محسن آزموده- «روسیه به عنوان ارگانیسمی روحانی، نه تنها تمام ملتهای ارتودوکس و نه تنها ملتهای سرزمین اوراسیا را متحد میسازد، بلکه می تواند عامل وحدت بخش تمام ملت های جهان باشد». این جملات را نه یک سیاستمدار تندرو و نه یک جوان آرمانخواه، بلکه اندیشمندی مطرح کرده که حدود هفتاد سال، از زمان مرگش می گذرد و امروز به نظر میرسد که بار دیگر در روسیه مورد توجه قرار گرفته است. ایوان ایلین، فیلسوف در سایه، متفکری است که بیشترین تاثیر را بر ولادیمیر پوتین سیاستمدار و رئیس جمهور مقتدر روسیه گذاشته است. در بحث از جنگ اوکراین و روسیه معمولا جنبه های سیاسی، ژئوپلیتیک و اقتصادی مورد توجه بوده، اما جنبه ای که کمتر بدان پرداخته شده، بحث اندیشه و افکاری است که موجب این سیاست های جدید شده است. ایوان ایلین چه کسی بود، چه اندیشه های داشت و از چه چیزی صحبت می کرد؟ چرا در میانه قرن بیستم کمتر به او توجه شد و چرا الان و به خصوص از سال های آغازین قرن بیست و یکم بار دیگر در روسیه مطرح شده است؟ برای بحث از اندیشه های این فیلسوف و تاثیرش در روسیه کنونی نزد جواد میری رفتیم. دکتر میری جامعه شناس و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تحصیلاتش را در سوئد و بریتانیا گذراندند و سالهایی را در روسیه و چین به تدریس جامعه شناسی پرداختند. او آثار و کتاب های فراوانی را به زبان های انگلیسی و فارسی در زمینه جامعه شناسی ایران، اندیشه های سیاسی، اندیشه سیاسی اسلامی و مطالعات تطبیقی منتشر کرده است.
*پیش از آغاز بحث درباره اندیشه های ایوان ایلین، به زمینه تاریخی ظهور او یعنی روسیه اواخر قرن نوزدهم اشاره کنید و بفرمایید چه شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در این سالها بر این سرزمین حکمفرما بود؟
در بحث از روسیه اواخر قرن نوزدهم باید به چند نکته توجه کرد. نخست سقوط دولت کازان یا غازان است که امروز در 650 کیلومتری مسکو قرار گرفته و می توان گفت مرزهای منتهی الیه شمالی جهان اسلام است. در حدود 1556 یعنی اواسط قرن شانزده میلادی، دولت غازان فرو می ریزد و آنچه امروز روسیه می خوانیم، شکل می گیرد. یعنی مرزهای شرقی و شمالی سرزمین پهناوری که امروز فدراسیون روسیه می خوانیم، باقی مانده یا میراث امپراتوری تاتارها و مغول هاست که بخش های مهمی از آسیای مرکزی و ایران و ترکیه امروز تا مرزهای مولداوی و از سوی دیگر تا شامات را شامل می شده. امپراتوری وسیع که بعد از دولت چنگیزخان شکل می گیرد، عقبه روسیه امروز را شکل می دهد. نکته مهم دوم در بررسی تحولات روسیه در اواخر قرن نوزدهم به ویژه در رویارویی با اروپا و امپراتوری عثمانی و ایران، بحث اصلاحات پطر کبیر است. بعد از این اصلاحات پطر کبیر است که حتی مذهب ارتودوکس یا به تعبیر روس ها «پراوسلاونا سرکوف» یعنی «کلیسای پراوسلاونا» یا چنان که در ایران و جهان به «کلیسای ارتودوکس» مشهور است، تغییر و تحولاتی می کند و باعث می شود کسانی چون الکساندر دورگین در امروز پدید بیایند. اینها پیروان «استاری پراوسلاونا» یعنی «کلیسای ارتودوکس قدیمی» هستند که به اصلاحات پطر کبیر تن نمی دهند و پطر اینها را اخراج و به سیبری تبعید می کند. بقایای آنها هنوز در سیبری هستند و من بین سالهای 2007 و 2008 با آنها ملاقات کردم. این اصلاحات به تدریج سیمای روسیه را تغییر می دهد. پایتخت جدید روسیه که در دوران پطر و بعد از او، سنت پطرزبورگ می شود، پنجره ای به سمت اروپا است و تغییر و تحولات اروپا مثل انقلاب صنعتی و عصر روشنگری و انقلاب فرانسه را رصد می کند و این تحولات از این طریق حداقل صد سال زودتر از ایران و ترکیه وارد روسیه می شود و به نوعی ما تحت تاثیر این تحولات از سمت سنت پطرزبورگ هستیم. در قرن های نوزدهم و بیستم، وقتی به ادبیات روسی که بعدا به ادبیات کلاسیک جهانی مشهور می شود، مراجعه می کنیم، آثاری می بینیم که به نوعی سخن از تغییر و تحولات بزرگی می کنند که دو جریان بزرگ را در روسیه شکل می دهند و این دو جریان تا به امروز زنده و پویا هستند، یکی جریان «اسلاووفیل»ها یا روس گراها و دیگری «زاپاتنیست»ها یعنی غرب گرایان. جریان اول معتقد است که هضم شدن روسیه در دل تغییر و تحولات اروپا و مشخصا اروپای غربی باعث می شود که روسیه «استقلال معنوی»(spiritual Sovereignty) خودش را از دست بدهد. جریان دیگر اما می گوید اگر روسیه می خواهد در جهان آن روز و امروز خودش را حفظ کند، باید بتواند پنجره ای به سمت اروپا داشته باشد.
