کد خبر: 374954
|
۱۳۹۸/۱۰/۱۴ ۱۵:۳۵:۲۲
| |

یادداشتی درباره نمایش «صدای آهسته‌ی برف» کاری از جابر رمضانی

همه چیز در حال سقوط است، درست مثل هراس بهمن

نمایش «صدای آهسته‌ی برف» به کارگردانی جابر رمضانی پس از پنج سال و پس از اجرا در کشورهای لهستان، ایتالیا و مالزی، از 8 آبان ماه در تئاتر مستقل تهران مجددا روی صحنه رفت.

همه چیز در حال سقوط است، درست مثل هراس بهمن
کد خبر: 374954
|
۱۳۹۸/۱۰/۱۴ ۱۵:۳۵:۲۲

اعتمادآنلاین| علی اتحاد- دوره‌ی کاری جابر رمضانی را باید که به عنوان روایتی به هم پیوسته و دنباله‌دار تلقی کرد. جمله‌ی نخست این متن ادعایی زیبایی‌شناسانه نیست؛ بلکه پیشنهادی‌ است که به مخاطبان یاری می‌دهد تا فهمی عمیق‌تر، گسترده‌تر و چند وجهی‌تر از آثار رمضانی به چنگ آورند.

«صدای آهسته‌ی برف» هر چند که به تازگی اجرا شده اما اثری مربوط پنج سال پیش است. پس بهتر است در دوره‌ی کاری جابر رمضانی کمی آن را به عقب ببریم تا در جای خود قرار گیرد. از همین روست که رمضانی آن را بدون هیچ تغییری باز اجرا می‌کند. او باور دارد که این قطعه در پازل دوره‌ی کاری‌اش باید در جایی مشخص و با کارکردهای آن روزگار شناخته شود.


«صدای آهسته‌ی برف» اما درباره‌ی چیست؟ قصه بسیار ساده است. کلبه‌ای در ناکجایی کوهستانی میان برف جای گرفته؛ کلبه‌ای با چهار نفر زن و مرد. همه چیز در سکوتی مرگ‌‌آور غرق است.

کوچک‌ترین صدایی برف‌ها را به حرکت وا می‌دارد و بهمن کلبه را با خود خواهد برد. در این میان زنی حامله است که چیزی به وضع حمل‌اش نمانده؛ پس صدایی بلند در راه است.

این قصه‌ی ساده به قدر کافی هراس‌انگیز است. اما کار به همین اندازه ختم نمی‌شود. وحشتی بیشتر در راه است.
بیایید از خط روایت دور شویم و به شکل اجرا بپردازیم. جابر رمضانی پیش از این هم بارها و بارها نشان داده که بیش از قصه با فرم سخن می‌گوید.

او این جا هم بستری پانورامیک می‌سازد. افقی گسترده که برای دنبال کردن‌اش از این سو به آن سو باید سر گرداند؛ درست مانند نمایش‌های پیشین‌اش «سوراخ»، «نمی‌تونیم راجع‌ بهش حرف بزنیم» و «موی سیاه خرس زخمی» و یا چیزی شبیه به سنت صحنه پردازی کابوکی.

صحنه به حد امکان تالار نمایش به درازا کشیده شده است. صحنه خود را در افق می‌گسترد تا تمثالی از جهان برابر ما بسازد.

در «صدای آهسته‌ی برف» هم صحنه پانورامیک و مملو از برف است. جایی انتهای صحنه کلبه‌ای برش خورده است و به مخاطب اجازه می‌دهد که درون کلبه را ببیند. کلبه‌ی بریده شیب‌دار ساخته شده.

همه چیز در حال سقوط است. درست مثل هراس بهمن که از شیب کوه پایین خواهد آمد به صدایی کوچک حتی. همه چیز موقتی است و در عین حال عریان و فرساینده. فرساینده مانند برفی که تمام زمستان می‌بارد؛ درست مانند سکوت که به وسعت زمستان خود را کش می‌دهد؛ درست مثل سکوت که مدام است؛ درست مثل آرزوی رسیدن بهار؛ درست همچون آرزوی زاییدن در بهار، عشق ورزیدن در بهار، رخت نو پوشیدن در بهار، دوباره خندیدن در بهار.


نمایش با پایین‌ترین صدای ممکن اجرا می‌شود. نمایش ترکیبی از صدای ضبط‌ شده‌ است که از بلندگوها پخش می‌شود و صدای پچ پچ بازیگران زنده.

مخاطب «صدای آهسته‌ی برف» باید نفس در سینه حبس کند تا چیزی بشنود. گاهی حتی وقتی نفس نمی‌کشی هم چیزی شنیده نمی‌شود. هراس سقوط بهمن آن چنان مدام است که نفس شخصیت‌ها را برای گفتن کلامی با صدایی حتی کمی بلندتر بند می‌آورد. این سکوت، این پچ پچه، این خفگی کش‌دار تمام جانِ نمایش جابر رمضانی است.


او آینه‌ای برابر مخاطبان می‌گذارد تا سکوت‌شان را به رخ‌شان بکشد. شاید با خودت خیال کنی که یک بار، تنها یک بار باید فریاد زد و پیه بهمن را هم به تن مالید.

اما کسی چیزی نمی‌گوید؛ نه وقتی که دو مرد در هم می‌آویزند؛ نه وقتی که عروس را می‌برند که زنده به گور شود؛ نه وقتی که زن می‌زاید؛ نه وقتی که دو مرد با خاطره‌ای طنز‌آمیز و پر از کنایه از خنده روی زمین می‌افتند؛ نه حتی وقتی نمایش به پایان می‌رسد و مخاطبان سرگردان و نیمه‌کاره و رها شده در سکوت از تالار نمایش بیرون می‌روند.

همه چیز در سکوت است مگر آن وقت که گرگ بی هیچ پروایی پا در خانه می‌گذارد. گرگ آزاد است. در سرزمین «صدای آهسته‌ی برف» گرگ بیش از هر جانداری بی‌پرواست. او از بهمن نمی‌هراسد. او در سکوت به همه جا سرک می‌کشد. شاید او از جنس بهمن است؛ نه؟

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها