بهرام دبیری، هنرمند نقاش در گفتوگو با اعتمادآنلاین:
بعد از گونترگراس صدای مهمی در ادبیات آلمان نشنیدم/ هنرمند پس از مهاجرت نابود میشود
بهرام دبیری، هنرمند نقاش گفت: «در هر جریانی یک دورهی اوج وجود دارد که پس از دوام آن کمتر میشود. این اتفاق در همه جای دنیا میافتد. معجونی از شرایط اجتماعی، سیاسی و حتی بینالمللی جریانات را میسازد. افول جریانات یک امر طبیعی است. من واقعا بعد از گونترگراس صدای مهمی در ادبیات آلمان نشنیدم.»
اعتمادآنلاین| بهرام دبیری را با آن خروسهای رنگی و سیاه و سفید معروفش میشناسیم، که تعدادی زیادی از این خروسها را میتوانیم در کارگاه او ببینیم. دبیری این بار درباره مهاجرت هنرمندان و شکل گیری تفکر فرهنگی و شکل گیری شعر آوانگارد در دهه 30 و 40 میگوید.
بهرام دبیری درباره تغییرات فرهنگی در دهه 30 و 40 در ایران به اعتمادآنلاین گفت: «دهههای 30 و 40 دهههای مهمی به خصوص دربارهی شعر هستند. در اوج دهه 40 و حتی دو سه سال نخست دههی پنجاه، شعر آوانگارد تفکر فرهنگی، هنری و حتی به یک معنا انقلابی ایران است. در همان دوره جریانی هم در نقاشی با مارکو گریگوریان، هانیبال الخاص، بهمن محصص و دیگران آغاز شد. در بخش گرافیک هم ممیز و علی اصغر معصومی جریانساز بودند.»
دبیری ادامه داد: در هر جریانی یک دورهی اوج وجود دارد که پس از دوام آن کمتر میشود. این اتفاق در همه جای دنیا میافتد. معجونی از شرایط اجتماعی، سیاسی و حتی بینالمللی جریانات را میسازد. افول جریانات یک امر طبیعی است. من واقعا بعد از گونترگراس صدای مهمی در ادبیات آلمان نشنیدم. جریانها و دورانها عوضی میشود. شعر که برای مدت زیادی آوانگارد روشنفکر ایرانی بوده، از دههی پنجاه جایش را به هنرهای تجسمی میدهد. سینما، عکس، مجسمه و نقاشی جای شعر را میگیرد. اوج نمونههای ما در شعر، شاملو، فروغ، اخوان و آزاد بودند. پس از اینها شعرشان به دورهی بعدی منتقل نشد.
به گفته او، این اتفاق در مورد رنسانس ایتالیا هم افتاد. چهرههای شاخص این جریان ظهور کردند و بعد جایشان را به جریان نازلتری از آن تفکر دادند که تا قرن 19 طول کشید و بعد همه چیز عوض شد. عوض شدن جریانها در نتیجهی عوض شدن چشمانداز انسانهاست.
این نقاش ایرانی درباره سبک نقاشی سقاخانهای گفت: «من شخصا با آقای معصومی ملاقات و آشنایی نزدیکی نداشتم. آنها به گرایشی تعلق داشتند که به سوی گرافیک میرفت و نمونههای خوب و درخشانی در جریانشان ظهور کرد. جریان آنها مکتبی به نام سقاخانه را پایه گذارد. جریان سقاخانه، تلاشی برای یک ذهن ایرانی بود که هنرمند را مدرن میخواهد. هنرمند مورد توجه این مکتب، از سویی مدرن است و از سویی تاثیر کمتری از غرب و اروپا پذیرفته است. پس سراغ نشانهگذاری از فرهنگی ایرانی و اسلامی میرود. از نظر من این جریان چندان موفق هم نبود. این نشانهها در کار آقای معصومی هم رایج بود. ما بیرون از این جریان بودیم. من از نظر سنی هم با این مکتب فاصله داشتم. ما از سویی با جریان سقاخانه و از سوی دیگر با جریاناتی که کاملا از اروپا تاثیرگرفته بود، مخالف بودیم. ما به دنبال فکر دیگری بودیم.»
بهرام دبیری در انتها درباره مهاجرت هنرمندان به خارج از کشور گفت: «در 100 سال گذشته تجربه کردیم که مهاجرت هنرمندان باعث رشد آنها نمیشود. فرقی ندارد که کدام رشتهی هنری باشد. آنچه مشخص است، این است که هرگاه ایرانیان به عنوان عالم، دانشمند، پزشک و بازرگان از ایران مهاجرت کردهاند، در عالیترین شکل ممکن موفق شدهاند. اما من حتی یک هنرمند را نمیشناسم که مهاجرت کرده و پس از آن یک سانت رشد کرده باشد. هنرمند پس از مهاجرت نابود میشود. هنر مفهومی مربوط به خاک، ریشه و فرهنگ است. هنرمندی که مخاطبانش را از دست بدهد، رشد نمیکند. آنهایی که هوشیار بودند علیرغم دشواریها ماندند؛ مانند کیارستمی و شاملو. در مورد بسیاری از هنرمندان ایران از جمله آقای معصومی این اتفاق افتاد. هنرمند وقتی به یک زمین، زبان و فرهنگ متفاوت مهاجرت میکند، امکان رشد و بقا را از دست میدهد، به ویژه وقتی این مهاجرت از ایران به کشورهای اروپایی با تفاوت فرهنگی زیاد باشد.»
دیدگاه تان را بنویسید