*به زمینه های تاریخی و فرهنگی شکل گیری روسیه جدید و اصلاحاتی که در این کشور رخ داده، اشاره کردید. به نظر می رسد، اواخر قرن نوزدهم، یعنی زمان تولد ایوان ایلین در سال 1883 ما در روسیه از سویی شاهد تنازعی میان روشنفکران و اهل اندیشه هستیم، از سوی دیگر گویا امپراتوری رومانوف ها رو به زوال و نیازمند تغییرات است. در مجموع به نظر می رسد، روسیه اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم آبستن تحولات سیاسی و اجتماعی خیلی گسترده است. ایوان ایلین در همین شرایط رشد و پرورش می یابد. لطفا درباره خانواده و خاستگاه اجتماعی او بفرمایید.
ایوان ایلین در سال 1883 در روسیه به دنیا آمد و در سال 1954 در بیرون از روسیه دار فانی را وداع گفت. پدرخوانده ایوان ایلین، الکساندر سوم امپراتور روسیه بود. این نکته مهمی است. پیش از انقلاب اکتبر روسیه و شکل گیری ارتش سرخ یا «کرازنا آرمی» که به مدت هفتاد سال بر بخشی از جهان سیطره می یابد، ارتش دیگری هم بوده که وفادر ایده سلطنت بودند و برای تزار صرفا یک نقش اجرایی قائل نبودند، بلکه معتقد به فره ایزدی برای او بودند. این ارتش دوم ارتش سفید یا «بلا آرمی» بود. از قضا در دوره ای مقر این ارتش سفید انزلی خود ما می شود. ایوان ایلین همواره یکی از ایدئولوگ های ارتش سفید است و از کسانی است که به ایده فرهمندی یا ایزدی تزار باور دارد. البته او برخی از تزارها را نقد می کند و معقتد است آنها نتوانستند به آن ایده وفادار بمانند. اما این نکته که پدر خوانده او الکساندر سوم امپراتور روسیه است، از نقاط عطف قابل توجه است. جالب است که خود الکساندر سوم معروف به واپس گرایی و ارتجاع است. یعنی به نوعی شباهت هایی با محمد علی شاه قاجار داشته که با پدرش که سیاست های لیبرالی را در روسیه دنبال می کند و گشودگی ایجاد می کند و تلاش می کند سیاست های لیبرالی را در روسیه ایجاد کند، زاویه دارد. کارولین مادر ایوان ایلین، از آلمانی های روسیه بود که مذهب لوتران داشت و بعد از ازدواج با پدر ایوان مذهبش را تغییر می دهد و نامش به یکاترینا یونییونا تغییر می یابد. ایوان ایلین در دانشگاه فلسفه می خواند. استاد فلسفه او هم در شکل گیری شخصیت او نقش مهمی داشته است.
*اگر ممکن است در مورد فضای فلسفی دانشگاه ها و محافل فرهنگی در روسیه آن سالها بفرمایید. روس ها از کدام یکی از جریان های فلسفی غربی متاثر بودند؟
استاد ایوان ایلین در فلسفه، پاول ایوانویچ نووگوتسوف بود که فیلسوفی لیبرال مسلک بود با چارچوبی مسیحی که گرایشی نوکانتی داشت. در روسیه گرایش های نوکانتی، هگلی، نوهگلی و جریان هایی که تلاش می کردند از خلال مذهب ارتودکس روسی، نوعی فلسفه عرفانی درست کنند، حضور داشتند. شاید بزرگترین تئولوگ-فیلسوف این جریان اخیر را به بتوان سولویف (1853-1900) خواند. او از فیلسوفان و تئولوگ هایی بود که تلاش می کرد بر اساس ایده نور، فلسفه مسیحی ارتودوکس را پیش ببرد. البته در ادبیات رگه ها و ریشه هایی از آنچه بعدها به جریان مارکسیستی و چپی را تحت عنوان ایده عدالت خواهی شاهدیم.
*به هر حال مسئله عدالت خواهی در سالهای پایانی قرن نوزدهم، یکی از دغدغه های جامعه روسیه بوده است. شکاف های طبقاتی و فقر زیادی باعث می شده که ایده عدالت هم در سطح اجتماعی و هم میان اندیشمندان اهمیت پیدا بکند.
بله، در روسیه یک سلسله مراتب سترگی وجود داشته که یک عده از لحظه تولد تا پایان زندگی فقط موژیک بودند، یعنی چیزی شبیه برده. اما برده هایی که مالکانی داشتند که زمین و زندگی شان دست مالک بود. در اواسط قرن نوزدهم، الغای نظام موژیک ها، باعث می شود که جامعه دچار یک تحول و پویایی بشود و می توان گفت انقلاب 1905 تحت تاثیر آن اصلاحات است. بعد انقلاب فوریه 1917 در امتداد این تغییر و تحولات است و انقلاب اکتبر هم که در همین راستاست.
*ایوان ایلین در میان جریان های فکری و فلسفی مذکور به کدام جریان ها علاقه و گرایش بیشتری داشت؟
او به هگل علاقه داشت. البته پیش از بحث از اندیشه های ایوان ایلین به اندیشه های استادش پاول ایوانویچ نووگوتسوف توجه کرد. او نوکانتی بود و به قانون طبیعی را به مثابه چارچوب نظری برگزیده بود و معتقد بود مبتنی بر آن می توان قوانین ساخته بشر یا همان positive low را هم نقد کرد و هم ارتقا داد. یعنی باید معیار ارزشگذارانه و هنجاری(normative) داشته باشیم که بر اساس آن بتوانیم خوب و بد را مشخص سازیم. در سال 1911 ایوان ایلین به اروپای غربی می رود و از آنجا که به زبان آلمانی مسلط بوده، رساله خودش را می نویسد. این رساله در شناخت آن ایوان ایلینی که ما در اواخر به دنبالش هستیم و بعد بر جریان های امروز مثل پوتین و حلقه ای که امروز به عنوان نومحافظه کاران تاثیر می گذارد، اهمیت دارد.
*قبل از پرداختن به رساله ایوان ایلین به تاثیرپذیری او از هگل بپردازید.
ایوان ایلین به هگل علاقه داشته است. بسیاری او را هگلی ناهگلی خطاب کردهاند، اما اگر بخواهیم از بیرون نگاه کنیم و برچسب هگلی را به او بچسبانیم، او یک هگلی راست است.
*یعنی از ابتدا یک هگلی راست است و هیچ گاه تغییر یا تحول اساسی در اندیشه او نمی بینیم؟
البته تغییرات و تحولات در اندیشه او هست، اما این تحولات به این سمت است که آن ایده محافظه کاری که بعدا حتی می توان آن را جریان فاشیسم در اروپا خواند، در او تقویت می شود. قابل ذکر است که وقتی امروز در گفتمان غالب از فاشیسم سخن می گوییم، یک ناسزا یا فحش است. ولی فاشیسم یک جریانی است که در اروپا و قبل از جنگ جهانی دوم، تلاش می کند جامعه و حکومت (state) را در یک ارتباط ارگانیک تعریف کند. این که بعدا این ارتباط ارگانیک بعدا به گونه ای تعریف می شود که اساسا جامعه در خدمت قدرت مداران باشد و بر خلاف نگاه لیبرالی هیچ استقلالی از خودش نباشد، بحث دیگری است. اما به هر حال ایوان ایلین یک هگلی راست است. عنوان رساله او که در سال 1911 می نویسد crisis of rationalistic philosophy in Germany in 19th century است.
*ترجمه این عنوان را هم بفرمایید.
بحران فلسفه راسیونالیستی یا عقلی یا بیشتر پوزیتیویستی در قرن نوزدهم آلمان. هم او و هم داستایوسکی به دنبال این بودند که ثابت کنند آنچه آن روز فلسفه پوزیتویستی یا فلسفه راسیونالیستی خوانده می شود، نمی تواند انسان را به صلاح و فلاح برساند و همه چیز را نمی توان با ارجاع به عقل(reason) آن هم عقل تجربی توضیح داد و تبیین کرد. این عقل باعث از هم پاشیدگی جامعه می شود. ایلین همچنین از منظر هگل به مسئله حاکمیت(state) و قانون(low) می پردازد. در سال 1916 رساله خود را تکمیل و در سال 1918 آن را به چاپ می رساند. جالب است که ایلین در بادی امر، انقلاب فوریه 1917 را تایید می کند که به نظر می آید مقداری حالت لیبرال تری دارد و آن را به مثابه رهایی خلق توصیف می کند. اما شش ماه بعد که انقلاب اکتبر 1917 توسط لنین و تروتسکی اتفاق می افتد، شدیدا آن را تقبیح می کند و معتقد است این انقلاب تبدیل غارت انقلابیون از حاکمیت(state) شده است.
