کد خبر: 400690
|
۱۳۹۹/۰۲/۰۱ ۱۵:۰۰:۰۰
| |

«اعتمادآنلاین» از خاطرات کرونایی مارگارت اتوود گزارش می‌دهد:

نویسنده «سرگذشت ندیمه» در دوران قرنطینه چه می‌کند؟

مارگارت اتوود نوشت: خواهرم و چرخ خیاطی قدیمی در بزرگراه به سمت من می‌آیند. وقتی به چرخ خیاطی روغن بزنم و یادم بیاید که چطور کار می‌کند قرار است برای کادر درمان ماسک بدوزیم. احتمالا خیلی‌ها این روزها در حال دوختن ماسک هستند.

نویسنده «سرگذشت ندیمه» در دوران قرنطینه چه می‌کند؟
کد خبر: 400690
|
۱۳۹۹/۰۲/۰۱ ۱۵:۰۰:۰۰

اعتمادآنلاین| «چطور بین صدای جرقه شعله‌های آتش، دعوای سنجاب‌ها و صدای اسباب‌بازی مرغ پلاستیکی هماهنگی ایجاد کنیم.» مارگارت اتوود، نویسنده کانادایی، در این مقاله پیشنهاداتی کاربردی از تجربه قرنطینه خود در کانادا را به اشتراک گذاشته است.

کمک به سربازها

وقتی جنگ جهانی اول به درازا کشید زنان در گروه‌های مختلف برای فرستادن کمک به سربازانی که در سنگرها بودند دور هم جمع شدند. رول کردن باندهای پارچه‌ای، آماده کردن بسته‌های غذایی، بافتن و دوختن لباس. مادربزرگ من به گروهی از بافندگان در نوا اسکوشیا پیوست.

اول از بخش شست‌وشوی لباس‌ها شروع می‌کردید، اگر کارتان خوب بود به بخش شال گردن می‌رفتید و اگر ماهر و زبردست بودید به قسمت کلاه و جوراب منتقل می‌شدید و طبعاً نوک قله موفقیت رسیدن به بخش دستکش بود. مادربزرگم در بافتنی افتضاح بود، به همین دلیل هیچ‌وقت از قسمت شستن لباس بالاتر نرفت.

گاهی با خودم فکر می‌کنم واقعاً این گروه‌های بافندگی برای چه هدفی تشکیل شده بود؟ آیا آنها لباس‌هایی را که مورد نیاز بود فراهم می‌کردند یا سعی می‌کردند روحیه کسانی را که جان فرزندان و همسران‌شان در جبهه‌های جنگ در خطر بود بالا نگه دارند؟ آنها را به انجام دادن کاری مشغول کنند وقتی باید انتظار می‌کشیدند و انتظار می‌کشیدند، انتظاری بی‌پایان.

می‌توانم جوراب‌ها و دستکش‌ها را در خط مقدم تصور کنم اما لباس‌های شسته؟ در تصاویر پر از لباس‌های گلی و کثیف، لباس شسته چندانی به چشم نمی‌خورد.

آیا لباس‌هایی که مادربزرگم می‌شست به انبار مخفی منتقل می‌شد تا بعداً از نخ آنها چیزهای مفیدتری تولید کنند؟

من با همان هدف بخش شست‌وشوی لباس مادربزرگم- که لزوماً مفید نبود اما ذهن را درگیر می‌کرد- سعی می‌کنم بخشی از کارهایی را که در قرنطینه انجام می‌دهم، برایتان بنویسم. می‌توانید بعضی از آنها را در خانه انجام دهید، هرچند شاید دل‌تان نخواهد اینکار را بکنید.

من دنبال مرتب کردن عکس‌ها و فایل‌ها و گشتن در وسایل قدیمی نمی‌روم. یا خواندن نامه‌های قدیمی از دوستانی که دیگر نیستند. گمان کنم همه ما مشغول کارهایی مشابه این باشیم. یا باغبانی که به نظر اجتناب‌ناپذیر است، یا آشپزی. قبلاً در نوجوانی‌ام این کار را انجام می‌دادم.

