کد خبر: 454647
|
۱۳۹۹/۱۰/۰۶ ۱۳:۵۶:۱۳
| |

درنگی بر هر آنچه از بیضایی، «بیضایی» ساخت؛

کارنامه بهرام بیدخش

شهرام جعفری‌نژاد در یادداشتی نوشت:رده سال است که پنجم دی برای دوستداران بهرام بیضایی، یادآور سالی دیگر است که با افسوسِ کوچش گذشته و همواره با حسرتِ همزیستی با آثار اخیرش و گاه با این پرسش تکراری که چرا در سرزمین مادری‌اش باید این‌گونه با او رفتار می‌شد؟

کارنامه بهرام بیدخش
کد خبر: 454647
|
۱۳۹۹/۱۰/۰۶ ۱۳:۵۶:۱۳

اعتمادآنلاین| شهرام جعفری‌نژاد در یادداشتی نوشت: «بزنید مرا، سنگ‌‌پاره‌ و تپانچه و تازیانه‌های شما بر من هیچ نیست. من شما را نستودم و پدران شما را از گمنامی به در نیاوردم. من نژاد شما را که برخاک افتاده بود، دست نگرفتم و تا سپهر نرساندم. شما را گنگ می‌خواندند و من شما را از هوش و هنر سر بر‌نیفراختم و پارسی پدران‌تان را که خوارترین می‌انگاشتند، زبانِ اندیشه نساختم. ترکه‌های شما، مرا نوازش است و دوال‌ها، پرِ سیمرغ. من چهره شما را که میان تازی و توری گم شده بود، آشکار نکردم و سرزمینِ از‌دست‌رفته شما را به جادوی واژه‌ها باز پس ‌نگرفتم و در پای شما نیفکندم. بزنید که تیغِ دشمنم گواراتر پیش دشنامِ مردمی که برای‌شان پشتم خمید و مویم به سپیدی زد و دندانم ریخت و چشمم ندید و گوشم نشنید.»

(دیباچه نوین شاهنامه)

ده سال است که پنجم دی برای دوستداران بهرام بیضایی، یادآور سالی دیگر است که با افسوسِ کوچش گذشته و همواره با حسرتِ همزیستی با آثار اخیرش و گاه با این پرسش تکراری که چرا در سرزمین مادری‌اش باید این‌گونه با او رفتار می‌شد؟ آیا نسل جوان امروز از جایگاه وصف‌ناشدنیِ او آگاه است؟

بهرام بیضایی به گمان من، مهم‌ترین هنرمند معاصر و بر‌ترین شخصیتِ ادبی/ پژوهشی/ نمایشی/ سینمایی این سرزمین تا حال است که طی حدود شصت سال با بیش از هفتاد اثرِ منتشرشده، بر صحنه رفته یا ساخته شده (و ده‌ها اثرِ منتشرنشده و کارنشده) که فقط چندتای آنها برای جاودان‌شدنِ هر هنرمند در هر زمان کافی است:

زبان روزمره ساختگی، ترکیبی و پرغلط ما را پالوده است. در تمامی آثار او، توجه به پیرایش زبان پارسی از کژی‌های ساختاری و واژه‌های وارداتی آشکار است و حتی وقتی مقاله‌ای، یادداشتی یا نامه‌ای می‌نویسد و حتی در سخن‌ گفتن و دیدن و شنیدن گفتار و آثار دیگران، پیوسته در حال کشف و بهادادن به گوهر‌های راستین این زبان است.

نثر سفرنامه‌ای، تک‌آوایی و پندآموز پارسی را در عین حفظ شاعرانگی‌اش، نمایشی، تاثیرگذار و گفت‌وگوپذیر کرده است. در کارنامه درام پارسی، آثاری (تاریخی، معاصر یا بی‌زمان‌ومکان) را با قابلیت‌های بیانی، شخصیت‌های گونه‌گون و گره‌های هستی‌شناختی آثار او به یاد نمی‌آوریم که جلوه‌گر شناخت ژرف او از جهانِ نمایش و کشمکش است.

تاریخِ ما را به ما رسانده، گوشه‌های تاریک آن را پیش دیدگان‌مان گسترده و از آن پندارزدایی کرده است. آثار تاریخیِ او، مملو از کشف و شهود است؛ کشف اینکه در تاریخ نه چندان پرافتخار ما، هیچ‌گاه هیچ حاکمی پشت مردمانش و هیچ مردمانی پشت هیچ حاکمی نایستاده‌اند و شهود به اینکه «تاریخ را پیروزشدگان می‌نویسند».

فرهنگ‌ها، آیین‌ها و باورهای باستانی و بومیِ ما را ثبت و نمایشی کرده و جز گردآوری و ارج‌نهادن به سنت‌ها و مراسمی که در جای‌جای کشورمان، روزبه‌روز نابودتر می‌شوند، از طریق پژوهش، به‌روزرسانی و آفرینش آثاری با الهام از قالب‌ها و دلالت‌های شرقی و ایرانی، به‌ویژه آیین باروری، توجه ما را به بازمانده‌های هویت ملی‌مان برانگیخته است.

اسطوره‌های ما را به ما رسانده، زوایای مبهم و پرسش‌ناشده آنها را برای‌مان گشوده و تعبیرهای مرسوم را از آنها زدوده است. نشان‌مان داده که با اندکی تامل، چه تردیدهایی در آرش، اژدهاک، جم، یزدگرد، سیاوش، رستم، سهراب و... نهفته است و ثابت کرده که دیو، فرشته، سیاه، مغول و... را ما سازنده‌ایم.

در تاریخ جامعه مردکردارِ مردگفتارِ مردپندارِ ما که معمولا مردان، هم داورند و هم داورِ داوری‌های خود؛ شخصیت، اندیشه‌ها و کارآمدی‌های زنان را برجسته کرده، جایگاهِ پرمهر آنان را در مقام مادر/ همسر (ایزدبانوان خاک و آب) یادآور شده، ایستادگی و شکیبایی و فراست‌های آنان را ستوده و ضمنا آسیب‌پذیری‌شان در جامعه مردسالار معاصر را نمایان کرده است.

در تاریخ جامعه‌ای که حتی مردان از پسِ فزونیِ ایلغارها، همواره سرکوب شده‌اند، باج داده‌اند یا خاموشی گزیده‌اند، با آفرینش قهرمانانی آرمانی، پرتکاپو و جست‌وجوگر، شخصیت مرد را نیز برجسته کرده است. از این رو، بهتر آن است که بگوییم اساسا فرد را برجسته کرده و در برابر جمع غالبا ریاکار و مصلحت‌اندیش، به او شخصیت و هویت داده است.

در تاریخ جامعه خشن و پرمحنت و ناشادِ ما که شاید کودکان بی‌گناهش بیش از همه، از این میزان اندوه و جنگ و ستیز در رنج باشند، بارها بر آسیب‌پذیری کودکان و لزوم برقراری ارتباط با آنان، این غریبه‌های در پی تفاهم، تاکید کرده است تا جایی که کم‌وبیش، اثری از او را به یاد نمی‌آوریم که حضور، یادآوری یا حتی جای خالی کودکان در آن حس نشود.

فراتر از هر زن و مرد و کودک و هر تاریخ و جامعه و سنت و هر جهان‌بینی و فرهنگ و باور، خِرد آدمی را مرکز عالم و بهترین مرجع دلالت‌های او معرفی کرده، راه به هیچ نوع جزم‌اندیشی و خودکامگی و تسلیم نداده و شاید پیش و بیش از همه، پی‌جویی مفهوم اصلاح‌طلبی، روزآمدی و گفت‌وگوی اندیشه‌ها و تمدن‌ها بوده است.

در جمعِ به‌ ظاهر واقعیت‌دوستِ واقعیت‌گرای واقعیت‌نمای این دیار، با برداشتن مرز میان واقعیت و خیال (که سهل است، حتی با تردیدی بجا در مفهوم واقعیت)، خیال‌پردازیِ ما را بارور کرده و از این طریق ما را به حقیقت، نزدیک‌تر کرده است. واقعیت برای او، خیالِ جمعیِ ما و مادام که ابزارِ ساده‌اندیشی و سدِ حقیقت‌جویی باشد، دفاع‌ناکردنی است.

نمایشنامه‌نویسی معاصر را فراتر برده است. از اوایل دهه 1340 که نمایشنامه‌نویسان‌مان معدود بودند و اغلب یا در کار الهام از آثار فرنگی یا نگارش متون بی‌ربط به نمایش، تا امروز که نمایشنامه‌نویسان‌مان پرشمارند، اما اغلب هنوز در همان کار، نمایشنامه‌های بیضایی، چه از دیدگاه مضامین و چه ساختار درام و شخصیت‌پردازی و...، طراوتی انکارناپذیر دارند.

روش‌های اجراییِ نمایش را فراتر برده است. در دورانی که مفهوم کارگردانیِ نمایش در اغلب موارد از روخوانی نمایشنامه در حال قدم‌زدن و حرکت‌های نامربوط بازیگران (یا آیینی‌ترین شکلش: چرخیدن عده‌ای در دایره‌ای توام با کف‌زدن و هم‌آوایی) فراتر نرفته، صحنه‌پردازی‌های روشنگرانه، ساده و در عین حال، بیانگرانه نمایش‌های او، کلاس درس است.

فیلمنامه‌نویسی معاصر را فراتر برده است. در روزگاری که غالب فیلمنامه‌ها همه قابلیتی دارند جز فیلم‌شدن (و شگفت آنکه بالاخره هم می‌شوند)، فیلمنامه‌های او با مضامینی جذاب و برخاسته از تاریخ و فرهنگ و اسطوره‌های این سرزمین و با ساختاری تقطیع‌شده، مینیاتوری و به‌شدت تصویری، در واقع، فیلم‌هایی کامل در ذهن را می‌مانند.

از کارگردانی فیلم، مفهومی نو ارایه داده است. در روزگاری که غالب کارگردانی‌ها، کاری نیست جز مصورکردن صحنه‌ها از چند زاویه با چند نمای عمومی و متوسط و نزدیک تکراری و عموما هم سرشار از مکث‌ها و حرکت‌های بی‌دلیل، او با درکی عمیق از صحنه‌پردازی و زبان تصویر در جهانِ سه‌بُعدیِ سینما، شاید تنها کارگردان ماست که به مفهوم واقعی، کارگردانی می‌کند.

استادِ تدوین است. در سینمایی که غالبا تدوین از تداوم نماهای گرفته‌شده براساس فیلمنامه و رعایت اصول اولیه و احیانا تدوین موازی یا کوتاه‌کردن برش‌ها در اوج داستان، فراتر نمی‌رود، تدوینِ او، ساختاردهنده، معنادهنده و فرآیندی آیینی، منطبق بر صحنه‌پردازی‌اش و کامل‌کننده تاثیر و حرکت‌های توامان دوربین و بازیگران است.

استادِ بازی‌سازی و بازی‌گرفتن از بازیگران است. حذف حرکت‌های زاید، تقویت حرکت‌های موثر در مفهوم تصویر، ترکیب حرکات با نگاه سیال دوربین در متن صحنه‌پردازی و به‌طور کلی، چیدمان مجموعه‌ای درست و کارا در پیرامون بازیگران (با ظرافت‌های شخصیت‌پردازی، گفت‌وگوپردازی، تدوین و...) معمولا سبب می‌شود بهترین بازی بازیگران در فیلم‌های او حاصل شود.

ظرفیت‌های فنی سینمای ایران را با هر فیلم خود، یک گام به پیش برده است. آفرینش مجموعه‌ای سنجیده و تالیفی از تمامی دانش‌‌های فنی و هنریِ سینما و کوشش و حساسیت نسبت به ارتقا و کسب نتایج درخور از آنها (فیلمبرداری، طراحی صحنه، طراحی لباس، چهره‌پردازی، جلوه‌های ویژه، صداگذاری و...) سبب می‌شود بهترین کار عوامل این رشته‌ها نیز معمولا در فیلم‌های او حاصل شود.

جز آثار هنری (نمایشنامه، فیلمنامه، نمایش و فیلم)، با پژوهش‌ها، تحلیل‌ها، تدریس‌ها، سخنرانی‌ها، روشنگری‌ها و حتی اظهارنظرهای ساده‌اش درباره هر مقوله که از آن می‌داند (تاریخ، فرهنگ، زبان، آیین، اسطوره، نمایش، سینما و...)، چونان دانشنامه‌ای زنده، آگاهی ما را از این مقولات، فراتر برده و تاثیری انکارناپذیر بر چند نسل از دانش‌پژوهان و فرهیختگان این سرزمین نهاده است.

هیچ‌گاه اثری کم‌مایه نیافریده، ساده‌‌انگاری نکرده، مخاطب را دست‌کم نگرفته و بیشترین کوشش‌اش را برای بهبود اثرش (معمولا در نبود مطلق امکانات و با مشکلات اقتصادی همیشگی) به کار بسته است. همیشه با سانسور و ممیزی و مسوولان بی‌مسوولیت و تهیه‌کنندگان کاسب‌کار جنگیده و همواره آسیب دیده و خون دل خورده، اما پای آثارش ایستاده و برای سالم‌به‌دربردن‌شان، هیچ‌گاه کوتاه نیامده است.

همواره شخصیتی بااخلاق و محترم (پشت و جلوی صحنه) بوده، راست گفته و ریاکاری نکرده است. همواره خودش بوده و برای خوشایند هیچ مقام و نهادی کار نکرده است. برای هیچ جشنواره‌ای، فیلمی نساخته و منتظر هیچ جایزه و تحسینی نبوده و به همه اهالی سینمای ایران، همه‌جور کمکی (خواندن و تصحیح فیلمنامه، مشاوره کارگردانی و تدوین، ارایه اطلاعات و...) کرده است.

به ‌راستی چه می‌توان درباره او بر زبان راند، جز این آرزو که هزار سال بزید و هزار اثر دیگر چون گذشته و حالِ پرافتخارش بیافریند؟ چنین باد و چنین‌تر باد.

«بِهِل دانش بمیرد آنجا که در پنجه مرگ‌اندیشان است و سودهای آن همه بر زیان می‌کنند و پیش از مرگ، من این جام بر سنگ می‌کوبم و ما هر دو می‌شکنیم. آه، درود بر مهربانی تو که پشتِ خشم و دشنه پنهان است. اینک به تیغِ تو پاداش خود دریافتم؛ پاداشِ زندگی بر سرِ دانش نهادن و بدین مهربانی که مرا از تو رسید، در برابر چیزکی از رنج خود، تو را می‌بخشم. آری، بمان و داستانِ این جام بر پوست بنویس و بر مردمان بخوان تا نگویند ما این دانش نداشتیم.» (کارنامه بُندارِ بیدخش)

منبع: روزنامه اعتماد

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها