سوزِ شرزه «شاره جان» بعد از مرگ سهراب
شاید خیلیها سهراب محمدی را با آهنگ «شارهجان» به یاد میآورند؛ شارهجان روایت جانسوزی است که با صدای سوزناک سهراب بخشی گو اینکه درد فراق را بر دل داغ میزند.
اعتمادآنلاین| شاید خیلیها سهراب محمدی را با آهنگ «شارهجان» به یاد میآورند؛ شارهجان روایت جانسوزی است که با صدای سوزناک سهراب بخشی گو اینکه درد فراق را بر دل داغ میزند. حتی اگر مفهوم کلماتی را که خواننده بیان میکند، ندانی این آواز چنان سوز دارد که وقتی به آن گوش میسپاری انگار روحت را در اقیانوسی از تیغههای یخی گم میکنی و برای یافتنش چارهای نداری جز آنکه در این اقیانوس یخ غوطهور شوی تا شاید روحت را بیابی و نجاتش دهی.
با هر «های شارهجانِ» سهراب، دلت میخواهد بر هر چه فراق است در دنیا، زار بزی. رنگ صدا و لحن ادای کلمات سهراب بخشی آنقدر جانگداز است که هر شنوندهای را به خود جلب میکند و اگر سوز صدای او را احساس کنی شاید این سوال پیش بیاید که چگونه افسانه یا داستانی میتواند از زبان یک خواننده چنان جانکاه روایت شود که تو با هر فریاد «شارهجان» خودت را ناظر بر آن ببینی... چطور این صدا این همه رسانای غم است که مخاطب با شنیدن آن بیدرنگ به قصهای وصل میشود؛ گو اینکه جریانی از قصه به وسیله صدای سهراب بخشی به قلب آدم شوک میدهد... آدم میرود به دشتی بیانتها با کوههایی که دور ماندهاند؛ آن سو شارهجان با لباسهای کرمانجی با لبخندی تلخ و نگاهی بیگاه چرخزنان دور میشود و صدای عاشق که زار و نزار از جدایی شکوِه میکند... .
اما این همه تصویر در صدا چگونه میرقصند؟ چگونه سهراب بخشی با روایت یک قصه بر جان شنونده آتش میزند؟ آیا اگر هر کس دیگری این آواز فراق را سر دهد باز هم با این همه تصویر روبهرو میشویم؟ خیلیها «شارهجان» را خواندهاند اما خوانش سهراب بخشی چه فرقی با دیگران دارد که اینگونه سوزناک و ماندگار است؛ شاید چیزی که سهراب بخشی و صدای او را متمایز میکرد، رفتن در تار و پود قصه بود. سهراب بخشی با آوازش درد فراق میکشید... لباس رزم میپوشید...
صدای سهراب بخشی از حنجره او نه، از دلش برمیآمد و همین او را از دیگران ممتاز میکرد؛ او در دل قصه از زبان قهرمانان زمزمه میکرد یا فریاد میکشید. اما او نیز همچون بخشیهای دیگر در حالی از دنیا رفت که نه تحت پوشش بیمه بود و نه آن چنانکه باید و شاید حق مادی و معنوی او به جا آورده شد و همان طورکه اطرافیانش گفتهاند در خانه او نیز روی همه باز بود، آمدند ضبط کردند، آرشیو کردند بیآنکه خود را ملزم به دادن حقوق او بدانند... بیمهریهایی که دیگران بر او روا داشتند و سهراب بخشی نیز بیهیچ گله و شکایتی با خوی متواضعانه خود فقط از آنها گذشت و دم برنیاورد؛ اگر ساز زد درباره هزینه نوازندگی و خواندنش هیچگاه قرارداد چنین و چنانی نبست چراکه معتقد بود، هنرش را نباید بفروشد و برخی بیآنکه به تواضع او احترام بگذارند از روح بخشیگری او استفاده سوء کردند؛ سهراب بخشی نیز یکی از بخشیهای انگشتشماری بود که بر هنر او ستم روا شد و دم برنیاورد و او نیز همچون تمام بخشیها بیآنکه حقش ادا شود، درگذشت و صدای ساز و آوازش مانا شد. هر کدام از بخشیها که از دست میروند، گنجینه عظیمی از هنر به خاک سپرده میشود و هر بار دست میگزیم که میتوانست چه شود و چه شد و همچنان روایت نوشدارو بعد از مرگ سهراب تکرار میشود... حالا با اشک، شارهجان سهراب را با گوش دل میشنویم و به لبخندهای گاه و بیگاه با حسرت خیره میشویم و با صد افسوس از فراق شکوه میکنیم و این اشکها همان نوشدارویی میشوند که دیگر بعد از مرگ سهراب است؛ حالا شارهجان سوزناکتر شده و صاحب آواز نیز خودش در دشت و میان کوهها دورتر و دورتر میشود؛ اگرچه سهراب بخشی هیچگاه برای چیزی متوقع نبود اما تا ابد داغ سهرابها بر دل هنر ایران خواهد ماند... . سهراب محمدی معروف به سهراب بخشی در سال 1317 در آشخانه واقع در شهرستان مانه و سملقان به دنیا آمد.
او از کودکی نواختن دوتار و خواندن شعرهای محلی را آغاز کرد؛ سهراب بخشی از آخرین بخشیهای خودبند کرمانج شمال خراسان بود و مدرک درجه یک هنری داشت و در 22 مرداد ماه 1399 درگذشت. با رضا محمدی فرزند او گفتوگویی داشتم که متن آن را در ادامه میخوانید.
*سهراب محمدی یکی از بخشیهای خودبند خراسان بود. این هنر در خانواده و اجداد شما نیز جایگاه ویژهای دارد، اولین استاد یا اساتید ایشان چه کسی یا کسانی بودند؟
مرحوم سهراب بخشی ساز و آواز را به طور جدی از 14 سالگی زیر نظر پدر و عمویش محمدحسین بخشی و حسن بخشی شروع کرد و ایشان هفتمین نسل از این خانواده بود که ساز و آواز را سینه به سینه میآموخت البته شاید جالب باشد که بگویم ایشان سواد خواندن و نوشتن هم نداشت؛ صدای ایشان از نظر رسایی منحصر به فرد و دلنشین بود.
*سهراب بخشی مقامها را چطور اجرا میکرد؟ دقیقا مثل پدرش؟
مرحوم سهراب محمدی میگفت: «همه آهنگهایی که الان خوانده میشود مثل همین «شارهجان» را پدر من هم میخواند.» اما ایشان- پدرم- سبک خواندن را نسبت به زمان و چیزی که مد نظر خودشان بود، تغییر داد و با تغییر دادن و کم و زیاد کردن شعر و نسبت به داستانی که پشت مقام بوده، اجرای متفاوتی داشت.
در واقع پشت همه این مقامها، داستان واقعی بوده است و برخی از آنها نیز مربوط به دوره غارتی میشوند که از هر سو مرزها محکم نبوده و غارت نصیب مردم میشده؛ برخی هم قصههایی مربوط به دوره سردارهای ما مثل سردار عیوض، ججوخان و رشیدخان بوده است.
*سهراب بخشی چگونه هنر خود را که از نسل پیش از خود آموخته بود به نسل بعد آموزش میداد و سبک آموزش ایشان به هنرجویان به چه شکل بود؟
ایشان موسیقی را همانطورکه یاد گرفته بود، سینه به سینه آموزش میداد. اگر کسی برای آموزش به او مراجعه میکرد، شرط داشت در واقع به شرط خواندن، نوازندگی را آموزش میداد؛ چون معتقد بود اگر خواندن کنار نوازندگی نباشد، بخشی لال است. بخشی لال یعنی کسی که ساز میزند ولی آواز نمیخواند. به کسی که دوتار تنها میزد و تقاضای آموزش داشت، میگفت اول باید بخوانی و سازت هر چیزی را که از زبانت درمیآید، تکرار کند و زبانت نیز آن چیزی را که از سازت خارج میشود، تکرار کند وگرنه با هم سازگار نمیشوند.
*هیچ وقت درباره اینکه چه میشود که صدا سوز پیدا میکند یا مقامی چطور آن طورکه باید اجرا شود، صحبتی شده بود؟
پدرم همیشه هم میگفت: «وقتی میخواهی مقامی را اجرا کنی، خودت را بگذار جای سوژه آن مقام، چشمهایت را ببند و کاری نداشته باش که چند نفر مخاطب داری و خودت به بحر آن قصه برو، حس کن همان شخص هستی و آن بلا سرت آمده مثلا از بیابان آمدهای و دیدهای که خانهات را آتش زدهاند یا معشوق تو را بردهاند و... ببین حس آن مقام چیست و با آن حس اجرا کن. اگر توانستی این کار را بکنی، اثر و کار تو گل میکند ولی اگر بخواهی حواست پرت شود و دستت یک جا باشد و ذهنت یک جای دیگر هیچ نتیجهای نخواهی گرفت.»
از سویی علاوه بر اینکه کسی در بحر کار غرق شود، سختیهایی که در گذشته نیز کشیده در خروجی نهایی اثرش دخیل است و پدرم به گفته خودش سختیهای بسیاری را متحمل شده بود.
*خیلی وقتها که از بخشیها و هنرمندان فولک صحبت میکنیم متاسفانه شاهد کاستیهایی از جنس عدم رعایت حقوق مادی و معنوی نسبت به آنها هستیم؛ حتی بسیاری از هنرمندان فولک پوشش بیمهای درستی هم نداشتهاند؛ آیا ایشان هم با چنین بیمهریهایی مواجه بود؟
ایشان هم تحت پوشش بیمه نبود. متاسفانه اکثرا حقوق مادی و معنوی رعایت نمیشود. مثلا در برنامهای که به صورت خصوصی به مدت حدود 20 روز در کیش برگزار شد پس از پایان برنامه بدون پرداخت هیچ گونه هزینهای آنها را رها کردند به طوری که ایشان با اندک پولی که داشت به زحمت خود را به مشهد رساند و آنجا با قرض گرفتن مبلغی از آشناها به شهر خود بازگشت، حال بماند که در مدت اقامتشان هم هیچ رسیدگی به آنها نشده بود.
خیلیها آمدند و برنامه از ایشان ضبط کردند اما حتی یک نسخه از همان را به خودمان ندادند چه برسد به حقوق مادی و معنوی؛ حتی گاهی برای ضبط برنامه با هزینه خودمان میرفتیم و نیمه شب از ما تشکر میکردند و خداحافظ! البته راستش پدرم هیچ وقت گله نداشت و نسبت به این بیمهریها گذشت داشت.
*اگر بخواهید ویژگیهای رفتاری در زندگی هنری سهراب بخشی را که هم پدر شما بود و هم استاد شما، برشمرید؛ آنها چه هستند؟
ایشان به سازشان خیلی احترام قائل بودند و میگفتند، ساز را روی زمین نگذارید و هیچ وقت هم سازشان را روی زمین نگذاشتند، هیچ وقت بدون وضو ساز دست نمیگرفت و در عزداریها نیز سیمهای ساز را شل میکرد و میگفت ساز هم باید عزادار باشد؛ از سویی ایشان با وجود همه کاستیها و نامردیها از همه راضی بودند و خوی درویشی داشتند، هیچ گاه پولی را که برای نواختن به ایشان میدادند، نمیشمرد و معتقد بود نباید برای هنرش قیمت بگذارد و آن را بفروشد.
منبع: روزنامه اعتماد
دیدگاه تان را بنویسید