صادق زیباکلام در گفتوگویی درباره فیلم «غلامرضا تختی» مطرح کرد:
تختی هم اگر نفس میکشد، برای مردم است/ تختیهای زیادی در ایران 98 وجود دارند، اما تختیشدن غیرممکن شده/مردم دیگر به اسطوره باور ندارند/امکان بازخوانی وضعیت سیاسی-اجتماعی کنونی از خلال روایت سرگذشت تراژیک تختی
گفتگو با صادق زیباکلام که در این سالها سیر تحولات تاریخی ایران را رصد میکند، زوایای دیگری از فیلمِ «غلامرضا تختی» را آشکار میکند که تا حد بسیاری مغفول مانده است و آن امکان بازخوانی وضعیت سیاسی-اجتماعی کنونی از خلال روایت سرگذشت تراژیک تختی است. گفتوگوی احمد غلامی و صادق زیباکلام بیش از هر چیز حول محور مطابقت سیاسی-تاریخی دوران تختی و اکنونِ ما میگذرد.
اعتمادآنلاین| نوستالژی «غلامرضا تختی» به چه کار امروز ما میآید؟ گفتوگو با صادق زیباکلام بر سر همین مسئله است. اگر زیباکلام توصیه به تماشای فیلم «غلامرضا تختی» میکند، بیش از شخصیت تختی یا وجوه زیباشناختی فیلم، به بحث تاریخی آن نظر دارد که مقایسه تطبیقی با وضعیت موجود را ممکن کرده است. ریشههای تاریخی وضع کنونی ما را میتوان در دوران تختی بازشناخت.
فیلم «غلامرضا تختی» ساخته بهرام توکلی، با روایت سرگذشت این اسطوره ملی بهنوعی بازگشت به آن آرمانهاست که هنوز امکان زندگی انسانی و قهرمانانه وجود دارد؛ اما واقعیتهای موجود جامعه چیز دیگری است.
از این منظر میتوان گفت: این فیلم از یک فقدان پرده برمیدارد و حامل حلقه مفقودهای است که در شرایط کنونی ما وجود دارد؛ اینکه منفعت و نفع شخصی بر همه افکار آرمانخواهانه و سیاست و اقتصاد ما حاکم است. گفتگو با صادق زیباکلام که در این سالها سیر تحولات تاریخی ایران را رصد میکند، زوایای دیگری از فیلمِ «غلامرضا تختی» را آشکار میکند که تا حد بسیاری مغفول مانده است و آن امکان بازخوانی وضعیت سیاسی-اجتماعی کنونی از خلال روایت سرگذشت تراژیک تختی است. گفتوگویی که از صادق زیباکلام در مورد فیلم «غلامرضا تختی» منتشر شد، بیش از هر چیز حول محور مطابقت سیاسی-تاریخی دوران تختی و اکنون ما میگذرد.
موضع شما بعد از دیدن فیلم «غلامرضا تختی» کمی متفاوت بود. یعنی بیش از اینکه این فیلم نزد شما به دلایل تاریخی و موضوعی آن جالب توجه بوده باشد، گویا شما بر این نظرید که در این فیلم بحث تاریخی موشکافی و روایت شده است و توصیه به دیدن این فیلم از جانب شما درواقع بر این مبنا است که امکان مقایسه تطبیقی و تلویحی با وضعیت موجود را دارد؛ بهنوعی معتقدید در فیلم «غلامرضا تختی» نشانههایی برای پیبردن به علتها و ریشههای تاریخی وضعیت کنونی وجود دارد. این نشانهها از نظر شما چیست؟
اگر از این منظر بحث را شروع کنیم گرچه ممکن است خیلی به فیلم ارتباطی نداشته باشد، شاید درستتر باشد چراکه من خیلی آدم سینمایی نیستم. اما میتوان به بحث به این صورت ورود کرد که اگر اوج دوران تختی را دهه 40 تا فوتش در سالهای پایانی دهه 30 و سالهای ابتدایی دهه 40 در نظر بگیریم، بیشتر روایت فیلم در این دوران است. اگر کسی به من بگوید آیا این فیلم و آنچه از ایران سال 1340 و زندگی تختی را در آن دوران نشان میدهد فکر نمیکنید بهنوعی کارگردان، فیلمنامهنویس و تهیهکننده خواستهاند نشان دهند که بخشهایی از جامعه امروز ما از نظر سیاسی و اجتماعی شباهتهای عجیبی با بخشهایی از جامعه تختی پیدا کرده؟
ممکن است آخرین نکتهای باشد که سازندگان فیلم برای روایت از ذهنشان عبور کرده باشد و این برداشت من است. اما به نظرم چه خواسته و چه ناخواسته این اتفاق افتاده است و شاید اگر یک نظرسنجی از کسانی که این فیلم را دیدهاند صورت بگیرد، که آیا به نظرتان جنبههایی از این فیلم بیانگر ایران امروز نیست؟ که 60، 50 سال از آن زمان فاصله دارد؟ قطعا با این پاسخ روبهرو خواهید شد که تهران و ایران آن زمان، یادآور بسیاری از جنبههای ایران امروز نیست؟ نمیتوانم ثابت کنم، اما به نظرم اگر این نظرسنجی صورت بگیرد، شگفتزده خواهیم شد که چه کسر قابل توجهی از کسانی که فیلم را دیدهاند به چنین جمعبندی رسیدهاند که این فیلم به نوعی ایران امروز را نشان دهد.
میتوانیم چشمهایمان را ببندیم و فرض کنیم در زمان تختی زندگی میکنیم. یعنی کسی که آن خصوصیات را دارد، الان دچار معضلات سیاسی و اجتماعی از ناحیه دولت و مردم است.
شما این را میبینید که تختی با اینکه یک شخصیت سیاسی نیست و اصلا سواد سیاسی زیادی ندارد و اصلا شخصیت سیاسی نیست، گرچه در فیلم ارتباط او با مصدق و آیتالله طالقانی و جبهه ملی را میبینیم، اما همه میدانیم او آدم سیاسی نبوده چراکه سطح دانش و سواد سیاسی تختی در حدی نبود که بگوییم وارد این حوزهها شده. معذالک فیلم به درستی نشان میدهد این فرد چقدر از ناحیه دولت تحت فشار بوده. این یک جنبه است که چرا بین زمانه تختی و زمانه ما شباهت وجود دارد. جنبه دیگر که رسما در فیلم نمیتوانستند مخفی کنند، داستان زلزله بوئینزهراست. این زلزله رخ داد و تلاشهای تختی برای کمک به مردم زلزلهزده را به خاطر دارم. کسی به شیر و خورشید و سازمان تأمین اجتماعی شاهنشاهی پول نداد، اما هر کس هرچه داشت با جان و دل به تختی میسپرد. این داستان در زلزله کرمانشاه اتفاق افتاد. چرا مردم باید به صادق زیباکلام اعتماد کنند و در 48 ساعت یکی، دو میلیارد تومان به او بسپارند.
مهمترین جنبه فیلم غلامرضا تختی از نظر من جنبه سیاسی و اجتماعیاش است که بیننده را تکان میدهد. در فروردین 98 میتوانی چشمهایت را ببندی و فرض کنی در سالهای 39 و 40 هستی؛ سالهایی که تختی بود. یکسری موارد در این جامعه خیلی فرق نکرده. از نظر من که کارم تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است، مهمترین جنبه فیلم این نکته است. این جنبه از فیلم بسیار عریان است و به هیچ روشی نمیتوان این جنبه را از فیلم حذف کرد.
در ایران 1340 یک غلامرضا تختی بود که بخشهایی از جامعه ایران به آن اقبال میکردند و قبولش داشتند و دانشجویان دانشگاه، بازاریان، مردم عادی و بیسوادها قبولش داشتند. در این آدم سیاستزدگی و سیاسیکاری نمیدیدند که نکته مهمی است. شوربختانه ما پس رفتهایم. اجازه دهید اینطور بگویم در ایران 1340 تختینامی بود که یک عده میتوانستند بهعنوان نوری در انتهای تونل به او نگاه کنند الان چه کسی این جایگاه را دارد؟ بعضی از ما آن جایگاه را داشتهایم، اما شما بهعنوان روزنامهنگار بسیار جدی و حرفهای میدانید که اگر هم بوده باید فعل ماضی استفاده کنیم، الان دیگر نیست.
اگر در آبان و آذر 1396 صادق زیباکلام توانست چند میلیارد تومان جمع کند، الان صادق زیباکلام هرچه تلاش کند دیگر نمیتواند چند صد هزار تومان جمع کند. شما از جامعه سؤال کنید معلوم شده زیباکلام معتاد است یا در کار سکه و ارز است؟ چه کرده که دیگر به او اعتماد ندارید؟ جوابهایی میشنوید که مو به تنتان سیخ میشود. خلاصه اینکه ما دچار ریزش سرمایه اجتماعی هستیم. در دوره تختی سرمایه اجتماعی جبهه ملی باقی مانده بود.
بخشی از اعتبار تختی این بود که میگفتند به جبهه ملی نزدیک است. جایی از فیلم یکی از رقبایش به تختی میگوید صبحانه را با مصدق میخوری، ناهار را با طالقانی و...، از محمدرضا پهلوی بازوبند قهرمانی میگیری، از مصدق فلان چیز را میگیری، پس نشان میدهد تختی یک مقدار اعتبار اجتماعی داشته، چون با طالقانی و جبهه ملی بوده. منتها در 98 دیگر اینها وجود ندارد.
رئیس دوران اصلاحات دو بار تکرار کرد پای صندوق رأی برویم و سیلی به راه افتاد که هیچ اصولگرایی نتوانست در تهران رأی بیاورد. من و شما میدانیم که چند ماه دیگر انتخابات است و اگر رئیس دولت اصلاحات 200 بار دیگر هم بگوید چند درصد آن جمعیت پای صندوق خواهند رفت. همان بلایی که سر صادق زیباکلام آمده، بر سر رئیس دولت اصلاحات هم آمده.
یک اندیشمند اسلامگرا مثال بزنید که مثل مرحوم شریعتی قبولش داشته باشند. در فروردین 98 هیچچیزی دستمان نیست. بعد از 28 مرداد یک عده نگفتند، چون اعتبار سیاسی دولت فروریخته ما کسی مثل تختی را به وجود بیاوریم. در فیلم میبینید که هر چیزی بخواهیم به تختی نسبت دهیم نمیتوانیم بگوییم یک عده دانشگاهی و جبهه ملی و... به تختی جهت دادند. خودبهخود این اتفاق افتاد. الان هم نمیتوانید طراحی کنید که شخصیت اجتماعی و سیاسی پیدا شود.
میتوانیم بگوییم مردم ایران در سال 40 فهمیده بودند یا نه، تختی یک سرمایه اجتماعی بوده؛ اما ما سرمایه اجتماعی کم نداشتیم. در سالهای اخیر اتفاقی که افتاده سرمایههای اجتماعی ما را داغان کرده. چطور قرار است به اسفند 94 برگردیم که وقتی رئیس دولت اصلاحات دعوت به رأیدادن میکند، یک اصولگرا نمیتواند رأی بیاورد و به مجلس برود؟ چطور قرار است برگردیم به آذر 96 که وقتی صادق زیباکلام میگوید اگر من را قبول دارید کمکهایتان به زلزلهزدهها را به من بدهید؟
برمبنای همان قرائت تطبیقی، به نظر شما آن مردم با مردم کنونی چه فرقی میکنند؟
تختی هم اگر نفس میکشد، برای مردم است، در فیلم بهدرستی نشان داده میشود که اگر مدال میگیرد و کشتی میگیرد، برای مردم است. در فیلم بهخوبی نشان داده میشود که تختی برای مردم زنده است و بهنوعی شباهتهایی هم با مصدق پیدا میکند. مصدق هم مدام از مردم سخن میگوید. اینجا کمی نگران میشوم؛ چون به ایران 98 پل میخورد.
من بهعنوان استاد علوم سیاسی از جاهایی نگران مردم مردم گفتن مصدقها، طالقانیها و تختیها میشوم. برای اینکه خیلی وقتها باید چیزی بگویید که مردم خوششان نمیآید و دوست ندارند آنها را از زبان شما بشنوند. اگر اینطور باشد که همواره به فکر مردم باشیم و آنچه مردم فکر میکنند درست است و دوست دارند را بگوییم، ولی اجازه بدهید این را بگویم. جاهایی هست که شما باید به مردم بگویید چیزی که فکر میکنید، درست نیست. اگر کسی به شما بگوید آقای زیباکلام حواست جمع باشد، نظرسنجی کردهایم، اگر بگویید این نظام نباید آسیب ببیند، چون به عقب میرویم، ممکن است عده کمی متوجه شوند ولی 90 درصد متوجه نمیشوند و شما ریسک میکنید.
من بهعنوان روشنفکر به شما خواهم گفت: شرمندهتان هستم ولی نمیتوانم چیزی را که مردم دوست دارند بگویم. من به رئیس دولت اصلاحات و دیگران کاری ندارم، اما دلیل اینکه بهعنوان سرمایه اجتماعی اینقدر سقوط کردهام، این بوده که تقریبا بعد از آقای روحانی، مواضعی گرفتم که مورد تأیید مردم نبود.
من همچنان معتقدم رأیدادن به روحانی کار درستی بوده و نباید اجازه میدادیم جریانی که از 84 تا 92 حداقل در قوه مجریه بر سرنوشت کشور حاکم شد، دوباره تکرار شود.
زمان اگر به عقب برگردد، باید این کار را تکرار کنیم. منتها گفتن این صحبتها باعث میشود ظرف سه روز 500 هزار تومان هم به حسابت واریز نکنند. یا جایی که میگویی باید حواسمان جمع باشد و از این نظام مثل مردمک چشممان حفاظت کنیم، چون اگر این نظام فروبپاشد ایرانی نمیماند. تختی بهنوعی نخبه اجتماعی بود نه متفکر. مصدق یک میهنپرست نخبه بود. سؤالی دارم. اگر نخبه جاهایی احساس کند آنچه مردم میخواهند و میگویند خیلی هم درست نیست، باید چه خاکی بر سرش کند؟ باید جایگاهش را نزد مردم حفظ کند یا دنبال حقیقت برود؟
من دنبال چیزی رفتم که به نظرم حقیقت است. ممکن است من فردا فکر کنم رأیی که به روحانی دادیم، غلط بود و خواهم گفت، اما تا امروز معتقدم با تمام وجود کاری که کردیم، درست بوده و، چون با مردم صادق هستم این را میگویم. این دقیقا چیزی بود که تختی انجام داد و در فیلم هم میبینیم، کاری که تختی میکند، پوپولیستی نیست. این خطر وجود دارد که شما مدام بگویید مردم مردم، تا مردم را بفریبید.
یک فرد پوپولیست هم میگوید مردم، منتها فرق پوپولیست با تختی که هردو میگویند مردم، این است که پوپولیست برای این میگوید مردم که مردم برایش ابراز احساسات کنند و تختی وقتی میگفت: مردم، واقعا به این گفته باور داشت و فقط به خاطر اینکه مردم از او حمایت کنند، نبود. آنچه انجام میداد، اعتقادش بود؛ به همین خاطر بود که جایگاهش همیشگی خواهد بود.
به نظر شما این دگرگونی در لایههای اجتماعی ما بیشتر سویههای اجتماعی دارد یا اقتصادی؟ آیا میتوان ادعا کرد که پارادایمِ منفعتطلبی بیش از گذشته بر جامعه ما حاکم شده است؟
درست است که مدام به گذشته برمیگردیم، ولی میدانیم چقدر جامعه ایران در 1398 به نسبت ایران 1340 به لحاظ جمعیتی، لایههای تحصیلکرده و مناسبات اجتماعی، مطبوعات، فضای مجازی و سبک زندگی مردم تغییر کرده است. این موارد را نمیتوان نادیده گرفت، اما در پاسخ به سؤال شما، همه این تغییروتحولات در 60 سال گذشته رخ داده، اما کارکردن و به طور دقیقتر، تختیشدن در 1398 تقریبا غیرممکن است. چرا؟
بدبین نیستم که بگویم فرد خوبی مثل تختی دیگر وجود ندارد. شاید امروزه کسانی باشند که صداقت و باورشان به مردم، اگر از تختی بیشتر نباشد، کمتر هم نیست. الی ماشاءالله غلامرضا تختیهایی داریم، اما هیچکدام نمیتوانند در جایگاه تختی 1340 قرار بگیرند، چون نگاه مردم فروردین 1398 با نگاه مردم فروردین 1340 ایران خیلی تفاوت پیدا کرده.
قبول دارم تفاوتها مثبت هستند، اما از جهت بحث ما که تختی است تفاوت منفی داشته که آن هم بیاعتمادی مردم به سرمایههای اجتماعی است. من و شما تختی را در سال 1340 سرمایه اجتماعی میدانیم، اما امروزه میزان اقبال و اعتماد عمومی به سرمایه اجتماعی خیلی دشوار است، چون از بس دروغ گفته شده و وقتی به انتها رسیدهاند متوجه شدهاند چیزی تهش نبوده، اعتمادشان را از دست دادهاند. وقتی از آنها میخواهیم با اشتیاق پای صندوق رأی میروند.
این اتفاقات را نمیتوانیم نادیده بگیریم. چرا مردم به امثال تختیها در سال 98 دیگر اقبال نمیکنند یا درصد کمی به تختیها اقبال میکنند؟ چون ناکامی دیدهاند و از بس به سراب رسیدهاند. شما در روزنامه «شرق» زیاد به مفاسد اقتصادی پرداختهاید، اما بیشتر به جنبههای اقتصادی توجه کردهاید. تا جایی که میدانم، کسی بررسی نکرده چه میزان از سرمایههای اجتماعی که در سالهای گذشته دچار فروپاشی و ریزش شدهاند بهخاطر مفاسد اقتصادی است که باعث شده مردم دیگر به هم اعتماد ندارند.
بنابراین تختیهای زیادی در ایران 98 وجود دارند، اما تختیشدن تقریبا غیرممکن شده، چون مردم دیگر به اسطوره باور ندارند. مردم دیگر باور ندارند کسی باشد که درد آنها را باور داشته باشد و در نهایت میگویند همهتان ما را فریب دادهاید. البته معتقدم ما در تونلی هستیم که از آن خارج خواهیم شد. روزی خواهد آمد که خیلی از همین مردم خواهند گفت: خاتمی و زیباکلام آنقدرها هم که فکر میکردیم بد نبودند. الان از بس مردم به ناامیدی و در بسته رسیدهاند، مثل مارگزیده هستند و به کسی باور ندارند و اعتماد نمیکنند. اگر کسی بخواهد در جایگاه تختی باشد، میگویند از این دست فیلمها خیلی دیدهایم و باور نمیکنند.
بحث ما سیاسی شد. اگر وارد جنبههای روانشناسانه فیلم و تختی که مهمترین جنبهاش همان مسائل خانوادگی و خودکشیاش است، شویم، معتقدم آنجا بهسرعت تختی از جایگاهی که برایش درست شده است، پایین میآید و نمیتواند بالا بماند.
یک سؤال خیلی ساده؛ اگر بابک تختی به پدرش بگوید تو که قهرمان و اینقدر بزرگ بودی (آن زمان جمعیت ایران حدود 20 میلیون نفر بوده)، تو که برای 80 درصد جمعیت آن زمان ستاره و قهرمان بودی، من کجای زندگی تو قرار میگیرم؟ تو وظیفهای در قبال من نداشتی؟ وظیفه تو در قبال مشکلات مردم بود؟ اگر مسئولیت نداشتی، چرا اجازه دادی من به دنیا بیایم؟ (چون بابک چهارماهه بوده که تختی خودکشی میکند) آیا زمانی که میخواستی در اتاق 23 هتل آتلانتیک خودکشی کنی، به من فکر کردی که پدر میخواهم؟ همسر تختی هم در فیلم بهدرستی میگوید اگر میخواستی زندگی خود را وقف مردم کنی، چرا زندگی من را تباه کردی؟ مگر اینکه در ابتدا به همسرش میگفت: هرچه دارم اول متعلق به مردم است بعد همسر، فرزند و خانوادهام.
اتفاقا اگر وارد بحث روانشناسی شویم، فقط بابک نیست که میتواند یقه تختی را بگیرد، خیلی از کسانی که تختی سمبلشان بوده است، میتوانند از تختی بپرسند تو اگر میخواستی به ما وفادار بمانی و زندگیت هموار شود که به ما خدمت کنی، چرا مثلا با لیلی ازدواج نکردی؟ او خیلی بیشتر این روحیه را درک میکرد تا شهلا که فارغالتحصیل پلیتکنیک بود و خیلی از این چیزها را قبول نداشت و از ابتدای ازدواج با تختی به مشکل برخورد. اصلا چرا ازدواج کرد و بچهدار شد؟ فیلم نخواسته وارد این مقولهها شود و به موارد مهمتری پرداخته است.
به نظرم نکتهای که در نگارش فیلمنامه فیلم غلامرضا تختی وجود دارد، این است که دغدغه دفاع از تختی را ندارد و جالب است نسلی آمدهاند چنین فیلمهایی میسازند که به تاریخ معاصر ما برمیگردد، اصلا آن دوره را تجربه نکردهاند و حتی دوران جنگ را ندیدهاند. فیلم قبلی بهرام توکلی، «تنگه ابوقریب» مربوط به دورانی است که تجربه نکرده یا با فاصله دورتر درباره تختی هم همینطور است. این حس خوبی را القا میکند. بههمینخاطر میگویم دغدغه سازندگان این فیلم چیز دیگری بوده.
در واقع این نسل اگر بخواهد تاریخ معاصر را انتقادی بررسی کند و به شخصیتهای بارزی مثل تختی بپردازد، میتوان امیدوار بود آدمهایی در سیاست و جامعه ممکن شوند که دیگر این موارد را نداشته باشند. در واقع فیلمساختن درباره تختی برای سازندگان فیلم غلامرضا تختی ستایش از تختی نیست، ستایش از انسانیت و آرمانگرایی است و ستایش اینکه میشود به کسی تکیه کرد و تکیهکردن هنوز تمام نشده. اگر تختی برایش مهم بود، قطعا میگفت: شاه او را کشته؛ پس بیش از اینکه شخصی به نام تختی برایش اهمیت داشته باشد، مفهوم انسانیت و آرمان برایش مهم است.
نکته جالبی را مطرح کردید. اگر این بحث را جلوتر ببریم، ممکن است به جاهای خطرناکی برسیم. اینکه چه لزومی دارد در جامعه افرادی مثل تختی باشد و کسانی ظهور کنند که سمبل و اسطوره شوند. آیا در هند و ژاپن و نروژ امروز امثال تختی وجود دارد؟
خطرش اینجاست که ممکن است کسی به شما بگوید این ویژگی جوامع توسعهنیافته است که نیاز به مصدق و تختی دارند؛ چون ممکن است متوجه شوید یکی از ویژگیهای توسعهنیافتگی نیاز به امثال تختی است و نباید از این نظر افتخار کنیم. ممکن است به من بگویید اشکالی ندارد جامعه نیاز به تختی داشته باشد.
بههردلیل آمریکا و ژاپن و انگلیس نیاز به تختی ندارند؛ اما چه اشکالی دارد جامعهای باشد که به تختی نیاز دارد. به شما میگویم، چون تختی مشعلبهدست یا چراغبهدست است. شما میگویید این جامعه به چراغبهدست نیاز دارد که جلو بیفتد و جامعه هم پشت سرش حرکت کند.
در جامعهای که توسعهیافته باشد، استادان دانشگاه و احزاب و تشکلهای سیاسی و رسانهها هستند و نیازی به چراغبهدست ندارد. بههمیندلیل ضمن اینکه میگویم تختیشدن در جامعه امروز ما خیلی مشکل شده، بخشی از آن به خاطر بیاعتمادی است و بخش دیگر به خاطر اینکه جامعه ما در مقایسه با ایران 1340 توسعه پیدا کرده و اینهمه دانشگاه و فارغالتحصیل داریم.
هرچه تحصیلکردهها در جامعه بیشتر میشوند، نیاز به چراغبهدست در جامعه کمتر میشود. چرا ژاپن و هند نیاز به چراغبهدست ندارند؛ چون هند از نظر توسعه سیاسی خیلی از ما جلوتر است؛ اما جوامعی نیاز به چراغبهدست دارند که از نظر توسعه سیاسی خیلی پیشرفته نیستند و دنبال ناجی هستند. شریعتیها و تختیها و مصدقها باید باشند. جامعهای که توسعهیافته است، نیازی به این الگوها و سمبلها ندارد.
بهنظرم صحبت شما جالب است و اتفاقا مخالف حرف شما نیستم. اما نکتهای که من اشاره میکنم اتفاقا از بُعد دیگری نزدیک به حرف شماست. من میگویم اگر در فیلم غلامرضا تختی قرار بود چراغبهدست نشان دهد، میگفت: تختی را شاه کشته است. من میگویم نیاز به چراغبهدست نداریم که دنبالش بدویم، اما برای اینکه راهی را پیدا کنیم به مفهوم نیاز داریم و آنچه فیلم تلاش میکند بگوید این است که مفهومهایی مثل انسانیت و شجاعت در حال ازبینرفتن هستند.
در مورد فیلم با شما موافقم که اصلا نمیخواهد از تختی اسطوره سیاسی و چراغبهدست بسازد؛ فیلم میخواهد بگوید مردم کوچه و بازار بهدلیل اینکه تختی با آنها صادق بود و این صداقت را حس کرده بودند، او را دوست داشتند.
فرقی نمیکند این حس در چه کسی تجلی پیدا کند. امکان دارد در مصدق یا هر فرد دیگری تجلی پیدا کند. باید این حسها را زنده نگه داشت و نقطه مقابلش همان منفعتطلبی و دم را غنیمتشمردن برای رسیدن به منافع است.
البته جامعه ما جامعهای در حال گذار است. مثل سنگی که از بالای کوه افتاده و در حال پایینآمدن است؛ بنابراین خیلی از مظاهری که در جامعه ماست، کوتاهمدت هستند و اینها بهدلیل شرایط غیرطبیعی است که جامعه ما درحالحاضر دارد؛ اما از این مرحله عبور خواهیم کرد. شرایط ما مطلوب نیست، بنابراین نمیتوانیم خیلی از چیزهایی را که الان وجود دارد، ملاک قرار دهیم. اجازه دهید در خلأ صحبت نکرده باشم. سال 1370، یعنی 28 سال قبل به دانشکده حقوق آمدم و دکترایم را از انگلستان گرفتم. سالهای 1370- 1374 درسخواندن یکجور ارزش بود.
من به عنوان استاد دانشکده علوم و حقوق سیاسی به شما میگویم الان ارزش این است که شما واحد را پاس کنید، بدون اینکه یک جلسه به کلاس بروید و یک خط مطلب بخوانید. اگر از من بپرسید میگویم گول این ارزش را نخورید، چون گذرا است و ما به سالهای 70 برمیگردیم، چون آن ارزش مهم بود. دوباره به جایی برمیگردیم که درسخواندن ملاک باشد، نهفقط پاسکردن واحدها. خیلی از شرایط جامعه ما درحالحاضر بهدلیل ناکامیهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی غیرطبیعی است؛ بنابراین خیلی از چیزهایی که الان هستند شاخصههای درست و صحیح رفتار اجتماعی نیستند.
منبع: شرق
دیدگاه تان را بنویسید