کد خبر: 660192
|
۱۴۰۳/۰۲/۲۵ ۰۹:۵۵:۴۰
| |

امام قدرت را برای اخلاق و دیانت می‌خواست نه دین و اخلاق را برای قدرت

احمد مازنی نوشت: امام از چنین دینی و چنین سیاستی بیزار است و قدرت را برای اخلاق و دیانت می‌خواهد، نه دین و اخلاق را برای قدرت.

امام قدرت را برای اخلاق و دیانت می‌خواست نه دین و اخلاق را برای قدرت
کد خبر: 660192
|
۱۴۰۳/۰۲/۲۵ ۰۹:۵۵:۴۰

احمد مازنی در یادداشتی با عنوان «رابطه دین، اخلاق و سیاست از دیدگاه امام(ره) » در روزنامه اعتماد نوشت: هر چند تعریف دین، اخلاق و سیاست در سیره نظری و عملی امام خمینی روشن است، اما برای تبیین دقیق‌تر دیدگاه امام در مورد رابطه دین، اخلاق و سیاست، از مقاله متتبعانه پروفسور تئو فانف، اسلام‌شناس بلغاری و مترجم قرآن به زبان بلغاری تحت عنوان «اخلاق و سیاست از دیدگاه امام خمینی» استفاده می‌کنم که در بخشی از این مقاله می‌گوید: «سیاست دو روی دارد: یک رویش لبخند می‌زند...در حالی که روی دیگرش... بی‌عدالتی است. اگر به حکمت عربی روی آوریم «حکومت بی‌بار است»[الملک عقیم] و پدر و مادر ندارد. واقعیت‌های معاصر تا حد بالاتری این حقیقت را تایید می‌کنند و دانشمندان غربی آن را واقعیتی بلاتکذیب می‌دانند. به نظر آنها، حکومت ناسازگار با پاکی و بی‌گناهی است و هر کس که در عرصه سیاست ظاهر می‌شود باید این حقیقت را قبول کند که در زیر ظاهر درخشنده، فساد، پستی، توهین به مقدسات و هرگونه عیوب نهان شده است.» و می‌گوید: «صدها سال است که روشنفکران روی پیوند چاله بین سیاست و اخلاق می‌اندیشند. بعضی معتقدند سیاست آمیزه‌ای از نیرنگ و تجاوز است و به این خاطر نمی‌تواند موجب اکراه نشود.»

و به سخنی از امام خمینی در این زمینه اشاره می‌کند که «فاصله بین سیاست و اخلاق تا آن جایی رسیده است که بیشتر روحانیون و مردم، سیاست و دین را دو عرصه‌ای بدون نقطه ارتباط می‌دانند.»

اما در مقابل این دیدگاه، دیدگاه دیگری را مطرح می‌کند: «بعضی امکان اینکه اصول اخلاقی در سیاست به کار رود را رد نمی‌کنند.»

و در مورد تاریخچه و قائلین اصلی نظریه اول که اساس سیاست را سود و اساس اخلاق را حقیقت و این دو را قابل جمع نمی‌دانند، می‌گوید: «نظریه اول از این دو نظریه که به نام واقعیت‌گرایی سیاسی نیز شناخته شده است، از تصور مربوط به ناسازگاری اخلاق که بر پایه حقیقت و حق بنا می‌شود با سیاست که توسط منافع و سود به تحرک در می‌آید، شکل می‌گیرد. 

قبل از آن، عقاید مشابهی را تاریخدان یونان قدیم «توسیدید» در اثر خود تحت عنوان «تاریخ جنگ پلوپونز» بیان و استدلال می‌کند. قرنی چند بعد از توسیدید، «ماکیاولی» در اثر«شهریار» خود، نظریه مربوط به لزوم سلطه قدرت و ضرر اخلاقی بودن در حکومت را عنوان کرد.»

و سپس موضع خودش را در ضرورت آمیختگی سیاست با اخلاق بیان می‌کند و می‌گوید: 

 «حفظ اخلاق شرط مهمی برای ایجاد تعادل بین زندگی فردی و زندگی اجتماعی است.»

اما ماکیاولی «این روشنفکر ایتالیایی خاطرنشان می‌کند که به سوی پیروزی دو راه است: راه قانونیت و راه قدرت.[زور] قانونیت ذاتا مربوط به کیفیت‌های ماهیت انسانی است، در حالی که قدرت از خاصیت‌های حیوانی است. اما فرمانروا همیشه نمی‌تواند روی قانون حساب کند و بنابراین باید هم به رفتار شیر و هم به رفتار روباه تسلط پیدا کند.»

آری در این نگاه سیاست همان است که پاکروان، رییس ساواک به امام گفته بود که «سیاست پدرسوختگی است» و امام دامن خود را از این سیاست بری دانسته و کل آن را به پاکروان و ارباب او واگذار کرده است و در این رویکرد دین ابزار قدرت است و جای اخلاق در دولت، مجلس و خلاصه در حوزه قدرت نیست.اما امام از چنین دینی و چنین سیاستی بیزار است و قدرت را برای اخلاق و دیانت می‌خواهد، نه دین و اخلاق را برای قدرت.

محقق محترم دیدگاه امام را چنین تبیین می‌کند: 

 «نظر امام خمینی این است که اخلاق و سیاست می‌توانند و باید به واحدی یکپارچه آمیخته شوند، چراکه سیاست فقط کاربرد اخلاق در چاچوب وسیع‌تر جامعه و نیز تحقق اهداف و آرمان‌های دینی است. استدلالات امام در دفاع از این نظریه بر چهار نکته متمرکز می‌شود: عمومی بودن اسلام؛ سیاست و قدرت؛ سیاست به عنوان ایجاب جهت اجرای مقررات اسلامی؛ اتحاد اخلاق و سیاست در اسلام» و ادامه می‌دهد که «سیاست هدایت جامعه و نشان دادن راه آن است. معنی‌اش این است که همه منافع جامعه لحاظ شود، تمام جوانب ماهیت انسان و جامعه در نظر گرفته شده و مردم به بهترین وجه برای آنها، چه برای فرد و چه برای ملت هدایت شوند. این وظیفه پیامبران است.» و به نظریه اول برمی‌گردد: 

 «اما جزو مهم‌تر سیاست، قدرت است که قادر است هراس ایجاد کند، فریب بپاشد، از راه دور کند و فساد برقرار کند. قوی‌ترین شخص فراموش می‌کند که بنده خداست و شروع می‌کند خود را مساوی با خدا بداند. قصه قرآنی درباره فرعونی که خود را «خداوند متعال شما» اعلام می‌کند، فقط افسانه‌ای درباره فرمانروایی مغرور و چشم پوشیده نیست، بلکه آن، ضرب المثلی است درباره تکبری که در درون هر کس از ما به سر می‌برد و منتظر موقع خود است. امام خمینی حتی از هیتلر ذکر می‌کند که جنون او درباره نژاد عالی و تسخیر جهان، ذهن هر کس را می‌تواند فریب دهد. رهبر آلمانی، تجسم ضعف عمومی انسانی است...» ادامه دارد. 

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها