کد خبر: 338966
|
۱۳۹۸/۰۶/۱۷ ۱۴:۱۲:۲۷
| |

یادداشت اسماعیل باستانی به بهانه درگذشت پرویز بهرام؛

مثل خیال در آینه

فکر می‌کنم اول باید جادو و جادوگر را باور داشته باشی، تا ادامه‌ی این گفتار تو را به حقیقت نزدیک‌تر کند. بی‌راه نیست اگر بگوییم صدا، جادوی سحر انگیز آدمی‌ست که بی‌نیاز از رمل و اسطرلاب و جن و موکل، تمام روح و جسم دیگران را تسخیر می‌کند. ساده‌تر می‌گویم: «تا حالا چندبار عاشق صدای یکی شدی بدون اون‌که طرف رو دیده باشی.»

مثل خیال در آینه
کد خبر: 338966
|
۱۳۹۸/۰۶/۱۷ ۱۴:۱۲:۲۷

اعتمادآنلاین| اسماعیل باستانی| فکر می‌کنم اول باید جادو و جادوگر را باور داشته باشی، تا ادامه‌ی این گفتار تو را به حقیقت نزدیک‌تر کند. بی‌راه نیست اگر بگوییم صدا، جادوی سحر انگیز آدمی‌ست که بی‌نیاز از رمل و اسطرلاب و جن و موکل، تمام روح و جسم دیگران را تسخیر می‌کند. ساده‌تر می‌گویم: «تا حالا چندبار عاشق صدای یکی شدی بدون اون‌که طرف رو دیده باشی.»

همین‌طور که به این سوال فکر می‌کنید، چندلحظه با من روی این صندلی‌های رنگ‌ورو رفته‌ی سینما مولن روژ یا سینما کاپری بنشید و فارغ از همهمه و هیجان مردم و رقص دودِ پیش پای آپارات، تا رسیدن به روی پرده، چشمان‌تان را ببندید و صدای اتلوی جوانی را بشنوید که دارد دزدمونا را مواخذه می‌کند. یا شاید چشم‌ دوخته‌اید به چشمان اورسن ولزی که دارد فارسی صحبت می‌کند بی‌آن‌که لحظه‌ای را در ایران گذرانده باشد !

باورش مشکل است این روزها که نسلی برای دوبله‌ی فیلم‌ها چه زحمت‌های عجیب‌وغریبی که نکشینده‌اند و چه چیزهایی را که از سر نگذرانده‌اند تا هنر دوبله (هنر به مفهوم مطلق هنر) به این جایگاه برسد. صدالبته که با تمام پیشرفت‌ها در امر صدابرداری و صداگذاری، دوبله هرگز به گرد روزهای درخشان خود (یک بازه‌ی زمانی چهل‌ساله) نخواهدرسید . روزهایی که جوانانی چون حسین عرفانی، احمد رسول‌زاده، منوچهر اسماعیلی، جلال مقامی، ناصر ممدوح، چنگیز جلیلوند، خسرو خسروشاهی و پرویز بهرام (که در باب این نام در این نوشته حرف‌ها دارم) در کنار علی کسمایی و عطاالله کاملی و دیگران، کاری کردند کارستان که تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .

اما پرویز بهرام... می‌خواستم با اتلو‌اش شروع کنم، دیدم مرد سومش با اورسن ولز دارد خودش را به رخ می‌کشد. می‌خواستم از آن نقش‌خوانی عجیبش در آوای برنادت بنویسم، دیدم روایت مقالات شمسش در آلبوم «روی در آفتاب» جان بهتری دارد انگار. گفتم مگر می‌شود ژان ‌والژان دوست‌داشتنی بینوایان یک‌دفعه بشود بروتوس نابه‌کار و دسیسه‌چینی کند برای ژولیوس سزار؟ که با جادوی صدای بهرام شد آن که باید می‌شد .

پرویز بهرام که از اوایل 1320 به‌واسطه‌ی‌ آشنایی‌اش با هوشنگ لطیف‌پور و جعفر والی وارد عرصه‌ی دوبله شد و تا همین چند سال‌ پیش هم در این امر فعال بود. اما به‌شکل‌عجیبی هر آن اثری را که در گذشته نقش‌خوانی کرده بود، انگار دوام و قوام بیشتری داشت. نه این که نگارنده تعلق خاطری به گذشته داشته باشد؛ نه. اما اهتمام فعالان عرصه‌ی هنر بر ارائه‌ی آثار ناب و نغز شاید باعث و بانی این امر در گذشته‌ها بوده است. از‌این رو صدای پرویز بهرام به‌شدت یادآور تصاویر خوش رنگ و لعاب سیاه و سفید است برای من. از امیرکبیر در سلطان صاحبقران علی حاتمی گرفته تا خود امیر در ناصرالدین شاه آکتور سینما. صدایی که انگار بعدی تاریخی دارد و راوی قرن‌ها‌ست. شاید از همین‌رو ست که روایت بیشتر مستند‌های تلویزیونی را به بهرام می‌سپردند. روایت‌هایی که برخواسته از دل تاریخ و طبیعت بود. هم‌روزگاران او چون بیژن مفید، جمشید لایق، فهیمه راستکار و علی نصیریان هر کدامشان قله‌ای شدند برای خودشان، درست مثل خود زنده‌یاد پرویز بهرام که هنوز معتقدم صدایش تصویر خوش رنگ و لعاب سیاه و سپیدی‌ست برخواسته از دل تاریخ .

تاریخی که در این سال‌های پایانی زندگی‌، گرد فراموشی و درد بر خاطرش نشسته بود. و امان از این درد فراموشی. انگار روبه‌روی آینه نشسته‌ای به تماشای خودت و خودت را نمی‌شناسی! و این لحظه‌ای ست که درست مثل فیلم آینه‌ی تارکوفسکی، تازه بعد از تمام‌شدن شروع می‌شوی. همین‌طور که پرویز بهرام بود . تمام شد اما تازه انگار طنین صدایش در ذهن مخاطب شروع شده است. گویی در کوه باشی و فریاد کنی و بازگشت صدایت جهان را بیدار کند .

ـ گوش کن دارد برایت روایت می‌کند، با صدایی حوالی سال 1975 ضبط‌ شده روی ریل F-BASF :

هر لحظه‌ای که با هم بودیم

جشنی بود چون جشن تجلی،

از ما دو تن تنها تو در همه‌ی جهان

شاد و سبک‌تر بودی از بال پرندگان.

پاگرد پله‌ها را چرخیدی دو پله یکی

و راه گشودی بر من.

از حزن یاس‌های بنفش آمدی تا قلمرو خود،

تا فراسو،

تا دور دست آینه .

وقتی که شب فرو می‌افتاد

رحمت نثار من می شد.

دروازه‌های محراب گشوده می‌شد به‌تمامی،

و در تاریکی دست‌های ما می‌درخشید،

آن‌گاه که به‌آرامی ما را در خود می‌گرفت...

و به‌هنگام بیدارشدن دعا می‌کردم:

خوش باش و شاد زی،

و می دانستم دعای نابه‌هنگامی است .

و این دعای نابه‌هنگام من بود آقای بهرام، خوش باش و شاد زی، در نابه‌هنگامی زمان، در فراموشی تدریجی شما و دردهایی که جان به لب‌تان می‌رساندند. در دادگاهی شبیه دادگاه کافکا! شبیه مواخذه‌ی شخصی، رو‌به‌روی آینه و دردهایی که از سر و روی عکس‌های‌تان بالا می‌رفت. به‌هنگام است این دعا .خوش باش و شاد زی .

*شعر از آندره تارکوفسکی

فیلم آینه

راوی : پرویز بهرام

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها