کد خبر: 405850
|
۱۳۹۹/۰۲/۳۰ ۱۰:۱۱:۰۰
| |

احمد اخوت:

من نوعی یا مای نوعی متاسفانه داریم مخاطبان خود را از دست می‌دهیم

احمد اخوت با بیان اینکه شرایط کار بسیار سخت شده است، عنوان کرد که امثال او درحال از دست دادن مخاطبان خود هستند.

من نوعی یا مای نوعی متاسفانه داریم مخاطبان خود را از دست می‌دهیم
کد خبر: 405850
|
۱۳۹۹/۰۲/۳۰ ۱۰:۱۱:۰۰

اعتمادآنلاین| احمد اخوت به بهانه انتشار مجموعه «میس جِینی و زنان دیگر» از ویلیام فاکنرامروز سه شنبه، 30 اردیبهشت گفت‌وگویی با روزنامه اعتماد با تیتر «ما از پی نجفی و حقوقی و گلشیری و میرعلایی آمدیم» انجام داده است.

او در بخشی از این مصاحبه در پاسخ به این پرسش که علاقه‌مندی‌اش به بورخس مقدم به تمایلش به فرم داستان- مقاله است و با بورخس این علاقه‌مندی در او شکل گرفت، گفت:«این افق دقیقا با کار بورخس شکل گرفته شد. من از طریق ترجمه‌های زنده‌یاد میرعلایی بورخس را ‌شناختم. از طریق کتاب «الف» بورخس که با ترجمه زنده‌یاد میرعلایی چاپ شده بود و ترجمه چند داستان از او که در جنگ اصفهان درآمده بود».

او در بخش دیگری از این مصاحبه وقتی درباره ترجمه‌های دیگری که قصد انجام آنها را داشت، اشاره کرد، درباره مسائلی هم که با آنها درگیر است، چنین توضیح داد:«متاسفانه شرایط کار بسیار سخت شده. من نوعی یا مای نوعی متاسفانه داریم مخاطبان خود را از دست می‌دهیم. شاید باورتان نشود؛ من خیلی اوقات سرکلاس‌ها راجع به فرناندز، مستقیم یا غیرمستقیم صحبت کرده‌ام اما حتی یک نفر تا به این لحظه نیامد بپرسد این داستانی که می‌گویی، دنباله‌اش کجاست؟ نه در دانشگاه کسی پرسید و نه بیرون از دانشگاه. انگار کسی دنبال این قضیه نیست».

اخوت افزود:«وقتی چشم‌اندازی و امیدی داریم، می‌توانیم کار را پیش ببریم. همیشه وقتی شما می‌خواهید کاری را انجام دهید و ترجمه اثری را دست بگیرید، از خودتان می‌پرسید بقیه‌اش چه می‌شود؟ هر کاری نیازمند فراهم شدن شرایط است. در خلأ که نمی‌توانیم کار کنیم. متاسفانه آن تعاملی که در بیرون باید وجود داشته باشد، وجود ندارد. درها بسته است. شما نگاه می‌کنید می‌بینید که برای انتشار کتابی از فرناندز در ایران، شرایطی که وجود دارد اصلا متناسب با جایگاه او نیست. شما شرایطی می‌خواهید که متاسفانه وجود ندارد و این کار را سخت می‌کند».

پس از آن اخوت درباره پیدا کردن مابه‌ازای واقعی شخصیت‌های یک نویسنده گفت:«این کار نشان می‌دهد چطور می‌توان با یک شخصیت واقعی برخورد کرد. چطور می‌توان او را پروراند، چطور می‌توان او را از آن خود کرد و از او یک شخصیت داستانی ساخت. این شخصیت‌ها ساحت دیگری در بیرون از داستان دارند و در موقعیت داستان، ساحت دیگری پیدا می‌کنند. مثلا «مادربزرگ میلارد»ی که فاکنر خلق کرده تا ابد مُهر فاکنر را بر خود دارد. شباهت‌هایی به زنان اطراف فاکنر دارد اما کاملا مانند آنها نیست و مستقل است. به نوعی می‌توان گفت، مجموعه‌ای از خصلت‌هایی است که در آن زنان بوده».

او همچنین درباره منابع اطلاعاتی که درباره آدم‌های این داستان‌ها ارایه داده است، عنوان کرد:«کتاب بلوتنر که گفتید، کتاب بسیار مهمی است. به جز آن، یکی کتابی است درباره یوکنا پاتاواو و شخصیت‌هایی که در یوکنا پاتاوا بودند. کتابی که خاطرات پسرعموی فاکنر است. این پسرعمو اتفاقا خیلی هم آدم ساده‌ای است و اصلا هم نشانی از آدم‌های فرهیخته ادبیاتی ندارد. او توضیح می‌دهد شخصیت‌هایی که در اینجا هستند، چه کسانی‌‌اند. دقیقا می‌گوید که این شخصیت فلان آدم است و آن یکی آدم دیگری است به نام فلان. خیلی هم قاطعانه و با اطمینان می‌گوید. به طوری که انگار اطلاعات تماما مربوط به خودشان است و خودشان آن را کشف کرده‌اند».

او در توضیح بیشتر این موضوع گفت:«در این حرف‌هایی که او با یقین می‌گوید، چیزهای بسیار جالبی وجود دارد. کتابی است که بیشتر جنبه تحقیقاتی دارد و می‌توان از آن به عنوان یک منبع پژوهشی استفاده کرد؛ وگرنه ترجمه آن خیلی نمی‌تواند کمکی به خواننده فارسی‌زبان بکند. شاید بتوان به صورت گزینشی از این کتاب استفاده کرد اما اینطور نیست که بازش کنید و از اول تا آخرش را بخوانید. در واقع خاصیت یک کتاب مرجع را دارد».

اخوت همچنین درباره این گفته‌اش که فاکنر معلم داستان‌نویسان نسل سوم است، گفت:«بیش از هر چیز به این دلیل او را معلم داستان‌نویسان نسل سوم دانسته‌ام که قضیه شخصیت‌پردازی را مطرح می‌کند. وقتی از فاکنر نام برده می‌شود بلافاصله جریان سیال ذهن مطرح می‌شود و «خشم و هیاهو» شاید.

جریان سیال ذهن در اواخر دهه 40 شمسی، یعنی زمانی که من نوجوان بودم با کتاب «خشم و هیاهو»یی که آقای شعله‌ور ترجمه کرد، تاثیر عجیب و غریبی در ایران داشت. تا جایی که جریان سال ذهن و ذهنی‌نویسی به صورت مد روز درآمد. خیلی‌ها از فاکنر تقلید کردند و نوشتند. اگرچه این جریان قبل از فاکنر هم تجربه شده بود و منحصر به او نبود اما چیزی که در نویسندگان نسل سوم مثل ریموند کارور، توبیاس ولف و... تاثیر گذاشت، قضیه شخصیت‌پردازی بود».

منبع: روزنامه اعتماد

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها