کد خبر: 412072
|
۱۳۹۹/۰۳/۲۵ ۱۵:۱۲:۵۳
| |

«بهروز غریب‌پور» از طراحی، نگارش و اجرای اپرای مولوی گفت

اولین بار بهمن ماه سال 1388 نمایش عروسکی اپرای عروسکی مولوی در تالار فردوسی بنیاد فرهنگی هنری رودکی به‌کارگردانی، نویسندگی و طراحی صحنه بهروز غریب‌پور و اجرای گروه نمایشی آران روی صحنه رفت.

«بهروز غریب‌پور» از طراحی، نگارش و اجرای اپرای مولوی گفت
کد خبر: 412072
|
۱۳۹۹/۰۳/۲۵ ۱۵:۱۲:۵۳

اعتمادآنلاین| اولین بار بهمن ماه سال 1388 نمایش عروسکی اپرای عروسکی مولوی در تالار فردوسی بنیاد فرهنگی هنری رودکی به‌کارگردانی، نویسندگی و طراحی صحنه بهروز غریب‌پور و اجرای گروه نمایشی آران روی صحنه رفت.

البته غریب‌پور پیش از این اپرا، اپراهای رستم و سهراب و عاشورا را روی صحنه برده بود و به گفته خودش در این اپرا که حالا 10 سال از اولین اجرای آن می‌گذرد هر آنچه را که دغدغه‌اش بود به نمایش گذاشت و این دغدغه استفاده از ظرفیت‌های گنجینه شعر و موسیقی اصیل ایرانی به جای تقلید از اپرا به سبک غربی بود.

اپرای عروسکی مولوی براساس اشعار مثنوی معنوی و کلیات شمس نوشته شده و موسیقی آن بر اساس موسیقی کلاسیک ایرانی، دستگاه‌ها و ردیف‌های آوازی با آهنگسازی بهزاد عبدی ساخته شده و خوانندگانی مثل همایون شجریان و محمد معتمدی روایت‌های آوازی این اپرا را بر عهده دارند و در این اپرا بیش از 100 عروسک ریسمانی به کار گرفته است.

طی این 10‌سال هربار که این اپرا روی صحنه رفت با استقبال بی‌نظیر مخاطبانی روبه‌رو شد که شاید تا پیش از چنین اپراهایی، آن‌چنان ارتباطی با مقوله اپرا نداشتند و حالا در برابر خود، اپرایی می‌دیدند که هم آنها را یاد تعزیه می‌انداخت و هم موسیقی و شعر ایرانی و هم حرفه‌ای‌های این حوزه نیز هیچ اسمی جز اپرا نمی‌توانستند به آنها بدهند.

آخرین اجرای اپرای عروسکی مولوی کمی پیش از شیوع ویروس کرونا روی صحنه رفت و جزو آخرین کارهایی بود که علاقه‌مندان حوزه نمایش آن را در سال گذشته تماشا کردند. فرصتی پیش آمد تا با بهروز غریب‌پور درباره اپراهایش بخصوص اپرای عروسکی مولوی، شیوه نگارش و اجرای آن و رابطه غریب‌پور و مولانا به ‌گفت‌وگو بنشینیم.

*هر‌کس اولین بار به تماشای این اپرا بنشیند در کنار طراحی صحنه درخشان کار و حرکت عروسک‌ها و بازی آنها متوجه دیالوگ‌هایی می‌شود که از دل اشعار مولانا و چند شاعر دیگر بیرون آمده و در موقعیت‌های مختلف داستانی به زبان شخصیت‌هایی می‌آید که خوانندگان به همراه گروه موسیقی آن را روایت می‌کنند. داستان طراحی و اجرای اپرای مولوی از کجا شکل گرفت و چنین دغدغه‌ای از چه زمانی در شما وجود داشت و در نهایت اینکه چگونه به شکل و ساختار انتخاب دیالوگ‌ها رسیدید؟


برای پاسخ به این سؤال مجبورم به اپرای پیش از انقلاب برگردم یعنی زمانی که دانشجو و عاشق اپرا بودم. آن‌زمان وقتی به تالار رودکی می‌رفتم می‌دیدم اکثر آدم‌ها فقط برای پز دادن و فخرفروشی به تماشای اپرا می‌آیند تا نشان دهند که از فرهنگ غرب عقب نیفتاده‌اند و... اتفاقاً مقاله‌ای هم نوشتم که در آن به این موضوع اشاره کردم و از نبود یک اپرای ملی با ظرفیت‌های ایرانی ابراز تأسف کردم.

تصور می‌کردم این زبان فاخر باید به شکلی دیگر در ظرفیت‌های فرهنگی ما منعکس شود و نه فقط یک تقلید از آن‌چه در غرب وجود دارد. کمی بعدتر «لیلی و مجنون» حاجی‌بیگ‌اف را کشف کردم و با خود فکر کردم چرا احمد پژمان در «دلاور سهند» یا حسین دهلوی در «بیژن و منیژه» فراموش کرده‌اند که گنجینه شعر ما متصل به گنجینه موسیقی است. نکته این‌جاست که پیشینه ما در زمینه اپرای ملی به تعزیه برمی‌گردد.

در تعزیه است که داستانی گفته می‌شود و خواننده‌بازیگر ایفای نقش می‌کند و موسیقی در تمام بدنه اجرا وجود دارد. همیشه تعزیه پابه‌پای زندگی ما پیش آمده اما نویسندگان و موسیقیدان‌های ما متأسفانه به این امر بی‌توجه بوده‌اند. یکی از کسانی که به این موضوع توجه کرد میرزاده‌عشقی بود که تلاش داشت یک نوع اپرا به وجود بیاورد که مرتبط با گنجینه موسیقی باشد.

به‌ هر روی؛ سال 1382 اپرای رستم و سهراب را کار کردم و برای کار دوم اپرای مکبث را انتخاب کردم. قصد داشتم در اپرای مکبث به مخاطب این نکته را بگویم این واسطه زبانی و بیانی که برای این اپرا انتخاب کرده‌ام، روایت فلجی نیست و حتی می‌تواند به شکل‌های غربی‌اش هم اجرا شود.

برای سومین اپرا، عاشورا را انتخاب کردم که عاشورا دقیقاً تئوری‌های نظری من در این زمینه را عملی کرد. می‌خواستم بگویم اگر موسیقی به‌صورت سمفونیک اجرا شود و خوانندگان درست بخوانند، اپرای ملی ما می‌تواند در سطح بین‌المللی عرض اندام کند و همین اتفاق هم افتاد. وقتی اپرای عاشورا را در ایتالیا، فرانسه و لهستان اجرا کردیم حتی یک نفر نگفت این اپرا نیست.

بنابراین با این اعتمادبه‌نفس و با همین روش سراغ اپرای مولوی رفتم اما درباره مولوی کار بسیار دشوار بود. شصت‌هزار بیت از مولانا و شعرهایی از شاعران دیگر وجود داشت که باید از آنها استفاده می‌کردیم که از برخی باید به اندازه یک بیت و یک مصرع استفاده می‌شد ضمن اینکه به لحاظ وزنی هم باید همه این شعرها با هم هماهنگ باشند و ترکیب چنان باشد که هیچ مولوی‌شناسی فکر نکند چنین گفت‌وگوهایی مثلاً از شمس و مولانا برنمی‌آید.

پس هر چه از استادان خود مثل فریدون رهنما، مهین جهانبگلو، ضیاءالدین سجادی و... فراگرفتم، به کار بستم و شروع کردم به تحقیق، جست‌وجو و مطالعه‌های شخصی و یادداشت‌برداری در این زمینه که سه سال طول کشید و بعد از سه‌سال به دلایلی کنارشان گذاشتم.