*در این سالها ایوان ایلین کجاست؟
در روسیه است. یک دوره کوتاهی به آلمان می رود و بعد به روسیه بر می گردد و اتفاقا با استادش هم کاملا در ارتباط نزدیک است. هر دو برای مدتی زندانی هم می شوند.
*از طرف چه کسی؟
دولت کمونیستی. جالب است که بعد از مدتی بر خلاف بسیاری از متفکران و اندیشمندان چپ و راست و محافظه کار و غیرمحافظه کار که می توان گفت با دولت جدید لنین درگیر می شوند و از روسیه می روند، ایوان ایلین در روسیه مدتی می ماند. او بین سال های 1922 تا 1938 به برلین سفر می کند. او در برلین مهم ترین ایدئولوگ بلا آرمی یا همان ارتش سفید می شود.
*قبل از پرداختن به فعالیت های ایوان ایلین بین سالهای 1922 تا 1938 در برلین، کمی درباره سالهای بسیار مهم 1917 و انقلاب اکتبر تامل کنیم. در این سالها ایوان ایلین یک جوان سی و چند ساله است که فلسفه خوانده، به هگل علاقه مند است، دوره ای به آلمان رفته و حالا به روسیه بازگشته...
از 1917 تا 1922 پنج سال است که ایوان ایلین در شوروی است. مدتی در زندان به سر می برد، دائما در حال نقد و انتقاد از نظام کمونیستی است و در آن فضای ملتهب زندگی اش در خطر است. عقبه اشرافی و نجبایی او را نباید فراموش کرد. یعنی از دیدگاه دولت حاکم، امثال او به نوعی «ضد انقلاب»(counter revolution) صورت بندی می شدند و نمی توانست بیشتر در روسیه بماند. اگر می ماند، یقینا در تصفیه های استالین جانش را از دست می داد. وقتی هم که از شوروی بیرون می آید و به آلمان می رود، به عنوان مهم ترین ایدئولوگ جریان سلطنت طلب ضد بلشویک صورتی خیلی فعال و جدی حضور فعالیت می کند.
*تبعید می شود یا خودخواسته می رود؟
آدم های دیگری هم بودند که ضد کمونیست یا ضد دولت مستقر بودند. یکی از ایدئولوگهای مهم جریان ارتش سفید یا همان بلا آرمی، ایوان ایلین است که چارچوب نظری خودش را با مفهوم «کریستو فاشیسم» یا «کریستین فاشیسم» یعنی مسیحیت با خوانش فاشیستی تعریف میکند.
*فاشیسم مسیحی.
بله. معنای این را باید کاوید البته من اینجا قصد تشریح این ایده را دارم و خوانش همدلانه با آن ندارم و نمی گویم این کار خوبی می کند. وقتی از کریستو فاشیسم یا به تعبیر شما فاشیسم مسیحی صحبت می کند، برای روسیه یک رسالت تاریخی قائل است. می گوید روسیه یکی از مللی است که رسالت تاریخی در جهان دارد و معتقد بوده روح روسیه در این پهنه هستی رسالتی فراسوی امور اجرایی و سیاسی به معنای رایج کلمه دارد. یعنی نه این که روسیه کشوری است که امورات زندگی را می چرخاند. یکی از پرسش های بنیادین ایوان ایلین این بود که چه عواملی باعث شد روسیه گرفتار تراژدی انقلاب بشود؟ برای ایوان ایلین انقلاب اکتبر روسیه یک تراژدی بود. اما چرا این اتفاق برای روسیه افتاد؟ او تلاش می کند از منظر فلسفی به این پرسش بپردازد که چرا یک ملت یا کشوری که یک روحی به نام روح روسیه دارد و یک رسالت جهانی دارد، به این وضعیت افتاده است؟ او این رسالت جهانی را چنان که الکساندر دوگین می گوید در یک ساختار ژئوپلیتیک در نظر نمی گیرد، و می کوشد بحث خودش را از منظر هگلی صورت بندی کند. ایلین در پاسخ به پرسش بالا می گوید «دلیل اصلی این رخداد تراژیک را باید در ضعف و عزت نفس معیوب روس ها جستجو کرد. نتیجه این ساختار روحی عدم اعتماد و سوء ظن فی مابین حاکمیت(state) و مردم است. مقامات و اشراف دائما از قدرت خود سوء استفاده می کردند و اتحاد و همبستگی مردم را بر هم می زدند.» ایلین بر این باور که هر حاکمیتی باید به صورت به صورت corporation اداره شود، یعنی ایدئولوژی سیاسی که از سازماندهی جامعه توسط گروه های تعاونی مانند انجمن های کشاورزی، کارگری، نظامی، تجاری یا صنفی بر اساس منافع مشترک شان حمایت کند. او معتقد بود که هر حاکمیتی باید به صورت کورپوریشن تاسیس و اداره بشود تا هر شهروندی با حقوق و وظایف معین در آن عضویت داشته باشد. وقتی از فاشیسم صحبت می کنیم، از چنین ایده ای سخن می گوییم. بنابراین ایلین نابرابری بین آحاد مردم را به عنوان یک وضع ضروری در هر کشوری می دانست. او این را که دنبال برابری طلبی(egalitarianism) و مساوات خواهی باشیم، نادرست می خواند. نادرستی آن هم صرفا از منظر سیاسی نیست، بلکه فلسفی است.
*یعنی نابرابری هستی شناختی است.
دقیقا. اما این به آن معناست که طبقات بالاتر تحصیل کرده و کسانی که جایگاه اجتماع بالاتری دارند، نسبت به طبقات پایین تر جامعه، وظیفه خاصی برای هدایت معنوی دارند. بنابراین از دید ایلین نوعی سلسله مراتب روحانی به معنای معنوی وجود دارد. یعنی کسانی که در این سلسله مراتب بالاتر رفته اند، باید تلاش کنند کسانی را که پایین تر هستند، هدایت کنند.
*تا بتوانند آن روح روسی را به معنای واقعی کلمه متجسد کنند.
دقیقا همین طور است.
*فرصت نیست که همه اندیشه های ایلین را بررسی کنیم....
اجازه بدهید آخرش را بگویم..... اما در خوانش ایلین این اتفاق در روسیه رخ نداد و تراژدی انقلاب از اینجا نشات گرفته است. یعنی تراژدی انقلاب یک بنیان معنوی داشته که آن طبقات حاکم به آن وظیفه ذاتی خودشان که هدایت معنوی طبقات پایین تر بوده، نپرداختند و از قدرت شان سوء استفاده کردند. نکته دومی هم در نگاه ایلین هست. در روسیه تلقی نادرستی از مالکیت خصوصی بین مردم عادی ایجاد شده و فکر می کنند مالکیت خصوصی و داشتن املاک بزرگ از طریق کار سخت پدید نیامده است. یعنی همان بحث هایی که سوسیالیست هایی مثل پرودن و دیگران مطرح می کردند و به ثروتمندان می گفتند یا خودت دزد بودی یا پدرت! ایلین می گوید تلقی نادرست ثروت را نتیجه رفتار ناصادقانه می داند. او با تقبیح دموکراسی ظاهری و تمامیت خواهی، سخن از راه سوم برای بازسازی دولت در روسیه می زند. برای ایلین هر سخنی درباره سرنوشت اوکراین به مثابه یک دولت جدا از روسیه ممنوع بوده و هر کسی هم که این پرسش را مطرح می کرده، دشمن ابدی روسیه است. اینجاست اگر به امروز نقبی بزنیم که چرا روسیه و پوتین به اوکراین حمله کرد؟ بحث ایلین نشان می دهد که این حمله ریشه ای در ملت واحد یا روح واحدی دارد که ایلین تحت تاثیر خوانش هگل از بحث روح ملت ها، صورت بندی مفهومی کرده و روح روسی را در اتصال با اوکراین می داند.
*می دانیم که اندیشه های ایلین تا میانه قرن بیستم که اندیشه های سوسیالیستی و چپ در روسیه حاکم هستند، چندان مورد اقبال قرار نمی گیرد. ایلین هم که در این سالها در آلمان به سر می برد، او آثارش را به چه صورت و کجا منتشر می کند؟ همچنین درباره سیر زندگی او هم بفرمایید.
ایلین بعد از 1922 به شوروی بر نمی گردد.
*یعنی تا زمان مرگش در سال 1954 خارج از روسیه است؟
بله، او در سال 1954 می میرد و در سوئیس به خاک سپرده می شود. آثار کلیدی ایوان ایلین از 1918 تا 1954 منتشر می شوند. البته بعضی از آثار بعد از مرگ او و تا سال 1978 چاپ می شوند. عناوین این آثار خیلی گویاست. اولین اثر او در سال 1918 با عنوان «فلسفه هگل به مثابه آموزه انضمام خدا و انسان» است، دومین اثر «مقاومت علیه شر با توسل به زور یا خشونت» است که در سال 1925 منتشر می شود. سومی «راه احیای معنوی» است که در سال 1935 منتشر می شود. این آثار را ایلین در آلمان و اروپای غربی منتشر می کند. عنوان چهارمین کتاب او در سال 1938، «مبانی مبارزه برای روسیه ای ملی» است، یعنی این که ملیت و روح ملت روسی چیست؟ پنجمین کتاب او که در سال 1948 یعنی سه سال بعد از جنگ جهانی دوم می نویسد، «درباره روسیه آینده» است. یعنی معتقد است که این دوران تراژدی کمونیست ها تمام می شود. کتاب ششم او که باز در 1948 منتشر شده، «اساس فرهنگ مسیحی» است. یعنی به بنیان های مسیحیت با خوانش هگلی و کریستوفاشیسمی که خود ایلین ابداع کرده می پردازد. البته نسبتی هم با جریان های کریستوفاشیستی در دیگر جاهای اروپا هم دارد. این جریانی است که اروپا را گرفته و تا امروز یقه آن را ول نکرده و به صورت راست افراطی هم در اروپای غربی و هم در آمریکا و اروپای شرقی احیا می شود. هفتمین کتاب ایلین، «درباره ذات وجدان قانون» در سال 1956 منتشر می شود. از دید ایلین قانون ذاتی دارد و وقتی می خواهد در وجود انسان متجلی و متبلور شود تا بتواند او را به رهبر فرهمند وصل کند، باید ذاتی داشته باشد. هشتمین کتاب ایوان ایلین با عنوان «راه بصیرت» سال 1957 منتشر می شود.
*البته این چند کتاب اخیر بعد از مرگ او منتشر شده اند.
درست است. نهمین کتاب ایلین در 1953 با عنوان بدیهیات تجربه دینی است. دهمین کتاب او درباب سلطنت و جمهوری است.
*این کتاب ها در دوره کمونیستی در شوروی امکان چاپ نداشتند.
درست است. همه اینها بیرون از شوروی منتشر می شوند. جالب است که این کتاب ها هیچ وقت به روسیه نمی آیند، بلکه بعد از مرگ او به دانشگاه میشیگان می رود و آنجا همه آثار دستی و خطی محفوظ می ماند. همین چند ماه قبل، یعنی پیش از جنگ اوکراین، با اصرار پوتین و نماینده مخصوص او در دانشگاه میشیگان، همه آن میراث و کتابخانه را به روسیه می آورند. پیکر ایوان ایلین هم تا سال 2009 در سوئیس بوده، اما در این سال باز پوتین شخصا پیگیری می کند و بقایای پیکرش را به روسیه می آورند و خاک می کنند. خود پوتین هم شخصا حضور پیدا می کند.
*پیش از بحث پایانی درباره احیای ایلین، مقداری هم در مورد شخصیت ایوان ایلین بفرمایید. او چطور آدمی بوده است؟ می دانیم که فیلسوفان خلق و خوهای متفاوتی دارند، برخی بیشتر به مسائل سیاسی و اجتماعی توجه می کنند، عده ای بیشتر اهل کتابخانه هستند.
ایوان ایلین چنان که گفتم یک عقبه اشرافی داشته است. نکته مهم این است که او از فیلسوفانی نبوده که فقط در گوشه کتابخانه باشد. تقریبا به نوعی رهبر و ایدئولوگ یک حزب سیاسی بوده و حتی وقتی به او پیشنهاد می کنند که به دانشگاهی در چک برود، ترجیح می دهد ایدئولوگ ارتش سفید باقی بماند و فعالانه تلاش می کرده است. حتی با هیتلر و موسلینی ملاقات داشته. اصلا نکته مهمی درباره ملیت(nationality) هست که باید گفته شود. ایلین مخالف این ایده است که فرد می تواند ملیت خودش را انتخاب کند. او معتقد است ملیت انتخابی نیست، او می گوید «همان طور که یک سلول نمی تواند انتخاب کند بخشی از یک بدن باشد یا نه، ملیت نیز امری قهری است». این نگاهی است که امروز هم برخی در ایران و جاهای دیگر به ملیت دارند.
*این همان نگاه های نژادی است که خودش یکی از پایه های اندیشه فاشیستی است.
بله، مثلا ایلین آدولف هیتلر را نگهبان تمدن می انگارد و معتقد است که هیتلر حرکت درستی انجام داده که علیه بولشویک ها اعلان جنگ می کند. یعنی فعالانه در جنگ آلمان ها علیه شوروی وارد می شود. در 1933 هنگامی که نازی ها پیروز انتخابات می شوند و قدرت را به دست می گیرند، ایلین مقاله ای با عنوان «روح جدید» می نویسد و سوسیالیسم ملی را به مثابه روح جدید تمدن قلمداد می کند. ایلین، متفکر و نویسندگانی مانند الکساندر سولژنتیسا و الکساندر دوگین و همچنین ناسیونالیست های روسی در قرن بیستم و بیست و یکم را شدیدا تحت تاثیر قرار می دهد. مثلا اگر بخواهیم درباره ناسیونالیسم افراطی روسی و جریان های نومحافظه کارانه نژادپرستانه با قرائت های تنگ و باریک(exclusive) در روسیه امروز صحبت کنیم، ایوان ایلین کسی است که در راس آن قرار می گیرد.
پل رابینسون در سال 2012 کتابی با عنوان فلسفه پوتین می نویسد و آنجا مدعی می شود که محققین و پژوهشگران غربی درباب سنت محافظه کاری در روسیه زیاد مداقه و مطالعه نکرده اند و این عدم آگاهی موجب شده است که فضای کنونی که در روسیه هست، خیلی مه آلود باشد و ندانند که چه اتفاقی در حال وقوع است و ریشه های حرکت ها و جهت گیری های دولت کرملین را نفهمند. او در نوشته خودش به این اشاره می کند به این اشاره می کند که ایلین یکی از مهم ترین متفکرانی است که بر روی اندیشه های پوتین و فهم پوتین از روسیه و رسالت تاریخی آن تاثیر عمیقی می گذارد. پوتین چنان که گفتم شخصا در نقل و انتقال پیکر ایلین در سال 2009 شرکت می کند. نکته مهم دیگر در نگاه ایلین، مقوله «مونارک» یا «پادشاهی» است. او بر این باور بود که فهم پادشاهی از قانون ربط وثیقی به ارزش های مهمی چون تقوای دینی و خانواده دارد و پادشاه فردی است که به هیچ حزب و دسته ای وابسته نیست، بلکه تجسم اتحاد مردم، فراسوی باورهای آنها به چپ و راست است. البته او نقاد نیکلای دوم و رفتار او بود و معتقد بود که اشتباهات کلیدی او موجب اسقاط نظام سلطنتی در روسیه شد. اخلاق و تدین، دو مفهوم کلیدی در خوانش ایلین هستند که در فهم او از آگاهی از حق یا قانون، نقش مهمی ایفا می کنند. او می گفت روسیه باید به دور از اگالیتریانیسم(برابری خواهی) باشد و مخالف براندازی نظام سلسله مراتبی بود. ایلین سه تز داشته که به نظرم خیلی مهم است.
*این سه تز را بفرمایید تا بحث پایانی را مطرح کنیم.
تز اول ایلین عینیت بخشیدن به ایده سلسله مراتب اجتماعی است. از دید او پیشرفت اجتماعی غیرممکن است، زیرا نظام سیاسی و اجتماعی مانند یک بدن است. شما در این پیکر یک جایی دارید. معنای آزادی این است که جایگاه خودت را در این پیکر بزرگ بشناسی. دومین تز او مربوط به رای دادن در نسبت با رهبر فرهمند بود. او می گوید رای مردم به رهبر به معنای انتخاب او نیست، بلکه تصدیق رهبر است. دموکراسی تشریفات است. ما فقط برای تصدیق و حمایت جمعی از رهبرمان به او رای می دهیم. رهبر با رای ما مشروعیت نمی یابد و با رای ما انتخاب هم نمی شود. بلکه رهبر در عوض از جای دیگری ظهور می کند. به سخن دیگر رهبر نوعی قهرمان است که از اسطوره بیرون می جهد. سومین تز ایلین مربوط به ایده واقعیت است. در نظر او فکت یا امر واقعی مهم نیست، با اتکا به سنت عرفانی مسیحی ایلین بر این باور بود که خدا را جهان آفریده، اما خلق جهان یک اشتباه بوده است. جهان نوعی فرایند سقط شده است، زیرا فاقد انسجام و وحدت است. عالم واقعیات قابل مشاهده، برای ایلین هولناک محسوب می شده، به دلیل عدم انسجام و وحدت. از دید او فاکت ها نفرت انگیز و به کلی بی ارزش هستند. مبتنی بر این سه تز، ایلین می گوید جهان فاسد است و نیاز به رهایی دارد و رهایی از طریق ملتی ممکن است که قادر به اعمال سیاستی تمامیت خواه باشد و آن ملت نیست جز ملت روسیه که هنوز فاسد و تباه نشده.
*آیا جوانان روسیه هم اندیشه های ایلین را می خوانند و به آنها باور دارند؟ چقدر این اندیشه ها در سطح جامعه مورد اقبال واقع است؟
جامعه روسیه، بسیار متنوع و پیچیده است. به یک نکته مردم نگارانه (دموگرافیک) اشاره کنم. روسیه امروز 129 میلیون جمعیت دارد، از این تعداد، 35 تا 45 میلیون نفر مسلمان هستند که در جمهوری های قفقاز، باشکورتستان و تاتارستان و در اقصی نقاط روسیه از سیبری گرفته تا مناطق اروپایی روسیه زندگی می کنند. جمعیت این جامعه تا سال 2040 یا 2050، یعنی کمتر از دو دهه دیگر، بسیار کاهش پیدا خواهد کرد. یعنی از 129 میلیون تا 89 یا 90 میلیون نفر خواهد رسید. نکته جالب آن است که علی رغم کاهش کلی جمعیت، درصد جمعیت مسلمان به صورت صعودی افزایش خواهد یافت. یعنی جمعیت مسلمانان در 2040 یا 2050 قریب به 60 یا 65 میلیون خواهد شد. تصور کنید کشوری را که از 90 میلیون نفر آن، 60 تا 65 میلیون نفر مسلمان باشند. حالا ادیان و نژادها و ملیت های دیگر هم در داخل روسیه هستند. نکته مهمی که در کریستوفاشیسم ایلین هست، ارجحیت دادن یا برتری دادن به نژاد روس و مذهب ارتودوکس است. در چنین جامعه ای چطور می توان از این ایده ها دفاع کرد؟ برای تمایت ارضی خود روسیه چه اتفاقی خواهد افتاد؟ نکته مهم دیگر این که ایلین و فیلسوفان کریستوفاشیسم شدیدا ضدیهودی هستند. امروز در دولت روسیه، از مدودف گرفته تا بسیاری دیگری، یهودی هستند. این تناقض به چه صورت خواهد شد؟ در حوزه های اقتصاد و رسانه و دانشگاه هم مسائلی هست. از سوی دیگر در 8 سال دولت یلتسین در روسیه، نوعی احیای لیبرالیسم در روسیه بود. جریان لیبرالی و اقتصاد بازار و 30 سال بخشی از اقتصاد جهانی شدن، نسلی را در روسیه خلق کرده که ارزش های اروپایی و غربی را می پسندد و با آنها رشد و نمو کرده است. این که بخواهید چنین جامعه ای را ناگهان یک دست کنی، کار ساده ای نیست. برخی برای اشاره به این اندیشه های کریستوفاشیستی حتی از مفهوم ارتودوکس-طالبانیسم استفاده می کنند. یعنی طالبانیسم ارتودکسی در روسیه شکل گرفته است. آیا چنین امری در جامعه متنوع و متکثر روسیه امکان پذیر خواهد بود یا نه؟
*برداشت خود شما چیست؟ آیا به نظر شما اندیشه های ایلین، می تواند پاسخگوی وضعیت بغرنج جامعه روسیه در قرن بیست و یکم باشد؟
اگر این تفکر را که به نوعی مبتنی بر خون و نژاد و خاک است، دولتمردان روسیه بخواهند به منتها الیه منطقی خودش ببرند و با فشار آن را عملی کنند، یقینا فروپاشی فدراسیون روسیه، ممکن است اتفاق بیافتد. زیرا جامعه روسیه، بسیار متنوع است و مسلمانان در آن حضور جدی دارند.
*راه حل شما برای جلوگیری از این اتفاق چیست؟ اگر روس ها نخواهند روی این عنصر به عنوان سیمان اجتماعی تاکید کنند، چه جایگزینی دارند؟
قانون اساسی روسیه یک چارچوبی دارد. یکی از مهم ترین مولفه های آن این است که دولت (state) هیچ دین یا مذهب رسمی نباید تبلیغ کند و معتقد به تنوع فرهنگی و ادیان و قومی است. همه ادیان در حوزه خصوصی شان و غیر دولتی شان آزاد هستند و دولت هم هیچ مذهب رسمی را نباید تعیین کند. زیرا تاریخ روسیه، بسیار متنوع است. مثلا در اروپای غربی وقتی از مسلمانان صحبت می کنیم، می گوییم که مهاجر هستند، اما در روسیه اسلام دین مهاجری نیست و مسلمانان آنجا بودند و بخشی از روسیه شده اند. چنین نیست که اول روس ها بودند و بعد مسلمان شدند. بنابراین دولت روسیه اگر بخواهد این واقعیت ها را سرکوب کند و کریستوفاشیسم را در جامعه روسیه تبلیغ کند، یقینا نتیجه معکوس خواهد گرفت. اما کاری که کسی مثل الکساندر دوگین می کند، متفاوت است. او دیگری (other) خودش را نه در داخل جامعه روسیه تعریف نمی کند، بلکه در سطح کلان جهانی تعریف می کند و می گوید روسیه نمی خواهد قدرت برتر جهانی باشد و نوعی یک جانبه گرایی آمریکا را پیشه کند. او می گوید روسیه اولا قائل به چند قطبی بودن در جهان است و قطب های مختلفی در جهان باید حضور باشند. اما روسیه به عنوان یکی از قطب های تاثیرگذار و تعیین کننده در سطح جهان باید حضور داشته باشد. دوگین می گوید اگر بخواهند روسیه را کنار بگذارند، روسیه قطعا واکنش شدید نشان خواهد داد. جنگ فعلی اوکراین هم از منظر کرملین واکنش روسیه به یک جانبه گرایی آمریکا تبیین می شود. نکته دوم این که می گوید اگر روسیه می خواهد در سطح جهانی به یکی از تصمیم سازان مطرح باشد و رسالت خودش را به عنوان یک ملت در سطح جهانی انجام بدهد، نیازمند این است که یک استقلال معنوی داشته باشد. دوگین می گوید روسیه این استقلال معنوی و روحانی را از مسیحیت می تواند بگیرد. اما وقتی بخواهد این استقلال معنوی را از مسیحیت بگیرد، بار دیگر یک مشکل پدید خواهد آمد.
دیدگاه تان را بنویسید