بازاری زیر زمین با موسیقی زنده
متروی تهران این روزها نمایشگاه بیعیب و نقصی از موسیقی نواحی و فرهنگ و هنر ایرانی است.
اعتمادآنلاین| به شما قول میدهم اگر نهادهای فرهنگی ما میلیاردها بودجه خرج میکردند و ماهها جلسه میگذاشتند، تضمینی برای رسیدن به این درجه از موفقیت وجود نداشت. اگر میهمان عزیزی دارید و نمیرسید از این موزه به آن موزه و از این بازارچه به آن بازارچه بروید، من راه حل سادهای به شما پیشنهاد میدهم؛ بازدیدی یک ساعته از واگنهای متروی تهران. هر خط که دوست دارید سوار شوید، فرقی نمیکند؛ خدا را شکر سر کوچه هرکدام از ما تابلو یکی از ایستگاههای مترو هست. شما هم که میخواهید موسیقی نواحی بشنوید و تخمه سبزوار و چای لاهیجان و کشک خلخال بخرید. آخر در کدام نمایشگاه و جشنواره و موزه و بازارچه این همه چیز یکجا پیدا میشود، آن هم زیرزمینی، آن هم سیار؟ انصاف هم خوب چیزی است، یکجا که درست کار شده، چرا نگوییم و جار نزنیم و هوار نکشیم؟
در قطار که باز میشود، دو نفر با داریه زنگی به استقبالتان میآیند: «سیارم و میگردم کسی نمیدونه دردم/ آخ ظاهر شادی دارم، اما اصل دردم» نفر دوم میخواند: «نچینوم اون گلی که خار داره دلبر/ نگیروم دختری که یار داره دلبر» به به... در که پشت سرتان بسته شد، چشمتان وسط جمعیت به طبقهای رنگ به رنگ جوراب و ژیلت سه تیغ و باتری قلم و نیم قلم و لواشک و کفی کفش میافتد و تا به خودتان بیایید، یکی داریهاش را طرفتان گرفته و دارد میگوید: «دل جوونو شاد کن دلتو شاد کردیم. نقد نداری، دستگاه کارتخون هست، یه دشتی به ما بده جوون.»
اجازه دهید بهعنوان یه مترو سوار حرفهای عرض کنم که سریع دست به جیب نشوید، چون یکی دارد با نوای سوزناک فلوت و شعرهای بابا نزدیک میشود. بدبختی میهمان خارجی هم ندارم بیاورمش مترو بگردد کیف کند و بفهمد هنر و موسیقی ما چه تنوعی دارد جز دوستی اهل کردستان عراق که 10 سال پیش برای کاشت مو به تهران آمد و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد.
عکسهایش را میفرستد؛ تعریفی ندارد طفلک. کمی بیشتر از کف دست من مو دارد. حالا هرچه میخواهم راضیاش کنم که برادر من، ما فقط توی کاشت مو تخصص نداریم و بیا ببرمت مترو ببین چه میکنیم، توی کتش نمیرود که نمیرود.
بگذریم، هنر جوان فلوتزن، این است که تنها از دو انگشتش برای صدا درآوردن از فلوت استفاده میکند؛ یکی زیر، یکیرو، اما با همین دو انگشت، دستگاه شور و دشتی را بینقص اجرا میکند. البته من که تخصصی در این زمینه ندارم و بیشتر از منتقدان و پژوهشگرانی که موقع بازدید نظر میدهند، چیزهایی شنیدهام. «به دریا بنگروم دریا ته وینوم/ آخ... به صحرا بنگروم صحرا ته وینووووم» یک کیسه پارچهای هم از شانه آویخته که راحت بتوانی اسکناست را توی آن بیندازی.
چند ماهی هست که مترو از قرق آکاردئونیها و گیتاریستها درآمده. آکاردئونیها معمولاً یک سیستم پخش هم به کمرشان میبستند که دوبسدوبس زمینه را به عهده میگرفت و دختربچهای که پیشاپیش هنرمند با جعبهای برای جمعآوری پول حرکت میکرد.
گیتاریستها، اما معمولاً ساکن بودند؛ وارد واگن میشدند و گوشهای میایستادند و یکی دو ایستگاه اجرا میکردند. بعضیهایشان هم انصافاً صداهای خشدار و دردمند مردانهای داشتند و میشد همان طور روی صحنه و بین هواداران باشند یا در بخشی از یک فیلم جشنوارهای هنرنمایی کنند.
حالا، اما داریه و تنبک و حنجره نوازی و دوزله نوازی و دف و انواع و اقسام سازهای حاشیهای وارد نمایشگاه مترو شده و انصافاً هم دارند به شناخت مردم از هنر نواحی مختلف ایران کمک میکنند.
اگر عجله نکنید حتماً جوانی را خواهید دید که چیزی نمینوازد، اما با سیستمی که به کمر بسته انواع و اقسام ترانههای کافهای قبل از انقلاب را برای مسافران یا بهتر است بگویم برای شرکتکنندگان در نمایشگاه مترو پخش میکند: «خونه بیتو خونه نیس قبر منه/ صبر ایوب زمان صبر منه» بعضیها لبخندی به گوشه لب میآورند و یک دوهزاری توی جیبش میچپانند.
نفر بعدی مرد شصت ساله متین و سربهزیری است که حافظ میخواند: «امان امان آی جان وای حبیب من... چو منصور از مراد آنانکه بر دارند، بردارند یار امان وای...» خیلی دقت کردهام ببینم مثل داریه زنها الکی کلمه سرهم میکند یا نه؟ داریه زنها که به سیار میگویند صیاد و به دشت میگویند صحرا، اما این بنده خدا درست و دقیق میخواند. میپرسم معلمی؟ میگوید: «نه گچکارم کار نیست روزی یکی دو ساعت میآیم مترو حافظ میخوانم.»
پیرمرد لواشک فروش وقتی میبیند بازار همه رونقی دارد و تنها او بیمشتری مانده با اعصاب درب و داغانی داد میزند: «یکی بخرین دیگه، میترسین گدا بشین با یه لواشک؟ بخر دیگه بیخیر! چیه چرا اونجوری نگا میکنی؟ میمیری یه لواشک بخری؟»
تخمه سبزوار و چای لاهیجان هم از راه میرسد؛ هر دو فروشنده هم محصول مزرعه خودشان را به نمایشگاه آوردهاند. اگر خریدار نیستید، بگذارید بندگان خدا بروند بنشینیم یک دل سیر دوتار خراسان گوش کنیم.
ساز کوک نیست، خودش میگوید از صبح آنقدر مضراب زده که از کوک درآمده. صدا هم آنقدرها تعریف ندارد. معلوم است مواد درب و داغانش کرده، اما هنوز رنگ خراسانی دلنشینی در آن موج میزند. مرد با دندانهای یکی درمیان «بهاره دختر عمو» میخواند و زن پشت سرش کیسه پول را جلوی تماشاچیان میگیرد.
خب طبق شیرمال و فلاسک چای نبات هم رسید. قسم میخورم هیچ نمایشگاهی این همه تنوع ندارد. اگر مثل من شانس داشته باشید، میتوانید روی صندلی بنشینید و اگر شانس نداشته باشید، گوشهای بایستید یا به در و دیوار تکیه دهید و لذت ببرید. کمی صبر داشته باشید آش دوغ کردستان هم از راه میرسد، بخورید ببینید چه آشی است!
حافظ خوان دیگری که میخواهم به شما معرفی کنم پیرمردی است که بهطرز باور نکردنی خمیده، اما از آنهایی است که «دلش زنده شد به عشق» هنوز کسی را به تسلط او در دکلمه شعر ندیدهام.
نفسی برای خواندن ندارد، اما با لحن شعر و شوخ و شنگیاش در ادای کلمهها جبران میکند. از کیسهاش شکلات درمیآورد و با بیتی تقدیم تماشاچیان میکند: «زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست... بفرما/ پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست... فهمیدی حافظ چی میگه؟ نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان... بفرما/ نیمه شب دوش به بالین من آمد بنشست... لبش افسوس کنان فهمیدی؟ افسوس کنان... بفرما!»
یکی با دبه ضرب گرفته و آواز خوانان پیش میآید. دو سهبند که میخواند، میایستد و قهقهه میزند، همه میزنند زیر خنده و سر برمیگردانند بلکه او را ببینند: «بارون بارون بارونه هی/ بارون بارون بارونه هی/ دستته بده دسم چش انتظاره هی» دو سه نفر دم میگیرند: «گل باغمی تو، چش و چراغمی تو/ امشو اول بهاره، موقیه کشت و کاره» این بار همه واگن از ته دل میخندند.
اما امشب یک ویولنیست هم داریم. آخر شب است و با خلوت شدن نمایشگاه جا برای آرشه کشیدن هم هست. جوان قد بلند اتو کشیده، ما را میهمان یک ملودی آشنا از مرحوم محمد نوری کرده و چه خوب مینوازد.
باهم زمزمه میکنیم: «جان مریم چشماتو واکن، سری بالا کن، دراومد خورشید، شد هوا سپید، وقت اون رسید، که بریم به صحرا، وای نازنینمریم.»نوبتی هم که باشد، نوبت نی انبان بوشهر است با منگوله زیبای زرد رنگی که از آن آویزان است: «هله دان دان دان هله یه دانه، وای یه دانه/ یاروم نامهربون مالِ آبودانه، یه دانه/ خودوم سبزه که یاروم سبزه پوشه وای یه دانه/ میون عاشقا گل میفروشه یه دانه» قسم میخورم این اولین باری است که به لطف نمایشگاه بینالمللی مترو نی انبان را از نزدیک میبینم. یکی میگوید همهاش از فقر و نداری و بدبختی و حاشیه نشینی است. میگویم کجا دیدهای فقر و بدبختی و حاشیه نشینی این قدر زیبا باشد؟
منبع: ایران
دیدگاه تان را بنویسید