حالا اگر واقعا شورای نگهبان بخواهد در همان حدی که حقوقدانان بیطرف، از قانون اساسی میفهمند، فقط یک نظارتی بر انتخابات داشته باشد که این نظارت صرفا در جهت اصلاح روند امور انتخابات باشد، میتواند نتیجهبخش باشد نه تأثیرگذار بر انتخابات که متاسفانه در دورههای قبلی اینگونه نبود.
- متاسفانه احزاب سیاسی به دلیل ضعف ساختاری و به این دلیل اینکه در نظام سیاسی کشور خیلی بازی داده نشدهاند، احزاب پرقدرتی نیستند. از توان چانهزنی با حاکمیت برخوردار نیستند و نه تنها در بین اقشار مردم بلکه در افرادی که گرایش به سمت جناح آنها دارند هم پایگاه قابل قبولی ندارند.
- البته بهترین خوشبینیها میگوید اصلاحطلبان ۱۵ تا ۲۰ درصد و اصولگرایان هم به همینمقدار در جامعه نفوذ دارند. تازه این عدد هم به این معنا نیست که همه افرادی که به یک جناح سیاسی رأی میدهند، طرفدار یا عضو احزاب سیاسی باشند، اینطور نیست. به همین دلیل احزاب خیلی قدرتمند نیستند و در جامعه هم فرهنگ تحزب خیلی جا نیفتاده است.
- به طور خلاصه میتوانم بگویم که من اصلا خوشبین نیستم که بتوانیم در کشور، احزاب بزرگی تشکیل دهیم. به همین دلیل هم تا وقتی احزاب، قدرت ندارند طبیعتا در فرآیندهای سیاسی کشور از جمله وقایع اخیر هم خیلی تأثیر بزرگی نمیگذارند. ممکن است بعضی از چهرههای سیاسی در یک جاهایی تأثیر گذاشته باشند اما به عنوان شخص خودشان بوده نه رفتار و منش تشکیلاتیشان.
- من اعتقاد ندارم که چون ما ساختار حزبی قوی نداریم، پس سلبریتیها به موضوعات سیاسی ورود پیدا میکنند. علت اینکه میبینیم سلبریتیها به موضوعات سیاسی ورود کردند، این است که ما همهچیز را سیاسی کردیم. اگر موضوعات را از حالت سیاسی خارج کنیم و به حالت اجتماعی خودش برگردانیم، حوزه عمل و نفوذ سلبریتیها کاملا معلوم است.
- مثلا در جریان زلزله کرمانشاه یا جاهای دیگر، دیدیم فعالیت ورزشکاران، هنرمندان و رفتارهایشان برای کمکرسانی به مردم در حوزه اجتماعی تعریف میشد. حالا وقتی ما همان مساله را به مساله سیاسی گره بزنیم که بخواهیم با آنها تسویهحساب کنیم و آنان را وابسته به فلان جناح و گروه سیاسی نشانشان دهیم، طبیعی است خودمان را از چاله درمیآوریم و به چاه پرتاب میکنیم و گرهای که میتوانستیم با دست باز کنیم، با دندان هم باز نخواهیم کرد.
- به نظرم سلبریتیها در فضای عمومی و سالم جامعه حرکت میکنند، در دستهبندیهای سیاسی نمیگنجند، حد و مرز و کارکردهای خودشان را دارند. برای ما و مردم و کشور مناسبترین راه این است که به هیچوجه کارهای سلبریتیها را حتی اگر یک رنگ کوچکی از سیاست دارد، بزرگ نکنیم و اجازه دهیم به داخل فیلد خود برگردد. در آن صورت سلبریتیها در کارشان موفق خواهند بود و سیستم سیاسی هم موفقتر عمل خواهد کرد.
