فرزاد خوشدست، کارگردان فیلم «خط باریک قرمز»، در گفتوگو با «اعتمادآنلاین»:
مسئولان ما قدر «خط باریک قرمز» را نمیدانند
کارگردان «خط باریک قرمز» میگوید مادری که «میلاد» (یکی از شخصیتهای فیلم) را نجات و رضایت داد بعداً تماس گرفت و گفت وقتی میلاد از زندان بیرون آمد، احساس کرده بچه خودش بازگشته است. او روح بخشش را از این فیلم گرفت. تسری این بخشش در جامه ما لازم است.
اعتمادآنلاین| سحر آزاد - بخشش یا اعدام؟ هرچند این پرسش تازهای نیست اما میتوان نتایج یکی از آنها را یعنی بخشش را در فیلم « خط باریک قرمز » که این روزها در سینماهای هنروتجربه در حال اکران است دید.
فرزاد خوشدست، کارگردان « خط باریک قرمز » که با فضای زندانها بیگانه نیست و پیش از این هم فیلمهایی در این زمینه ساخته، این بار به سراغ یک گروه مجرم نوجوان در یک زندان میرود که به کمک چند مربی بازیگری تصمیم میگیرند یک نمایش را روی صحنه ببرند و ناگفتههای زندگی خود را از این طریق بیان کنند تا اگر نمایش موفق بود، به این بهانه و برای اجرا در جشنواره بینالمللی تئاتر فجر از زندان خارج شوند؛ اما تعدادی از آنها برای روز اجرا، نقشه فرار میکشند…
او در این فیلم با مشورت از روانشناسان و حضور هنرمندانی همچون توماج دانشبهزادی در کنار فرهاد اصلانی، هنگامه قاضیانی، امیر دژاکام، افشین هاشمی، آرش آبسالان و یاسر خاسب داستان زندگی این نوجوانان را به تصویر میکشد و معتقد است اگر به انسانی جایگاه و شخصیت بدهید، او از آن حفاظت میکند و به همین دلیل میکوشد تا از لقبهایی که پیش از این داشته فرار کند.
« خط باریک قرمز » منتخب بیست و چهارمین جشنواره فیلم پوسان در کره جنوبی، برنده جوایز بهترین فیلم هنروتجربه، بهترین فیلم با موضوع آسیبهای اجتماعی و جایزه ویژه دبیر جشنواره و بهترین فیلمبرداری از سیزدهمین جشنواره سینما حقیقت شده اما مهمتر از آن حاصل تغییری که در رفتار شخصیتهای فیلم به وجود آمد و در نهایت رها شدن یکی از آنها از اعدام و بخشیده شدن یکی دیگر از آنها، باعث شد خوشدست پایانبندیاش را برای اکران عمومی تغییر دهد. با او درباره این فیلم صحبت کردیم.
***
*در اکران ویژهای که در سینما فرهنگ برگزار شد گفتید: «مهدی به دلیل حضور درخشانش در فیلم «خط باریک قرمز» و تغییر رفتارش بعد از این فیلم، بخشیده شد و یکی از جوایزی که برای فیلم گرفتهاید از سوی داوران و کارشناسان قوه قضائیه بوده است.» آیا صرفاً بعد از ساخته شدن و نمایش فیلم، این دیدگاه در بین مسئولان قوه قضائیه به وجود آمد یا این همکاری پیش از شروع فیلم وجود داشت و آنها به فعالیت گروه شما خوشبین بودند؟
با توجه به اینکه یکی 2 کار دیگر در زندانهای دیگر انجام دادهام، آنها مقداری لطف داشتند و یک اعتماد دوطرفه برقرار بود. از طرف دیگر من هم نسبت به فضایی که قرار بود واردش شوم شناخت داشتم. متاسفانه بعضی وقتها دوستانی که میخواهند در این حوزه کار کنند شرایط کار کردن در زندان را مثل شرایط کار کردن در فیلمهای دیگرشان میپندارند...
*از چه لحاظ؟ چه تفاوتی در این نوع کار کردن وجود دارد؟
وقتی میخواهید وارد یک زندان شوید یک فضای کاملاً امنیتی حاکم است که ورود و خروج را به شدت سخت میکند، تجهیزات تصویربرداری پیچیدگیهای خاص خود را دارد و باید هماهنگیهای لازم انجام شود.
