ماجرای قرار زندانی سیاسی با کیوان صمیمی برای نوشیدن یک فنجان چای بین دو زندان چیست؟
مهرداد احمدی شیخانی نوشت: هر بار که قرار گذاشتهایم، قبل از دیدار، کیوان را به زندان بردهاند و این موضوعی شده برای طنز و مطایبه بینمان که هر بار که بیرون از زندان است، تلفنی به او میگویم: «کیوان جان اینبار در همین چند ساعت که بیرونی، قرار بگذاریم یک چای با هم بخوریم.»
«یک فنجان چای بین دو زندان» عنوان یادداشت روزنامه اعتماد به قلم مهرداد احمدیشیخانی است که در آن آمده:
چنان قحطسالی شد اندر دمشق/ که یاران فراموش کردند عشق
این را شیخ شیراز، سعدی میگوید و انگار برای زمانه ما گفته است و حالا حکایت من است. من که قرار بود هر هفته به رفاقت یادی از دوستانم بکنم و مدتهاست این عهد را فرو نهادهام و یاد دوستان بسیاری که در رفاقت و دوستی جانانهاند، رها کردهام و چنان مشغول مصیبت هر روز شدهام که عشق و دوستی را از یاد بردهام، مصیبتی که انگار پایان ندارد. اما حق آن است که وقتی مصیبت بالا میگیرد، دست در دامان رفاقت بریم، شاید که دوستی، این درد هر روز را درمان که نه، بلکه تحملپذیر کند و چه بسیارند دوستانی که حق بسیار به گردن من دارند و باید یادشان را گرامی بدارم. یکی از این دوستان که حق بود خیلی پیشتر از این یادش میکردم، مهندس «کیوان صمیمیبهبهانی» است. پیرمردی مهربان، یگانه و ثابتقدم که پایمردی و صداقتش زبانزد است. کیوان را به دلیل آنکه یکجورهایی همشهری هستیم، دورادور و از پیش از انقلاب میشناسم ولی آشنایی مستقیمم با او برمیگردد به حدود 40 سال پیش و به واسطه دوست مشترکمان مرحوم «محمد نصرالهی» که اگر عمری باقی بود باید حتما رفیقانه او را هم بنویسم. فقط اشارهوار بگویم که محمد نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی از شهرستان آبادان بود که بعد از همان اولین دور مجلس، سیاست را بوسید و کنار نهاد و کیوان هم یکی از آبادانیهایی که این شهر همیشه با افتخار از خانواده صمیمی یاد میکند.
خانوادهای که گویی سیاسی و ملی بودن، میراث ماندگار آنهاست. جالب است بدانید که این سابقه سیاسی بودن در خانواده صمیمی به زمان «رضا شاه» برمیگردد؛ آنجا که پدربزرگ مادری کیوان با تصاحب زمینهای کارگری از سوی رضا شاه به مخالفت برخاسته و به دلیل همین مخالفت به اهواز تبعید شده بود. پدر کیوان نیز از فعالان صنفی پالایشگاه آبادان بود که اعتصابات کارگری صنعت نفت را در حمایت از جنبش ملی شدن نفت سازماندهی میکرد. این میراث در سومین نسل به کیوان و برادرانش رسید و پیامدهایش اولین بازداشت او در 17 سالگی و به سال 1344 بود و اینگونه شد که داستان بازداشتها و زندان رفتنهای مکرر کیوان شروع شد تا آنکه در سومین دستگیریاش به تاریخ 28 مرداد 1354 به همراه برادرش ساسان بازداشت شد. همان سال 54 که در بین سیاسیون پیش از انقلاب به ضربه 54 معروف است و عده بسیاری از فعالان مخالف حکومت پهلوی در آن سال دستگیر شدند. در پی این دستگیری، کیوان به 11 سال حبس محکوم شد که تا یک ماه پیش از پیروزی انقلاب در زندان ماند و در آستانه پیروزی انقلاب به همراه بسیاری از زندانیان سیاسی از زندان بیرون آمد. اما برادرش ساسان در سحرگاه 4 بهمن 1354 به همراه مرتضی صمدیه لباف، وحید افراخته و مرتضی لبافینژاد اعدام و تیرباران شد که البته این تنها اعدامی خانواده صمیمی نبود، چراکه «کامران»، برادر دیگر کیوان که تحصیلکرده دانشگاه «برکلی» امریکا بود نیز در سال 1361 اعدام شد.
اینها گذشت تا کیوان بار دیگر در سال 1378 به زندان افتاد. آن موقع دیگر چند سالی بود که با او رفاقت داشتم و این برمیگشت به مجله «دریچه گفتوگو» که کیوان در آن مطالبی مینوشت و من عهدهدار کار گرافیک آن نشریه بودم و بعد هم راه افتادن مجله ایران فردا که به این واسطه مراوداتمان بیشتر شد. برای خود من همیشه این موضوع جالب بود که مهندس صمیمی، با وجود سابقه سیاسی پیش از انقلاب که پیوندی با سازمانهای چریکی داشت، به شدت معتقد به کنش «خشونت پرهیز»ی در سیاست بود و هست. کنشی که با وجود بازداشتها و زندانهای مختلف، هر بار که سعادت دیدارش را داشتهام، بیشتر از قبل بر آن اصرار دارد و به یاد دارم وقتی که یکی از شبکههای خارج کشور، در بین دو زندان که مدتی را در بیرون سپری میکرد، با پرسشهایی جهتدار سعی میکرد تا پاسخی رادیکال از او بگیرد، مهندس صمیمی به سیاق همیشه و با آرامش و طمأنینه، از کنار اصرارهای مکرر مجری آن شبکه برای دریافت سخنی تند و رادیکال گذشت و همچنان بر مشی «خشونتپرهیز»ی خود تاکید کرد.
برای خودم دوستی با کیوان دوستی شیرینی است. بارها با هم قرار گذاشتیم که دیداری به رسم قدیم و به عنوان دو همشهری تازه کنیم و هر بار که قرار گذاشتهایم، قبل از دیدار، کیوان را به زندان بردهاند و این موضوعی شده برای طنز و مطایبه بینمان که هر بار که بیرون از زندان است، تلفنی به او میگویم: «کیوان جان اینبار در همین چند ساعت که بیرونی، قرار بگذاریم یک چای با هم بخوریم.» و البته در این چندین سال، هر وقت که قرار گذاشتهایم، متاسفانه به همین دلیل بازگشت به زندان، فرصت دیدار دست نداده تا اینبار آخر که خوشبختانه، مدت زمانی که بیرون زندان بود، چند روزی بیشتر از قبل بود و فرصتی شد که دیداری تازه کنیم و به خانهاش رفتم و بالاخره بعد از چندین بار ناکامی از دیدار این رفیق مهربان، فرصتی دست داد تا ساعتی به همراه دوستانی دیگر با او گفتوگو کنیم. معمولا کیوان را که به زندان میبرند تا تمامی مدت محکومیتش را نگذراند، آزادش نمیکنند و اینبار هم به احتمال زیاد همه شش سال محکومیتش را در زندان خواهد ماند و انشاءالله وقتی که به سلامت از زندان بیرون بیاید، 81 ساله خواهد بود. عمرش دراز باد و امید آنکه 6 سال دیگر که آزاد میشود، زنده باشم و قبل از رفتن به زندان بعدی، بتوانیم یک چای دیگر با هم بخوریم و گپی بزنیم.
دیدگاه تان را بنویسید