کد خبر: 412685
|
۱۳۹۹/۰۳/۲۸ ۰۸:۰۰:۰۰
| |

سیره عملی چند شاگرد سرشناس امام صادق(ع):

پنج شاگرد ممتاز شیعه چگونه با مخالفان گفت‌وگو می کردند؟

محققان حدیث و تاریخ اسلام، یکی از مهمترین مولفه‎های رفتاری مکتب امام صادق(ع) را گفت وگومحوری می‎دانند.

پنج شاگرد ممتاز شیعه چگونه با مخالفان گفت‌وگو می کردند؟
کد خبر: 412685
|
۱۳۹۹/۰۳/۲۸ ۰۸:۰۰:۰۰

اعتمادآنلاین| بسیاری از علما و دانشمندان اتفاق نظر دارند که شاگردان امام صادق (ع) به چهار هزار نفر می‌رسیدند که از نقاط مختلف جهان اسلام به محضر او آمده و کسب فیض می‌کردند. برای آشنایی با تعدادی از شاگردان سرشناس امام، گزیده‌ای از کتاب «سیره عملی اهل بیت» نوشته استاد سید کاظم ارفع را در ادامه مرور کرده ایم.

هشام ‌بن حکم/ مباحثه ای به شیوه ابراهیم و موسی (ع)


از بزرگان متکلمین و اهل مناظره است، هشام در ترویج و پیشرفت مذهب جعفری خدمات زیادی نمود و از شاگردان طراز اول و بزرگ امام صادق - علیه السلام - بوده است. از امام صادق و امام کاظم - علیه السلام - مدایح و فضائلی برای او نقل شده، و از جمله کسانی است که ترویج امامت را آغاز کرد و با کلام برنده و محکم خود در بحث ها و مناظرات مخالفین را منکوب می‌کرد و عجیب حاضر جواب بود.

او مقیم شهر کوفه بود یک بار در منی بر امام - علیه السلام - وارد شد در حالی که هنوز پشت لبش موی درنیاورده و نوجوانی بود. در کنار امام - علیه السلام - شیوخ شیعه مثل حمران ‌بن اعین، قیس‌الماصر، یونس بن یعقوب، ابی‌جعفر الأحول و دیگران حضور داشتند. امام علیه‌السلام او را چنان احترام کرد و بالای دست خویش نشاند که احساس کرد تجلیل از او برای بزرگسالان محفل گران آمد پس فرمود: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده». این شخص با قلب و زبان و دستش یاور ماست.

یک روز هشام سؤالاتی درباره أسماء الهی و مشتقات آن کرد حضرت همه را به او پاسخ داد و بعد فرمود: «آیا فهمیدی ای هشام، آنچنان فهمیدنی که دشمنان ما و منکرین پرودگار را محکوم کنی؟ عرض کرد آری، آنگاه فرمود: خداوند به تو منفعت رساند و ترا ثابت قدم بدارد.» هشام می‌گوید: به خدا سوگند بعد از آن هیچکس مرا در مسئله توحید شکست نداد و همیشه بر حریف غالب بودم.

نمونه ای از گفت و گو و مباحثه

در «احتیاج طبرسی» و «اصول کافی» آمده است، روزی هشام در محضر امام - علیه السلام - بود در حالی که جمعی از یاران آن حضرت نیز حضور داشتند امام خطاب به او کرد که آیا نمی‌خواهی جریان خود را با عمروبن عبید برای ما تعریف کنی؟ هشام عرض کرد که من به خاطر احترام به مقام معظم شما و شرم و حیا از محضرتان سکوت کرده‌ام. امام فرمود: هر وقت ما بر شما چیزی را امر کردیم انجام دهید.

هشام گفت: به من خبر دادند که عمروبن عبید در مسجد بصره می‌نشیند و عقیده خود را تبلیغ می‌کند. این برای من خیلی گران آمد. فورا عازم بصره شدم روز جمعه بود وارد مسجد شدم دیدم که جمعیت زیادی اطراف عمروبن حلقه زده‌اند و با او گفت و گو می‌کنند. من روی پای خود نشسته، سر را بلند کرده از آخر جمعیت فریاد زدم که ای مرد عالم من مردی غریب هستم آیا اجازه می‌دهی سؤالی از شما کنم؟

ـ سؤال کن.


ـ آیا چشم داری؟


ـ پسرم این چگونه پرسیدن است دارای می‌بینی که چشم دارم.


ـ سؤالهای من اینگونه است.


ـ پسرم بپرس اگر چه سؤالهایت احمقانه است.


ـ جواب مرا به همین نوع سؤال ها می‌دهی؟


ـ بله بپرس.


ـ آیا چشم داری؟


ـ آری.


ـ با آن چه می‌کنی؟


ـ رنگ ها و اشخاص را با آن می‌بینم.


ـ شامه داری؟


ـ آری.


ـ با آن چه می‌کنی؟


ـ بوییدنی ها را استشمام می‌کنم.


ـ دهان داری؟


ـ آری.


ـ با آن چه می‌کنی؟


ـ طعم غذاها را می‌فهمم.


ـ گوش داری؟


ـ آری.


ـ با آن چه می‌کنی؟


ـ شنیدنیها را می‌شنوم.


ـ آیا قلب داری؟


ـ آری.


ـ آیا این جوارح از قلب بی‌نیار هستند؟


ـ نه.


ـ چگونه ممکن است.


ـ پسرم هر وقت جوارح انسان درباره چیزی شک کنند آن را به قلب ارائه می‌دهند که شک را برطرف کند و یه یقین برساند.


ـ خداوند تبارک و تعالی قلب را برای رفع ابهام و شک قرار داد؟


ـ آری.


ـ پس جوارح نیازمند به قلب هستند و در غیر این صورت به یقین نمی‌رسند؟


ـ آری.


ـ ای أبامروان چطور شد که خداوند برای جوارح انسان امام و پیشواریی قرار داد که محل برطرف کردن شک و ابهام باشد اما این خلق را همگی سرگشته و حیران گذاشت تا همچنان در شک و اختلاف بمانند و برای ایشان امام و رهبر انتخاب نفرمود تا آنها را از شک و حیرت بدر آورد؟!

هشام می‌گوید: اینجا بود که طرف مناظره ساکت شد و دیگر سخن نگفت. آنگاه امام خندید و فرمود: چه کسی به تو آموخت که از این طریق وارد بحث شوی؟ عرض کرد: هر چه دارم از شما دارم. امام فرمود: به خدا سوگند این طریق بحث کردن در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است.

مؤمن‌الطّاق/ حاضر جوابی در بحثی مربوط به اعتقاد شیعیان در رجعت


محمدبن نعمان کوفی ابوجعفر معروف به مؤمن‌الطاق در شهر کوفه دکانی در محله طاق‌المحامل داشت. چند کتاب تألیف کرده و با مخالفین و خوارج مناظره و احتجاج نموده است.

نمونه هایی از گفت و گو و مباحثه

یک روز نعمان‌بن ثابت به او گفت: شما شیعیان اعتقاد به رجعت دارید؟ گفت: آری، گفت پس پانصد اشرفی به من قرض بده. و در رجعت که به دنیا برگشتم از من برگیر، مؤمن‌الطاق گفت: از برای من ضامنی بیاور که چون به دنیا برمی‌گردی به صورت انسان برگردی تا من پول را بدهم! روز دیگر همین شخص به طعنه گفت: ای مؤمن‌الطاق امام تو حضرت صادق - علیه السلام - وفات کرد مؤمن‌الطاق فرمود: اما امام تو (یعنی شیطان) تا روز قیامت نخواهد مرد.

هم او با اصحاب خود در مجلسی نشسته بود که مؤمن‌الطاق از دور پیدا شد و متوجه مجلس آنها گشت، همین که چشم نعمان به او افتاد از روی تعصب و عناد به اصحاب خود گفت که: «قد جائکم الشیطان»، یعنی شیطان به سوی شما آمد.


مؤمن‌الطاق فورا در پاسخ گفت: «انا ارسلنا الشیاطین علی‌الکافرین تؤزّهم ازّا». ما شیطان ها را به سوی کافران فرستاده‌ایم که به سختی تحریکشان کنند.

مؤمن‌الطاق شنید که مردی در کوفه به نام ضحاک نام خود را امیرالمؤمنین نهاده به سراغ او رفت و گفت: من در دین خود بصیرتی دارم، شنیده‌ام که تو دارای صفت عدل و انصاف هستی بنابراین دوست داشتم که به اصحاب تو ملحق شوم. ضحاک با اصحاب خود در میان گذاشت و گفت اگر این مرد با ما یار شود کار ما رواج پیدا خواهد کرد. مؤمن‌الطاق گفت: مرا از اصول دین خود آگاه کن تا با تو مناظره کنم هر کدام پیروز شدیم در دین و کیش یکدیگر در آئیم و بهتر است که یک نفر را جهت روشن شدن حق معین کنی تا بین ما حکم قرار گیرد.

ضحاک به یکی از اصحاب خود اشاره کرد و گفت: این مرد در میان من و تو حکم باشد که عالم و فاضل است.


مؤمن‌الطاق گفت: این مرد را در دینی که آمده‌ام با تو مناظره کنم حکم قرار دهی؟ ضحاک گفت: آری. در اینجا مؤمن‌الطاق روی به اصحاب و یاران ضحاک کرد و گفت: اینک رهبر شما در دین خدا حکم گرفت. اصحاب ضحاک به جان ضحاک افتادند آنقدر چوب و شمشیر به او زدند که هلاک شد.

چند کتاب به نام های الامامه، المعرفه، الرّدعلی المعتزله در فهرست کتب از تألیفا مؤمن‌الطاق ثبت شده و بعضی لقب او را از این جهت طاق و یگانه گفتند زیرا که طاق و فرزانه در زهد و تقوی و مناظرات و مباحثات بود.

جابر بن حیّان/ شاگردی از خراسان که سرآمد علم شیمی شد


او اهل خراسان و پدرش دارای شغل دارو فروشی بود و چون از مخالفین حکومت بنی‌امیه بوده با ابومسلم و سایر مخالفین اموی به طور سرّی همکاری می‌نمود و بالاخره هم طرفداران بنی‌امیه او را در خراسان به قتل رساندند.

جابر پس از کشته شدن پدر از خراسان بیرون آمد و به مدینه رفت و خدمت امام محمد باقر علیه‌السلام مشرّف شد اما پس از مدت کوتاهی امام پنجم علیه‌السلام به شهادت رسید و او در ردیف شاگردان امام صادق - علیه السلام - قرار گرفت و چون بعدها در کوفه ساکن شده بود معروف به کوفی شد.

جابر یکی از مردان با نبوغ روزگار بود که نظیرش در تاریخ خیلی کم دیده شده است. او در تمام علوم و فنون مخصوصا در علم شیمی تألیفات زیادی دارد و به اعتراف خود همه را از امام صادق علیه‌السّلام آموخته است.

در اکثر آثار و رساله‌هایش می‌نویسد: «قال لی جعفر علیه‌السّلام القی علی ‌جعفر علیه‌السّلام، حدّثنی مولای جعفر علیه‌السّلام، اخذت هذا العلم من جعفر ابن‌ محمّد سید أهل زمانه علیهما السّلام».

جابر علاوه بر فریضه‌ها و تئوری‌های علمی که از اظهار کرده شخصا آزمایشگاهی متناسب با وسایل آن روز بوجود آورد و تئوری‌های خود را به صورت عمل در می‌آورد. از مخترعات او اسید آزتیک (تیزاب معمولی) و تیزاب سلطانی می‌باشد که مرکب از اسید ازتیک و اسید کلرید ریک است. همچنین الکل از مخترعات اوست و او بود که چندین فلز و شبه فلز را کشف کرد.

جابر یکی از مفاخر علمی اسلامی در قرن دوم هجری است و ترقی علوم طبیعی مخصوصا شیمی در اثر کاوش های او بوده و دانشمندان بعد از وی مانند محمد زکریّای رازی، ابو علی سینا، ابو علی مسکویه از آثار او استفاده‌های گوناگون علمی نموده‌اند.

در دوران رنسانس اروپا در حدود سیصد رساله از جابربن‌ حیّان به زبان آلمانی چاپ شده که در کتابخانه‌های برلین و پاریس موجود است. از مجموع آراء و عقایدی که درباره‌ی جابر اظهار گردیده این نکته مسلّم است که جابر شاگرد اختصاصی امام صادق - علیه السلام - بوده و در تألیفات خود از آن حضرت الهام گرفته همانطور که خود اعتراف نموده است و توانسته پانصد رساله با نظر امام - علیه السلام - تکمیل نماید.

اغلب این رسالات غیر از علوم شرعی (فقه و تفسیر و اصول عقاید و حدیث و کلام و غیره) ‌بوده و در رشته‌های تخصّصی مانند هیأت و نجوم و طبیعیّات و پزشکی و غیره تدوین یافته است.

فرید وجدی در دائره المعارف خود می‌نویسد: ابوعبدالله جعفر الصادق ـ علیه‌السلام ـ یکی از ائمه اثنی‌عشر در مذهب امامیه است و از سادات و بزرگان خاندان نبوت است و به واسطه صداقت درگفتار به صادق لقب یافته است. حضرتش ازفاضلترین انسانها و دارای مقالاتی در علم کیمیاست. شاگرد او ابوموسی جابربن‌حیّن کتابی تألیف نموده مشتمل بر هزار ورق و مضمّن رسائل حضرت صادق - علیه السلام - که در پانصد رساله تدوین شده‌ است.

بعضی از کتاب هایی که از جابر به زبان های خارجی ترجمه شده عبارت است کتاب‌السّموم، در گیاه شناسی و جانورشناسی و از سّموم آنها که در طب مورد استفاده است بحث می‌کند.

کتاب الخواص: ازخواص داروها و طرز ترکیب آنها گفتگو می‌کند و کتاب طبّی است و نسخه آن در لندن موجود است. کتاب البیان: این کتاب در هندسه نوشته شده که در سال 1891 به زبان لاتین ترجمه شده است. کتاب الزّیبق: این کتاب را «بر تلو» شیمیدان معروف فرانسوی ترجمه و چاپ نموده و در کتابخانه «لیون» موجود است.

مفضل بن عمر جعفی/ شاگردی که فرزند امام او را همچون پدرش می دانست


او از فقهای بزرگ و موثق، از اصحاب خاص امام صادق - علیه السلام - و متصدی برخی از امور از جانب آن حضرت بود.

گروهی از شیعیان به مدینه آمدند و از امام - علیه السلام - تقاضا کردند شخصی را به ایشان معرفی کند که به هنگام نیاز در امور دینی و احکام شرعی به او مراجعه کنند، امام - علیه السلام - فرمود: هرکس سؤالی داشت نزد من بیاید و از خودم بپرسد و برود. آنان اصرار کردند که حتما شخصی را نیز تعیین فرماید، فرمود: «مفضل‌بن عمر را برایتان تعیین کردم، آنچه بگوید بپذیرید، زیرا او جز حق نمی‌گوید»

امام صادق ـ - علیه السلام - ـ در چند جلسه درس توحید و خداشناسی را به مفضل آموخت که بعد از آن معروف شد به توحید مفضّل. مرحوم مجلسی در بحار و شیخ مفید در اختصاص متن کامل آن را نقل کرده‌اند. مفضل نزد امام - علیه السلام - آنقدر محبوب بود که یک بار وقتی بر امام - علیه السلام - وارد شد حضرت به او لبخندی زد و فرمود: «ای مفضّل: اگر اصحاب من همگی به آنچه را که در تو بدان معرفت یافتی آشنایی پیدا می‌کردند هیچگاه بین دو نفر اختلافی نمی‌افتد.» سپس مفضل عرض کرد گمان می‌کنم بیش از آنچه را که سزاوار هستم درباره من فرمودید. امام فرمود: بلکه آنچه را که خداوند تبارک و تعالی درباره تو قرارداده گفتم.

مفضّل گفت: ای پسر رسول خدا ـ صل الله علیه و اله وسلم ـ جابربن یزید چه منزلتی نزد شما دارد؟ فرمود منزلت سلمان نزد رسول خدا ـ صل الله علیه و اله و سلم ـ عرض کرد: داودبن کثیر رقی چه منزلتی نزد شما دارد؟ فرمود: منزلت مقداد نزد رسول خدا ـ صل الله علیه و اله و سلم ـ.

مفضل می‌گوید یکی از سفارشات امام ـ - علیه السلام - ـ به من این بود که مطالب را بنویس و علمت را بین برادران ایمانیت نشر بده تا پس از مرگ تو نوشته‌هایت به دیگران به ارث برسد. زیرا که زمانی بر این مردم فرا می‌رسد که به چیزی اهمیت نمی‌دهند مگر به نوشته‌های پیشینیان!

امام کاظم ـ - علیه السلام - ـ درباره مفضّل فرمود: «مفضل همدم و موجب راحتی من است و هنگامی که مفضّل از دنیا رفت فرمود: خدا او را رحمت کند. او پدری بود بعد از پدرم، هم اکنون او راحت و آسوده شد.»

ابو حمزه ثمالی/ وقتی دعای همراه با رضا و تسلیم حق بودن به سرعت مستجاب می شود


نام او ثابت بن دینار، مردی ثقه و جلیل القدر و از زهاد و مشایخ اهل کوفه بود و کتابی در تفسیر قرآن نوشته است. امام رضا - علیه السلام - درباره او فرمود، ابوحمزه ثمالی در زمان خود مانند سلمان فارسی بود سپس امام هشتم می‌فرماید: بدین جهت که خدمت چهار نفر از ما (علی بن الحسین و محمدبن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر) را کرده است.

یک روز امام زین العابدین - علیه السلام - وارد کوفه شد و به مسجد کوفه رفت. ابوحمزه ثمالی می‌گوید: نشنیدم لهجه پاکیزه‌تر از او، نزدیکش رفتم تا بشنوم چه می‌گوید: شنیدم که می‌گفت: «بار پروردگارا اگر معصیت ترا کردم ولی بتحقیق بهترین چیزها را که تو دوست داری به محضرت آورده‌ام.» ابوحمزه می‌گوید: من دنبال او حرکت کردم تا به محل نگهداری شتران رسیدیم در آنجا غلام سیاهی را دیدم از او پرسیدم این شخص کیست؟

گفت: از سیما و شمائلش او را نشناختی! او علی بن‌الحسین - علیه السلام - است. ابو حمزه گفت خود را روی قدم های حضرت انداختم و بوسه بر پاهای مبارکش زدم، آن بزرگوار نگذاشت و با دست خود سر مرا بلند کرد و فرمود: ای ابوحمزه چنین نکن سجده نشاید مگر برای خداوند عزوجل. عرض کردم ای پسر رسول خدا صل الله علیه و اله و سلم برای چه به اینجا آمدید. فرمود: برآنچه که مشاهده کردی یعنی نماز در مسجد کوفه و اگر مردم بدانند چه فضیلتی در آن است به این مکان می‌آیند اگر چه به روش کودکان، خود را بر زمین کشند.

سپس فرمود: آیا میل داری که به انفاق به زیارت قبر جدم علی بن ابیطالب - علیه السلام - برویم. عرض کردم آری. آنگاه همراه با حضرت به کنار قبر مطهّر امیرالمؤمنین - علیه السلام - رسیدیم. امام - علیه السلام - صورت خود را روی قبر گذاشت و فرمود: این قبر جدّم علی بن ابیطالیب - علیه السلام - است. آنگاه آن حضرت را زیارت کرد به زیارتی که اول آن « السّلام علی اسم الله الرّضی ونور وجهه المضیئ...» می‌باشد. و در پایان با قبر مطهّر وداع نمود و به سوی مدینه حرکت کرد و من هم به کوفه بازگشتم.

ابوحمزه می‌گوید: دختری داشتم که به زمین افتاد و دستش شکست، نشان شکسته بند دادم. دستش را دید و گفت شکسته است به داخل خانه‌اش رفت که وسایل بستن و معالجه را بیاورد. من در آستانه درب خانه ایستاده بودم، دلم به حال دخترم سوخت گریه کردم و از درگاه پروردگار شفایش را خواستم. شکسته بند با وسایلش آمد همینکه دست او را گرفت تا معالجه کند هیچگونه آثاری از شکستگی مشاهده نکرد به دست دیگرش نظر کرد دید آنهم سالم است. گفت این دختر عیبی ندارد.

ابوحمزه می‌گوید: این حادثه را برای امام صادق - علیه السلام - بیان کردم: «ای ابا حمزه دعا را با رضا و تسلیم حق بودن همراه کن خداوند تبارک و تعالی سریعتر از یک چشم به هم زدن مستجاب می‌نماید.»

منبع: خبرآنلاین

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها