واکنش نویسندگان پس از انتشار ویدیوی اعتراضی داریوش مهرجویی
مسوولیت آثارمان را به خودمان بسپارید/ مجوز انتشار در کشور ما معیار روشنی ندارد
پس از انتشار ویدیوی داریوش مهرجویی در فضای مجازی در اعتراض به لغو مجوز اکران فیلمش، شاهد بازنشر آن ویدیو در ابعادی گسترده تنها در چند ساعت بودیم. گروههای مختلفی از اهالی فرهنگ به ویدیوی مهرجویی واکنش نشان دادند.
پس از انتشار ویدیوی داریوش مهرجویی در فضای مجازی در اعتراض به لغو مجوز اکران فیلمش، شاهد بازنشر آن ویدیو در ابعادی گسترده تنها در چند ساعت بودیم. گروههای مختلفی از اهالی فرهنگ به ویدیوی مهرجویی واکنش نشان دادند؛ یعنی ویدیوها تنها مختص اهالی سینما نبود؛ این نشان میدهد که پرسش در باب معیارهای موجود برای صدور مجوز نشر آثار هنری، پرسش همه اصناف حوزه فرهنگ و هنر است. بر آن شدیم تا نظرات تعدادی از نویسندگان و اهالی حوزه کتاب را هم در خصوص تجربههایشان در این زمینه جویا شویم. آنها به عنوان پدیدآورندگان آثار ادبی - که طبعا تلاقی کمتری با مساله سرمایه دولتی دارد- همواره در پی حفظ استقلال قلم خود بودهاند و این امر را همواره به مثابه اصلی غیرقابل تخطی در نظر آوردهاند. آنها معتقدند که نویسنده خود به مصالح جامعهاش آگاه است و مدل پیشنهادیشان در اجازه انتشار آزاد است و بعد، مطالبه پاسخ از کسی که احیانا اثری خلاف منافع عمومی نوشته و منتشر کرده؛ چیزی معادل آنچه در عرصه مطبوعات اجرا میشود؛ آنها میگویند چنین الگویی کمتر به جراحت آثار ادبی میانجامد و منافع آشکار آن نصیب همه خواهد شد. آنچه میخوانید گفتارهایی است از پنج نویسنده در باب تجربه موانع نشر آثارشان و روبهرو شدن با - به اصطلاح- پدیده «سانسور.»
سانسور در برابر جامعه شهری
محمود دولتآبادی
مسالهای که نویسندگان در ایران همواره به شکل مشکل با آن روبهرو بودهاند، سانسور است. ما همچنان معتقدیم که طبق موازین قانونی چنین حقی برای کسی در نظر گرفته نشده است که اثر نویسنده، شاعر، نمایشنامهنویسی، فیلمنامهنویس و ... را سانسور کند. بنابراین به نظر من سانسور اصولا یک امر غیرقانونی است و طبق قانون اساسی کشور چنین امری اساسا مجاز شمرده نشده است...
البته وزارتخانه، سازمان و - چه میدانم- ادارهای برای این کار، یعنی صدور مجوز انتشار کتاب، در نظر گرفته شده است اما تجربه شخصی من از آسیبهای بسیاری در این زمینه حکایت دارد. آثار زیادی از من به مانع سانسور برخورده است و هزینههای زیادی در این زمینه دادهام. پیداست که من هم به مساله سانسور کتاب در ایران معترض هستم و [...] چاره کار را در طرح راهحلهای اجتماعی میدانم [...]
من همیشه معتقد به ضرورت وجود بنیادهای فرهنگی در کشور بوده و هستم. مجموعههای فرهنگی در حوزههای گوناگون اعم از ادبیات، سینما، تئاتر، تاریخ، جامعهشناسی و ... لازمه یک جامعه شهری هستند. نمیدانم چرا بعضیها متوجه چنین ضرورتی نیستند.
جامعه ایران «شهری» شده است و در یک جامعه شهریشده، مجموعههای فرهنگی، بسیار لازمند؛ چرا که این مجموعهها هستند که میتوانند باب گفتوگو را باز کنند؛ چیزی که جای آن در کشور ما بهشدت خالی است.
مجوز انتشار در کشور ما معیار روشنی ندارد
جواد مجابی
به عنوان عضو کانون نویسندگان معتقدم که سانسور به هیچوجه امری قانونی نیست اما اگر کسی خلاف مصالح ملی چیزی بنویسد یا اثری منتشر کند، مساله باید در دادگاه صالح با هیاتمنصفه و کارشناسان فرهنگی -که نماینده اتحادیه نویسندگان هستند- بررسی شود.
امروز هیچکدام از اینها موجود نیست؛ بنابراین باور من این است که ذوق عمومی و سلیقه ملی یک کشور است که تصمیم میگیرد چه حرفهایی زده شود و چه حرفهایی زده نشود. واکنش عمومی مردم است که درستی یا درست نبودن مسالهای را مطرح میکند. اگرچه این هم امری نسبی است و مطلق نیست.
واقعیت این است که ارزش آثار هنری نه در زمان خودشان بلکه چند دهه بعد میتواند سنجیده شود. من بهطور کلی با هر نوع سانسوری مخالفم و معتقدم که برای آفریننده آثار هنری و ادبی باید آزادی بیحد و حصر وجود داشته باشد؛ البته نویسنده و هنرمند مانند بسیاری از آدمهای هوشمند عصر خود میداند که هر دوره چه اقتضائاتی دارد و چگونه باید سخن بگوید و مردم چه چیزهایی میخواهند. بنابراین من همیشه مخاطب را به عنوان اصل در نظر میگیرم و پسند مخاطب است که برای من اهمیت دارد. اگرچه اعتقاد واقعی من این است که هنرمند و نویسنده برای منِ برتر ذهنی خود مینویسد و دیگران او را انتخاب میکنند.
باید بگویم سانسوری که الان وجود دارد، یک نوع سانسور بیبند و بار و بیهویت است. به این معنا که همه چیز سلیقهای شده است. عدهای اثری را تایید میکنند و بعد عدهای دیگری میآیند در فرصتی دیگر آن اثر را رد میکنند. بارها پیش آمده است که کتابی از من چاپ شده که مدتی قبل از آن اجازه چاپ نداشته. اگر قاعدهای در کار است، چطور ممکن است یک بار اثری با ۶۰ مورد اصلاحیه مجوز بگیرد و بعد وقتی نویسنده اسم کتاب را عوض میکند، همان اثر با دو مورد اصلاحیه اجازه انتشار پیدا کند!
مجموعه این مسائل نشان میدهد که صدور مجوز انتشار در کشور ما معیاری ندارد چرا که اساسا سانسور امر بیمعیاری است. برخورد و روش متمدن که برای مردم فرهنگی ایران هم باید وجود داشته باشد این است که ما پدیدآورندگان آثار فرهنگی باید اجازه داشته باشیم که آزادانه آثارمان را منتشر کنیم؛ بعد چنانچه احیانا اثری برای مصالح اجتماعی زیانهایی داشت، خالق آن اثر باید پاسخگو باشد. در غیر این صورت هیچکس حق ندارد بگوید فردوسی چگونه شعر بگوید، حافظ چطور بیندیشد و هدایت چگونه داستان بنویسد.
ما نویسندگانی داریم که نه منتقدان برایشان مهمند و نه حتی ذوق عمومی برای آنها معیار است؛ بلکه معتقدند اثر هنری موجودی بالنده و رشدیابنده است که در درازنای زمان حقانیت خود را مشخص میکند.
وقتی قضیه به این دشواری است، چطور چهار نفر کارمند میتوانند به خودشان اجازه بدهند جلوی رشد فرهنگی را در کشور بگیرند؟
من از سال ۱۳۴۷ که عضو کانون نویسندگان ایران شدم، بارها و بارها اعلامیهها و بیانیههای ضدسانسور را امضا کردهام؛ شاید بیش از ۵۰ اعلامیه. چیزی که شاهد آن بودهام این است که اوضاع روز به روز بدتر شده.
متاسفانه اعتراض به سانسور انگار بهانهای میشود برای اینکه سانسورچیها بگویند خب، حالا فلانی هم اعتراض دارد، پس پدرش را دربیاوریم؛ اینکه نشد رفتار با هنرمند!
به گمان من ماجرای سانسور در ایران از دوره ناصرالدینشاه شروع شده است؛ البته سانسور کتاب سابقه هزارساله در کشور ما دارد. در این مشکل مزمن، سوءتفاهم وحشتناکی همواره بین حکومتها و اهل فرهنگ و هنر وجود داشته و آن این بوده است که همواره منتقدین یک وضعیت را دشمن به حساب آوردهاند. در حالی که منتقد یک وضعیت برای بهبود آن وضعیت کوشش میکند، نه برای خوشایند کسی یا لج کردن با کسی.
ما به هیچوجه، هیچ نوع سانسوری را قبول نداریم و معتقدیم که اثر هنری باید در آزادی کامل پدید بیاید و تنها داور این قضیه «مردم تاریخی» هستند و نه حتی مردم یک دوره. «مردم تاریخی» هستند که حافظ را نگه میدارند و مثلا ناصر بخارایی را نگه نمیدارند. این سلیقهای است که در طول زمان خودش را نشان میدهد.
ممیزی، سانسور یا صیانت؟
محمد تقوی
صیانت، ممیزی یا همان سانسور نامهای متعددی است برای یک بلای واحد جان. گویی یک واکسن است که برای بیماریهای متعدد تجویز میشود. عجیب این است که این داروی معجزهگر تا امروز قادر به درمان یک سرماخوردگی ساده هم در ابعاد اجتماعی نبوده است حتی درد و ناراحتیهای یک حساسیت فصلی را هم التیام نبخشیده است. حالا سوال اصلی من این است که چرا؟ چرا هنوز در بین کسانی که باید تصمیمهای مهم بگیرند، هستند کسانی که با این داروی بیهوده نسخه میپیچند، یا قدرتمندانی هستند که از مصادر امور چنین توقعی دارند.
کارمندان زحمتکش اداره ممیزی خیلی تلاش میکنند و به تجربه بسیار آموختهاند و در کار خود صاحب تجربه و تخصص و آگاهی هستند اما دستششان نمک ندارد. هرکس که از راه میرسد میخواهد به این شهروندان محترم بیاموزد که چگونه باید وظیفه و رسالت اجتماعی خود را به انجام و سرانجام برسانند.
اغلب قدرتمندان از کمکاری این کارگزاران دولتی گلهمند هستند و نویسندگان و سینماگران و هنرمندان برعکس از پرکاری این خادمان جامعه. یعنی از یک طرف به این عزیزان میگویند چرا این کتابها چاپ میشود و چرا این فیلمها اکران میشود و چرا شما مانع انتشار این آثار نمیشوید و از طرف دیگر خالقان آثار هنری و ادبیات و سینما و مخاطبان آنها به کارمندان ممیزی توصیه میکنند مانع انتشار آثار ادبی و هنری نشوند. شنیدهها حاکی از اعتراض مدنی این عزیزان است. آنها از طرف مخاطبان و دلسوزان جامعه مورد خطاب قرار میگیرند تا در حیات فرهنگی و هنری جامعه اختلال ایجاد نکنند. آنها میگویند اگر مردم از تولیدات فرهنگی داخل کشور تغذیه نکنند ناچار به تولیدات کشورهای دیگر هجوم میبرند که برای مردم آن کشور تولید شده است یا از آن بدتر به مصرف کالاهای فرهنگی کشور دیگری میپردازند که در آن کشور اما برای مردم کشور ما تولید شده است. دلسوزان میگویند ممکن است در تولید و صادرات این محصولات به کشور ما برنامههایی وجود داشته باشد که توسط دیگران برنامهریزی شده است.
حالا گذشته از این آسیبشناسی اجتماعی من حق دارم سوال کنم که در بهترین حالت این ممیزی یا سانسور برای مسوولان یا کارشناسان وزارت ارشاد یا دولت چه فایدهای داشته است؟ تا به حال با این روش توانستهاید جلوی انتشار چه اثری را بگیرید؟ یک نفر پیدا بشود و بگوید این فهرست ده رمانی است که ما توانستیم جلوی انتشار آنها را بگیریم. کو؟ کجاست؟ تا به حال کدام نویسنده ایرانی حذف شده است؟ کدام کتاب دیگر چاپ و منتشر نشده است؟ از همه مهمتر و آموزندهتر تصمیم انتشار آثار صادق هدایت است.
سانسور رویکردهای مختلفی به مقوله ممیزی و انتشار آثار این نویسنده بزرگ ایرانی داشته است. به نظر میرسد ابتدا راهحل اداره سانسور این بود که جلو انتشار آثار او را بگیرد، فرق نمیکند به چه دلیلی. گویا صادق هدایت بعد از این همه سال هنوز عنصر نامطلوب شمرده میشود. بعضیها فکر میکردند با برنامههای نقد ادبی جهتدار آثار او در صداوسیما آرام آرام او را حذف کنند تا مشکل سانسور آثار او از ریشه حل بشود اما گویا به این سادگیها نمیشود ادبیات را حذف کرد و همینطور سینما را حذف کرد و کدام ابری است که بتواند روی داریوش مهرجویی را در آسمان فرهنگ ایران زمین بپوشاند؟
یکقرنونیم از دادگاه فلوبر عقبیم
کیهان خانجانی
حکایت نویسنده و سانسور کتاب در ایران، تداعیگر یکی از داستانهای بیژن نجدی است. «روز اسبریزی» با دو زاویهدید و دو راوی نوشته شده است؛ یکی اسب (تمثیلی از نویسندگی در ایران) و دیگری دانای کل (به نمایندگی از نویسنده) که در نهایت این دو، یکی میشوند. اسبی را که پیشتر رها بوده و تکتاز، به گاری (تمثیلی از سانسور) بستهاند. پس از سالها که در رویایش زمانی را تجسم میکرده که گاری از دوشش برداشته شده و میتواند بزند به دشت و دیگربار آزاد شود، یکروز -آنقدر دیر- این اتفاق میافتد و از گاری خلاص میشود اما دیگر نایی برای دویدن و رهایی نمانده است.
چاپ کتابهایمان، بهخاطر اوضاع، بر وفق مرادمان پیش نرفت. هنوز نشده که آثارمان به ترتیب دربیایند تا سیر تکوینشان معلوم باشد. سانسور جدای از اینکه متن را فلج میکند، سیرِ کاری نویسنده را نیز مختل میکند. همهمان روزی روزگاری باید رنجنامه بنویسیم! مجموعهداستان «یحیای زایندهرود» توسط سه ناشر یا مورد قبول واقع نشد - چراکه میگفتند مجوز نمیگیرد و ما را با کارت زرد سانسور مواجه میکند- یا موفق به دریافت مجوز نشد. ناشر چهارم با حذف هشت داستان توسط اداره کتاب توانست مجوزش را بگیرد. البته در هفت داستان باقیمانده شرطم این بود که هیچ جرح و تعدیلی، حتی کلمهای اعمال نشده باشد که نشد. برعکسِ چیزی که متولیان فرهنگی فکر میکنند، اتفاقا فضا هرچه بستهتر باشد، هنر و هنرمند رادیکالتر میشوند.
چرا آن هشت داستان حذف شد اما هفت داستان دیگر که خود بیانگر اوضاع و احوال روزگار بود، سانسور نشد؟ میگویند کسی که بخواهد به ذهنِ امرِ قدرت پی ببرد، کاملا در اشتباه است. نمیتوان ذهنیتشان را شکافت. اشتباه است اگر بخواهیم براساس اصول علمی و منطقی، شیوههای التقاطی را بشکافیم. شیوههای التقاطی به پیچهای «جاده هراز» میمانند؛ در هر پیچ ممکن است با چیز تازهای روبهرو شویم، منظرهای زیبا و گولزننده یا تصادف و مرگ! ماجرای سانسور در ایران چنین است، منطق خاصی وجود ندارد.
پس راهکار چیست؟ آنها راهکارهای خودشان را دارند، ما نیز حرف خودمان را میزنیم و اینقدر منطقی است که کوتاه نمیآییم، حتی قدمی و کلمهای: قانون مطبوعات در ایران چطور عمل میکند؟ روزنامه منتشر میشود، اگر مطلبی شاکی داشت، نویسندهاش دادگاهی میشود. هزینه قلم را اینگونه میپردازد. وضعیت کتاب هم باید همینطور باشد. مگر تعداد کلمات یک روزنامه کمتر از یک مجموعهداستان است؟ سیاسیتر هم هست؛ پس چرا ما باید پیش از چاپ مجوز بگیریم؟ البته میدانیم شیوه نظارت بر مطبوعات و مدیر مسوولانش چطور است! اما خوشبختانه آن شیوه را نمیتوانند بر تکتک نویسندگان مستقل اعمال کنند. نمیگوییم نباید دادگاهی بشویم، نمیگوییم هزینه نمیدهیم - که در تمام این سالیان چنین کردهایم- بلکه میگوییم شکایتی اگر شد، دادگاهی از متخصصین (تاکید میشود: متخصصین) تشکیل شود و مساله را بررسی کنند. در غرب نیز چنین است. در قرن 19 «مادام بواری» گوستاو فلوبر بدون نیاز به مجوز منتشر شد، بعد براساس شکایتی دادگاهی شد و جالب اینکه تبرئه شد. ما لااقل یکقرنونیم از آن دادگاه عقبیم.
قابی ماندگار با نهایت تاسف
علیرضا بهنام
گلایههای ویدیویی داریوش مهرجویی کارگردان کهنهکار موج نوی سینمای ایران یک بار دیگر این نکته را موکد کرد که سینمای ایران با چالش جدید و غیر قابل باوری مواجه شده است.
گنجانده شدن لامینور آخرین ساخته مهرجویی در اکران نوروز اگرچه برای دوستداران سینما نویدبخش اکران گرم و پرمخاطبی پس از دو سال رکود کرونایی سینما بود اما اخبار بعدی که رسید امیدها رنگ باخت چرا که مسوولان بدون ارایه دلیل مشخصی اکران این فیلم را به آیندهای نامعلوم حواله کرده و جای آن را به فیلمهایی سفارشی دادند که تجربههای مشابه نشان داده است در فصلهای پرمخاطب جز فرصتسوزی و کشتن فصل اکران کارکرد دیگری ندارند. به این ترتیب ناگفته پیداست که مسوولان سینمایی کشور با این تصمیم وارد بازی دو سر باختی شدهاند که یک سوی آن رنجاندن یکی از گنجینههای زنده سینمای ایران یعنی داریوش مهرجویی است تا حدی که با صدای لرزان او را مجبور به دفاع در جلوی دوربین میکند و از سوی دیگر با اختصاص دادن ظرفیت اکران نوروزی به فیلمی که توانایی فروش در فصل پرمخاطب را ندارد جلوی جان گرفتن اقتصاد لرزان سینما را سد میکند.
بهانههای غیر رسمی چنین تصمیمی بنا بر شایعات رسانهای، گویا انقضای پروانه نمایش فیلم و تقاضای ممیزی شدن بیشتر فیلم برای تمدید پروانه آن بوده است؛ امری که هم غیر اخلاقی و هم غیرقانونی به نظر میرسد. اگرچه در موارد مشابه به کرات گفتهایم ذکر این نکته باز هم لازم به نظر میرسد که پس گرفتن پروانه نمایش صادرشده توسط یک دولت در دولت بعدی بدعتی است که در هنری مثل سینما بیاعتمادی ایجاد میکند و به فرار سرمایه و نیروی انسانی از سینما منجر میشود.
داریوش مهرجویی و جایگاه او در سینمای ایران همانطور که خودش در آن ویدیوی کوتاه اشاره میکند ناشناخته یا قابل انکار نیست. اما مدیران تازهنفس سینما با این تصمیم نشان میدهند که انگار تصمیمگیری در مجموعه تحت امرشان به عواملی بیرونی بستگی دارد و چندان تحت کنترل خودشان نیست. این نوع از ضعف مدیریت که نشانههای نخستینش در برگزاری ضعیف و پرحاشیه جشنواره فیلم فجر آشکار شد در ادامه میتواند مشکلاتی جدی برای هنری مانند سینما به وجود بیاورد. هنری که به تنهایی بخشی از تولید ناخالص داخلی کشور را نمایندگی میکند و در شرایط کنونی اقتصادی هر ضربهای به آن به معنای ایجاد آسیبی دومینووار در دیگر بخشهای فرهنگی و اجتماعی است.
از سویی دیگر خالی شدن عرصه سینما از تجارب فیلمسازی چون مهرجویی و به حاشیه رانده شدن او تنها به سلب اعتبار فضای رسمی سینما و جدا شدن هرچه بیشتر مخاطبان از این هنر میانجامد. تجربه نشان داده است که جدا شدن فیلمسازان قدیمی و حتی میانه از صف اکران مخاطبان سینما را هرچه بیشتر به دور شدن از سینمای ایران و روی آوردن به سریالها و فیلمهای خارجی تشویق میکند و کسانی که با طراحی این فضا درصدد چهرهسازی از فیلمسازان سفارشی کار و فیلم اولیهای تحت فرمان هستند هرگز با سانسور صداهایی چون صدای مهرجویی به مراد دلشان نخواهند رسید. کاش یاد بگیریم هنر را با قواعد خودش بسنجیم و با ترازوی سیاست به سراغ این مقوله نیاییم که چیزی دستگیرمان نخواهد شد.
تصویر آشفته داریوش مهرجویی در آن ویدیوی اعتراضی با نهایت تاسف قابی ماندگار در سینمای ایران است که تا مدتها به تزلزل تصمیمها و بدعهدی در مدیریت این روزهای سینما گواهی میدهد.
دیدگاه تان را بنویسید