من همه این پروسهها را طی کردهام با این تفاوت که چون قبلاً در این فضا کار کرده بودم 2 طرف شناختی از یکدیگر داشتیم، با این حال عوامل من نیز دچار سردرگمی و استرسهایی شدند؛ از جمله اینکه چگونه باید در این فضا کار کنند و در فضایی که اینقدر امنیتی است چگونه میتوان گروهی تشکیل داد و کار کرد؟
حتی روزهای اول خیلی خوشایند نبود چون برای خود مسئولان زندان هم کمی عجیب بود که چرا اینقدر گروه پرتعدادی داریم، کارمان وقتگیر و تجهیزاتمان زیاد است. آنها عادت کرده بوند چند نفر با یک دوربین کوچک چند تصویر بگیرند اما ما هر روز بیش از یک وانت وسیله و بیش از 15 نفر به صورت ثابت سرصحنه داشتیم.
این تعداد بعضی روزها حتی به بالای 20 نفر میرسید. ورود این افراد و وسایل به آن فضا و راهروها پیچیده بود و ساختار زندان اتاقی را که پلاتوی اصلی بود کلاً به هم ریخته بودیم. اتاقهای بغلی را هم تعطیل کرده و در اختیار ما گذاشته بودند.
در فضای ورزشگاه آنجا، که یکی از بزرگترین ورزشگاههای غرب تهران است، 170 زندانی را جمع کردیم و دکور زدیم. پردههای بسیار عظیمی از سوی محمدرضا محمودی، طراح صحنه و دیگر افراد با جکهای بسیار بزرگ نصب شد. نور آرک خیلی سنگین از سوی گروه فیلمبرداری در فاصلههای مختلف نصب شده بود.
کسانی که این طرح را خوانده بودند میگفتند غیرممکن است که این کار ساخته شود. اتفاقاً دیشب که با یکی از مسئولان سینمایی گپ خصوصی میزدم، گفتم وقتی طرح را به ارگانهایی که در ابتدا دوست داشتم با آنها کار کنم ارائه دادم، میگفتند غیرممکن و پول دور ریختن است چون متوقف میشود. حتی فیلمبردارم آقای پورصمدی بارها میگفت پنج روز دیگر کارمان تعطیل میشود و دیگر راهمان نمیدهند.
همین شوخی جاهایی جدی شده بود و گاهی یکی 2 روز کارمان را برای به هم ریختن فضای زندان تعطیل میکردند، اما باز هم ادامه میدادند و دوستانی که حمایت میکردند تماس میگرفتند و پادرمیانی میکردند. میتوانم بگویم 25، 26 روز که گذشت متوجه شدم اتفاق خاصی در حال روی دادن است؛ یعنی خود بچههای زندانی علاقه زیادی نسبت به کار پیدا کرده بودند....
*کادر اداری زندان یا افراد زندانی؟
منظورم محکومان زندانی است. آنها خیلی دل به کار میدادند و احساس میکردند از رخوت و روزمرگی بیرون آمدهاند. البته کلاسهای نجاری، تراشکاری، معرق و... در زندانها برگزار میشود اما فضای تئاتر در میان آنها علاقهای دیگر به وجود آورد تا روزی که مهمانهایمان هم آمدند. اولین کسی که آمد یاسر خاسب بود و فضا را با نوع کارش دگرگون کرد؛ آن مدل شیطنت و تفریح کردن بین بچهها انرژی جدیدی به وجود آورد.
یاسر از قبل گفته بود که فقط در پلاتو کار نمیکند و من هم سه فضای پلاتو، کوریدور زندان و حیاط زندان را طراحی کرده بودم. هماهنگ کردن آنها کار سخت و نگرانکنندهای بود چون باید این بچهها را در حیاط بیرونی زندان میآوردیم. در فیلم هم میبینیم که دورتادور بچهها را ماموران مختلف احاطه کردهاند اما آنها اصلاً شیطنت بدی نکردند...
*همراه بودند...
بله با ما و یاسر همراه بودند و بعد از آن افشین هاشمی وقتی به عنوان اولین چهره وارد شد و بچهها از این چهرهها انرژی تصویری گرفتند، خیلی بیشتر هماهنگ شدند. یادم است وقتی دوره کاری خانم قاضیانی با ما تمام شد، بچههای کانون دنبال این میگشتند که ای کاش خانم قاضیانی دوباره بیاید و دوست داشتند روز اجرای تئاترشان هم باشد، اما به دلیل اینکه ایشان سر فیلمبرداری در خارج از تهران بود تلفنی با بچهها صحبت کرد.
میخواهم بگویم همراه شدن افرادی که از بیرون به نوبت به ما اضافه میشدند، همانطور که در فیلم میبینید که روی بچهها تاثیر میگذاشت، بر ساختار هماهنگی و ارتباط ما با مسئولان زندان هم خیلی تاثیر گذاشت و آنها هم متوجه شدند احتمال دارد یک اتفاق خوب بیفتد و فیلمی ساخته شود که دوستش داشته باشند.
همین اتفاق هم افتاد و از معاونت فرهنگی قوه قضائیه، از رئیس سازمان زندانهای کل کشور که آقای دکتر جهانگیر هستند، از سردار اشتری رئیس فرمانده نیروی انتظامی و خیلی از مسئولان دیگر تقدیرنامه گرفتم اما آن موقع شاید چنین باوری وجود نداشت. واقعیت این است که گرمایی که در فیلم ذرهذره بیشتر میشود به خاطر اتمسفر موجود بود و با مدیریت اتمسفر به نقطهای که فیلم میخواست برسد رسیدیم.
*با توجه به اینکه الان چنین تجربهای رقم خورده و جایگاه سایکودرام با این فیلم بیشتر مشخص شده و مسئولان قوه قضائیه نیز با چنین تجربهای درگیر شدهاند، آیا امکانی فراهم شده است که برنامههای بیشتری با این محوریت به اجرا درآید و این راه ادامه پیدا کند؟
یک مشکل بزرگ در کشور ما این است که همیشه میخواهیم چرخ را از ابتدا اختراع کنیم. من فرزاد خوشدست بعد از 9 سال کار کردن در فضای زندانها و رسیدن به نقطهای که با خودم گفتم چقدر میخواهم دوربینم را به زندان ببرم و تلخیها را نشان دهم، تصمیم گرفتم کاری کنم که یک اتفاق امیدبخش رخ دهد. تصمیم داشتم به یک زندانی امید بدهم و او آن امید را به جامعهاش بدهد که در این فیلم به آن رسیدم، اما متاسفانه کسی قدر این اتفاق را نمیداند.
مگر ما نمیخواهیم کاهش جمعیت کیفری داشته باشیم؟ مگر نمیخواهیم کار تربیتی روی این بچهها انجام دهیم؟ حدود یک ماهی است که مسئول زندانهای کل کشور تغییر کرده و با اینکه بارها به ایشان پیغام دادهایم و حتی دوستان دیگری که در ارگانهای دیگر هستند پیغام دادهاند که فیلم را ببینند، اما ایشان نیامدهاند فیلم را ببینند. از رئیس جدید سازمان زندانها دعوت میکنم به دیدن فیلم بیایند.
این فضا فقط برای نگهداری مجرم نیست بلکه برای تغییر مجرم هم هست. ما تئاتریهای خوب و درمانگران خوبی داریم که سایکودرام یا تئاتردرمانی را خوب میشناسند. میتوان از این ظرفیت استفاده کرد. من و گروهم بعد از 9 سال کار در زندانها و چهار پنج سال که فقط در مورد «خط باریک قرمز» تحقیق و فیلمبرداری کردیم، تجربههای زیادی داریم. مسئولان ما قدر «خط باریک قرمز» را نمیدانند. مطمئنم 50 سال دیگر تاریخ متوجه آن میشود.
*پایانبندی فیلم با پایانبندی جشنواره متفاوت بود. حتی در یکی از گفتوگوهایتان اشاره کردهاید که ممکن است باز هم به تناسب داستان زندگی شخصیتها تغییر کند. چطور شد تصمیم گرفتید پایانبندی فیلم را تغییر دهید؟
مهمترین نکته سرنوشت میلاد بود. میخواهم همین الان از همه کسانی که در دادگاههای ما پروندهای دارند و طرف شاکی هستند و قرار است محکومی را که روبهرویشان است قصاص کنند بخواهم یک بار فیلم را ببینند. من در همین چند روز گذشته بیش از پنج 6 تلفن و پیغام از خانوادههایی دریافت کردم که قرار است یکی از عزیزانشان چند روز یا چند هفته دیگر اعدام شوند. از من خواستهاند کمکشان کنم اما من نبودم که به میلاد کمک کردم. فیلم «خط باریک قرمز» بود که میلاد را از اعدام نجات داد. پایانبندی جدید فیلم برای آدمهایی است که الان قدرت بخشیدن ندارند.
همین امروز تماسی دریافت کردم از سوی پدری که قرار است شنبه بچهاش دادگاهی و احتمالاً اعدام شود. او التماس میکرد که کمکش کنم. من چه کمکی میتوانم بکنم؟ اما او دستش از زمین و زمان کوتاه است و نمیداند چهکار باید بکند و دست انداخته جلوی افراد دیگر چون فکر میکند میلاد نجات پیدا کرده پس بچه او را هم میتوان نجات داد. وضعیت خیلی هولناکی است.
از خانواده شاکیان خواهش میکنم یک بار «خط باریک قرمز» را ببینند و با مادر شاکی که فیلم را دید و میلاد را از اعدام نجات داد حرف بزنند و بپرسند چرا رضایت داد؟ دوست دارم این خانوادهها متوجه شوند کسی که از روی نادانی مرتکب قتل شده است، اگر رویش کار شود، بسیار بهتر میتوان در جامعه از حضورش استفاده کرد.
مادری که میلاد را نجات داد و رضایت داد بعداً تماس گرفت و گفت وقتی میلاد از زندان بیرون آمد، احساس کرده بچه خودش بازگشته است. او روح بخشش را از این اتفاق و از این فیلم گرفت. تسری بخششی که یک مادر در قبال اعدام میلاد انجام داد در جامه ما لازم است.
پایانبندی جدید این فیلم لازم بود تا بفهمیم میلاد از اعدام نجات پیدا کرده است. نه تنها نجات فیزیکی بلکه نجات روحی یا اینکه بفهمیم علی بعد از آزادی پیش مادرش رفت، ازدواج کرد و یک ماه است که صاحب دختر شده است.
*همراهی چهرههایی که در فیلم حضور داشتند چطور بود؟ از ابتدا به راحتی میپذیرفتند یا اینکه مجبور بودید آنها را با این پروژه همراه کنید؟
درباره شخصیتهایی که قرار بود در فیلم حضور داشته باشند با خانم اسکندرفر صحبت کردم. آن موقع قرار نبود ایشان یکی از تهیهکنندگان فیلم باشند بلکه مشاورم بودند. از ابتدا خانم اسکندرفر گفتند که درباره این موضوع باید آرش آبسالان باشد یا توماج دانشبهزادی به شدت اصرار داشت که یاسر خاسب حضور داشته باشد. البته در کنار خانم قاضیانی گزینه دیگری هم داشتم که به هر دلیلی نشد، اما از حضور ایشان به شدت راضیام.
همچنین از یک سال قبل که قطبالدین صادقی مشاورم بود گفته بود حتماً از حضور فرهاد اصلانی استفاده کنم چون پایاننامه دانشگاهیاش کار با بچههای بهزیستی بوده است و میتواند کمک کند. همین اتفاق هم افتاد و به محض اینکه با ایشان تماس گرفتیم به کار پیوستند.
بعضاً یکسری افراد مثل افشین هاشمی و... را دوست داشتم یکدفعه به کار اضافه شوند چون مواجهه ناگهانی برایم خیلی مهم بود، اما با برخی مانند خانم قاضیانی از شب قبل و سرصحنه صحبت کردیم یا با آقای اصلانی هم یک ساعت پیش از ورود به گروه صحبت کردیم. نمیخواستم همه چیز را از قبل طراحی کنم چون در ساختار این فیلم درست نبود و از همه مهمتر مواجهه ناگهانی از بین میرفت. برای همین هیچکدام شبیه دیگری نیستند.
*مواجهه این هنرمندان بعد از کار با گروه چطور بود؟
در مورد آقای اصلانی به دستیار تدوینم گفتم از ایشان چند فیلم را در کنار هم تدوین کند تا یک فیلم 10دقیقهای شود. صبح روزی که قرار بود ایشان بیایند فیلمهایش را برای بچهها نمایش دادیم. میخواستم بچهها از کاریزمای آقای اصلانی در فیلمهای مختلف ایده بگیرند.
حتی روزهای اول برای بچههای کانون فیلم «قیصر» را نمایش دادم. مشاور روانشناسیام نیز پیشنهاد داد حتماً این کار را انجام دهم. همان روزها فیلم «ابد و یک روز» را نمایش دادم. نوید محمدزاده هم دوست داشت بچهها را ببیند اما سر کار بود. در واقع دوست داشتم آنها یک کاراکتر معتاد منفی را در یک فیلم ببینند و درگیرش شوند. همانقدر که درگیر بهروز وثوقی و نوید محمدزاده شدند، وقتی فیلمهای آقای اصلانی را دیدند درگیر او هم شدند.
وقتی همان آدم مربیشان شد درک و باورپذیری آنها با این کار بیشتر شد و همهشان بدون گریم در کنار فرهاد اصلانی عکس گرفتند. اینها ایدههای مشاوران روانشناسی بود؛ از جمله دکتر پورحسین، ناظرزاده و اصغرنژاد.
*قرار بود از مسیری که بچهها از زندان بیرون میآیند تا به محل اجرا بروند 2 نفر از بچهها فرار کنند، اما این اتفاق نیفتاد. جریان را بعد از فیلم به شما گفتند؟
شب قبل از اجرا در فیلم میبینیم یکی 2 نفر از بچهها وقتی با توماج بحث میکنند و هنوز باور ندارند که قرار است به بیرون از زندان برده شوند میگویند، با چه ضمانتی ما را بیرون میبری که توماج میگوید، خودمان ضمانت میگذاریم. یکی از آنها میگوید، اگر یکی فرار کرد چهکار میکنی که توماج میگوید، آنوقت ما گیر میافتیم. 2 نفر میگویند، خب ما فرار میکنیم. اینها در فیلم بود...
*این جملهها در فیلم بود اما بعد از آن خبر نداریم که چطور شد فرار نکردند. همین موضوع باعث نشد که کار تا حدودی پرخطر شود؟
بله. خیلی زیاد احساس خطر کردم. خانم دری ضیایی مدیرتولید و مجری طرح وقتی شنیده بود که یکی 2 نفر از بچهها گفتهاند میخواهند فرار کنند، از من پرسید که همچنان بر بردن این بچهها به بیرون مصر هستی؟ گفتم بله. او هم گفت، مجوزها را گرفتهایم و برای خروج بچهها مشکل نداریم اما به دلیل فضای کار دوست نداریم تعداد نیروهای امنیتی زیاد باشد.
در جشنواره تئاتر فجر نیز سالنی که با آقای پورآذری هماهنگ کردیم گالری محسن بود و چون فضای آنجا تودرتو بود امنیت بیشتری داشت، اما اگر قرار بود فرار کنند، فرار میکردند. حتی بعداً شنیدم در میان تماشاچیها هم یکی 2 نفر از دوستانشان با چاقو نشستهاند.
واقعیت این است که باید به تاثیر کاری که داشتم انجام میدادم میرسیدم. یکی از این بچهها تلفنم را گرفت و به دوستش که قرار بود فراریاش بدهد گفت که برود. یادم است مدیر گالری محسن نیز برای بچهها از یکی از رستورانهای خیلی خوب غذای خوبی سفارش داده بود و هوا در حال تاریک شدن بود، بچهها مشغول غذاخوردن بودند که این پسر تلفنم را گرفت و به دوستش گفت هنوز یک اجرای دیگر دارد و او برود.
این موضوع نشان میدهد وقتی به آدمی شخصیت میدهی، کاری نمیکند که به او بیشخصیت بگویی. آنها دوست نداشتند یک آدم بزدل، فراری و بیشخصیت صدایشان کنند. او میخواست از این لقبها دور شود چون در فضایی بود که داشت لقبهای خوبی مانند بازیگر، هنرمند و... میگرفت. برایش دست زده بودند و تقدیرنامه گرفت.
وقتی به شما ظلم میشود میخواهید یک کار خشن انجام دهید. اگر به انسانی ظلم نشود، به او جایگاه و شخصیت بدهید، او هم از آن شخصیت محافظت میکند. روز بعد که همان پسر از کانون به من زنگ زد از او پرسیدم، پیشمان نیستی فرار نکردی و گفت، نه چون تا آخر عمرم سرم بالاست. او همان کسی است که یک ماه قبل بچهدار شد.
*فیلم شما در جشنوارههای خارجی زیادی شرکت کرد. نگاه کسانی که با فضای ایران آشنا نیستند وقتی این فیلم را دیدند چطور بود؟
از یک ایتالیایی که در جشنواره «آسیا پاسیفیک» داور یک بخش دیگر بود شنیدم که فیلمم را دیده و گفت جذابیت کار تو این است که در خاورمیانه این کار را انجام دادهای. خاورمیانه در ذهن خارجیها یک معنای کلی را تداعی میکند. برایش خیلی جالب بود که بعد از این قرار است چه اتفاقی بیفتد و مسئولان چه واکنشی نشان میدهند؛ آیا این جریان ادامه پیدا میکند یا نه؟ خب این سوالی است که خود من هم دارم.
دیدگاه تان را بنویسید