تا اینکه با آقای ایمانی‌خوشخو، معاون هنری وزارت‌ فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت، جلسه‌ای گذاشتم و از او خواستم کمک کند این گروه و این شیوه و راه ادامه پیدا کند. به من گفت چرا روی مولوی کار نمی‌کنید؟ بعد از این جلسه به‌سرعت تمام آن یادداشت‌ها (که صدها صفحه‌ است و امیدوارم زمانی بعد از مرگم منتشر شوند) دوباره با کار شبانه‌روزی زیرورو و شروع کردم به نوشتن مولوی. می‌توانم بگویم اپرای مولانا حاصل عشق و تقدیر و درس‌آموزی از استادان است. چون پدربزرگ من شیخ محمد مولانا بود و فامیل مادر من هم مولاناست و به همین دلیل من از کودکی با مولوی حسی و ارتباطی پدر و فرزندی داشتم. فکر می‌کنم با اپرای مولوی حق فرزندی را ادا کردم. برای اجرای این اپرا، از هیچ منبعی تقلید روایت و داستان و شعر نکردم و آن را به عشق مولانا تقدیم کردم.

واقعاً برای به ثمر رسیدن این اجرا مدت‌های طولانی خانه‌نشینی کردم و اگر همسرم به من اجازه چله‌نشینی و در خانه ماندن و در به‌روی خود بستن نمی‌داد و چنین درکی وجود نداشت شاید اپرای مولوی هرگز به وجود نمی‌آمد. خوشبختم که این نکته را هم بگویم که اپرای مولوی آغازگر یک حرکت برای شناساندن شاعران بزرگ ما شد. در ادامه همین اپرای مولوی بود که اپرای حافظ، سعدی و خیام را هم کار کردم و بعد از آن اپرای عشق براساس داستان شیخ صنعان و دختر ترسا. مولوی تنها چراغ راه من نبود بلکه چراغ راه آیندگانی شد که در نوشتن اپرای ملی، براساس موسیقی ایرانی، ردیف‌های آوازی و شعر فارسی اعتماد به نفس داشته باشند تا آن راه قبلی را که تقلید صرف از اپرای غربی بود با روشی ملی عوض کنند.


*روش کار برای دیالوگ‌نویسی چطور بود؟ یعنی برای پیدا کردن یک دیالوگ، چطور بین هزاران بیت جست‌وجو می‌کردید تا چیزی که مدنظرتان است را پیدا کنید؟


ببینید نکته مهم در مثنوی داستان‌گویی است و این داستان‌ها هم در مواردی به نقل از اشخاصی دیگر است. بعد از اینکه خط اصلی داستان را تصور کردم که از حمله مغول و منطبق برتاریخ شروع خواهد شد، کار تازه وارد مرحله جدی‌اش شد.

انتخاب این مقطع به این دلیل بود که می‌خواستم داستان هم منطبق بر تاریخ باشد و هم بتوانم حرف خود را بزنم. ایده من این بود که مولوی در راه و مسیر عشق است که مغول‌ها می‌رسند و خشونت را ترویج می‌دهند. پس باید دیالوگ‌ها را پیدا می‌کردم. من بارها مثنوی را زیر و رو می‌کردم و اگر دیالوگی وجود داشت که می‌توانست از زبان «امیر تومان» گفته شود یادداشت می‌کردم یا اگر قرار بر این بود که مولوی یا دیگران جواب دهند برای آنها جدول و ستونی جداگانه در نظر می‌گرفتم.

مثلاً دیدار سلطان‌العلما، مولوی و عطار را طوری نشان دادم که به قتل عطار در قسمت اول منتهی می‌شد و قصدم این بود که بگویم مولانایی که در آن سن کم قتل عطار را جلوی چشم خود می‌بیند آن‌هم به چنین شقاوتی، تا چه حد تحت تأثیر قرار می‌گیرد. به‌هر صورت تمام مصرع‌ها و بیت‌هایی که مناسب یک فصل بود، جمع می‌کردم و ممکن بود این‌ها به هزار بیت هم برسد. بعد از این مرحله کم‌کم شروع می‌کردم از بین آنها شعرها و دیالوگ‌های مناسب‌تر را انتخاب کردن که نهایت به حدود صدوپنجاه دیالوگ می‌رسید.

خود من اسم این کار را گذاشتم غواصی در یک اقیانوس عمیق. برای پیدا کردن یک شعر مناسب دیوان‌های بسیاری را مرور کردم تا به آن‌چه می‌خواهم برسم. بنابراین دورتادور من را دفترها و کتاب‌ها و برگه‌های مختلف گرفته بود تا بتوانم داستانی که مد نظر دارم را روایت کنم و ترتیب، خط زمانی و داستانی را به درستی پیش ببرم. وقتی کلیت کار مشخص شد تازه شروع کردم به حذف اضافات و ویرایش‌ها. من در این کار، حذف را سرلوحه خود قرار دادم تا برسم به بهترین دیالوگ‌ها از نظر خودم.


‌*به‌شکل داستانی که مد نظر داشتید اشاره شد. شما پایان داستان را در واقع به نوعی با محاکمه شمس تبریزی توسط ظاهرگرایان آن زمان و حکم ارتداد و قتل‌اش پایان می‌برید.

در صورتی که درباره سرنوشت شمس، روایت‌های معتبر و غیرمعتبر بسیاری وجود دارد که برخی از ناپدید شدن شمس و برخی دیگر از قتل او می‌گویند... ولی محمدعلی موحد این روایت قتل شمس را آنچنان معتبر نمی‌داند... چرا از چنین پایانی برای اپرای خود استفاده کردید؟


به نکته مهمی اشاره کردید. لازم است این مسأله را در نظر بگیریم که برای درام‌نویس رعایت دقیق و موبه‌موی داستان، وقتی می‌خواهد مستندنویسی کند البته که شرط اصلی است اما وقتی می‌خواهد برخورد نمادین یا دراماتیکی با آن داشته باشد و البته از واقعیت تاریخی هم عدول نکند راه‌های مختلفی وجود دارد.

من می‌توانستم به شیوه‌های مختلف‌، از جمله به گفته شما ناپدید شدن شمس و سرنوشت نامعلومش یا قتل او توسط مریدان متعصب مولانا و... اشاره کنم اما نکته دیگری در این زمینه برای من مهم بود. همان‌طور که می‌دانید شمس در مظان اتهام و ارتداد قرار می‌گیرد و در دادگاه فرضی که من تدارک دیدم و طراحی کردم محاکمه می‌شود و پس از آ‌نکه همه گفته‌های شمس به مضحکه گرفته می‌شود دستور قتلش را صادر می‌کند.

بعد از آن، شمس زنده می‌شود و با لباس خونین انگار که در تاریخ طی طریق می‌کند، شروع به دیالوگ‌گویی می‌کند. به‌نظر من شمس از نظر جسمانی به قتل رسیده اما این قتل هم او را از بین نبرده و از بین نخواهد برد. من در اپرا و شکل نمایشی‌اش بیشتر توجهم به این بود که چگونه این قتل را نشان بدهم که هم دراماتیک باشد و هم آن دیالوگ‌های نمادین را بتوانم بگنجانم و بعد نشان بدهم که شمس از سوی اذهان متحجر چگونه در محکمه‌های مختلف در مظان اتهام و ارتداد قرار گرفته، همان‌طور که امروز قرار می‌گیرد. پس این محکمه، این قتل و این لباس خونین و طی طریق کردن، یک حرکت مدام تاریخی است.


‌*به‌عنوان یک هنرمند که باید به او پژوهشگر هم گفت فکر می‌کنید دلیل مخالفت تاریخی بسیاری با مولانا و بخصوص با شمس تبریزی چیست؟ گاهی به‌نظر می‌رسد که شمس اگر امروز هم دوباره ظاهر می‌شد و حرفی می‌زد باز هم از شهر بیرون می‌شد و...


نکته همین‌جاست. برای هر کسی این اتفاق نمی‌افتد که قید و محدودیت و جدل‌های مشخصی نداشته باشد اما در عین حال در راه و مسیر حقیقت باشد. برخی با خواندن یک کتاب چنان چموش می‌شوند که بیا و ببین اما مثل مولوی بودن بسیار سخت است. مولوی با اهل‌ظاهر بسیار مخالف بود و می‌گفت این‌ها اهل جهد نیستند و فقط توکل می‌کنند.

مولانا معتقد است اگر کسی جهد نکند و خودش را برای در آتش افتادن و مصائب دیگر آماده نکند، نمی‌تواند به آزادگی برسد.

بنابراین متحجرین از یک سو و قشریون از یک‌سوی دیگر به‌اضافه‌ افراد کم دانش می‌ترسند کسانی به راه مولوی بروند و خطا کنند و از مولانا هیولایی می‌سازند برای بی‌خدا کردن. ولی واقعیت این است که اگر کسی در مثنوی مداقه کرده باشد دقیقاً می‌تواند درک کند که ذره‌ذره وجود و نگاه مولانا خداپرستی‌ است اما نه از آن نوع نگاه کاسب‌کارانه. مطلقاً او نه تنها چنین فریادی نمی‌کشد بلکه جهان‌ را فراخنایی الهی می‌بیند، درک می‌کند و از همان روزنی نگاه می‌کند که ذره‌ای به کل هستی می‌نگرد.

آزمایشگاهی که مولانا از طریق مثنوی به تفسیر نشسته برای خداپرستی، توکل به خدا و یافتن حقیقت و درک زیبایی همه مردم جهان چراغ‌راه است.


‌*شاید همین است که همه می‌روند و در گمنامی می‌میرند اما مولانا شخصیت ماندگار می‌شود که گویی تا ابدالاباد باقی خواهد ماند. راز این جاودانگی از نظر شما چیست؟


به عقیده من و بسیاری از مولوی پژوهان بزرگ، او به تمام اجزای زندگی بشر توجه داشته و آنقدر دایره نظر و دقتش زیاد بوده که آدمی را شگفت‌زده می‌کند. هیچ اتفاقی نیست که از این دایره بیرون باشد.

بنابراین باید گفت که مولوی یک نظر جامع درباره جهان درونی و بیرونی انسان ارائه می‌دهد اما این انسان و جهانش را چیزی رها شده در کهکشان‌ها نمی‌داند بلکه از آن به‌عنوان یک بسته و مجموعه‌ای روبه کائنات یاد می‌کند که تا قیام قیامت با جزئیات و خاصیت‌ها و پیچیدگی‌ها در نظام پیچیده کهکشانی و خلقت باید جایی برای خود پیدا کند.

پس مولانا هم تا ابدالاباد زنده است. حرف‌های بسیاری درباره زندگی او می‌زنند برخی با بخش‌هایی از زندگی او مخالفت‌هایی می‌کنند و نقدهایی دارند اما همین افراد مثل تمام آنها که حتی اندکی با مولانا آشنا هستند وقتی به خود مولانا رجوع می‌کنند با پرده‌ای از اندیشه او مواجه می‌شوند که حیرت‌شان را برمی‌انگیزد. این حیرت از آنجا می‌آید که آدمی از خودش سؤال می‌پرسد که مگر ممکن است انسانی، این‌قدر جامع و کامل به ‌تمام اجزای هستی توجه داشته باشد.

همان‌طور که گفتیم مولوی دایره بزرگی را ترسیم می‌کند که این دایره بسیار بزرگ، هم اجزای جزئی بشر را در خود جای می‌دهد. به نظر من مولوی مثل یک معمار، به معماری جهان خلقت و معماری اثر ادبی خود نگاه می‌کند و اندیشه و جوانه‌ای در ذهنش شکل می‌گیرد و می‌خواهد بداند چنین خانه‌ای چگونه باید طراحی و ساخته شود. چنین انسانی چگونه می‌تواند فناناپذیر و جاودانه باشد...


‌*این روزها روایت‌ها و کتاب‌های بسیاری درباره زندگی مولانا نوشته می‌شود... کتاب‌هایی مثل ملت عشق، کیمیاخاتون و داستان‌هایی از این دست... چقدر قابلیت استنادی دارند و آیا شما از آنها در اپرای مولوی استفاده‌ای کرده‌اید؟


پیش از پرداختن به این سؤال یاد خاطره‌ای افتادم که گفتنش خالی از لطف نیست. در اجرای ما سماع، از چپ به راست اتفاق می‌افتد و اجرا می‌شود.

خیلی‌ها به ما ایراد گرفتند که چرا طبق نظام‌مندی سماع شما در اپرا مثل سماع ‌قونیه از راست به چپ و به طرف قلب نیست؟ به شوخی به آنها می‌گفتم این مولانا که شما می‌گویید با آن مولانایی که من می‌شناسم شباهتی ندارد. گفتند چطور؟ گفتم آن مولانا که من می‌شناسم می‌گوید: «هیچ آدابی و ترتیبی مجوی/ هر چه می‌خواهد دل تنگت بگوی» چنین چیزهایی که این دوستان می‌گفتند در واقع ساخته و پرداخته دکان‌داران مولاناست. بارگاه درست‌ کرده‌اند و از آن پول در می‌آورند. این کارها برای تهی‌کردن مولانا از زبان تند و تیز و قدرت رحمانی و انسانی‌اش و تبدیل او به یک گنبد و بارگاه و... است.

یک‌بار پیش‌بینی شد که به میزبانی یونسکو برویم قونیه و آنجا اجرا داشته باشیم؛ اما نخواستند این اتفاق بیفتد چون اجرای این اپرا همین دکان‌بازارها را به هم می‌ریخت. من خانقاه رفته‌ام و در خانقاه کسی به کسی نمی‌گوید که چپ یا راست برو. اصل وجد است و حال و نه این دکان‌بازارهای من‌درآوردی. درباره کتاب‌هایی که اسم آوردید هم گفتن چند نکته ضروری به نظر می‌رسد. اول اینکه کتاب «ملت عشق» با «کیمیا خاتون» تفاوت دارد. در ملت عشق زنی را می‌بینیم که در زندگی خود دنبال پاسخ سؤال‌هایی‌است که او را به آسودگی و آرامش باطن برساند اما در کیمیاخاتون به ظلم و ستمی که به کیمیاخاتون شده اشاره می‌کند.

من این کتاب‌ها را خوانده‌ام اما هیچ‌کدام از این‌ها ذره‌ای نتوانسته من را نسبت به مولانا بدبین کند یا فکر من را از اصالت شناخت مولانا براساس منابع موجود و معتبر و مستند دور کند. چرا باید اصل قضیه را که مثنوی مولوی و کلیات شمس است رها کنم و بروم دنبال حاشیه‌ها؟ یا کتاب بی‌نظیر به‌ نام «نردبان آسمان» را رها کنم و بروم دنبال مسائل نه‌چندان مهم و نامربوطی که در صحت‌شان هم باید شک کرد.

درباره این روایت‌ها هم باید به مکتوبات مولانا رجوع کنیم و مرجع ما آن باشد. آنچه مهم است چه در رابطه شمس و مولانا و چه در مسائل دیگر، تجلی عشق است پس دنبال این نمی‌روم که در خلوت چهل روزه شمس و مولوی چه گذشته است. این راز را جز خدا کسی نمی‌داند پس چرا من باید ذهنم را با یک‌سری حدسیات آلوده کنم و از اصل ماجرا دور بمانم. این حدسیات و حاشیه‌ها تأسف‌آور و دردناک است.

خود مولانا، شمس را به شیری تشبیه می‌کند که وارد زندگی‌اش شده و این دو، دو پهلوان هستند که در یک چالش حضور دارند. بنابراین رفتن در این خلوتکده زیبای عرفانی و جست‌وجو، کار بی‌موردی است.

شمس‌خوانی، دعای مستجاب همایون

هر اپرایی کار می‌کنم اول باید متن آن نوشته شود، بعد آهنگسازی شود و پس از آن خواننده‌ها توجیه شوند و بخوانند و بعد از افکت‌گذاری، ماحصل تبدیل به یک فایل صوتی می‌شود که این فایل مأخذ ما برای تمرین و اجراست.

بهزاد عبدی با توجه به کاری که در اپرای عاشورا با هم انجام داده بودیم زبان مرا درک کرد و می‌دانست چه می‌خواهم.

چهره‌های شاخصی چون همایون شجریان، محمد معتمدی، حسین علیشاپور، اسحاق انور و عزیزانی دیگر هم به من کمک کردند تا فایل صوتی این اثر هم نمونه بزرگی از موسیقی ردیفی و آوازی ایرانی باشد. خوب یادم هست که ما از ابتدا یقین داشتیم که مولوی را محمد معتمدی باید بخواند اما برای شمس هنوز نمی‌دانستیم چه کنیم. یک روز مرحوم ناصر فرهودی به من گفت چرا برای نقش شمس، به همایون شجریان زنگ نمی‌زنی؟... خلاصه به همایون زنگ زدم و چنان سریع پیشنهاد خواندن نقش شمس را پذیرفت که ما مات و متحیر شدیم. فکر کردم اشتباه شنیده که به این سرعت بدون اینکه درباره دستمزدش حرفی بزند یا زمان‌های ضبط و... پذیرفت. برای فردای همان‌روز قرار گذاشتیم. اولین چیزی که همایون پرسید این بود که چه نقشی برایش در نظر گرفته‌ام و تا گفتم شمس گفت شاید باورتان نشود من تازه از قونیه برگشتم و آنجا آرزو کردم خدا قسمت کند یک‌روزی شمس را بخوانم و تا شما گفتید با خودم گفتم دعایم مستجاب شد.


ممنون او و محمد معتمدی هستم که با حداقل دستمزد، یعنی عددی باور نکردنی آمدند و همکاری کردند و تک‌تک دوستان بهترین خود را ارائه دادند و این‌ها باعث شدند که این کار جاودانه بماند. زمانی که همایون و محمد برای ضبط کار آمدند از من پرسیدند که چطور بخوانیم؟ گفتم مثل دو پهلوان که هیچ کدام حاضر نیستند پشتشان خاک را حس کند.

خواندند و آنچه این دو عزیز خواندند ماندگار و تاریخی شد. در فضای مجازی حتماً دیده‌اید که این گفت‌وگوی شمس و مولانا چقدر طرفدار پیدا کرده و دیده شده است. چون این گفت‌وگو نبرد دو شیر است. بعضی‌ها می‌گویند معتمدی خوب خوانده و برخی می‌گویند همایون، اما من می‌گویم هر دو این‌ها شیرهای آواز ایران هستند که روبه‌روی هم ایستاده‌اند و ما در اتاق فرمان آنها را می‌دیدیم که عشق در آن گفت‌وگو و آوازخوانی‌ میان آنها وجود داشت و بس.

نکته دیگری که باید بگویم وقتی اپرا را بار اول روی صحنه بردیم با استقبال بسیار خوبی روبه‌رو شد اما این ملاک من نبود و تکرار این اجراها در ایران و خارج برای من ملاک شد. من برای هر اجرا طراحی صحنه جدیدی انجام می‌دهم و می‌خواستم به این برسم که خرابی چگونه رخ داد که ما هنوز زخمی این حمله‌ایم.

مطلقاً هرگز احساس غرور نکردم و هربار می‌ترسم از اینکه نسل جدیدی با این کار روبه‌رو شود و نپسندد پس تمام تلاشم را می‌کنم که کار را به‌روز کنم و آخرین دستاوردهای‌مان در دکور و عروسک و افکت‌ها را جدید کردم تا تازه‌به‌تازه و نوبه‌نو شود. اگر عمری باشد بعد از این دوران سخت کرونا، یک مولوی اجرا خواهیم کرد که انگار همین امروز و برای اولین بار روی صحنه می‌رود.

منبع: روزنامه ایران

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها