تحلیل گاردین از آثار بازسازیشده دیزنی:
از تراژیک تا جادویی: کدام فیلمها بهترین آثار بازسازیشده دیزنی هستند؟
در حالی که غرش شیرشاه در سینماها طنین افکنده است، فناوری سیجیآی به تولید فراگیر بازسازیهای نو و پرزرق و برق از انیمیشنهای کلاسیک موجود در آرشیو استودیوها ادامه میدهد.
اعتمادآنلاین| مینا جزایری- چارلز برمسکو منتقد سینما و تلویزیون در بروکلین زندگی میکند. او علاوه بر گاردین، منتقد مستقل نشریههای «رولینگ استون»، «والچر» و «فوربس» نیز هست. او در این گزارش به بررسی فیلمهای بازسازیشده دیزنی میپردازد. در این گزارش چنین آمده است:
بازسازی جدید دیزنی از شیرشاه، به عنوان محصول نهایی یک دهه تلاش برای زنده کردن مجدد انیمیشنهای دوستداشتنی کلاسیک که در آرشیو این استودیوها خاک میخوردند (یا دستکم بیرون کشیدن آخرین قطره سود از آنها)، در طول آخر هفته سالنهای سینما را به تسخیر خود درآورده بود. درسهای سیمبا در موسیقی هاکونا ماتاتا دهمین نمونه از چنین اکرانهایی است، دکترین جدیدی در تولید که از سال 2010 با اکران نسخه جدید آلیس در سرزمین عجایب ساخته تیم برتون آغاز شد.
اگر تنها درآمد حاصل از گیشهها را معیار قرار دهیم، قطعاً این رویکرد تجربه فوقالعاده موفقی بوده است. اگرچه موفقیت این شیوه بر اساس معیارهای کامل سرگرمی به بحثی مفصل نیاز دارد، زیرا به همان اندازه که موج جدید رفوکاری کلاسیکهای دوستداشتنیمان گله مخاطبان را افزون کرده، باعث دلسردی منتقدان و تماشاچیان فهمیدهتر نیز شده است. آیا این فیلمها به نحوی معصومانه در حال نوسازی قسمتهای محبوب کودکیمان هستند تا مورد ستایش نسل جدید نیز قرار گیرند یا دسیسه شرکتهای بزرگ است تا آخرین دلار ممکن را از کاراکترهای ثابتشان بدون افزودن هیچ خلاقیتی بیرون بکشند؟
گاردین نگاهی دقیق به دوران کنونی دیزنی انداخته و رتبهبندی زیر را از ملالانگیزترین و کممایهترین بازسازیها تا جذابترین آنها، که امید به چنین بازسازیهایی را در آینده زنده میکند، ارائه داده است:
10. آلیس آن سوی آینه
اگر ماجراجویی پیشین با انیمیشن آلیس در سال 2010 را نمودی از رکود خلاقیت در کارگردان آن تیم برتون میدانید، دنباله این انیمیشن نشخوار کامل تکنیکهای این کارگردان مولف است. هنگامی که تیم برتون از کارگردان به تهیهکننده تغییر سمت داد، جیمز بابین با نیت پر کردن خلاء استعداد بهوجودآمده پا به میدان گذاشت که نتیجه تقلید سطحیترین عناصر کار سلف او به آبکیترین شکل ممکن بود. با افزودن اسطورههایی که حتی خود لوئیس کارول هم آن را غامض و زیادی از حد مییافت، بابین آلیس را به سفری نچسب در زمان به یک فضای ناهمگون دیجیتالی برای نجات جانی دپ در نقش کلاهدوز دیوانه میفرستد، شخصیتی که در اهمیت نجات او در فیلم بیش از اندازه اغراق شده است. فاصله 6ساله در ساخت دو قسمت فیلم به خوبی عدم لزوم این کار را نشان میدهد، و انگیزههای اقتصادی نهان در پروژه بازسازی انیمیشنها را برملا میسازد.
9. شیرشاه
بعد از سود کلانی که از ساخت کتاب جنگل به دست آمد، جان فاورو به خانه میکی ماوس، دیزنی، برگشت تا یک فانتزی دیگر با محوریت شخصیتهای حیوانی را بازسازی کند. خواه پای تنبلی بگذاریم خواه تعهد به نسخه اصلی، فاورو در این نوبت تقریباً تمامی شاتهای اثر ماندگار 1994 را عیناً بازسازی کرد. نتیجه این آزمایش در انیمیشنی که مرزهای فناوری در این حوزه را پیش برده است، اثری زننده، فاقد تخیل، شور یا هر نشانهای از زندگی است. ناتوانی ساده شخصیتهای حیوانی در القای احساسات مشکلات عدیدهای فراهم آورده است؛ به این موضوع باید اجرای خوابآور چویتل اجیوفور در نقش اسکار، این واقعیت را که ترانه can you feel the love tonight? هنگام روز اجرا میشود و حضور اندک بیانسه را نیز افزود. به نظر میرسد که این فیلم یرای همه ناخوشایند باشد.
8. علاءالدین
تصویر مهیب غول آبیرنگ با بازی ویل اسمیت تا سالها در ذهن جوانترها خواهد ماند، اما به غیر از این چیز خاطرهانگیز دیگری از برداشت گای ریچی از علاءالدین و چراغ جادو نخواهد ماند. ریچی تمام عمر به عنوان رقصآرا فعالیت کرده است و حال که تمامی امکانات دیزنی را برای ساخت علاءالدین در اختیار دارد، در بهکارگیری این ماشین قدرتمند ناتوان مانده است. حضور خیرهکننده نسیم پدراد در نقش ندیمه لحن خستهکننده و شبه فمینیستی پرنسس جاسمین را تا حدودی تعدیل میکند. در نهایت تنها چیزی که حضور ویل اسمیت در این فیلم را از بد به خوب متمایل میسازد، توانایی اسمیت در اجرای ترانه رپ و شباهت یافتن به گذشته خودش است.
7- دیو و دلبر
اما واتسون یکی از غیرمعمولترین نقشهای خود را بر عهده گرفت تا جان تازهای به شخصیت بل ببخشد و این زن در اسارت را به موجود قویتری تبدیل کند. اگرچه شاهزاده او برخلاف خودش در رسیدن به نسخه اصلی موفق نیست و همراهان غیرانسانی او نیز تصویر بهتری ارائه نمیدهند. این درست همان جایی است که میبینیم دیزنی راه خود را در بهکارگیری سیجیآی گم میکند، حتی اگر بیش از هر زمان دیگری اجرای پیچیدهتری داشته است؛ کاگورث، لومیر و خانم پات و مابقی اسباب و اثاثیه صمیمیت و جذابیت تصویری خود را به بهانه معیارهای واقعگرایانهتر از دست دادهاند. نیازی به گفتن نیست که دن استیونز نیز در نقش دیو خیلی کمتر به نرهغولی جذاب شباهت دارد و بیشتر شبیه نتیجه شکست در یک آزمایش ژنتیک است. دن استیونز و واتسون بهترین بازی خود را میکنند اما به رغم تلاش صمیمانهشان فیلم تقلیدی ضعیف و بیش از اندازه پرخرج است.
6- آلیس در سرزمین عجایب
نخستین پیوند عاشقانه تیم برتون با دیزنی را میتوان بیمار صفر در روند کلی بازسازی فیلمهای کلاسیک دانست. تغییر پرسود و اعجابانگیز او از دارایی فکری ذهن سازندگان این آثار را به مدت 10 سال آینده به تسخیر خود درآورد. اما برای بستن چنین قراردادی با شیطان، این هنرمند مجموعه گوتیک، مانند هات تاپیک، بایستی امتیازاتی میداد تا در جریان اصلی هرچند خستهکنندهتر قرار گیرد. تیم برتون تاثیرات اکسپرسیونیسم آلمان را در کار خود کنار گذاشت و آن را با جریان پرزرق و برق تصاویر دیجیتالی جایگزین کرد. در این فیلم میا واشیکوفسکا به همگان نشان داد در سیستمی که از تواناییها و حضور او در صحنه به خوبی استفاده شود تا چه اندازه میتواند درخشان باشد. مابقی تغییراتی که در فیلم رخ داده، صورتی از آزمون و خطا دارد، که در این میان سهم بیشتر تغییرات موفق بوده است.
5- دامبو
برتون توانسته است در همکاری جدیدش با دیزنی کمی از روح آثار قدیمی خود را زنده کند، هر چند با این کار، بازی دنی دویتو در نقش مدیر بداخلاق یک سیرک بدهکار، محقق نمیشد. محیط فیلم با خطوط عمودی، لباسهای پرجزئیات و نورپردازی پرکنتراست با مذاق تیم برتون خوب جور درمیآید. با وجود این، تیم برتون نتوانسته است یک فیلمنامه به کلی ضعیف که دو کودک سرسامآور را در مرکز و خود دامبو را به حاشیه رانده است نجات دهد. گرچه این فیلم به نسبت آلیس در سرزمین عجایب کار بهتری است، اما نتوانسته سوررئالیسم دلهرهآور نسخه اصلی را حفظ کند و صحنه فرود یک فیل صورتی هیچ شباهتی به کیفیت کابوسمانند سلف خویش ندارد.
4- مالفیسنت
بهکارگیری آنجلینا جولی و گونههای فراانسانیاش در نقش ملکه بدکار که زیبای خفته را عذاب میدهد نبوغآمیز است، اگرچه برای به سرانجام رساندن نسخه مجدد این داستان کافی نیست. جولی نسخه جایگزین شیطانی را ارائه میدهد که در تراژدی خود، یعنی مورد ستم قرار گرفتن توسط مردی ظالم، غرق شده، به عنوان زنی انتقامجو بدنام شده، و تنها به واسطه همین شهرت است که به قدرت میرسد. تمامی اینها بسیار جالبتر از نتیجه نهایی کار به نظر میرسد، شاید به این دلیل که یک شخصیتِ به خوبی پروردهشده به اجبار در مقیاس بلاک باسترهای خانوادگی تقلیل یافته است. مایه درونی شخصیت، که بدون شک علت اصلی جذب جولی به این نقش بوده است، به ناگاه از تریلرهای مبتذل سر درمیآورد، هرچند ایده اصلی (که بعضی از زنانِ به شدت مورد نفرت تاریخ در نهان خود قربانی بودهاند) همچنان باقی میماند.
3- کتاب جنگل
کتاب جنگل اثر دیگر فاورو با حیوانات سخنگو، نبود موسیقی متن، و یک صحنه پوشیده از سبزه و زندگی است. این فیلم نشاندهنده اهمیت فوقالعاده حضور یک کاراکتر انسانی در صحنه است، به صورتی که حالات چهره او همچون آینهای لحن دیالوگهای حیوانات را بازتاب میدهد. حضور نیل ستی در نقش موگلی نماهای عکسالعمل (یک واحد اساسی فیلمسازی) را امکانپذیر کرده است. از صدای خسته و کشدار بیل مری در نقش بالو گرفته تا صدای مسحورکننده اسکارلت جوهانسون در نقش کا، مشخص است که انتخاب صداپیشگان نیز دقت بسیار زیادی شده است. اما فیلم با در پیش گرفتن ریتمی آرام و تاکید بر زندگی آسودهای که دستمایه فیلم اول در سال 1967 است، از حد انتظار فراتر میرود. حتی اگر فاورو ظاهر فیلم را تغییر داده باشد، از این درک برخوردار بوده که آن را از روح اصلی خود تهی نسازد.
2- سیندرلا
هرچند کنت براناگ با این قبیل تولیدات بیگانه نیست، تنها مساله این است که او معمولاً شهرت خود را از آثار حماسی و فاخر کسب کرده تا والت دیزنی. سبک او در نمایش ثروت درست همانند کفش بلورین سیندرلا با موضوع کتاب هماهنگی دارد، و به این قلمرو و ساکنانش با لباسهای پرزرق و برق و طرح تولید خود که با اشرافیت متناسب است جان تازه میدهد. لیلی جیمز از عهده نقش قهرمان زن داستان و دگرگونی او از غنا به فقر و مجدداً به غنا برمیآید، اما ستاره حقیقی داستان را باید کیت بلانشت در نقش مادرخوانده شیطانصفت دانست که با افزودن رنگ و لعاب جادوگر بدجنس به این نقش شمههایی از هنر نورما دزموند را در خود دارد. اگرچه کالسکه کدویی فیلم که به وسیله کامپیوتر ساخته شده، فاقد حالت جادویی نسخه اصلی است، مابقی تلاشها در فیلم برای بهروزرسانی و مدرن کردن فیلم به کیفیت نوستالژیک آن برای بینندگان آسیب نزده است.
1- اژدهای پیت
احتمالاً دیوید لاوری در جایگاه کارگردان تنها فردی است که پتانسیل حقیقی رویه دیزنی در بازسازی آثار قدیمی را درک کرده است، بدین صورت که از اثر اصلی شروع میکند و تا تغییر کامل آن به یک اثر کاملاً پرداختهشده با مضامین و زیباییشناسی نو پیش میرود؛ به عبارت دیگر فیلمی حقیقی تحویل میدهد. لاوری سلسلهمراتب استودیویی را از طراحی دستی شخصیتها برای سیجیآی در سال 1977 آغاز کرد، اما همچنان روح جوانی و خلوصی را که به سختی در مابقی این سازوکار دیده میشود حفظ کرده است. فیلم او مملو از چنین صفا، صمیمیت و آزادیای است که تجربه دیدن آن موجب میشود بیننده احساس کودکی در حال بازی کردن را داشته باشد.
در شمال غربی اقیانوس آرام پسری یتیم به جنگل فرار میکند و در آنجا نزد غولی خزنده پناه میگیرد. پیوند بین این دو به واسطه صحبتهای متعددی بیشتر و بیشتر میشود و در این میان به نحوی عاقلانه از بهکارگیری هرگونه دیالوگ اجتناب میشود، گویی رابطه آن دو رابطه یک پسر و سگش، والد و کودک، یا یک کودک با دوستش است. این رابطه از جانب چو ببری (با بازی کارل اربن) تهدید میشود، که در مخالفت با پیرمرد مهربان جنگل رابرت ردفورد منادی تخریب محیطزیست است. درگیری میان این دو نمادی از نجات جهان طبیعت و قیاسی از نبرد ابدی میان خیر و شر در خودمان است. محتوای به خوبی پرداختشدهی داستان به گونهای است که کودکان به راحتی قادر به درکش هستند و از آن لذت وافری میبرند.
دیدگاه تان را بنویسید