کد خبر: 630643
|
۱۴۰۲/۰۶/۱۳ ۱۰:۱۰:۰۰
| |

ماجرای دردسر جر‌وبحث مرحوم دعایی و جعفری‌ دولت‌آبادی برای زیدآبادی چه بود؟

احمد زیدآبادی نوشت: کمک یک صاحب نفوذ در جمهوری اسلامی در وقت تنگنا به شما، می‌تواند شما را در معرض انتقام صاحب نفوذ دیگری قرار دهد! پس تا می‌توانید از آن اجتناب کنید!

ماجرای دردسر جر‌وبحث مرحوم دعایی و جعفری‌ دولت‌آبادی برای زیدآبادی چه بود؟
کد خبر: 630643
|
۱۴۰۲/۰۶/۱۳ ۱۰:۱۰:۰۰

احمد زیدآبادی در یادداشتی با عنوان «عواقب یک جرّ و بحث برای من!» در روزنامه اعتماد نوشت: بله. مرحوم سید محمود دعایی با دوندگی بسیار سرانجام توانست برای من از زندان رجایی‌شهر کرج دو روز مرخصی بگیرد، اما کمک او در این باره برایم بدون عواقب نبود!

من در طول زندانم، هم به دلیل تحلیل مشخصی که از شرایط داشتم و هم به دلیل عدم دسترسی به منابع خبری و تحلیلی، از اظهارنظر سیاسی خودداری می‌کردم. این تصمیم سه پیامد برایم داشت؛ نخست اینکه شرایط مطالعه برایم راحت‌تر شد به‌طوری که به اتفاق هم‌سلولی‌ام مجید توکلی روزانه بیش از ده ساعت مطالعه می‌کردیم. دوم، ناخشنودی هم‌بندی‌ها از اینکه بیانیه‌های مشترک آنها را امضا نمی‌کردم، افزایش یافت. سوم اینکه رییس و دیگر مسوولان زندان مرا به عنوان یک زندانی بی‌دردسر به رسمیت شناختند و در مواقع ضرور، از اجرای پیشنهادهایم سر باز نمی‌زدند.

در واقع، زندانبانان از کمک به زندانی بی‌دردسر دریغ نمی‌کنند، به خصوص اگر زندانی آنها اتهامش سیاسی باشد! با این حال، از یک دوره‌ای به خصوص در مراحل تبعیدم به گناباد، رییس و دیگر مسوولان زندان رجایی‌شهر، سخت‌گیری غیرقابل درکی از خود نشان دادند.

اگر یک زندانی پس از پایان یافتن مدت حبسش، حکم تبعید هم داشته باشد، معمولا رسم بر این است که به او یک هفته مرخصی می‌دهند تا خودش را به دادستانی شهر تبعیدگاه معرفی کند. رییس زندان قول اتفاقی مشابه را به من داده بود، اما وسط راه چنان اخلاقش عوض شد که انگار با هم پدرکشتگی داشته‌ایم!

بدخلقی و سخت‌گیری مسوولان زندان برایم کاملا غیرمنتظره بود. فقط می‌شد حدس زد که دادستانی به آنها دستور داده است. اما چرا دادستانی باید چنین دستوری می‌داد درحالی که من حتی با معیارها و مقررات خودشان «در داخل زندان مرتکب کوچک‌ترین تخلفی نشده بودم.» کشف پشت پرده این ماجرا آسان نبود اما از تخیلم کمک گرفتم و نهایتا به مرحوم آقای دعایی رسیدم!

در آن دوران سید محمد خاتمی ممنوع‌التصویر و ممنوع‌السخن بود و ظاهرا عباس جعفری دولت‌آبادی دادستان تهران، از سوی مقام‌های مافوق خود، ماموریت داشت که این محدودیت را به هر قیمت، اعمال کند. مرحوم دعایی اما عاشق سینه چاک آقای خاتمی بود و به‌رغم بارها تذکر و اخطار از طرف نهادهای مختلف، بر نشر صحبت‌های رییس دولت اصلاحات در روزنامه اطلاعات پافشاری می‌کرد. پافشاری دعایی بر ادامه انتشار صحبت‌های خاتمی در روزنامه اطلاعات، گویا سبب احضارش از سوی دولت‌آبادی به محل دادستانی می‌شود. آن دو در محل دادستانی ظاهرا کارشان به جرّ و بحث می‌کشد به‌طوری که دادستان تهران تهدید به توقیف روزنامه اطلاعات می‌کند. خلاصه انگار جعفری‌دولت‌آبادی، از مرحوم دعایی کینه به دل می‌گیرد و به فکر تلافی‌جویی می‌افتد.

از اینجا به بعد حدسیات من است. یعنی حدس می‌زنم دولت‌آبادی چون در آن مرحله زورش به مرحوم دعایی نمی‌رسد، برای گرفتن حالِ او تصمیم می‌گیرد که به من در زندان سختگیری کند. حالا چرا من؟ چون دولت‌آبادی می‌پنداشته که مرحوم دعایی به دلیل دخالتش برای مرخصی‌ام از زندان، نسبت به سرنوشتم حساس است و چنانچه زمینه آزار مرا فراهم کند عملا از آن مرحوم انتقام گرفته است! به هر حال، تبعید مستقیم من از زندان رجایی‌شهر به گناباد، با چنان مشقت و دردسری همراه شد که حال خود و خانواده‌ام را حسابی خراب کرد، اما گمان نمی‌کنم که به حال مرحوم دعایی کمترین اثری کرده باشد، چون او کلا از وضعیت من خبر نداشت و محضِ درخواست مرحوم استاد دکتر باستانی پاریزی در ماجرای مرخصی‌ام دخالت کرده بود.

حالا اگر این حدسیات قرین حقیقت باشد، چه نتیجه‌ای از آنها می‌توان گرفت؟ این نتیجه که کمک یک صاحب نفوذ در جمهوری اسلامی در وقت تنگنا به شما، می‌تواند شما را در معرض انتقام صاحب نفوذ دیگری قرار دهد! پس تا می‌توانید از آن اجتناب کنید!

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها