نیم قرن تلاش برای برائت از تکرار
مجید انتظامی، آهنگساز، نوازنده ابوا و مدرس موسیقی است. آثار او برای بسیاری از ما آشناست؛ چه آنگاه که بینام و نشان موسیقیاش را سالها روی انیمیشن «بچههای کوه آلپ» شنیدیم و چه زمانی که با موسیقیهایی که برای آثار سینمایی ایران از قبیل «از کرخه تا راین» یا «بوی پیراهن یوسف» ساخت، تحت تاثیر قرار گرفتیم.
اعتمادآنلاین| مجید انتظامی، آهنگساز، نوازنده ابوا و مدرس موسیقی است. آثار او برای بسیاری از ما آشناست؛ چه آنگاه که بینام و نشان موسیقیاش را سالها روی انیمیشن «بچههای کوه آلپ» شنیدیم و چه زمانی که با موسیقیهایی که برای آثار سینمایی ایران از قبیل «از کرخه تا راین» یا «بوی پیراهن یوسف» ساخت، تحت تاثیر قرار گرفتیم.
به گزارش روزنامه اعتماد، انتظامی فارغالتحصیل دانشگاه دولتی برلین است و در آلمان هم نزد اساتیدی همچون «کارل اشتاین» و «لوتار کخ» تحصیل موسیقی کرده و با ارکسترهای زیادی همچون ارکستر سمفونیک دانشگاه برلین همکاری کرده است.
نخستین تجربه موسیقی تصویری او ساخت موسیقی انیمیشن کوتاه «زال و سیمرغ» در سال 1356 بود که بیشتر ما این اثر را روی انیمیشن «بچههای کوه آلپ» شنیدهایم؛ او با ساخت موسیقی فیلم «سفر سنگ» بهطور حرفهای کار ساخت موسیقی فیلم را آغاز کرد.
همچنین انتظامی برای فیلمهای «بایسیکلران»، «روز واقعه»، «آژانس شیشهای» و «دیوانهای از قفس پرید»، برنده سیمرغ بلورین در بخش بهترین موسیقی متن از جشنواره فیلم فجر نیز شده است؛ او از برگزیدگان هشتمین همایش چهرههای ماندگار در سال 1389 بود.
اخیرا آلبوم موسیقی متن سریال «شیخ بهایی» اثر مجید انتظامی منتشر شده؛ به این بهانه سراغ ایشان رفتیم و درباره این آلبوم و دیگر آثارش و همچنین پیرامون مقایسه موسیقی فیلمهای کنونی و گذشته و از مساله کپیرایت و... حرف زدیم؛ در اینجا اشاره به یک موضوع را ضروری میدانم و آن اینکه انجام این گفتوگو میسر نمیشد اگر همراهی و همکاری فرهنگی آقای علی پرویزی نبود. گفتوگو با مجید انتظامی را در ادامه میخوانید.
*در ابتدای گفتوگو میخواهم درباره آلبوم تازه منتشر شدهتان صحبت کنید؛ شیخ بهایی عارف، منجم، ریاضیدان، ادیب و... بود؛ در ساختن موسیقی فیلمی که سوژهاش چنین کسی است، چگونه ابعاد شخصیتی او را از طریق موسیقی تعریف کردید؟
طبیعتا موسیقی قدرت این را ندارد که بیان مستقیم داشته باشد و مثلا بگوید شیخ بهایی دانشمند است یا ادیب؛ یا اندیشهاش چطور است. موسیقی قدرت بیان مفهوم به شکل مستقیم را ندارد که بگوید این کوه بزرگ یا این درخت سبز است؛ ولی وقتی حس عظمت یا طراوت و تازگی با موسیقی ایجاد شود، میتواند استواری و بزرگی کوه یا سرسبزی جنگل را نشان دهد، بدون اینکه دیالوگی وجود داشته باشد.
موسیقی میتواند ابعادی را که در سوژهها وجود دارند، به صورت حسی برجستهتر کند. در مورد موسیقی سریال «شیخ بهایی» هم همینطور است؛ موسیقی دیالوگ ندارد که از شیخ تعریف یا سرگذشت شیخ را روایت کند ولی وقتی که شما ابعاد شخصیتی شیخ را میشناسید و موسیقی را بر اساس آن ابعاد مینویسید، تاثیرش در موسیقی حس میشود. مثلا اگر موسیقی پاپ روی فیلم شیخ بهایی گذاشته میشد، هیچ حسی به شما نمیداد.
بنابراین موسیقی باید طوری باشد که بتواند ابعاد حسی سوژه را بیان کند. به همین دلیل فرم موسیقی، سازها، گامها و هارمونیهایی که انتخاب میشود همه باید در کمک به سوژه یا تصویر باشند. در این صورت است که همه لازم و ملزوم یکدیگر میشوند و مخاطب هنگام تماشای فیلم اذیت نمیشود. اگر موسیقی و سوژه مکمل هم باشند، مخاطب هم به دانش سوژه پی میبرد و هم به فرهنگ و طرز فکرش؛ یعنی نقش موسیقی در حدی میتواند باشد که شخصیت سوژه را برای مخاطب ارایه دهد و او را به شخصیت و احساساتش نزدیکتر کند.
*از نگاه خودتان ویژگیهای دیگر این اثر چه بود؟
معمولا فیلمها و سریالهایی که کار کردم بیشتر در یک فضا میچرخیدند ولی این سریال یکی از محسناتش این بود که فضاهای مختلفی داشت؛ یعنی فقط درام یا اکشن نبود. از طرفی داستان این سریال در سه جغرافیای لبنان، ترکیه و ایران روایت میشود و ما ایران دوران صفویه و ترکیه دوران عثمانی را میبینیم. از طرف دیگر هم ابعاد مختلف درام و داستان در اثر وجود دارد؛ مثل شخصیتهای متنوع، اتفاقات گوناگون، خوابها، کابوسها و... به دلیل همین تنوع هنری، جغرافیایی و سیاسی که در داستان «شیخ بهایی» وجود دارد، موزیسین دستش باز بود و میتوانست در تمام فرمهای موسیقی بچرخد و توانایی خود را به اجرا درآورد.
*این ویژگی حتما کار را سنگینتر کرده؛ کار روی این اثر چقدر زمان برد؟
بله، نوشتنش خیلی زمانبر بود. موسیقی این سریال حدود 4 ساعت است که با ادیتها و تنظیمهای گوناگون، بیش از 10 ساعت موسیقی روی این سریال قرار گرفت. البته در آلبوم، یک ساعت از آن منتشر شده و سال آینده نسخه کامل آن هم منتشر میشود، چون سریال و شخصیتش را دوست داشتم، تمام تلاشم را کردم که حداقل به ساختمان و مونتاژ فیلم لطمه نزنم.
برای اجرای ایدهام معمولا نقشه میکشم، روی ملودیهای مختلف صحنهها و روی نوع تنظیمهایش فکر میکنم. الان برای پاسخ دقیق حضور ذهن ندارم ولی در خاطرم هست که کار بسیار سنگینی بود، چراکه این پرسوناژ یک پرسوناژ متفکر بود و تمام تلاشم این بود که پربار بودنش در موسیقی حس شود. گرچه ملودیهای زیبایی هم داخل اثر وجود دارد ولی من به دنبال ملودی نمیرفتم، دنبال شیخ میرفتم و عرفان او؛ سعی میکردم به نحوی آن را در موسیقی پیاده کنم که شنونده را به تفکر وا دارد.
*مجموعه شیخ بهایی اوایل دهه هشتاد ساخته شده است؛ چه شد که این آلبوم در حال حاضر و با تاخیر منتشر شد؟
راستش آنقدر به کارهایم وابسته بودم که مثل پول جمع کردن برخی مردم، اینها را جمع میکردم و دلم نمیآمد این آثار را به هر کسی بدهم. البته در آن زمان آنقدر درگیر کار بودم که نمیتوانستم وقت بگذارم یا با یک شرکت صحبت کنم.
