گفتوگو با تورج اتابکی درباره تاریخنگاری اتحاد جماهیر شوروی؛
خوب نگاه کنید، لنین همچنان در میدان سرخ مسکو غنوده است
نزدیک به سه دهه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی میگذرد اما کارنامه آن نظام، با همه کامیابیها و ناکامیهایش، ذهن بسیاری از اهل پژوهش را به خود مشغول داشته است.
اعتمادآنلاین| نزدیک به سه دهه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی میگذرد اما کارنامه آن نظام، با همه کامیابیها و ناکامیهایش، ذهن بسیاری از اهل پژوهش را به خود مشغول داشته است.
اخیرا کتاب «برگهایی از مناسبات روسیه و ایران، پایان سده نوزدهم و آغاز سده بیستم»، با عنوان فرعی «روایتی از تاریخنگاری شوروی» از سوی نشر چشمه منتشر شده که نمونهای دستهاول از تاریخنگاری در آن دوره زمانی است. نویسنده کتاب بهرامالدین صلاحالدینویچ منانف (1930-2007) است و ترجمه کتاب از زبان روسی به فارسی به قلم تورج اتابکی، نجم کاویانی و خلیل وداد انجام شده است.
این کتاب رساله دکترای نویسنده در دانشگاه دولتی آسیای مرکزی (امروزه دانشگاه ملی ازبکستان) است که به سال 1964 در تاشکند منتشر شد.
از منانف مقالهها و کتابهای بسیاری بر جا مانده که عمدتا درباره روابط روسیه تزاری با همسایگان جنوبیاش، ایران و افغانستان است.
کتاب حاضر به بررسی مسائلی میپردازد در پیوند با مناسبات سیاسی، بازرگانی، اقتصادی و تا حدی فرهنگی میان دو کشور روسیه و ایران که از طریق ترکستان شکل گرفته بود و پژوهشگران تا به حال کمتر به بررسی آن پرداختهاند. البته پیریزی و گسترش این مناسبات به الحاق آسیای میانه به روسیه در نیمه دوم قرن نوزدهم مربوط میشود که خود داستانی خواندنی از گسترش قلمرو امپراتوریها در قرن نوزدهم است.
پیوستگی استعماری آسیای میانه در نیمه دوم قرن نوزدهم به امپراتوری روسیه، به معنای پایان طمع سیریناپذیر این امپراتوری برای گسترش سلطه سیاسی و اقتصادیاش بر سرزمینهای دیگر نبود. سرمایهداری رو به گسترش تزاری، با بهرهبری بیحدومرز از منابع طبیعی غنی آسیای میانه، به شمال ایران و افغانستان روی نهاد تا این سرزمینها را به سپهر نفوذ اقتصادی و سیاسی خود بکشاند.
منانف در این پژوهش کارنامهای از تلاش آرام اما پیوسته امپراتوری تزاری برای نفوذ اقتصادی و سیاسی در جنوب مرزهای استعماریاش به ویژه ایران به دست میدهد. کتاب دورهای از سالهای 1850 تا 1914 را دربر میگیرد و از منابع روسیه تزاری، اسناد بایگانی مرکزی دولتی اتحاد جماهیر شوروی، بایگانی مرکزی دولتی ازبکستان، ترکمنستان و گرجستان شوروی، گزارشهای سالانه دیپلماتیک کنسولهای انگلیس در مراکز بزرگ بازرگانی و اداری خراسان، سیستان و استرآباد و آثار تاریخی متعدد فارسی و انگلیسی بهره برده است. فصل اول مناسبات ایران و آسیای میانه را پیش از الحاق ترکستان به روسیه شرح میدهد، فصل دوم به روابط ایران و روسیه در زمان الحاق آسیای میانه به روسیه میپردازد و فصل سوم دربرگیرنده روابط ایران و روسیه از طریق راههای ترکستان است. در انتهای کتاب نیز منابع، نمایه و نقشهها آمده است.
با تورج اتابکی درباره تحول و تطور تاریخنگاری اتحاد جماهیر شوروی و جایگاه روسیه در آسیای مرکزی و ایران گفتوگویی تلفنی انجام دادیم که متن آن را در ادامه میخوانید. اتابکی، استاد تاریخ اجتماعی و پژوهشگر ارشد در پژوهشکده بینالمللی تاریخ اجتماعی وابسته به آکادمی سلطنتی هلند است. حوزه مطالعات او تاریخ اجتماعی، تاریخ فرودستان، تاریخ کار و کارگری و تجدد و نوسازی در قلمرو جغرافیایی خاورمیانه، قفقاز و آسیای مرکزی است. از اتابکی تاکنون آثار پرشماری به زبانهای فارسی، انگلیسی و روسی منتشر شده از جمله «تجدد آمرانه؛ جامعه و دولت در عصر رضاشاه»، «دولت و فرودستان؛ فراز و فرود تجدد آمرانه در ترکیه و ایران»، «آذربایجان در ایران معاصر» و «فتادگان در گردباد، یا کارنامه و زمانه ایرانیان اتحاد جماهیر شوروی».
*نگاه کلی شما به تاریخنگاری چیست؟ تاریخنگاری اتحاد جماهیر شوروی چه ویژگیهای عمدهای داشت؟
نخست اشارهای داشته باشم به گفتهای از جورج اورول که در کتاب 1984 آورده. اورول میگوید کسی که گذشته را کنترل کند آینده را در دست دارد و کسی که حال را کنترل کند گذشته را در دست دارد. این پردازش گذشته که قرار است خورند و پسند امروز یا آینده باشد، فرایندی است همراه با یک حافظهسازی و فراموشی گزینشی. این موضوع فقط درمورد تاریخنگاری اتحاد جماهیر شوروی صادق نیست و درباره بسیاری از تاریخنگاریهای ملی یا حتی غیرملی هم مصداق دارد.
تاریخ که به داوری من یک «علم»، البته نه همسنگ علوم طبیعی است، گفتمانی را به قالب میریزد که برای امروز معنای ویژهای دارد. اگر تکثر نگاهها و رهایی از قیدوبندهای آرا و عقاید و ایدئولوژیهای از پیش بههمبافته وجود داشته باشد، آنگاه میتوانیم گونههای غنیتری از گذشته را برای امروز به دست دهیم. مورخ از منظرهای متفاوت به گذشته نگاه میکند و این تکثر نگاهها گذشته را بسیار رنگارنگ میکند.
این یعنی گذشتن از آن چیزی که من در کارهای خودم درباره تاریخنگاری از آن به گذار از ذاتباوری نام میبرم. رسالهای هم در این زمینه منتشر کردهام که نخست به زبان انگلیسی آمد و بعد به همت خانم ترانه یلدا به فارسی ترجمه و منتشر شد.
عنوان این رساله «فرای ذاتباوری» (beyond essentialism) است. در آن بحث که اتفاقا به آسیای مرکزی و ایران هم پرداختهام، آوردهام که چگونه مورخ اگر تختهبند آرا و عقاید ایدئولوژیک نباشد و عاملیت را در انحصار یک گروه یا یک نهاد نداند، میتواند به تصویری زیباتر، روشنتر، دقیقتر و همهسونگرتر از گذشته برود. به هر صورت ذاتباوری، نابرابری و بهحاشیهراندگی را در تاریخنگاری مطرح میکند. اگر بخواهیم از ذاتباوری بگذریم باید این تکثر و تنوع را ببینیم.
در اینجا به رویدادی اشاره میکنم تا روشن شود مصداق این بحث چیست و چگونه نگاه میکنم. در 18 مه 1898 یعنی دو سال پس از اشغال خانات خوقند، دو هزار نفر به یکی از پایگاههای روسیه در وادی فرغانه در اَندیجان حمله کردند. رهبرشان هم کسی بود به نام «دوکچی ایشان». از آن رویداد در تاریخ به نام خیزش یا واقعه اندیجان 1898 نام برده شده است. از آن واقعه یا خیزش ما چه روایتی داریم؟ روایت نخست، روایت روسیه تزاری است که از سوی ترنتیف مطرح میشود و آن را حرکت اعتراضی خشکاندیشانه یا تعصب دینگرایانه گروهی مرتجع میخواند. بعد به دوران اتحاد جماهیر شوروی میرسیم، در دایرهالمعارف چاپ 1926 با درنظرگرفتن سویه دینی این حرکت، از آن به عنوان اولین اعتراض مردم آسیای میانه علیه امپریالیسم روس نام میبرد. بعد میرسیم به چاپ 1950 دایرهالمعارف شوروی که در آنجا آمده خیزش اندیجان علیه فئودالیسم محلی و استعمار تزاری بود. میبینیم اینجا فئودالیسم هم وارد روایت میشود. بعد میرسیم به دایرهالمعارف شوروی چاپ 1956، که در آن آمده است خیزش اندیجان با هدف بازگشت به ارتجاع خانات آسیای میانه و در تقابل با منافع طبقاتی زحمتکشان آن دیار بود. اجازه
دهید بروم به یک رساله دیگر در 1965 که هنوز در دوران شوروی است، میگوید خیزش اندیجان به دست متعصبان دینی و مرتجعان پاناسلامیست شکل گرفت.
در تاریخنگاری امروز جمهوری ازبکستان بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دو خوانش از رویداد اندیجان 1898 وجود دارد. یکی این رویداد را یک خیزش ملیگرایانه غیردینی علیه استعمار روس و دیگری آن را خیزشی دینی میداند. میبینید، واقعهای اتفاق افتاده و در دوران حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی بسته به جایگاه این نظام، چه خوانشهای متفاوت و متعددی از آن در دست داریم. در کارهایم در زمینه تاریخنگاری اتحاد جماهیر شوروی به نمونههای بسیار دیگری از این تفاوتها در روایت گذشته پرداختهام. از این بحث در این گفتوگو میگذرم فقط خواستم بگویم مصداق حافظهسازی و فراموشی گزینشی در مورد تاریخنگاری اتحاد جماهیر شوروی و روسیه تزاری چیست.
این موضوع در مورد تاریخنگاری آن دیار است و شما میتوانید آن را به تاریخنگاری ایران، تاریخنگاری ترکیه و کشورهایی از این دست بسط دهید و همسنگیهای بسیار چشمگیری را به خصوص در تاریخنگاری دو صد سال اخیر این کشورها ببینید. به ویژه در مورد کشوری مثل ایران که در همین دو صد سال و خصوصا در صد سال گذشته شاهد تغییرات بسیار چشمگیری در فضای سیاسی بود و به تبع آن تاریخنگاریاش هم دستخوش این تغییرات شد.
*نگاه نظری به تاریخنگاری در دوره استالین چه تغییری پیدا کرد؟
در اتحاد جماهیر شوروی از زمان انقلاب روسیه به این سو شاهد تفاوتهایی در نگاههای نظری به تاریخنگاری هستیم. به برخی از این خوانشها اشاره کردم. مثلا در اوایل دوره اتحاد جماهیر شوروی این بحث مطرح شد که آیا آن تحولاتی که جوامع غربی یا شمال روسیه تزاری گذراندند، همسنگ تحولات جنوب است. یعنی آیا بر اساس دادههای مارکسیسم، آن پنج وجه تولید -دوران کمون اولیه، دوران بردهداری، دوران فئودالیسم، دوران سرمایهداری و دوران کمونیسم- آنطور که در غرب وجود داشته در مورد شرق هم مصداق دارد؟ آیا شرق هم این دورههای تاریخی را حداقل تا پیش از سرمایهداری گذرانده است؟ آیا در شرق مثلا در آسیای میانه، قفقاز، ایران، هند و... فئودالیسم داریم یا نه؟ این بحثی بود که پیشتر مارکس و انگلس به آن پرداخته بودند و وجه تولید آسیایی را به عنوان وجه تولیدی متفاوت از فئودالیسم برای بسیاری از جوامع شرق، مطرح کرده بودند. این بحثها در شوروی بعد از انقلاب هم جاری بود تا اینکه از سال 1927 کار به جای باریک کشید و با آغاز دوران سلطه بلامنازع استالین، دولت شوروی نظر بر این داد که بحث وجه تولید آسیایی باید به کناری گذاشته شود: تمام جوامع انسانی از
جمله جوامع شرق، آسیای جنوب شرقی، آفریقا، آمریکای لاتین و هر جای دیگر بر اساس همان پنج وجه تولید انکشاف پیدا کردهاند و همین و بس. اگر کسی از این نظر عدول میکرد و نامی از وجه تولید آسیایی میبرد، باید عقوبتی جانفرسا را انتظار میکشید. بنابراین این بحث از 1927 ممنوع شد و نوعی نگاه غایتمند بر اساس همان دادههای خودشان شکل گرفت که جوامع انسانی روبهرشد به ترتیب از کمون اولیه به بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری و در نهایت به سوسیالیسم-کمونیسم میرسند. حالا اگر به دوران سرمایهداری نرسیدند هم با حمایت برادر بزرگ از رویش میپرند و گذر میکنند ولی در کل باید همین باشد. به همین دلیل نسلی از مورخان آمدند که شروع کردند به پژوهش درباره تاریخ دور و نزدیک این قلمرو و حوزه جغرافیایی و در پی یافتن وجه تولید فئودالی در آسیای مرکزی یا همسایگان آسیای مرکزی روان شدند. مکتب تاریخنگاری خودشان را هم داشتند به نام مکتب تاریخنگاری غایتمند(teleological history). البته تحولات دیگری نیز در دوران جنگ جهانی دوم در تاریخنگاری شوروی رخ داد و از جمله کشف گذشته درخشان آن سرزمین که اگر از پی انقلاب اشاره به آن نه مایه افتخار، بلکه
موجب سرافکندگی و بیزاری بود، حال با حمله آلمان به روسیه، تاریخنگاری وقت شوروی از فرزندان سرزمینی یاد میکرد که همیشه پاسدار مام وطن بودند و عاملیتشان افتخارآفرین. البته اینگونه تاریخنگاری عمری کوتاه داشت و با بهپایانرسیدن جنگ، نه یکباره بلکه بهتدریج رنگ باخت، اما هیچگاه از میان نرفت.
*انگیزه شما از انتخاب این کتاب خاص برای ترجمه چه بود؟
کتاب برگهایی از تاریخ مناسبات روسیه و ایران را میگوید. من منانف، نویسنده کتاب را از نزدیک میشناختم. او مورخ شوروی به تمام معنا بود و این کتاب نمونه بسیار روشنی از تاریخنگاری اتحاد جماهیر شوروی است. من با کارهای پیشینیان او آشنا بودم و این سیاق تاریخنگاری برای من نو نبود. اما آنچه برایم به جد در انتخاب این کتاب مطرح بود، مسئله دادههای این کتاب بود که برای بسیاری از پژوهشگران ایرانی تازه است. کتاب با بهرهبری از منابع روسیه تزاری و اتحاد جماهیر شوروی تنظیم شده است.
غنایی که در دادههای کتاب وجود داشت و حجم این دادهها برای ما ارزشمند است. بنابراین اگر بخواهم به صورت موجز به شأن ترجمه این کتاب اشاره کنم این است که این ترجمه نخست با هدف آشناکردن خوانندگان ایرانی با دادههای آرشیوی اتحاد شوروی و روسیه تزاری از روابط اقتصادی ایران با روسیه تزاری انجام شد و دوم آشناکردن اهل تاریخ و بهویژه مورخان جوان با نحله تاریخنگاری شوروی. البته گفتنی است که مدعی نیستم من پیشکسوت آشناکردن ایرانیان با این نحله تاریخنگاری بودهام. پیشتر از من نیز کسانی کارهای ماندگار پژوهشگران شوروی را از پیگولوسکایا، ستریوا، یابوسکی، بلنیتسکی و ایوانف گرفته تا پطروشفسکی به فارسی ترجمه کرده بودند. به همت و برکت این ترجمهها در دهه 1340 و اوایل دهه 1350 ایرانیان با آثار تاریخنگاری شوروی آشنا شدند. من مروری بر این آثار را در کارهایم که به فارسی نیز ترجمه شده، از جمله «ایرانشناسی سرخ» یا «چپ نو و تاریخنگاری: از کهن تا نو» به دست دادهام. اینک هم خوشحالم که استقبالی که از ترجمه کتاب منانف شد، ناشر محترم را به چاپ دوم کتاب رهنمون کرد.
*روسیه تزاری از چه زمانی وارد منطقه آسیای میانه و شمال شرق ایران شد؟
روسیه تزاری در قرن نوزدهم میلادی قلمرو جغرافیاییاش را گسترش داد، همانطور که امپراتوریهای دیگر گسترش دادند.
پیشتر از روسیه، بریتانیا این کار را کرد و خود را تا هند رساند. روسیه هم تلاش میکرد پابهپای امپراتوریهای روبهرشد آن زمان قلمرو جغرافیایی خود را گسترش دهد و به گونهای هم به توازن نیرو و قلمرو با بریتانیا در شرق رسیده بود. هرکدام از این قدرتها نفوذ حوزه اقتصادی، سیاسی و جغرافیایی خود را تعیین کرده بود و تلاش میکرد منافع دیگری را تهدید نکند. اما در مورد روسیه اتفاقاتی افتاد که سبب شد این نگاه را به شرق تغییر دهد. از سال 1552 میلادی که کازان (پایتخت امروزی جمهوری تاتارستان جمهوری فدراتیو روسیه) به دست سپاهیان روس اشغال و ضمیمه روسیه شد، 500 سالی طول کشید تا روسیه خودش را به جنوب بکشاند. روسیه در قرن نوزدهم با تقابل و جنگهای پیاپیای که با امپراتوری عثمانی داشت توانست قدرتش را در شمال قفقاز بیشتر کند. در آغاز قرن نوزدهم میلادی نخست رو به قفقاز و جنوب قفقاز کرد و در دو نبرد بسیار تأثیرگذار در تاریخ، ایران را شکست داد و سرزمینهای شمال رود ارس را از ایران گرفت و خودش را به رود ارس رساند.
این پروژهای بود که روسیه در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی دنبال کرد و خیال داشت حتی جلوتر هم بیاید و خودش را به خلیج فارس برساند اما جنگهای 1853 تا 1856 کریمه مانع شد. بعد از این دوره روسیه دیگر در جنوب دست از کشورگشایی برداشت. اما یک اتفاق دیگری آن زمان افتاد که برای روسیه بسیار مهم بود. یکی از بخشهای مهم صنایع روسیه در قرن نوزدهم میلادی، صنعت نساجی بود.
نساجی اصولا یکی از صنایع بسیار مطرح آن زمان جهان بود. بریتانیا و روسیه صنایع نساجی داشتند. این امپراتوریها پنبهای که به عنوان مواد خام صنعت نساجی لازم داشتند عمدتا باید از آمریکا وارد میکردند. اما در میانه قرن نوزدهم (1860 -1862) جنگ داخلی آمریکا رخ داد و برای دورهای صادرات پنبه از آمریکا به روسیه و بریتانیا متوقف شد. این بحث را در کتابم درباره آسیای میانه (Post-Soviet Central Asia) مفصل توضیح دادهام. هرکدام از این امپراتوریها تلاش کردند برای منابع طبیعی خودشان جایگزینی پیدا کنند. آن موقع این بحث در دولت روسیه تزاری درگرفت که چه کنیم. محافل اقتصادی و مالی روسیه اشاره داشتند که نمونههایی از سرزمینهای حاصلخیز در جنوب روسیه و آسیای مرکزی به ویژه در وادی فرغانه وجود دارد که در آنها پنبه خوب عمل میآید. گفتند برویم آنجا را بگیریم تا بتوانیم خودکفا شویم. وزارت جنگ روسیه اما نگران تقابل با بریتانیا بود که در هند حضور داشت و میگفت نباید نزدیک بریتانیا شویم و رودررویی با بریتانیا در منطقه کار خطرناکی است. ولی به هر صورت سرآخر اهل اقتصاد برنده این مناقشه شدند و دولت امپراتوری تزاری روسیه به جنوب لشکرکشی کرد و این منطقه را به دست آورد. در 1864 با چیمکنت شروع کرد. در 1865 تاشکند را گرفت. آن موقع سه خانات داشتیم؛ خوقند، بخارا و خیوه. نخست خوقند را در 1866 گرفت. بعد با بخارا وارد جنگ شد و آنجا را تحتالحمایه کرد. بعد خیوه را در 1873 گرفت. بعد سراغ ترکمنها رفت و مرو را اشغال کرد و تا 1890 خودش را به کوههای پامیر بدخشان در مرز افغانستان رساند. از نظر اقتصادی بخش چشمگیر در این منطقه وادی فرغانه بود. تخم پنبه آمریکایی را آوردند آنجا کاشتند و محصول بسیار خوبی به بار آمد و وادی فرغانه شد بهشت طلایی اقتصاد رو به توسعه روسیه تزاری. در سال 1888 میزان پنبهکاری در وادی فرغانه 82 هکتار بود و در سال 1916 به یکمیلیونو 300 هزار هکتار رسید؛ رشدی بسیار چشمگیر.
در همین زمان روسیه تلاش کرد محدود به قلمرو خود در وادی فرغانه و آسیای میانه و بخارا و خوقند و خیوه و ترکمن نماند و از آنجا هم پایینتر بیاید، به خراسان ایران. روسیه رابطه تنگاتنگی با خراسان برقرار کرد و تلاش کرد دشتهای شرقی ساحل دریای مازندران و روستاهایی را در خراسان داشته باشد و جماعت روس را آنجا ساکن کند و سرزمینهایی را در شرق و شمال گرگان به زیر کشت پنبه درآورد. این داستان آمدن روسها از میانه قرن 19 به دلیل جنگ داخلی ایالات متحده آمریکاست. وقتی من این را میگویم همه تعجب میکنند، ولی میبینید که گلوبالیسم یا جهانگیرانی آن زمان نیز وجود داشته و اتفاقی که آن سوی دریای آتلانتیک پیش آمده یعنی جنگ داخلی آمریکا تأثیرش را در اشغال سرزمینهای تازه این سو در آسیای میانه و ایران میگذارد.
*بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تاریخنگاری در جمهوری فدراتیو روسیه و کشورهای تازهاستقلالیافته چه سمتوسویی پیدا کرد؟
از پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و استقلال سرزمینهای جنوب اتحاد شوروی (پنج کشور در آسیای مرکزی: تاجیکستان، ازبکستان، قرقیزستان، قزاقستان و ترکمنستان و سه کشور در قفقاز: ارمنستان، گرجستان و آذربایجان)، قرار بر این رفت تا کشورهای تازه به استقلال رسیده، تاریخ ملی خود را داشته باشند، تاریخی که در کتابهای درسی عامل هویتبخشی به شهروندان این سرزمینها باشد. در آسیای مرکزی نمونههای بسیاری از این تلاش را میتوان سراغ گرفت که من در مقالات متعددی به آنها پرداختهام. در این تاریخنگاری ملی، اسماعیل سامانی نماد هویت ملی تاجیکان شد و تیمور لنگ شولای پدری ازبکان را به تن کرد. پیکرههای اسماعیل سامانی و تیمور لنگ جای مجسمههای لنین را در تاجیکستان و ازبکستان گرفت و عکسهایشان بر تمبر پستی و اسکناسهای ریز و درشت نشست. همین فرایند تاریخپردازی را در آذربایجان، ارمنستان و گرجستان داریم. من این موهبت نصیبم شد که در فاصله سالهای 1992 تا 1998 در بسیاری از نشستهایی که در این کشورها درباره تاریخنگاری ملیشان برپا شد، دولتی و غیردولتی، شرکت کنم. شاهد و ناظر. بسیاری از دوستان مورخ این سرزمینها را از پیش میشناختم، وقتی به
آسیای مرکزی و قفقاز سفر میکردم محبت میکردند و اجازه میدادند من در جلساتشان به عنوان مستمع آزاد حضور داشته باشم. ساکت مینشستم و فقط گوش میکردم. اما برای من بسیار آموزنده بود، اینکه چگونه شما یک کشور میسازید، یک چارچوب جغرافیایی میسازید و بعد قرار است تاریخ این کشور را بنویسید و بگویید تاریخ ما از کجا شروع شد و ما میراثدار چه چیزی هستیم.
تنوع قومی در این کشورها مشکلات تاریخی فراوانی ایجاد میکند. مثلا آن نگاهی را که ازبکها به تیمور دارند و او را به عنوان نماینده هویت تاریخی خودشان میدانند، تاجیکها ندارند و از آن سو تاجیکها رو میکنند به اسماعیل سامانی و پیکره بسیار بزرگ اسماعیل سامانی در قلب دوشنبه جای مجمسه لنین را میگیرد. ترکمنها دربهدر دنبال هویت و شخصیتی از گذشتهشان هستند که بیاید و نمادی از هویتشان بشود. مختومقلی شاعر چنین نقشی برایشان میگیرد و برای قرقیزها این ماناس است که سند هویت ملیشان میشود. همسنگش در قفقاز هم بود مثلا جایگاه حزب مساوات و محمدامین رسولزاده در تاریخ معاصر جمهوری آذربایجان، جایگاه داشناکها در جمهوری ارمنستان، جایگاه مشنویکهای گرجی در تاریخنگاری معاصر گرجستان و از این دست. این یکی از شنیدنیترین و زیباترین تجربههایی بود که من خود شاهدش بودم و هنوز هم این فرایند به نظر من تمامشده نیست. هنوز هم مثلا وقتی که ازبکها میخواهند به واقعه اندیجان بپردازند، آن دو گرایش بسته به اینکه چه کسی در حکومت است، تغییر میکند. زمان اسلام کریموف تاریخنگاری رسمی به جد مخالف بود که به خیزش 1898 اندیجان هویتی دینی
ببخشد چون دولت نوبنیاد ازبکستان با گروههای تندرو اسلامی در ازبکستان مشکل داشت. این گروهها بعدا همکار طالبان و حکومت اسلامی سوریه و شامات شدند. کریموف به شدت نگران حضور این گروهها بود و بنابراین در خوانش گذشته تلاش میکرد نقش اهل دین را به نوعی تقلیل دهد. به همین خاطر بیشتر روی جنبه ملی و میهنی و ضداستعماری خیزش اندیجان تکیه میکرد. همان زمان بودند البته گرایشهای دینی در ازبکستان که خیزش دوکچی ایشان را با صفت دینی میستودند. شما با یک دوجین از این مشکلات در تاریخنگاری امروزه ایران هم روبهرو هستید که همچنان ماندهاند با گذشته دور-گذشته نزدیک به کنار- چگونه کنار بیایند.
در جمهوری فدراتیو روسیه داستان چیز دیگری است. در دوران یلتسین و نخستین سالهای پوتین تلاش شد گذشتهای بسیار درخشان از امپراتوری تزاری روسیه به دست داده شود که گویا به دلیل انقلاب 1917 بلشویکها، این امپراتوری رو به گسترش و بسیار شکوهمند پایان گرفت و هر بلیهای بر سر این کشور آمده سبب سازش بلشویکها بوده است. این دوره نخست در تاریخنگاری روسیه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود. از دوره دوم پوتین تحولی در تاریخنگاری جمهوری فدراتیو روسیه رخ داد. حالا دوران شوروی آرامآرام به عنوان تجربهای که نمیشود از آن گذشت در تاریخنگاری روسیه جا خوش کرد: شوروی کشوری بوده که به عنوان ابرقدرت یک دوره تاریخی جایگاه بسیار والایی داشته و باید حفظ و به دیده گرفته شود و جمهوری فدراتیو روسیه میراثدار اتحاد جماهیر شوروی باشد.
در همین انتخابات اخیر که اسم رفراندوم به آن دادند یکی از مفاد اصلاحیه قانون اساسی این بود که جمهوری فدراتیو روسیه میراثدار ارزشها و دستاوردهای اتحاد جماهیر شوری است. اگر در سالهای پیش به راحتی میشد درباره تصفیههای استالینی و جنایاتی که در سالهای 1930 در آن کشور انجام شد پژوهش کرد، اینک دستیابی به منابع بسیار مشکل شده است.
خود من با همکارم خانم لانا راوندی در این زمینه پژوهش کردیم و به آرشیوها دسترسی داشتیم و کتاب چاپ کردیم ولی کمکم نقد دوران استالین در شوروی محدود و محدودتر شد و دسترسی ما به آرشیوها کمتر. بنابراین میبینیم که این موضوع پیامدهایی هم برای پژوهشگران دارد. پرونده تدوین تاریخ ملی در کل جمهوری فدراتیو روسیه و سرزمینهای بجامانده از فروپاشی اتحاد شوروی همچنان باز است.
ما با جنبشی روبهرو بودیم که در سال 1991 نقطه پایانی گذاشت بر کارنامه 74ساله یک نظام؛ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی. در دوران دوم زمامداری پوتین، او به صراحت مدعی شد که یکی از فاجعهبارترین وقایعی که در قرن بیستم پیش آمد، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود. خودش یکی از کارگزاران امنیتی آن نظام و برکشیده آن نظام بود و همیشه با تلخی از این فروپاشی یاد کرد. او مدعی بازگرداندن جایگاه ازدسترفته اتحاد جماهیر شوروی در عرصه روابط بینالملل است، در هیئت یک ابرقدرت و نه یک قدرت منطقهای. پوتین خود را میراثدار آنچه از دوران شوروی به جا مانده یا باید به جا بماند، میداند. خوب نگاه کنید، لنین همچنان در میدان سرخ مسکو غنوده است.
منبع: روزنامه شرق
دیدگاه تان را بنویسید