/جشنواره فجر/ نگاهی به فیلم «سرخپوست» به کارگردانی نیما جاویدی؛
در جستوجوی زندانیِ از دسترفته
بورخس داستان کوتاهی دارد که در آن (نقل به مضمون) یک فرمانده نظامی مدتها در جستجوی یک شورشی است؛ در نهایت بعد از تعقیب و گریزهای فراوان او را در درهای پیدا میکند و وارد نبرد با این شورشی و نیروهایش میشود؛ در میانه این نبرد و درگیری، این مامور حکومت دچار تحول میشود و تصمیم حیرتانگیزی میگیرد. شاید اولین چیزی که بعد از تماشای فیلم سرخپوست به ذهنم آمد همین داستان بود. احمد سرخپوست جز لحظهای از دور در شمایل یک اندام باریک سیاه، دیگر جایی در فیلم دیده نمیشود اما در سراسر روایت حضور دارد و میانه مرگ و زندگی رئیس زندان را به چالشی فرا میخواند که پایان داستان به اوج میرسد. رئیس زندان همانند فرمانده نظامی در داستان بورخس در درهای از روایت به همان نقطه عطف داستانی میرسد و باید تصمیم نهایی را بگیرد که کدام نوع پیروزی را انتخاب کند.
اعتمادآنلاین| روحالله سپندارند- بورخس داستان کوتاهی دارد که در آن (نقل به مضمون) یک فرمانده نظامی مدتها در جستجوی یک شورشی است؛ در نهایت بعد از تعقیب و گریزهای فراوان او را در درهای پیدا میکند و وارد نبرد با این شورشی و نیروهایش میشود؛ در میانه این نبرد و درگیری، این مامور حکومت دچار تحول میشود و تصمیم حیرتانگیزی میگیرد. شاید اولین چیزی که بعد از تماشای فیلم سرخپوست به ذهنم آمد همین داستان بود.
فیلم سرخپوست به کارگردانی نیما جاویدی و با بازی نوید محمدزاده و پریناز ایزدیار داستان یک زندان است که برای ساخت فرودگاه باید تخریب شود و زندانیان آن به جای دیگری منتقل شوند، اما یکی از زندانیان با لقب احمد سرخپوست در این جابجاییها مفقود میشود؛ رئیس زندان (نوید محمدزاده) این رسوایی را خطر بزرگی برای ارتقای شغلیاش میداند و در جستجوی زندانیِ از دسترفته روایت فیلم را رقم میزند. ماجرای فیلم در دهه 40 و دوره پهلوی میگذرد و همه داستان فیلم در همان زندان خالی و در جستجوی سرخپوست سپری میشود که جایی در زندان پنهان شده تا پایان داستان که تحولاتی رخ میدهد.
جاویدی در این فیلم بدون شک اثری سینمایی خلق کرده که فارغ از قابهای حسابشده، از فیلمنامهای سر راست با خردهروایتهای پیشران داستان اصلی بهره میبرد بیآنکه تصمیم نهایی را تا پایان داستان برای مخاطب روشن کند. البته پروسه رسیدن به نقطه پایان را به رمز و رازهای فیلمهای پلیسی آلوده نکرده و بیش از آنکه گرههای سطح بیرونی داستان برایش پررنگ باشد به درونمایهای میپردازد که از رهگذر آن شخصیت اصلی باید به پیروزی یا شکست برسد.
قهرمان داستان جاویدی در دو سطح پنهان و آشکار خط داستانی را جلو میبرد؛ یکی حاضر است و در مرز قهرمان و ضدقهرمان سیر میکند و دیگری غایب است و بیآنکه هیچ تصویری از او دیده شود در مرز قهرمانِ زنده و قهرمان مرده پیشرانه اصلی داستان میشود.
احمد سرخپوست جز لحظهای از دور در شمایل یک اندام باریک سیاه، دیگر جایی در فیلم دیده نمیشود اما در سراسر روایت حضور دارد و میانه مرگ و زندگی رئیس زندان را به چالشی فرا میخواند که پایان داستان به اوج میرسد. رئیس زندان همانند فرمانده نظامی در داستان بورخس در درهای از روایت به همان نقطه عطف داستانی میرسد و باید تصمیم نهایی را بگیرد که کدام نوع پیروزی را انتخاب کند.
شاید در نگاه نخست فیلم «سرخپوست» را رونوشتهایی از «مسیر سبز» به کارگردانی فرانک دارابونت تلقی کنیم اما با وجود برخی شباهتهای روایی و فضای زندان، جاویدی در این فیلم نمونه یک کار فرمی تحسینبرانگیز را با چاشنی فیلمنامهای خوب همراه کرده است؛ هر چند شاید برخی نشانههایی که میتواند سائقهای برای تحول رئیس زندان باشد، چندان قوی از آب در نیامد.
نکته قابل توجه دیگر در «سرخپوست» بازی متفاوت نوید محمدزاده در نقش رئیس زندان (نعمت جاهد) است به طوری که بعد از مدتها این بازیگر سینما را از نقشها و بازیهایی تکراری به فضایی متفاوت وارد کرد تا نقطه نجاتی باشد برای این بازیگر از تکرار خودش. کاری که برای مثال فرشته صدرعرفایی در طول سالهای بازیگریاش کرد و بعد از کافه ترانزیت با آن بازی تحسینبرانگیز دیگر سراغ تکرار آن نقش نرفت اما نوید محمدزاده در دام پیشنهادهایی افتاد که از او همان نوید محمدزاده بودن را میخواست.
با تمام این اوصاف، «سرخپوست» بدون شک در میان فیلمهای ناامیدکننده جشنواره فجر سیوهفتم، این امیدواری را ایجاد میکند که هنوز میتوان فیلمهای خوب را به تماشا نشست؛ هر چند تعدادشان کمتر از حد انتظارات است.
دیدگاه تان را بنویسید