سنجاب‌ها و مواد اشتعال‌زا

به جای این کارها من مواد اشتعال‌زا درست می‌کنم. با کارتن‌های تخم‌مرغ، پنبه خشک و باقیمانده شمع. چرا این مواد باید در بین زباله‌ها باشد وقتی می‌توان از آنها مواد اشتعال‌زا درست کرد؟

این ایده را در دهه 90 از گروه خلبانان زنی که یک روز با آنها صبحانه خوردم یاد گرفتم. از آن زمان این آتش‌زنه‌ها را درست می‌کنم که تبدیل به یک هدیه محبوب برای بعضی از اعضای خانواده‌ام شده‌اند.

یکی دیگر از کارهایی که این روزها انجام می‌دهم، پیدا کردن سنجاب‌هاست. در سقف خانه صدای جویدن می‌شنوید؟ این یا صدای موش است یا راکن و یا سنجاب. من حدس زدم که صدای سنجاب‌ها باشد و حدسم درست بود. اول سعی کردم با موسیقی بلند جاز و راک درست زیر سقفی که در آن بودند فراریشان بدهم، اما بعد به صدای بلند عادت کردند. بعد از نردبان بالا رفتم و با قاشق بر یک کاسه مسی کوبیدم تا از صدای آن فراری شوند. می‌دانم جوان‌ترها خواهند گفت کسی در سن من نباید به تنهایی چنین کاری بکند، چون ممکن است از نردبان بیفتد و گردنش بشکند.

سنجاب

بالاخره تعمیرکار آمد و سوراخ سقف را تعمیر کرد. این روزها کار کردن تعمیرکار مانعی ندارد، البته اگر داخل خانه نیاید و مساله سنجاب‌ها بالاخره تمام شد. اما این کار را در خانه انجام ندهید. ضمناً قبل از بستن سوراخ سقف سنجاب‌ها را از آن بیرون کردند و جای نگرانی نیست.

کارهای جدی‌تر

اینها بخشی از تفریحات من است، اما برویم سر وقت کارهای جدی‌تر. قبلاً فستیوال‌ها و برنامه‌های سرگرمی بود که به صورت حضوری برگزار می‌شد، اما حالا همه آنها کنسل شده‌اند. جایگزین آنها برنامه‌های رادیویی، ویدئوها، پادکست و تماس‌های تصویری است. تماس‌هایی که در آنها باید زاویه گوشی را با صورت‌تان تنظیم کنید. همه اینها به وسیله اینترنت انجام می‌شود که اخیراً هم با مشکل مواجه شده است.

مری بیرد از من خواست در برنامه front row late یک آیتم داشته باشم: «فقط یک چیز کوچک در مورد بیماری‌های واگیردار.»

این حرف او مرا به گذشته و زمان کودکی‌ام برد؛ وقتی کتاب‌های ترسناکی مثل داستان‌های آلن پو را می‌خواندم. (نمی‌دانم چرا در بخش کتاب‌های کودکان کتابخانه رمان‌های آلن پو بود. شاید چون صحنه غیراخلاقی در آنها نیست!) بچه‌ها عاشق اجساد متلاشی‌شده هستند مخصوصاً آنها که دندان‌هایشان بیرون زده است. شبیه داستان «برنیس». من کتاب «نقاب مرگ سرخ» را مدت‌ها قبل خوانده بودم. وقتی بچه بودیم با خواهرم خیمه‌شب‌بازی نقاب مرگ سرخ را هم انجام دادیم. در واقع چون عروسک نداشتیم از وسایل آشپزخانه استفاده کردیم.

در برنامه معرفی کتاب همراه با آدرین کلارکسون درباره کتاب‌های زیادی حرف زدیم. در بخشی از برنامه اینترنتم قطع شد و دور خانه راه می‌رفتم تا نقطه‌ای را پیدا کنم که سیگنال گوشی برگردد.

در همین حال خواهرم و چرخ خیاطی قدیمی در بزرگراه به سمت من می‌آیند. وقتی به چرخ خیاطی روغن بزنم و یادم بیاید که چطور کار می‌کند قرار است برای کادر درمان ماسک بدوزیم. احتمالاً خیلی‌ها این روزها در حال دوختن ماسک هستند.

نتیجه ممکن است مثل لباس شستن مادربزرگم باشد. نه کاملاً حرفه‌ای، اما با نیت خوب. و البته با امید به اینکه قابل استفاده باشد.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها