پیشینه عجیب و خشن «هیچکس» / «خشم مردانه» پدر برای خونخواهی پسر
اوایل دهه 1970، فیلمهای انتقامی هالیوودی با قهرمانهایی روئینتن پا به میدان گذاشتند و بازیگرانی همچون آرنولد، چاک نوریس، استیون سیگال یا بروس ویلیس، هر کدام به سهم خود در این فیلمها به ایفای نقش پرداختند. هنوز هم این گونه فیلمها تولید میشوند که «هیچکس» و «خشم مردانه» جدیدترین نمونههای آن است.
اعتمادآنلاین| طی هفتههای اخیر فیلمهای سینمایی «خشم مردانه» و «هیچکس» که در گونه اکشن و جنایی دستهبندی میشوند، در شبکه نمایش خانگی با دوبله فارسی پخش شدهاند. به همین بهانه، نگاهی به این فیلمها داریم.
هیچکس؛ پیشینه عجیب و خشن یک فرد معمولی
به گزارش فارس، قبل از فیلمهای ابرقهرمانی، فیلمهای «مقابله به مثل» یا به عبارتی، انتقامی وجود داشتند. شاید بگویید این دو ژانر ربطی به هم ندارند. ولی اوایل دهه 1970، وقتی با نمایش «هری کثیف» یا «آرزوی مرگ»، فیلمهای انتقامی وارد میدان شدند، بخشی از موضوع به روئینتن بودن قهرمان ماجرا مربوط میشد. ژانر انتقامی یا فیلمهای «حقت رو خودت بگیر اگر نه کسی این کارو برات نمیکنه»، به تدریج به فیلمهایی اسطورهای تبدیل شدند: آمیزهای از حسرت برای گرگهای تنهای فیلمهای وسترن، و پوچگرایی راستگرا که هر بازیگری با مقادیری ماهیچه، و اخم و تخم کافی، میتوانست در قالبش جا بیفتد. بازیگرانی همچون آرنولد، چاک نوریس، استیون سیگال یا بروس ویلیس، هر کدام به سهم خود، نوعی از همان شخصیت را ایفا کردند: آدم بیرحم زخمدیدهای که هرگز امکان نداشت شکست بخورد، چون خشم اصیل و ریشهداری به عنوان پشتوانه در چنگش داشت. خشم فروخورده، تنها قدرت ویژهای بود که نیاز داشت. در هیچکس، قهرمان فیلم، هاچ (باب ادنکرک) نیز قواعد ژانر را رعایت میکند: داستان با توصیف مردی سر به راه آغاز میشود که خانوادهای دارد و هر روز سر کارش میرود. همسرش (کانی نیلسن) زن متینی است و دو فرزند هم دارند. اما وقتی در خانه خودشان مورد حمله اراذل و اوباش قرار میگیرند، هاچ به سیم آخر میزند، از مرگ نمیهراسد و سرانجام از این مخمصه سربلند بیرون میآید.
مجله دنیای تصویر داستان «هیچکس» را به این صورت روایت کرده است: نیمههای شب، دو سارق وارد خانه هاچ میشوند. او که صداهایی شنیده، به طبقه پایین می رود تا دریابد چه خبر است؛ پسر نوجوانش بلیک با یکی از دزدها درگیر شدد. هاچ که دسته گلفی برای دفاع در دست دارد، مبهوت، نمیتواند از آن استفاده کند. سارقان فرار میکنند ولی بعد، هاچ را بیجربزه خطاب میکنند. چه کسانی؟ پلیسها، پسرش، و همسایه قلدرش! گویی در حال تماشای فیلمی درباره فردی هستیم که مظهر دیوانگی طبقه متوسط است؛ مانند شخصیت برایان کرنستون، معلم مدرسه در «افسار گسیختگی»، یا چارلز برانسون آرشیتکت در «آرزوی مرگ»، که در هر دو، قهرمان ماجرا وارد قلمرویی میشود که قبلاً تجربه نکرده بوده. ولی بعد، هاچ در حالتی که گویی به پوچی رسیده، نیمه شب اتوبوسی میگیرد و تعدادی اوباش روسی هم که دنبال دردسر میگردند، سوار میشوند. هاچ هفتتیری را که برادرش به او داده بیرون میکشد ولی بلافاصله خشابش را خالی میکند روی زمین. سپس در حالی که جملهای کلینت ایستوودی به زبان آورده، «امیدوارم این احمقها از غذای بیمارستان خوششون بیاد»، دست خالی با همهشان در میافتد. لحظاتی بعد، هاچ زخمی ولی موفق به راه خود ادامه میدهد و اوباش لتوپار شده را راهی بیمارستان میکنند. معلوم میشود هاچ هیچگاه آن آدمی نبوده که به نظر میرسید و پیشینه غریبی دارد.
خود فیلم هم اثری نیست که در ظاهر به نظر میرسد. فیلم را ایلیا نیاشولر کارگردانی کرده، مؤلف کلیپهای ویدیویی که قبلًا فقط یک فیلم بلند به نام «هنری سرسخت (2015)» ساخته؛ اکشن نوآر علمی-تخیلی که تقریباً همه اش با یک پلانسکانس طولانی از دیدگاه قهرمان کامپیوتریاش گرفته شده بود. فیلمی که بسته به سلیقه، کسالتبار و در عین حال شگفتآور است. نایشولر که اصلیت روس دارد و در لندن بزرگ شده، با هیچکس یک بار دیگر ثابت میکند که اصولاً فیلمساز به دنیا آمده!
استعارهای درباره آدمهای طبقه متوسط؟
هیچکس حیرتانگیز است، ولی آیا فیلم خوبی هم هست؟ نه واقعاً. البته 90 دقیقه به سرعت میگذرد و متوجه گذشت زمان نمیشوید و ادنکرک، بازیگری نامحتمل برای ایفای این نقش، فرصتی مشابه داستین هافمن در «سگهای پوشالی» یافته است. آدنکرک با آن صدای گرفته و قیافه دمغ، خیلی هم سر به راه جلوه میکند.
ولی فیلم تمرینهای سخت گذشتهاش را نشان میدهد و اینکه چطور قضایای انتقام او را به زندگی برمیگرداند. یکی از اوباشی که هاچ مجروح کرده، برادر یولیان، یک کلهگندهی مافیایی روس است که نقشش را الکسی سربیاکوف ایفا کرده. او حس و حال هیولای فرانکشتاین اراذل و اوباش را منتقل میکند.
پیرنگ هیچکس در یک کلام مسخره است. ولی اعتقاد اُدنکرک به نقش آن را مجابکننده کرده؛ همین طور چرخش دیوانهوار متحد شدن هاچ با مأمور بازنشسته اف بی آی (کریستوفر لوید) و نابرادریاش، باورپذیرند.
کل فیلم درباره این مسئله است که چطور هاچ، باید پرده از زندگی امن و آرامش کنار بزند و دوباره با کسی که واقعاً بوده، ارتباط برقرار کند. و این شاید استعارهای است درباره بسیاری از آدمهای طبقه متوسط. البته زیادی دنبال معنا گشتن در چنین تریلری هم درست نیست، صرفاً حکایتی سرگرمکننده است که وقتی خشونتش بالا میزند، جان میگیرد.
«خشم مردانه» پدر برای خونخواهی پسر
«اچ» (جیسون استاتهام) پشتش به شرکت متروگلدوینمِیر گرم است، چون وقتی سروکلهاش در این فیلم پیدا میشود، هیچ کس در کمپانی حراستی «فورتیکو سکیوریتی» شک نمیکند، او ممکن است انگیزهای غیر از مراقبت از کامیونهای ضدگلوله حامل پول داشته باشد. قهرمان ماجرا که خیلی به قهرمان کلهطاس سری فیلمهای «مأمور انتقال (ترنسپورتر)» شباهت دارد، نیازی به حرف زدن و توضیح نمیبیند. پیشینه و کارهایی که قبلاً کرده، بر همگان آشکار است. ظاهراً او یک نگهبان دیگر است که به تیم باتجربهای پیوسته که اخیراً دو تن از همکارانشان را در سرقتی مسلحانه از دست دادهاند. همان روز اول خدمت چند نفر سعی میکنند کامیونش را بدزدند و او مجبور میشود نشان دهد با چه کسی طرفند. آنچه قرار بوده یک سرقت 2.5 میلیون دلاری از کار در بیاید، ناموفق میماند؛ پولها دست نمیخورد، همکارانش زخمی برنمیدارند ولی 5-6 تا از دزدها نفله میشوند، در واقع بدجوری هم، طوری که مدیران شرکت دستشان میآید با یک حرفهای تمامعیار طرفند و نه صرفاً یک تیرانداز زبردست. مخاطب اما تعجب نمیکند وقتی میفهمد اچ نیم کاسهای زیر کاسه دارد. چون نقشش را جیسون استاتهام ایفا کرده که 20 سال پس از «ضامن، قنداق و دو لوله تفنگ شلیک شده»، فیلمی که حرفه بلاکباسترسازیِ او کارگردانش را راه انداخت، دوباره به هم پیوستهاند.
تا جایی که به همکاری ریچی و استاتهام در زمینه فیلمهای جنایی مربوط میشود، این یکی به چشمگیری «قاپزنی» یا «هفت تیر» نیست؛ در حالی که در این مدت استاتهام، شخصیت کمحرف و اخموی خود را ورز آورده، ریچی وارد قلمروی کریستوفر نولان به خصوص «شوالیه تاریکی» شده که تأثیرگذارترین فیلم اکشن از ماتریکس به این سو است. خود ریچی هم سبک سینمایی و مقلدان خودش را دارد ولی از بخت خوش اینجا کمی آرام گرفته و بی آنکه گیج کند، اثری پیچیدهتر ارائه داده. طراح دکور، طیفهای رنگی آبی و سرد را انتخاب کرده و موسیقی «هانس زیمر»ی کریستوفر بنستد، حسابی روی اعصاب راه میرود و دوسوم فیلم، مخاطب را در مرز سکته نگه میدارد!
شباهت گریم بازیگران اصلی «کامیون حمل پول» و «خشم مردانه» / کپی از روی دست فیلم فرانسوی!
با آن که ریچی و فیلمنامهنویسها، آزاددستانه کار را جلو بردهاند ولی فیلم به هرحال، بازسازی فیلم «کامیون حمل پول» (Le Convoyeur) است؛ فیلم فرانسوی 90 دقیقهای که سال 2004 ساخته شد اما خارج از کشورِ تولیدکننده، چندان رؤیت نشد. پیرنگ اصلی همان است و بهتر که مبهم باقی بماند و مخاطب در تمامی طول ماجرا به حدس و گمان ادامه دهد: آیا اچ مأمور دولت است؟ مغز متفکر گروهی سارق است؟ خیال دارد سرقت خودش را انجام دهد؟ یا فقط به فورتیکو ملحق شده تا جلوی سرقت بعدی را بگیرد؟ ولی همان ابتدا، ریچی، یک آس دیگر رو کرده است: سرقتی که با دقت و مهارت توسط تیمی اجرا میشود که خود را کارگر ساختمانی جا میزنند، کامیون را متوقف میکنند، پولها را به سرقت میبرند و در این فاصله، هر دو نگهبان و تعدادی عابر را به قتل میرسانند. نخستین بار که صحنه را میبینیم، دوربین لای کیسههای پول کار گذاشته شده و به سختی میتوان ماجرای سرقت را تشخیص داد. ریچی این صحنه را دو بار دیگر نشان میدهد: یک بار از دیدگاه اچ که در حال پاییدن صحنه است و بار دیگر از چشم سردسته سارقان (اسکات ایستوود) که همه تیراندازیها را انجام میدهد. اینجا آشکار میشود که هدف اچ چیست، و این کمی در تضاد با نسخه فرانسوی است که رویکردی مبهمتر برای این سرقت برگزیده.
کارگردانی که به «جیمز باند» نه گفت
در صحنهای دیگر وقتی عدهای سارق قصد دزدیدن محموله پول را دارند، اچ از اتومبیل خارج و در اینجا کات میشود به مقر فورتیکو و بعد معلوم میشود گلوله ای شلیک نشده و سارقها فقط با دیدن وجنات اچ پا به فرار گذاشتهاند! فیلم مملو از رازهای سربسته است. با آن که فیلمنامه چندان بیعیب و نقص نیست اما روند ماجراها چنان با سرعت و هیجان به اوج خود (در بلکفرایدی، روز حمل و نقل بیشترین میزان پول) نزدیک میشود و همه اینها البته، به فریبکاری مرد یا زنی در داخل همان تشکیلات فورتیکو اشاره دارد.
مدیر فورتیکو (ادی مارسن) به اچ شک دارد ولی به تکتک کسانی که آنجا کار میکنند، میتوان شک برد. به جای تکرار همان ایدههای نیکولا بوکریف، کارگردان فرانسوی، ریچی بیشتر راه و روش شوالیه تاریکی و مایکل مان در «مخمصه» را دنبال کرده (دکور لس آنجلسی فیلم، دقیقاً یادآور مخمصه است).
گاری ریچی در کنار جیسون استاتهام
چند سال پیش، وقتی سم مندس سری «جیمز باند» را رها کرد، صحبت از گای ریچی به عنوان کارگردان جدید آن سری فیلمها بود. ریچی اما انصراف داد. حال با دیدن این فیلم پی میبریم بدون رها کردن دنیای خلافکارهای «شرق لندنی» خود، راحت از عهده ساختش برمیآمد. شاید هم بیشتر مایل بوده، ردپای شخصی خود را در تاریخ سینما بر جای بگذارد.
دیدگاه تان را بنویسید