دغدغه اینکه آیا آن شرکت میتوانست با من کنار بیاید یا نه، خودش بسیار سخت بود؛ چون من امتیاز آثارم را هیچ وقت به کسی واگذار نکردم و پیدا کردن چنین شرکتی سخت بود. چند اثرم منتشر شد از جمله «از کرخه تا راین» که آن موقع من بیمار و در آلمان بودم.
دوستی داشتم که تماس گرفت و گفت شرکتی آمده و میخواهد این را منتشر کند. من که برای معالجه به آلمان رفتم، این کار منتشر شد و وقتی که برگشتم از استقبالی که از آن شده بود، حیران شدم، چون نگران بودم که نکند آن چیزی که میخواهم نشده باشد؛ ولی وقتی استقبال را دیدم، خستگی کار از تنم در رفت و دو، سه کار بعدی را هم منتشر کردم اما بعد رها کردم، چون دردسر داشت.
*و حالا چه شد که دوباره تصمیم گرفتید، آثارتان را در دسترس قرار دهید؟
الان میبینم که مدتها گذشته و حالا بهزعم خودم یک گنجینه دارم و میبینم که حیف است اینها در دسترس نباشند؛ فردا که آدم نیست ممکن است هر کدام صاحبی پیدا کنند. فیلمش دیده میشود، موسیقیاش کپی میشود. گفتم لااقل قسمتهایی از آنها را منتشر کنم. به خصوص که خیلیها اصرار میکردند موسیقیهایت را منتشر کن؛ من هم تصمیم گرفتم که اینها را منتشر کنم.
واقعیتش این است که این موسیقیها را به سختی میتوانم پیدا کنم؛ چون سه بار اسبابکشی کردهام و هر دفعه یکی، دوتا گم شده یا نتهایش از بین رفته و پاره شدهاند. نتهایی هم که باقی ماندند، آنقدر کمرنگ شدهاند که به سختی میشود از رویش نوشت. قبلا راحتتر مینوشتم ولی الان سخت شده؛ خب انرژیام هم تحلیل رفته، ولی با وجود این تلاش میکنم این کارها انجام شوند. خیلی بیشتر از 60 ساعت موسیقی ضبط شده دارم که باید شنیده شوند اما برای انتشار باید انتخاب و نامگذاری شوند، ارشاد بروند و مجوز بگیرند. خلاصه انتشار موسیقی کار آسانی نیست.
*طی سالهای گذشته برخی دیگر از آثارتان به صورت دیجیتال منتشر شده است؛ از سویی اخیرا بهطور کلی با توجه به پاندمی کرونا شاهد هستیم این نوع از پخش بیشتر مورد اقبال قرار گرفته؛ تجربه شما از پخش اینترنتی، ظرفیتها و چالشهای آن چیست؟
پخش دیجیتالی و پخش فیزیکی یعنی سیدی هر کدام مشکلات خودش را دارد و در هر صورت اثر از دستتان میرود و به یک شرکت وابسته میشوید و آن شرکت است که تصمیم میگیرد اثر شما را در چه محدوده جغرافیایی منتشر کند.
گذشته از این، با شکلگیری وضعیت کرونا آنقدر مشکلات مردم زیادتر شده که فکر نمیکنم اصلا در چنین شرایطی سراغ موسیقی بروند. حالا از فیلم بیشتر استقبال میشود ولی موسیقی فیلم کمتر؛ چراکه موسیقی فیلم هنوز در ایران جایگاه خود را پیدا نکرده است. در امریکا و اروپا موسیقی فیلم گاهی از موسیقی کلاسیک هم فروش بیشتری دارد و هم خواهان بیشتر، ولی در ایران اینطور نیست.
بهطور کلی تجربه امسال نشان داد که در مجموع مردم بیشتر به تهیه یا شنیدن موسیقی از طریق اینترنت متمایلند. علاوه بر این، این دسته موسیقیها به خصوص موسیقیهای من سنگین هستند. وقتی میبینم عدهای این آثار را دوست دارند، تعجب میکنم چون اینها ترانه نیستند، موسیقی علمیای هستند که شاید یک عده به خاطر ملودیها جذبش بشوند یا فرمش. هر چند خودم انتظار نداشتم که موسیقی من مورد اقبال مردم قرار بگیرد ولی خوشبختانه این اتفاق افتاده و مردم دوستش دارند. سعی میکنم از بین آثارم، موسیقی فیلمها و سریالهایی که شناخته شدهتر هستند و خواهان بیشتری دارند را هم به صورت دیجیتال و هم سیدی و بقیه کارها را هم به مرور فقط به صورت دیجیتالی منتشر کنم.
خیلی از موسیقیها گنجایش آن را داشتهاند که روی آنها مانور داده شود. پس چرا فقط در ایران پخش شوند و چرا فقط ایرانیها آن آثار را بشنوند؟ در صورتی که میتوانند طوری منتشر شوند که دنیا آنها را بشنود. متاسفانه هیچ مسوولی به فکر این مساله نبود. ما هم برای استفاده از این روش ارایه، به پیشنهاد تعدادی از دوستان نزدیک، خودمان اقدام کردیم. پخش بینالمللی و در دسترس قرار گرفتن موسیقیها برای تمام دنیا یکی از نکات مهم پخش دیجیتالی است.
*انتشار دیجیتالی آثار طبیعتا گستره وسیعتری از مخاطبان را پوشش میدهد...
بله، انتشار دیجیتالی آثار باعث میشود آهنگسازهای ایرانی هم به مقایسه با آهنگسازهای خارجی درآیند. گرچه که بین آثار ایرانی و خارجی از نظر صدادهی و حجم ارکستر یک دنیا اختلاف وجود دارد. آنها وقتی یک ارکستر زهی ضبط میکنند، کارشان بُعد بزرگی دارد اما وقتی ما زهی ضبط میکنیم، خروجی کار طوری است که انگار یک نفر ساز میزند، آن هم با صدای بد و به جای آرامش دادن، شما را بهم میریزد؛ چون صداها تیزند و آن بُعد و حجم را ندارند؛ ولی با وجود همه این ضعفها، آثار ایرانی در جامعه جهانی شنیده میشود. هرچند ممکن است مخاطب بینالمللی کمتر سراغ این آثار برود ولی به مرور شاید ما را هم کنار هنرمندان برجسته جهانی بپذیرند. چه بسا اگر در دوران جوانی ما این اتفاقات شروع شده بود، شاید الان به نتایجی رسیده بودیم ولی الان که به 74 سالگی رسیدهام تازه آثار ما دارد در دنیا پخش میشود و مخاطب پیدا میکند.
*حالا که صحبت از نشر و پخش آثار است، میخواهم درباره «کپیرایت» صحبت کنیم؛ اگرچه مسالهای نخنما جلوه میکند اما حل نشده و تنها درباره این موضوع صحبت میشود؛ یکی از آثار شما آهنگ جایگزین برای انیمیشن «بچههای کوه آلپ» است. این هم از آن آثاری است که مصداقی برای این بحث به شمار میرود؛ درباره صدماتی که این موضوع به حوزه هنر وارد میکند، بگویید.
خب راجع به کپیرایت صحبتهای زیادی شده؛ خیلی از مسوولان هم در موردش صحبت کردهاند ولی متاسفانه تا امروز فقط حرف بوده است. تصور کنید بیش از 40 سال موسیقی «زال و سیمرغ» را روی کارتون «بچههای کوه آلپ» گذاشتند که استقبال خوبی را هم در پی داشت و مردم به آن عادت کردهاند ولی برای این کار از من که صاحب اثرم، حتی اجازه هم نگرفتند که این خودش نوعی توهین است. البته این بیاخلاقی فقط شامل این اثر نمیشود، خیلی از آثار دیگری که در رسانههای ایرانی میشنوم و از آثار خودم هم در میانشان هست، درگیر این مشکل هستند که به نام خالق اثر اشاره نمیکنند چه برسد به رعایت کپیرایت.
چند سال قبل خانمی ایرانی از طرف گروهی در آلمان برای اینکه حدود 30 تا 45 ثانیه از موسیقی «بایسیکلران» را در فیلم کوتاهی استفاده کنند، با من تماس گرفت و گفت که بابت اجازه این کار حقالزحمهای برای شما کنار گذاشتهایم. من گفتم خانم در این مملکت این حرفها نیست، شما استفاده کنید؛ من که دستم به شما نمیرسد. گفت نه، من در راه ایران هستم شما آدرس بدهید که خدمت برسم و بالاخره آمد خانه ما. یادم نیست چه مبلغی پرداخت کرد، مهم ارزش پولش نبود مهم آن رفتار با خالق اثر بود.
ببینید در دنیا چطور با هنرمند رفتار میشود. حتی برای استفاده 30 ثانیهای از یک اثر، به مولف آن فکر میکنند و اینکه باید به ایشان احترام بگذارند. ولی در ایران انگار هنرمندها آدم نیستند، بدون اجازه از آثارشان استفاده میشود و حتی نامشان هم بیان نمیشود. البته این موضوع فقط مربوط به موسیقی نمیشود و در زمینه سایر هنرها و آثار هم موضوعیت دارد.
در مورد این اثر یعنی «بچههای کوه آلپ»، من هم قصد گفتنش را نداشتم ولی آخرش گیر افتادم و گفتم؛ مدتی قبل در تالاری کسی که میخواست من را سرکوب کند گفت آقای انتظامی ببینید ژاپنیها با سنتور چه کردهاند، این موسیقی را پخش کرد و گفت آهنگسازهای ما با سنتور که ساز خودمان است نتوانستند کاری کنند که بُرد داشته باشد. همه آهنگ را گوش کردم و بعد گفتم این اثرِ من است که 20 یا 30 سال پیش ساختهام. باز هم آن هنرمند نگفت آفرین خسته نباشی، ناراحت شد که گفتم اثر من است.
واقعیت این است که ما خودمان هم به خودمان احترام نمیگذاریم و این موضوع باعث میشود مسوولان هم احترامی قائل نباشند. امروز هنرمندان هر کدام در گوشهای برای خودشان قایم شدهاند و در انزوا کارهایی میکنند. خیلی کمتوجهی میشود؛ به خصوص به موسیقی که واقعا هنر مظلومی است. همین که ساز را نشان نمیدهند، خودش مساله است.
بله عدهای ممکن است موسیقی طرب بزنند، بالاخره در مجلس عروسی که نمیتوان آثار بتهوون را نواخت، در عروسی میخواهند شاد باشند.
هر موسیقی جایگاه خودش را دارد و هر موسیقیای را هر جایی نمیتوان گوش داد. شما وقتی موسیقی سنگین گوش میکنید، نمیتوانید هیچ کار دیگری بکنید؛ حواستان به موسیقی است و مرتب در حال تجزیه و تحلیل آن هستید و در مقابل، خیلی موسیقیها هم هستند که وقتی پخش میشوند، کتاب میخوانید، غذا میخورید و... در حالی که موسیقی همچنان در حال پخش است. بعضی موسیقیها گذرا و عامیانه هستند و به تفکر احتیاج ندارند؛ از ابتدا میتوان تا آخرش را حدس زد. ساختش هم زمان کوتاهی میبرد؛ ولی برای ساخت بعضی موسیقیها یکسال زحمت کشیده میشود؛ ضبط، صدابرداری، گذاشتن شعر و حتی خواننده پیدا کردنش هم دشوار است.
برخی هنرمندان هم حتی کارهای همکارانشان را نمیخرند و کپی میکنند. ما باید به خودمان احترام بگذاریم و به مردم بیاموزیم که شاید کسی که این آهنگ را ساخته، از این راه دارد زندگی میگذراند. پس مثل همه دنیا وقتی از کاری خوشمان میآید آن را بخریم و کپی نکنیم. متاسفانه همه به خودشان اجازه میدهند آثار خارجی را هم کپی کنند، روی فیلمها بگذارند یا در تلویزیون پخش کنند. مردم هم این را آموختهاند و به کپیرایت اعتقاد ندارند. بنابراین همینطور باقی خواهد ماند. خدا به داد نسل جوانی برسد که میخواهد تازه وارد این بازار شود.
*در ادامه سوال پیشین برای رعایت شدن حق کپیرایت طبیعتا باید فرهنگسازی صورت گیرد اما متاسفانه همانطور که گفتید مسوولان هم بیتوجهند؛ مثلا در ستادهای انتخاباتی، مراسم رسمی و صدا و سیما بسیار دیده و شنیدهایم که بدون اجازه از این آثار سوءاستفاده میشود؛ آیا برای شما هم چنین اتفاقی افتاده؟
نکته جالبی که در کارزارهای انتخاباتی بنده با آن مواجه شده بودم در تبلیغات بود. تصور کنید مثلا رای بنده یک فردی بود، ولی موسیقیهای مرا روی تبلیغات انتخاباتی فرد دیگری میگذاشتند؛ با این وضع من به چه کسی میتوانستم اعتراض کنم؟ بدون اجازه پخش کردن موسیقیهای مختلف در این برهه خیلی دیده شد. البته در صورت پیگیری همیشه از سرشان باز میکنند و پاسخ میدهند که فردی ناشناس در استودیو آن را گذاشته است.
شنیدم در تبلیغات یکی از نامزدها از موسیقی «جایی برای زندگی» استفاده شد. خب این اثری با رگههای موسیقی کردی و محلی است. وقتی چنین مواردی اتفاق میافتد آن موسیقی نیز اصالتش را از دست داده و زیر سوال میرود. اثری که قرار بوده در جایگاه خودش برای مردم پخش شود به این شکل تاثیرش را از دست میدهد. حال بماند که این موسیقی ارتباطی هم با انتخابات ندارد، اما چه میتوان کرد.
*به نظر شما یک هنرمند تا چه حد نیاز به حمایت نهادهای دولتی دارد؟
کار من موسیقی کلاسیک است؛ در موسیقی سنتی با یک سنتور و تار میتوان در همه جای دنیا کنسرت برگزار کرد ولی موسیقی کلاسیک نیاز به ارکستر دارد و برای برگزاری کنسرت باید یک سازمان دولتی پشتیبانی کند تا بتوان در کشورهای دیگر کنسرت داد یا برای ضبط باکیفیت، کارها را به کشور دیگری برد که تا امروز چنین نشده است، برای مثال موسیقی «حماسه خرمشهر» که اثری ملی برای فتح خرمشهر است که خیلی هم واقعه مهمی بود. من اگر جای مسوولان هنری بودم آن را برای ضبط به استودیوهای باکیفیت خارج از کشور میبردم، مثل موسیقی ملی که در انگلیس ضبط شد. این موسیقی یک اثر ملی است و تنها چیزی که از آن باقی مانده یک نسخه، باکیفیت نه خیلی خوب است. این مساله اصلا برایشان مهم نیست.
من حتی موسیقی انقلاب را نوشتم، اصلا معلوم نیست نت آن کجا رفت یا خود موسیقی چه شد. هر مسوولی که از راه میرسد کارهای مسوول قبلی را از بین میبرد که کار خودش دیده شود. حالا با توجه به اینکه در یکسال سه، چهار مسوول عوض میشوند بعد از دو، سه سال میبینید اثری گم شده و هیچ صدایی هم از آن نیست. اینها خیلی به موسیقی لطمه میزند.
*بیشتر درباره موسیقی فیلم صحبت کنیم؛ گاهی وقتها فیلمسازان توجه بایستهای به زمینه موسیقی تصویر ندارند، آثار آماده روی فیلم میگذارند یا همانطور که گفتید بدون اجازه از صاحب اثر، موسیقی شخص دیگری را روی کارشان قرار میدهند؛ موسیقی در فیلم گاهی چیزی فراتر از تصویر روایت میکند برای مثال موسیقی فیلم «از کرخه تا راین» یکی از آثارتان که خیلیها با موسیقی آن سکانسهای فیلم را به یاد میآورند؛ از شما میخواهم درباره تاثیر یک موسیقی فیلم خوب صحبت کنید.
در رابطه با موسیقی فیلم خوب بحثهای فراوانی وجود دارد. دو نظر اصلی در این زمینه وجود دارد: گروهی میگویند نباید موسیقی روی فیلم شنیده شود و گروه دیگری میگویند موسیقی باید به نحوی باشد که تماشاچی هنگام خروج از سینما تم آن را با سوت بزند. بعضی از موسیقیها فقط نوعی رنگآمیزی هستند و بیشتر تنها در کنار تصویر شنیده میشوند اما بعضی دیگر از موسیقیها، مثل موسیقیهای جان ویلیامز و انیو موریکونه، چندین سال بعد از اکران فیلم، در شرایطی که شاید محتوای فیلم هم فراموش شده باشد، همین که کسی آن موسیقی را بشنود بلافاصله فیلم در ذهنش تداعی میشود. میتوان گفت آنقدر موسیقی فیلم تاثیرگذار است که شاید پنجاه سال بعد از اکران فیلم، موسیقی آن هنوز تازه و قابل شنیدن است، حتی برای نسلهای جدید.
با توجه به مسائل گفته شده، اگر بخواهم از هر کدام از اینها دفاع کنم شاید گروه دیگری موافق سخن بنده نباشند و بگویند درست نیست. سینمای ما در واقع دارد همان مسیر سینمای دنیا را تجربه میکند. حتی اگر دقیقا آن فیلمها، موسیقیها، سکانسها، حرکات دوربین و پلانها را کپی نکنیم ولی باز هم مسیر کلیمان همان است؛ یعنی در پی مسیری هستیم که آنها رفتهاند.
در سینمای دنیا، موسیقیهایی بودهاند که جدا از فیلم جایگاهی برای خود کسب کردند؛ مثل موسیقی فیلم «روزی روزگاری در امریکا» یا وسترنهایی که موریکونه برایشان آهنگسازی کرد یا «دکتر ژیواگو» از موریس ژار. مردم بعد از گذشت بیش از 50 سال یا بیشتر، همچنان به این آثار علاقهمندند و این موسیقیها همچنان شاخص ماندهاند. یا مثل موسیقی «فهرست شیندلر» با آن سولوی ویولن زیبا. از آثار خودم موسیقی فیلم «از کرخه تا راین» یا «بوی پیراهن یوسف» از جمله کارهایی بود که جدای از فیلم تنها در ایران جایگاه خود را پیدا کرد.
هر هنرمند شکل، صورت و نحوه کار مخصوص به خود را دارد؛ به این معنا که به یک نوع موسیقی اعتقاد دارد. ضمنا موسیقی فیلم وابستگی زیادی به کارگردان دارد، چون کارگردان با تخیلات خودش و انتخاب لوکیشنها، هنرپیشهها، فیلمبردار و... در ذهنش فیلم را میبیند و چه بسا موسیقی آن را نیز در ذهنش میشنود و نوع موسیقی فیلمش را حس میکند. بنابراین کارگردان، آهنگساز را به سویی که مدنظرش است، هدایت میکند. نیازی نیست که فرد موزیسین باشد، او میتواند به آهنگساز بگوید که من بیشتر دوست دارم نوع موسیقی، یکرنگ یا ملودیک باشد یا حس شادی یا غم ایجاد کند. بنابراین آهنگساز به آن سمت کشیده میشود.
من در گذشته یک موسیقی فیلم با آقای حاتمیکیا به اسم «وصل نیکان» کار کرده و سلیقه آقای حاتمیکیا را فهمیده بودم؛ پس همان فرم را در کارهای بعدی ادامه دادم. وقتی بیننده با فیلمی مواجه است که بیشتر فضاهای آن عاطفی است، آهنگساز را با این چالش مواجه میکند که فضاها تکراری نشوند و به همین دلیل مثلا میتوان سازبندیها را عوض کرد.
در مورد آهنگسازان بزرگ دنیا هم همینطور است: ممکن است برای مثال یک تصویر، یک پلان یا یک سکانس بطلبد که از موسیقی رنگ استفاده کنند. در سکانس عزاداری فیلم «روز واقعه» نیز به نوعی از رنگ استفاده شده. ریتم آن شیون، به نوعی رنگ است. برای این کار ممکن است هر فردی تنها یک پد روی آن بگذارد ولی ما آن پد را با تمام اجزایش خودمان ساختیم، به شکلی که مونتاژ و در کل، ریتم فیلم و در ضمن آن عزاداری هم حس شود.
در تمامی فیلمها فصلهایی وجود دارد که بیننده نیازی به شنیدن موسیقی ندارد؛ تنها نیاز دارد همانطور که مثلا سطل رنگی را به دیواری میپاشند، حالا سطلی از رنگهای موسیقی روی فیلم ریخته شود و حتی به تم خاصی نیاز ندارند.
هدف تنها ایجاد یک فضاست و چنین بخشهایی در تمامی فیلمها هست. متاسفانه برخی فیلمسازان علاقهای ندارند که جز کارگردانی، درباره دیگر اجزای یک فیلم مثل کار فیلمبردار، صداگذار، صدابردار، آهنگساز و نوازنده هم صحبت شود. ضبط موسیقی کار سادهای نیست. در کارهای خودم گاهی اتفاق افتاده که فردی را برای اجرای یک سولو به استودیو آوردهام اما آن اجرا را نپسندیدهام و در حالیکه تمام هزینههای آن را هم پرداختهام، نوازندگان دیگری آوردهام تا به چیزی که مورد پسند و دلخواهم است، برسم. اینطور نیست که فقط فردی بنوازد و من تسلیم اجرای همان نوازنده شوم. متعجبم که چطور بعضی از کارگردانها، آهنگسازی را انتخاب میکنند که موسیقیاش با فیلم مطابقت ندارد! ولی برای آنها اصلا مهم نیست و از همان روی فیلمشان استفاده میکنند. اگر بودجهای برای تغییر آهنگساز نداری، حداقل قسمت نامربوط آهنگ را روی فیلمت نگذار، چون به فیلم لطمه میزند. متاسفانه بعضی از تهیهکنندگان، فیلم خودشان را هم نمیشناسند! بنده خود، با افراد بسیاری از این دست مواجه شدهام.
به هر روی هر فرد با تجربههایی که دارد، موسیقی مینویسد. من هم تمام تلاشم این بود که موسیقیهایی که مینویسم نزدیک به هم نباشند و مخاطب با شنیدن یکی از دیگری یاد نکند. به عنوان مثال اگر موسیقی فیلمهای «جایی برای زندگی»، «روز واقعه»، «بایسیکلران»، «ترن» و «دوئل» را کنار هم قرار دهید، متوجه میشوید که با هم تفاوتهای فراوانی دارند. در نهایت میتوانم بگویم که تمام سعی من این بوده که خودم را تکرار نکنم و از آن چیزی که در ذهنم وجود دارد، استفاده و همینطور روی ژانرهای مختلف کار کنم.
*موسیقی فیلمهایی را که در حال حاضر در ایران ساخته میشوند، چطور میبینید؟
سلیقه شخصیام را میگویم؛ در کل فیلمهای دهه 60 را بیشتر دوست دارم؛ چراکه بیشتر در مورد جبهه، معنویات، ازخودگذشتگی و ایثار بود. فضای مناسبی برای کار کردن، پرواز کردن، نزدیکتر شدن به خدا و معرفت بود و هر چه از آن سالها بیشتر گذشت، فیلمها ضعیفتر شدند. علاوه بر این، دیگر عشقی هم در آنها دیده نمیشود. در گذشته موسیقی فیلم برایم همچون زندگی بود؛ در حدی که وقتی روی موسیقیای کار میکردم، پدرم میگفت: «وقتی مجید کار میکند، نزدیک او نروید چون صدایتان را نمیشنود.» پدرم درست میگفت! من در حین ساخت موسیقی صدایی را نمیشنیدم. حتی گاهی اوقات فراموش میکردم غذایم را بخورم و زمانی که کارم به پایان میرسید از فرط خستگی حتی نمیتوانستم به راحتی بایستم؛ چراکه به معنای واقعی عاشق کارم بودم.
در کودکی روزانه 7 تا 8 ساعت داخل کمد، ساز مینواختم که همسایهها از صدای آن آزار نبینند و دیگران اذیت نشوند. تحمل تمامی این مسائل، به دلیل وجود عشق است. شاید امروز مردم به کارهای من بخندند و آن را به حساب دیوانگیام بگذارند که مثلا وسط تابستان داخل کمد در فضای بسته میرفتم یا هدفونی در گوشم میگذاشتم و بدون خوردن غذا موسیقی مینوشتم و بعد از دلدرد پی میبردم که غذایی نخوردهام و تمام اینها به دلیل این بود که من گذر زمان را نمیفهمیدم. در زمان ساخت موسیقی اگر محتوای موسیقی درباره جبهه بود، خودم را در جبهه میدیدم، انگار هنرپیشه اصلی فیلم، خودِ من بودم. اگر او تیر میخورد گویا من تیر خوردهام. بارها اتفاق افتاده که موسیقی یک صحنه را چند بار عوض کنم تا به تایید کارگردان برسد اما خودم از کارم خوشم نمیآمد و آن کار را تا زمانی که به تایید خودم نمیرسید، رها نمیکردم. وسواس خاصی در انجام کار داشتم.
امروزه وقتی فیلمی کار میشود، تهیهکنندهها از اول اولویت را روی مسائل مالی میگذارند و میخواهند به هر شکل ممکن با هزینه کمتر درآمد بیشتری داشته باشند. اینکه کار افراد خیلی برایشان مهم نیست و فقط به دنبال کمهزینه کردن ساخت فیلم هستند، ارزش کار را کم میکند. در آن زمان، دولت از فیلمها حمایت میکرد ولی امروزه تمامی هزینهها به عهده خود افراد است. با شرایط به وجود آمده مشخص است که تهیهکننده، دو میلیارد هزینه نمیکند که دویست هزار تومان بفروشد، بلکه فیلمی میسازد که دو میلیاردش، ده میلیارد شود.
با این شرایطی که مردم خستهاند و از اتفاقات فردای خود و هزینههای زندگیشان بیخبرند، میزان مصرف محصولات هنری بسیار پایین آمده و حالا بیشتر فقط مایلند اثری را ببینند که دردی بر دردهایشان اضافه نکند. متاسفانه طوری شده که مردم، نسبت به مشکلاتی چون بیغذایی، بیپولی و مرگ ضدضربه شدهاند. مواجهه با این مسائل بسیار بد و فلاکتبار است. اگر به این مسائل دقت کنیم، متوجه میشویم که دنیا بسیار جای غمگینی شده است و بدتر اینکه شرایط موجود کسی را ناراحت نمیکند! به هر روی مشکلات فراوانی هست و مردم نیز درآمدی ندارند؛ به همین دلیل اگر فیلمی بخواهد به فروش برسد باید از قسمتهای هنریاش کاسته شود و جنبه طنز و خوشگذرانی پیدا کند و به شکلی درآید که مردم از آمدن به سینما انرژی بگیرند و به غمشان اضافه نشود.
*اما در همین دوران فیلمهای خوبی هم ساخته شدهاند.
بله، باید مدنظر داشت که گاهی فردی آنقدر مستعد است که در دورانی که کیفیت فیلمها ضعیف شده و سرمایهگذاری چندانی نمیشود، با بودجهای معمولی فیلمی میسازد که بهترین جایزه دنیا را کسب میکند یا هنرپیشهای جایزه بهترین بازیگر را میگیرد. این موضوع ارتباطی با مسوولان و دولت ندارد و یک مساله شخصی است. در دورانی که سطح کیفی فیلمها کاهش یافته، فیلمهایی نیز وجود دارند که ارزش بینالمللی دارند اما تنها یک یا دو نفر درباره هنرشان دغدغه دارند ولی افراد دیگر اینطور نیستند. آنها به دنبال این هستند که درآمدشان را بیشتر کنند. در مورد موسیقی نیز همینطور است.
هر چند که به موسیقی اهمیت چندانی نمیدهند ولی در همین دوران آشفته، کار خوب هم دیده میشود که این مساله نیز به دلیل همت خود آهنگساز است. موسیقی مظلوم واقع شده و شنیده نمیشود؛ در صورتی که روی فیلم تبلیغ میکنند و آن را به فستیوالهای مختلف میفرستند و همه اینها باعث میشود که فیلم دیده شده و جایگاه خودش را هم کسب کند ولی در موسیقی، بنده ندیدهام که کار خاصی انجام شود.
*پیشتر برای فیلمها افرادی همچون مرتضی حنانه، واروژان، مجتبی میرزاده و... موسیقی میساختند، در آن زمان طبیعتا امکانات مثل حال حاضر نبود، بهطور کلی اگر بخواهید مقایسهای بین سازندگان موسیقی فیلمهای آن دوران و حال حاضر داشته باشید؛ چه میگویید؟
اینکه در گذشته این افراد کار میکردند دلیلش این است که موسیقی بلد بودند. زمانی که کامپیوتر نبود، فقط کسانی میتوانستند موسیقی بنویسند که بلد بودند؛ مثل حنانه، واروژان و امثال آنها. موقعی که من تازه وارد این کار شدم، تا دو، سه سالی هنوز این دستگاهها وارد ایران نشده بود و فقط یک عده خاصی کار میکردند.
روشنروان و پژمان و من و کسانی کار میکردند که بلد بودند بنویسند؛ تعدادشان به ده نفر هم نمیرسید، شش یا هفت نفر بودیم. به مرور این دستگاهها وارد ایران شدند.
در ابتدا خود تهیهکننده دیگر دلش نمیخواست برای موسیقی پول بدهد، چون وقتی برای کار ارکسترال رجوع میکنند، این ارکستر خرج دارد. دستکم چهل، پنجاه نفرند و باید به همه دستمزد داد، خرجهای استودیو هم اضافه میشود. در صورتی که الان اینطور نیست؛ هر کسی در خانه نشسته، یکسری صدا در اختیار دارد و همه چیز حاضر و آماده است.
آن فرد کمی هم ذوق دارد و فیلم هم داخل کامپیوتر موجود است و آن فرد موسیقی را از هر جا بخواهد میتواند ادیت کند یا آن را کلا تغییر دهد. زمان ما این چیزها نبود؛ ما باید زمان هر پلان را با کرنومتر اندازه میگرفتیم. باید ریتمی را پیدا میکردیم که بتوانیم سر ضرب تدوین یا اتفاقات داستان قرار دهیم تا با فیلم سینک شود. نمیتوانستیم یک ذره آن طرف و این طرف برویم؛ فرمش فرق داشت. تهیهکننده امروز طرف کسی میرود که با دو، سه میلیون بتواند موسیقی فیلم تحویل دهد. چرا کار را به فردی بدهد که 200 میلیون خرج موسیقیاش شود؟
دو میلیون به یکی میدهد، او هم موسیقی را میگذارد، کارگردانش هم یک نظری میدهد و کار آماده میشود. دیگر کمتر کسی به فکر کیفیت هنری و تکنیکی است و بیشتر در این فکرند که کارها را ارزان تمام کنند. اما تفاوتش با گذشته در این است که مثلا «هزاردستان» ماندگار میشود اما این کارها نه. خیلی از کارهایی که قدیم ضبط شده روی حساب و کتاب بوده و آهنگساز کلی فکر کرده و موسیقی آن را نوشته.
موسیقی سریال «امیرکبیر» فوقالعاده بود، موسیقی سریال «سربداران» همیشه در ذهنم است، یا اثری از پژمان با اینکه با دستگاه کار کرده بود ولی در ذهنم هست.
اگر با دستگاه هم آدم باسواد کار کند از آن یک چیزی بیرون میکشد. متاسفانه برخی آهنگسازهای ما نت، سازشناسی و تئوری بلد نیستند ولی آهنگ میسازند. با این حال ممکن است همین آهنگ هم گل کند و این دلیل خوب بودن آهنگساز نیست، ولی با همین شرایط پیچیده باز هم میتوانیم انگشتشمار آثار فاخر پیدا کنیم.
*با توجه به این صحبتها به نظرتان چرا در این سالها از هنرمندان شاخص این عرصه کمتر کار شنیده شده، فقط بحث حمایت مالی و اینها مطرح است؟
علاوه بر صحبتهای پیشین شاید مسوولان بگویند که میخواهیم به نسل جوان بیشتر توجه کنیم. در صورتی که الان مشابه آن را در خارج داریم، میبینیم هنرپیشهای حتی نمیتواند راه برود ولی با هزار شیوه و ترفند کاری میکند که بتواند به ایفای آن نقش بپردازد. در سن هشتادوپنج سالگی شاید آنقدرها توان انجام کار را نداشته باشد ولی ایده را از او میگیرند و یک جوانتر کنارش مینشیند تا کارهایش را انجام دهد. یعنی میخواهم بگویم که آنها را دور نمیاندازند و برای هنرمندانشان ارزش قائلند؛ مهم نیست که 30 ساله است یا 80 ساله؛ تا وقتی زنده است از او بهره میبرند و او را مورد بیمهری قرار نمیدهند. بالاخره آنها هم در زمانی برای خود ستاره بودهاند.
من در تالار وحدت در شورایی حضور داشتم. با اینکه تمایلی به عضویت در آن نداشتم، ولی آنقدر اصرار کردند که مجبور شدم بروم؛ آنقدر هم برایشان مهم بود که حتی خبرش را در روزنامهها نوشتند که من به این کار اعتراض کردم. 6 ماه بعد رییس عوض شد و آقای دیگری آمد که دیگر حتی من را دعوت به کار نکرد. کافی است کسی که در آنجا نشسته حس کند که دیگر کار با این افراد بس است و حالا برویم سراغ دیگران.
باید این تفکر وجود داشته باشد که پیشکسوتها کنار گذاشته نشوند که نباید آنها را گوشهگیر و افسرده کرد. اینها روزی ستارههای مملکت بودند؛ باید برای آنها ارزش قائل شد. ظاهرا نقشهای در کار بوده که همه را کنار گذاشتند و افرادی دیگر را جایگزینشان کردند. البته که این کار بدی نیست ولی بیمهری بد است.
اتفاقا اگر پیشکسوتها مورد بیمهری قرار نگیرند، آن جوانی هم که میخواهد وارد این حوزه شود از قبل دلسرد نمیشود و با خودش نمیگوید: «اگر من هم روزی به این سن برسم، قرار است مورد بیمهری قرار بگیرم.» ولی خیلیها از ایران رفتند. آنهایی هم که ماندند هر کدام برای خودشان تجربههایی میکنند، تحقیق میکنند و مواردی از این دست. کاری که بلدند انجام میدهند. متاسفانه ما سعی میکنیم در مورد همه چیز ادای خارجیها را درآوریم ولی جایی که به نفعمان نیست ادای آنها را در نمیآوریم. من اینقدر درددل و گله دارم که گفتنشان فایدهای ندارد. همین الان با همین مصاحبه هم یک عده که با من دشمن هستند، دشمنیشان بیشتر هم میشود.
*در ادامه میخواهم از خاطراتتان بگویید؛ در جایی گفتهاید که حین ساخت موسیقی فیلم «بوی پیراهن یوسف» به مدت چند سال تحت تاثیر آن بودهاید؛ چه چیزی در این فیلم شما را تا این حد متاثر کرد؟
وقتی فیلم «بوی پیراهن یوسف» را دیدم، خیلی دگرگون نشدم. معمولا به محض دیدن فیلم، موسیقی آن را در ذهنم مرور میکنم. سناریوی فیلم ماجرای پدری است که راننده تاکسی است، پسرش به جبهه رفته و مفقودالاثر شده ولی پدر باور ندارد که پسرش فوت کرده. دختری هم از خارج به ایران میآید که برادرش مفقودالاثر است. فیلم از آنجایی شروع میشود که راننده در فرودگاه این دختر را سوار میکند، به میدان آزادی که میرسد در آینه میبیند که این دختر خیلی خوشحال است. میگوید دور میدان بچرخم؟ دختر میگوید بله بچرخیم. دو، سه دور میچرخد.
اول روی این فیلم، یک لایت موزیک با ارکستر زهی و پیانو نوشتم. با دستگاه ضبط کردم و روی این صحنه فیلم گذاشتم؛ فوقالعاده و زیبا بود.
نوع فیلمبرداری هم همینطور است. یعنی طوری میدان آزادی را نشان داده که چراغانی شده و بسیار زیباست، انگار برج ایفل را نشان میدهد. کارگردان کار را دید، خوشش آمد و تشکر کرد. آن شب، من ناآرام بودم و خوابم نمیبرد. با خودم گفتم این یک میدان معمولی نیست؛ میلیونها آدم از اینجا گذشتهاند و به جبههها رفتند، دست یا پایشان را از دست دادهاند، شیمیایی شده، فوت کرده یا شهید شدهاند. وقتی این میدان نشان داده میشود باید همه فریاد بزنند، باید موی تنت سیخ شود. روزی که برای گوش کردن قسمتهای دیگر موسیقی آمده بودند گفتم که میخواهم از اول شروع کنم. هر چه تا الان شنیدهاید، رها کنید.
گفتند اما همین که خوب است، گفتم حالا موسیقی قبلی که هست، این را هم کار میکنم هنوز وقت داریم و این موسیقی که الان روی فیلم است را ساختم: یک موسیقی کرال. کر همان فریاد انسانهایی است که از این میدان رفته و برنگشتهاند، مفقودالاثر شده یا عضوی از بدنشان را از دست دادهاند. چرا رفتند؟ دیوانه بودند؟ نه! رفتند که از این خاک دفاع کنند، رفتند که خاکمان را پس بگیرند. بنده لحظه به لحظه این موسیقی را گریه کردم. بالاخره افرادی رفتند و ایثار کردند؛ اینکه دروغ نیست، واقعیت است. سندش خرمشهر که هنوز بعد از جنگ دست نخورده وجود دارد. وقتی کار را دیدم تنم لرزید و گفتم این درست است! کارگردان وقتی کار را شنید، دیگر موسیقی قبلی را هم از یاد برد و همین مسیر را ادامه دادم، وقتی که پدر پسرش را میبیند بچه از پدر میترسد و ناله ترومپت...، همه برداشتها همینطوری بود، جایی که در تونل حرکت میکند صدای یوسف کمرنگ و سپس کمکم پررنگتر و حجیمتر میشود و آرامآرام گروه کر همراهی میکنند. صدای گروه کر به مثابه صدای فرشتههایی بود که او را همراهی میکردند. البته اینها همه ذهنیات مناند، شاید اصلا چنین چیزهایی در فیلم نباشد ولی چیزی است که من برای خودم برداشت میکردم و در نهایت باعث پیاده شدن این موسیقی بود. در سکانس تونل، موسیقی کرال طوری است که مخاطب آن را حس میکند، تنش میلرزد و در ادامه او را به عرفان، سماع و «معرفت» میرساند؛ چیزی که الان کمرنگ شده و نیست. این بود که گفتم با آن اشک ریختم، برای اینکه کسی این حرفها را نمیفهمد یا اگر بفهمد ممکن است اعتقاد نداشته باشد؛ اما همین که با وجود تمام مشکلات هنوز داریم زندگی میکنیم، از صدقه سر همان پس گرفتن خرمشهر است که اگر وا داده بودیم الان همه عربی صحبت میکردیم. حالا اگر کسی این صحبتهای من را بشنود، ممکن است، مرا به این طرف و آن طرف نسبت بدهد؛ در حالیکه من درباره این گروهها و حرفها صحبت نمیکنم، از افرادی حرف میزنم که برای این خاک ایثارگری کردند، از افرادی که تنشان برای این خاک میلرزید.
با وجود تمام زیبایی «از کرخه تا راین»، موسیقی «بوی پیراهن یوسف» یک پله از آن بالاتر است چون هر چیزی که فکر میکنی در آن نهفته است، این درونش سماع، معرفت، فرشتهها و همه چیز وجود دارد. برای اولین بار که میدان آزادی را نشان میدهد، کرال شروع به خواندن میکند. تقریبا در هیچیک از فیلمهای خارجی، در چنین صحنههای مشابهی این کار را نمیکنند. معمولا آکاردئون یا پیانو یا چنین چیزهایی میگذارند ولی من کرال گذاشتم که ناگهان مخاطب شوکه میشود و اصلا توقع ندارد چنین نوایی را در آنجا بشنود.
من موسیقی فیلمها را اینطور برای خودم تجزیه تحلیل میکردم؛ برای همین روی من فشار روحی میآمد. فکر کنید ساخت موسیقی یک صحنه دو دقیقهای از فیلم، یک هفته طول میکشید و در استرس و فشار بودم تا به نتیجه برسد و یک نفس راحت بکشم. بعد میرفتم سر پلان بعد که سنگینتر از قبلی بود! صحنه تونل تمام نمیشد، هرچه جلو میرفتم تمام نمیشد، نمیدانستم چطور ادامه دهم. شروع خوب بود ولی باید جلو میفتم و به اوج میرسیدم. کار سختی بود. نوشتنش هم سخت بود چه رسد به اینکه ضبط و اجرا شود. آن صحنه دیالوگی هم نداشت فقط آن زن سه بار میگوید «خسرو» و بار صحنه را موسیقی به دوش میکشد. صحنه میدان آزادی هم همینطور بود و موسیقی آن را تکاندهنده میکرد.
دل آدم میسوزد؛ عمرت را برای وطنت گذاشتهای، موسیقیهایی کار کردی همچون «حماسه خرمشهر» ولی در نهایت جوری برخورد میکنند که انگار آدم نیستی. برای همین است که همه دلسرد میشوند، خودشان را کنار میکشند و پنهان میکنند. من هم مثل بقیه خودم را پنهان کردم. برخلاف اینکه ممکن است کسی بگوید دوست دارد به عقب برگردد، من هیچ وقت دلم نمیخواهد جوان باشم و این پختگی را دوست دارم. ولی اینکه تو را یک مرتبه کنار بگذارند، آن هم در شرایطی که تازه به پختگی رسیدهای؛ درست نیست. در حال حاضر هم دیگر دل و دماغ کار ندارم، نه اینکه کار نبوده و من انجام ندادهام، کار بود، سریال، سمفونی، موسیقی فیلم و... ولی دیگر دل و دماغش نیست.
*در خاطراتتان از ساخت موسیقی فیلم «روز واقعه» گفتهاید که با ابزاری همچون سنگ کار کردهاید، شکلگیری چنین ایدههایی برای ساخت موسیقی، چگونه در شما اتفاق میافتد؟ از نوع سازآرایی گرفته تا استفاده از ابزار دیگری همچون سنگ یا صدای نفس کشیدن در -مثلا- فیلم «نغمه».
راستش اگر الان در این سن فیلمی مثل «روز واقعه» برایم بیاورند، انجام نمیدهم. اگر آن موقع قبول کردم به این دلیل بود که جوانتر بودم و نمیترسیدم. برای اینکه مخاطب این بخش از سینما، 80 میلیون جمعیت است که هرکدام، حضرت علی و امام حسین را از دوران کودکی در ذهن خودشان ساختهاند. این کارها واقعا جرات میخواهد؛ هم ساختن فیلم و هم کار عوامل فیلم. موسیقی هم که رکن مهمی است، به خصوص در فیلمهایی که کم دیالوگند و موسیقی نقش پررنگتری دارد. شروع فیلم صحنه عروسی است. گفتم برای شروع از همه عواملی که در فیلم وجود دارد، استفاده کنم تا این صحنه موسیقیاییتر شود؛ مثل چوب، کل، دف، سازهای ضربی و صدای آواز یک سیاهپوستی که در فیلم میخواند. یا در صحنه عزاداری زار، عزاداریای بوده که الان هم وجود دارد. فقط این فرمی نیست به سر و صورت میزنند، گل میزنند، ولی در این فیلم فرم بدویتری از آن است. در فیلم هم نشان میدهد که سنگ میزنند.
روزهایی که میخواستم به استودیو بروم و طرح ترافیک هم بود، از شش صبح با ماشین خودم میرفتم و داخل ماشین میخوابیدم تا ساعت کار که هشت یا نه بود. آبدارچی میآمد بیدارم میکرد و وارد استودیو میشدیم. سپس میرفت نان میخرید، چای درست میکرد و میآمد. روزی که میخواستم «روز واقعه» را ضبط کنم، رفتم خانه مادرم تعدادی قابلمه، قاشق و... برداشتم و چند تکه چوب هم از حیاط برداشتم. به پارک جمشیدیه رفتم، شش، هفت تا کیسه گونی بردم و سنگهایی که در دست جا میشد را جمع کردم.
همه را به استودیو بردم. با کمک یکی از بچهها این وسایل را با سختی داخل استودیو بردیم. حسابی خاکی و ژولیده شده بودم. خدابیامرز ناصر فرهودی، مالک و صدابردار استودیو پرسید و گفت این میکروفنها فلانقدر قیمت دارد. حواستان باشد داخل نمیتوانید با اینها کاری انجام دهید! گفتم این چوب است، چوب که صدمهای نمیزند. خلاصه با این صحبتها از قبل آمادهشان کردم.
زمانیکه گونیها را بردیم داخل، ناصر با تعجب نگاه میکرد که من قرارست با اینها چه کاری انجام دهم! گفتم اینها را میزنیم به هم. بعد گفت روی میکروفنها پارچه بکشید که خاک داخل آنها نفوذ نکند. خلاصه شروع کردیم به سنگ زدن. ده بار که میزدیم خرد میشدند، باز با سنگهای دیگر ادامه میدادیم. خردهسنگها یک تپه شده بود و جلو هر کداممان که پنج، شش نفر بودیم یک تپه خاک جمع شده بود. بعد قابلمهها را زدیم و چوبها و سازهای ضربی را اضافه کردم.
همان موقع که اینها را ضبط میکردیم، میدانستم کار با ارزشی است. تا اینکه موسیقی را بردند و روی فیلم گذاشتند. روز اول جشنواره، پدرم گفت که چه کار کردی تو؟! میگویند خیلی موسیقی بد است! گفتم چه کسی گفته است و گفت یکی از عوامل فیلم گفته که بچه تو چه کار کرده؟! باور کنید من ده، دوازده روز را با قرص خواب میخوابیدم از اینکه ممکن است حق مطلب اجرا نشده باشد. میترسیدم؛ بالاخره حیثیتم را گذاشته بودم. تا اینکه شب آخر جشنواره، آن شبی که کاندیداها را اعلام میکنند به سینما رفتم. پایین جا نبود و مجبور شدم به بالکن بروم. وقتی نشستم بغل دستم علی حاتمی بود. احوالپرسی کردیم و فیلم را با هم دیدیم. حین تماشای فیلم، دیدم علی حاتمی دو، سه دفعه هی به پایش میزند. من هم هی عرق میکردم و با خودم میگفتم که یعنی کار اینقدر مزخرف است که او اعصابش خرد شده؟! به تیتراژ آخر که رسید، دست من را گرفت و گفت: «مجید عجب موزیکی است، خیلی زیباست!»
اصلا آن لحظه باورم نمیشد، گفتم: «واقعا راست میگی؟»، گفت: «آره دروغ چرا؟ تن آدم را میلرزاند.» آنجا علی حاتمی دیالوگی گفت که فلسفه من هم همین بود و بر سر همین موضوع، همان موقع میان افرادی افتراق نظر وجود داشت. برخی میگفتند در جایی از فیلم که خیمهها را آتش میزنند، اشک تماشاچی باید درآید ولی موسیقی نمیگذارد! اما من میگفتم این گریه ندارد، این «حماسه» است. وقتی سم اسبها کوبیده میشود و جلو میرود و چادرها را آتش میزنند، حماسه است اینها اشک ندارد؛ چراکه این افرادی که حالا شهید شدهاند، از قبل میدانستند قرار است این اتفاق بیفتد.
البته این را هم بگویم که چون کارها با کامپیوتر نبود، جابهجایی یا برش موسیقی اصلا کار راحتی نبود. اگر یک پلانش هماهنگ نمیشد ساعتها طول میکشید که درستش کنند. به خصوص که من این موسیقی را برای سریال ساخته بودم نه برای فیلم سینمایی و همه آن باید قیچی میشد. تقریبا ده، یازده شب بود که تمام شد. اگر بروشور آلبوم موسیقی «روز واقعه» را خوانده باشید، در آن نوشتم: «پس او در ورای شیون و زاری، جایگاهی رفیعتر دارد که باید بر آن ارج نهاد و در تجلی این مرتبت بزرگ، اندوه دل را در گستره هر چه کوبندهتر و غنیتر آوای موسیقی، چنان بنیان نهاد که هر چه بیشتر یادآور آن روز شوم باشد.» خلاصه اینکه عزاداری، نه در حد آه و ناله و گریه بلکه ورای این چیزهاست. برای همین وقتی علی حاتمی به من گفت تن آدم میلرزد، کمی سبک شدم و خیالم راحتتر شد. همان شب دیدم که کاندیدا هم هستم و آخر هم سیمرغ را دادند به «روز واقعه» ولی چون از قبل پدرم اینطور گفته بود، خیلی ترس داشتم و از خجالت عرق میکردم و با خودم میگفتم کار را خراب کردم؛ اما در نهایت از این موسیقی خیلی استقبال شد.
درباره فیلم سینمایی «نغمه» هم موقعی که نگاه میکردم، متوجه شدم «نفس کشیدن» که برای همه ما عادی است، برای کسانی که شیمیایی هستند چقدر سخت است. باید بتوانم «به سختی نفس کشیدن» را به شکلی در موسیقی پیاده کنم. اول سراغ سازها رفتم ولی دیدم در نمیآید، یعنی میشد ولی اگر بخواهید ملودی کار کنید، مزاحم میشود و بعد به این نتیجه رسیدم که از خود نفس کشیدن استفاده کنم و بالاخره از گروه کر استفاده کردم که فرم کاری که باید اجرا میکردند هم سخت بود و اذیت شدند اما بالاخره انجام شد.
هر کدام از موسیقیهایی که کار کردم، برای من مثل یک زندگی بوده و جایگاه خاصی برایم دارند. اگر بخواهم درباره هر کدام خاطرات و دیدگاههای خودم را بیان کنم، کتاب قطوری میشود. اما مجبورم فعلا، تنها درباره آثاری توضیح دهم که بیشتر شنیده شدهاند و مردم آنها را بیشتر دوست دارند. یکی از سختترین کارهایی که انجام دادم موسیقی فیلم سینمایی «دوئل» بود، چون در این اثر از سازهای محلی مثل نیانبان استفاده کردم و چون امکانات کامپیوتری در آن زمان نبود، کوک کردن این ساز با ارکستر کار بسیار دشواری بود و مسائل مربوط به خودش را داشت.
*اساسا وقتی سفارش ساخت اثری به شما پیشنهاد میشد یا از این پس داده شود، از سمفونیها گرفته تا موسیقی فیلم، با چه ملاک و معیاری آنها را رد یا قبول میکنید؟ تم بسیاری از کارهای شما سوژه جنگ و... است، به این موضوع هم اشارهای داشته باشید.
درباره بخش اول سوال، فیلمهایی هستند که از آنها خوشم میآید و میتوانم روی آنها مانور بدهم، نوآوری داشته باشم و تجربه کنم. پس جذب اینگونه کارها میشوم اما برخی فیلمها روزمرهاند. من فیلم روزمره کار نکردهام یا اگر بوده انگشتشمار بوده. درباره بخش دوم سوال، یکی از شانسهای من این بود که فیلمهایی که به من پیشنهاد میشد، آثار دفاع مقدسی بودند و چون خودم از کار در آن فضا لذت میبردم بیشتر آنها را انتخاب میکردم. همین اواخر هم فیلمی آوردند که آنگونه که دلم میخواست نبود، قبول نکردم.
یک سریال هم آوردند که طبق میلم نبود و رد کردم چون باید موسیقی میساختم، باید دنبال یک تم قشنگ میگشتم و کار میکردم اما وقتی از آن کارها لذت نمیبرم، نمیتوانم روی آنها کار کنم. تاکنون فیلمهایی را کار کردهام که درکشان کردهام، از فیلمی که سر و تهش را نمیدانم که نمیتوانم لذت ببرم. به نظرم مخاطب از پلان به پلان فیلمهای دهه شصتی واقعا لذت میبرد. کارها جوری بود که وقتی برای هر یک موسیقی مینوشتی، آنقدر ذوقزده میشدی که دیگر احتیاج به نان و آب نبود و سیر میشدی. اما دیگر کمتر برای آهنگسازی روی این کارها به من رجوع شد و اساسا سینما هم طرف دیگری رفت.
فیلمهایی هم که بعدها در ژانر دفاع مقدس ساخته شدند هیچکدام آن اثرگذاری قبل را نداشتند. البته آهنگسازی هم مثل نوازندگی؛ وقتی نوازنده مدتی ساز نمیزند، ساز با او قهر میکند و بعد اگر بخواهد دوباره خوب بنوازد و روی فرم بیاید با سختی روبهرو است. آهنگسازی هم همینطور است؛ وقتی مدتها کنارش بگذاری و از آن دور شوی، با تو قهر میکند و خیلی باید زحمت بکشی که دوباره با تو آشتی کند. الان که با من قهر کرده، باز هم کار میکنم اما کارهایی که باید باشند، نیستند.
*سپاسگزارم آقای انتظامی بابت پاسخهای مفصلی که دادید، در نهایت برنامه شما برای آینده چیست و احیانا اگر اثر تازهای برای انتشار دارید، بفرمایید.
فعلا تمام نیرویمان را گذاشتهایم روی ارایه آثاری که طی این چند سال کار شده و آماده هستند. اگرچه دیر است و معمولا موسیقیها همزمان با اکران فیلمها به بازار میآیند، اما مردم و کسانی که با من در ارتباطند هنوز خواهان مثلا موسیقی فیلم «پلاک» هستند؛ یعنی این نسل هنوز دنبال آثاری است که قبلا شنیده و میشناسد؛ انگار تا امروز چیز بهتری نشنیده!
هنوز هم دنبال موسیقی «ترن»، «پلاک» و «وصل نیکان» هستند. در شبکههای مجازی پیگیرند که از کجا و چگونه تهیه کنند. یک عده واقعا مصرانه پیگیر هستند. به مرور این کارها را انجام میدهیم اما نمیدانند که چه دردسرهایی دارد. الان هیچ شرکتی قبول نمیکند برای انتشار موسیقی چهل سال پیش سرمایهگذاری کند. همه کارها در فضای مجازی از صبح تا شب از رادیو و تلویزیون پخش میشوند.
اما قرار است اواخر مرداد ماه، در سالروز درگذشت پدرم، موسیقی سریال «محاکمه» را که در آن بازی کرده بود به صورت دیجیتال منتشر کنیم. همینطور یک مجموعه گلچین از موسیقی فیلمهای «عقابها»، «پلاک»، «وصل نیکان»، «آخرین پرواز»، «گذرگاه»، «پوتین»، «راه افتخار»، «ترن» و «دوئل» منتشر میشود و در نظر داریم تا پایان سال موسیقی سریالهای «مریم مقدس» و «گرگها» را نیز منتشر کنیم.
دیدگاه تان را بنویسید