- فکر میکنم درست است که ائمه جمعه شأن سیاسی دارند، اما کارکردشان اجتماعی است. درست است که ائمه جمعه از طرف حاکمیت منصوب میشوند اما از آنجایی که آنها برای مردم خطبه میخوانند، علیالقاعده باید کسانی که برای آنها خطبه میخوانند، این موضوع مهم باشد که باید نیازها و خواستههای مردم برای آنها از اهمیت بالایی برخوردار باشد.
- اگر امام جمعه به مشکلات مردم از جهت حل کردن نگاه کند، وارد تعامل با دستگاههای اجرایی و سیستم قضائی و مجلس میشود و میتواند به دنبال حل مسائل و مشکلات اجتماعی مردم باشد.
- اما اگر بیاید و از موضع سیاسی ورود پیدا کند، خود به خود به دامن جریان سیاسی خاص چپ یا راست فرو خواهد غلتید. آفتی که الان تقریبا ۹۰ درصد امامان جمعه ما با آن مواجه هستند و عملا تریبون جناح خاص سیاسی محسوب میشوند.
- ائمه جمعههایی بودند که اگرچه شخصا آدمهای سیاسی به شمار میرفتند اما تریبون نماز جمعه آنان تریبون بازیهای سیاسی نبوده است. البته قبول دارم کار آسانی نیست که ائمه جمعه را بشود از وضعیت کنونی خارج کرد و آنها را به سمت رفتارهای اجتماعی سوق داد، ولی حتی اگر یک امام جمعه هم از گرایش سیاسی فاصله بگیرد و به سمت اقدامات اجتماعی برود، قطعا یک گام مثبت خواهد بود.
- آشتی ملی حرف خیلی جدیدی نیست. تقریبا میشود گفت از سال ۱۳۸۸ به طور جدی مطرح بود. قبل از ۸۸ هم گاهی یک اشاراتی در فضای سیاسی به آن میشد، اما از ۸۸ به بعد این موضوع بیشتر مطرح شد. دلیل مطرح کردن آن هم، این بود که احساس شد بعد از انتخابات ۸۸ شکاف عمیق اجتماعی به وجود آمده و بعضی معتقد بودند برای پرکردن این شکاف باید نوعی آشتی ملی صورت بگیرد. اما من ندیدم کسی فرمولی برای این آشتی ملی طراحی کرده باشد و معلوم باشد که منظور از آشتی ملی چیست.
- اما اگر منظور گفتوگو بین افراد مختلف و به رسمیت شناختن همدیگر است برای اینکه کنار هم بنشینند و با هم حرف بزنند و این روند را هم یک تعریف حداقلی از آشتی ملی از جنس گفتوگوهای بین سیاسیون بدانیم، از سال ۸۸ خیلی جدی مطرح شد. بعضیها هم قبول ندارند که اصلا شکافی در جامعه به وجود آمده که نیاز به آشتی ملی باشد.
- هر زمان که گذشت و به سمت جلو آمدیم، در انتخابات ۹۲ مشاهده شد که این شکاف واقعا وجود داشت و جامعه دو قطبی ایجاد شد. ۹۶ هم به این شکل بود، در ۱۴۰۰ هم دیده شد که موضوع جامعه دوقطبی وجود دارد و دیدیم که هم در انتخابات ۹۸ و هم در انتخابات ۱۴۰۰ میزان مشارکت به شدت کاهش پیدا کرد و قهر ملی خودش را نشان داد.
- مردم وقتی احساس کنند نمیتوانند حرفشان را به گوش نظام سیاسی برسانند، راه دیگری سراغ ندارند جز اینکه با انتخابات قهر کنند. اگر قهر مردم با انتخابات را واکنش منفی به اتفاقات سیاسی بدانیم، در آن صورت لزوم یک آشتی ملی معنا پیدا میکند و فکر میکنم داستان آشتی ملی موضوعی نیست که بشود در سطوح متوسط سیاسی جامعه مانند احزاب و شخصیتهای سیاسی آن را حل کرد.
- این موضوع باید از یک سطح بالاتری برخوردار باشد که بشود در سطوح عالی نظام این موضوع را مطرح کرد. معنای آشتی ملی هم این نیست همه افرادی که در جامعه زندگی میکنند و گرایشهای مختلف سیاسی دارند، نگاه خودشان را کنار بگذارند. همین اندازه که همدیگر را به رسمیت بشناسند و همدیگر را متهم نکنند که تو جاسوس و غربگرا هستی و طرف مقابل هم بگوید تو متحجر هستی و هیچچیزی تغییرت نمیدهد، کافی است. این نگاه تندی که طرفین به هم دارند، اگر تعدیل شود آشتی ملی اتفاق خیلی دور از دسترسی نیست.
- نکتهای را رهبر انقلاب بارها به نام جذب حداکثری و دفع حداقلی مطرح کردند. این حرف زمانی که در سطح جامعه میخواست اجرا شود، درست به ضد خود تبدیل شد. یعنی سیاسیون ما درست آن را به ضدخود تبدیل کردند. امروز میبینیم که از سوی برخی از جناحهای سیاسی کلا دفع حداکثری انجام میشود و حتی هیچ تلاشی هم برای جذب حداقلی مشاهده نمیشود. این باعث میشود خود به خود سرمایه اجتماعی کشور از بین برود.
- بخشی از سرمایه اجتماعی ما به چهرههای سیاسیِ استخوانخرد کرده و باسابقه کشور برمیگردد. مثلا وقتی شما آنها را در یک نظارت استصوابی از گردونه انتخابات خارج میکنید و به برخی از آنها اجازه میدهید در فضای رسانهای کشور توسط یک اقلیت بداخلاق با دروغها و تهمتهای مختلف تندرو لکهدار شده و زیرسوال بروند، با باز گذاشتن دست رسانههایی که صرفا نقش بوق را برای بیآبرو و بیحیثیت کردن دیگران بازی میکنند، در نهایت این اتفاقات سرمایههای اجتماعی را از بین میبرد. از طرف دیگر سرمایههای اجتماعی فقط سیاسیون نیستند، بلکه سلبریتیها و ورزشکاران هم سرمایههای اجتماعی هستند که میتوانند در مواقع لزوم به کار جامعه بیایند که حتی آنها را هم از بین بردیم.
- مثلا برخوردی که با آقای علی دایی شد، با دیگران هم در سطوح مختلف انجام شد. اینها جزو کارهایی بود که سرمایههای اجتماعی را از بین برد. تصور نکنید که وقتی یک سلبریتی و یک چهره سیاسی را تخریب میکنیم فقط آن آدم را تخریب میکنیم، یعنی روندی را ایجاد کردیم که مخرب اخلاق، رواداری و نظاممندی اخلاقی در جامعه است. در اصل با تخریب افراد، فقط آن افراد تخریب نمیشوند، بلکه یک سرمایه بزرگی به نام سرمایهاجتماعی از بین میرود.
- من از جمله کسانی هستم که معتقد بودم اگر حاکمیت یکدست اتفاق بیفتد، بسیاری از مشکلات فعلی حل میشود. دلیل ذکر این گفتهها وجود دو نکته بود؛ یک دلیل این بود که مجموعه امکانات اقتصادی سازمانهای حکومتی که در اختیار دولت نیست مثل ستاد اجرایی، بنیاد مستضعفان، قرارگاه خاتم، پشت دولت قرار میگیرند که ظرفیت بزرگی دارند و میتوانند مسائل اقتصادی و اجرایی کشور را حل کنند و از این جهت حاکمیت یکدست میتواند به نفع مردم باشد.
- دوم اینکه احساس میکردم تزاحمهای سیاسی از بین میرود یعنی امروزه گروههای فشاری که وجود دارند در حاکمیت یکدست دیگر مزاحم دولت نخواهند شد. به نظرم اصل این تئوری درست است که اگر حاکمیت یکدستی به وجود بیاید، میتواند کشور را از وضعیت کنونی نجات بدهد، اما چرا این اتفاق نیفتاد؟
- به این دلیل بود که شخص آقای رئیسی و اطرافیان او حلقه بسیار ضعیفی را تشکیل دادند که حتی اگر همه حاکمیت هم یکدست باشد، این حلقه کوچک قابلیت جذب آنها را ندارد و نمیتواند با آنها کار کند. به نظرم بزرگترین مشکلی که در کشور به وجود آمد، ضعف بزرگ دولت آقای رئیسی است که امروزه حتی صدای موافقان ایشان را هم درآورده و اکثرا خواستار تغییر کابینه و جابهجایی افراد با افراد موثرتر و قدرتمندتر بوده و هستند.
- آنچه که در خارج از کشور دیدیم به نظرم یک مقدار به روشهایی که ما در داخل به اشتباه آن را انجام دادیم، برمیگشت. مثلا فرض کنید داستان هواپیمای اوکراینی و فضای سیاسی – رسانهای که بعد از آن ایجاد شد و باعث شد عملا نوعی اتفاقنظر بین برخی از مردم در داخل و افرادی که در خارج از کشور بودند، به وجود بیاید.
- رسانههای فارسیزبان هم در این قضیه بیتاثیر نبودند. از طرفی دولت آقای رئیسی نتوانست چنان بر فضای سیاسی جامعه سوار شود که افکار عمومی را به سمت خود، به سمت نظام و جمهوری اسلامی جذب کند.
- عملا سیستم بسیار ضعیف و عملکرد تبلیغاتی دولت باعث شد که جریانهای خارج از کشور برای مدتی با هم متحد شوند. البته این اتفاق را خیلی نگرانکننده نمیدانم، اما هشداردهنده میدانم. زیرا این حرکت هشداری برای جناحهای سیاسی داخل کشور بود که اگر درست عمل نکنند، میتوانند عملا اپوزیسیون را تقویت و متحد کنند. هرچه در داخل به لحاظ رسانهای درستتر عمل کنیم و اطلاعرسانیهای درستتری داشته باشیم، مطالبات در داخل قابلحل باشد، مشکلات کمتر به بیرون منتقل میشود.
- قطع نظر از اینکه آقای خاتمی و آقای موسوی چه گفتند، گمان میکنم امروزه و در شرایط کنونی جهان که بلوغ سیاسی بالا و افزایش پیدا کرده، توان تفاهم خیلی بیشتر است و میشود امیدوار بود تا آحاد مسئولینی که در ردههای مختلف سیاسی کشور قرار دارند، بپذیرند که باید به اصلاحات تن دهند.
- اصلاح سیستم و پذیرش مطالبات مردم هرگز به معنای عقبنشینی کردن نیست. چون برخی از افراد از این میترسند و تصور میکنند اگر به حرف مردم و مطالبات آنان توجه شود، به معنای عقبنشینی کردن و سنگر به سنگر عقب رفتن است. به نظرم جمهوری اسلامی آنقدر مقتدر است که هم مطالبات مردم را بپذیرد و هم نیاز به عقبنشینی نداشته باشد.
- ضمن اینکه هرچه نظام جمهوری اسلامی به مطالبات مردم پاسخگو باشد، بخشی از مردم که پاسخ مطالباتشان را میگیرند، از مخالف به منتقد تبدیل میشوند، اگر منتقد باشند به موافق و سپس به همراه تبدیل میشوند و در نهایت نظام جمهوری اسلامی استقرار و استواری بیشتری پیدا میکند.
- به نظرم تا وقتی که مجموعه و مقامات عالی کشور ارادهای نداشته باشند و یا اصلا نپذیرند که سیستم سیاسی کشور با ورود افراد باسابقه و باتجربه میتواند به نتیجه مطلوبتری برسد، اتفاق خاصی نخواهد افتاد. من حتی معتقد هستم فردی مثل احمدینژاد در شرایط کنونی در اندازه و سطح خودش میتواند تاثیرگذار باشد. بقیه افراد هم همینطور.
دیدگاه تان را بنویسید