شبنم کهنچی- مرشدی است که همه شب با چراغی در دست و دستاری بر سر میدود و همه روز سرگردان گرد شهر میچرخد تا از تاریکترین دالانها، نور بیرون کشد. چراغ و دستار رها کند و به حال بازگردد و نور را کلمه کند، کلمه را داستان و داستان را جهانی تازه: «با همین کلمات خواهد بود که باید بخوانند و از چم و خم راههای دنیا بگذرند و زندگی کنند، تا با نوشتن زندگی ببخشند. همچنان که ما رنجهایمان را بر صفحات کاغذ مینویسیم، خود را نیز بر کاغذ میگستریم، تا مکانی بیابیم برای خود، اگر شده در برهوت سفید کاغذ تا جایی باشد برای اینکه یکی بعد از دیگری در صف دنیا در امتداد یکدیگر بیاییم و حضور داشته باشیم و سخن بگوییم. حضوری از جنس کلمات و جملات لایزالی که داستانی بزرگ را بر صفحات کاغذ میسازند.»٭
ابوتراب خسروی را به زبان و علقهاش به ادبیات کهن میشناسند. به همنشین شدنش با تاریخ، ویرانی و تشویش. این داستاننویس 66 ساله شیرازی تا به حال سه مجموعه داستان کوتاه «هاویه»، «ویران» و «دیوان سومنات» و رمانهای سهگانه «اسفار کاتبان»، «رود راوی» و «ملکان عذاب» را منتشر کرده و تازهترین کتابش «آواز پر جبرییل» مجموعه داستان کوتاهی است که بازخوانی جهان سهرودی است. او این روزها مشغول آماده کردن یک مجموعه داستان کوتاه و یک رمان برای انتشار است. با او درباره داستانهایش و ادبیات به گفتوگو نشستم.
*به گمانم زمان برای شما اهمیت زیادی دارد. زمان در جهان داستانی شما اغلب پریشان است. گاهی حتی هیچیک از شخصیتها در قید و بند آن نیستند. مانند داستان «پلکان» که زمان بر آقای الف هیچ تاثیری نداشت و داستان در یک مقطع زمانی تکرار میشد؛ یا داستان «مرثیه برای ژاله و قاتلش» که زمان در آن ثابت نگه داشته میشود، همهچیز را نابود میکند و همه را پیر میکند جز ژاله که هر بار میمیرد. زمان در جهان داستانی شما چه کیفیتی دارد و رابطه شما با زمان چیست؟
زمان، بستر حیات است و زندگی را نمیشود بدون درنظر گرفتن تاثیرات زمان درنظر گرفت؛ تاثیراتی که بخشی از خلقت است. بنابراین زمان به نظر من خیلی رازآمیز است و میتواند مضمون زیبایی برای ادبیات و داستان باشد. در ادبیات در طول تاریخ بودهاند نویسندههایی که درباره زمان داستان نوشتهاند و محور ادبیاتشان را مواجهه با زمان قرار دادهاند. با زمان کار کردن یک نوع مکاشفه برای ذهن نویسنده ایجاد میکند و این مکاشفه یکی از لذتها و مشغله ذهنی من است.
*یکی از ویژگیهای آثار شما چندصدایی متن و تغییر زاویه دید است. برای مثال شما در داستان «تربیع پیکر» از زاویه دید ترکیبی استفاده کردید. یا در داستان «پلکان» یا «ویرانی» میتوان صدای نویسنده را همزمان و هماندازه با شخصیتها شنید. این همصدایی به اندازهای است که میتوان گفت نویسنده خودش تبدیل به سوژه متن، تبدیل به یک شخصیت داستانی شده است. این چندصدایی و تغییر زاویه دید را چطور برای داستانهایتان انتخاب میکنید؟ آیا پیش از نوشتن تصمیم به اجرای این تکنیک میگیرید یا در جریان نوشتن اینطور پیش میرود؟
فرم و محتوا دو روی یک سکه هستند. اساسا وقتی به داستانی فکر میکنم، محتوای داستان در ذهن من به صورت خطی جاری نمیشود بلکه وقایع ِ آن میتواند حلقوی یا مارپیچی ردیف شود. آن رابطه علی و معلولی که به صورت خطی به شکل زندگی اتفاق میافتد، هنگامی که در یک مقطع زمانی آدم به گذشته فکر کند، ترتیب و توالیاش از بین میرود. وقایع بیشتر به دلیل اهمیت شتم در قضایاست که لحاظ میشوند. این بازی زبانی برای من خوشایند است و ادبیاتی که دوست دارم و اهلش هستم با این شکلها فرم میگیرد.
*منظور شما این است که به وجود آمدن این چندصدایی به زمانپریشی داستانهایتان برمیگردد؟
من دوست دارم در داستانم همهچیز به صورت هارمونی عمل کند و شکل بگیرد. هیچ جز، عنصر و وجه داستان بدون وجوه دیگر معنادار نیست. شکل آرمانی این است که به صورت ارکستراسیون عمل کند و بتواند شدت تاثیر ایجاد کند.
*پیش از این هم مطرح کردم که در داستان «پلکان» یا «ویرانی» حضور نویسنده بسیار پررنگ و صدایش بلند است. این نویسنده، شخصیتی است که شما خلق کردید یا حضور مستقیم خود شما در داستان است؟
طبیعتا آدمی مانند من که کارش ادبیات است، میتواند محور داستانهایش باشد. در واقع این بازی با زمان است. ما ابزاری به غیر از کلمات نداریم. چیدمان و رفتار ما با این کلمات است که ادبیات را میسازد و ادبیاتی که من به آن فکر میکنم شاید هم قصهگو باشد، هم نباشد. وجه مشخصه اصلی این است که با بازی با واژگان، عناصر زمان و مکان و غیره بتوانیم فرمی زیبا ایجاد کنیم.
*توصیفهای بسیار درخشان مشخصه اصلی کارهای شماست. توصیفهایی که اغلب از عمق هم برخوردارند و برای مخاطب کشش ایجاد میکنند. اغلب این توصیفها سرگشتگی، اضطراب و وحشت را میسازند و در خدمت اختلال هویت، قطعیت یا عدم قطعیت وجود، پوچی، انزوا و تشویشِ جهان داستانتان هستند. مثل داستانهای «و من زنی بودم به نام لیلا که زیبا بود» یا «تربیع پیکر» و ... در واقع شما از تکنیکهای متنوع توصیف استفاده میکنید؛ گاهی از توصیفهای نشانهگرا بهره میبرید مثل داستان «هاویه»، گاهی از توصیف مغایرتی مانند داستان «تربیع پیکر»، گاهی از توصیف استدلالی همچون داستان «و من زنی بودم به نام لیلا که زیبا بود» یا رمان «ملکان عذاب». این علاقه به توصیف از کجا میآید و چطور این تکنیکها را به کار میگیرید؟
واقعیت این است که هنر یا مشخصا ادبیات فرمولیزه نیست. در کار ادبیات، نوع کاری که من دوست دارم، کشف کردن است. نوشتن نوعی کشف کردن است. من وقتی شروع به نوشتن میکنم، صادقانه بگویم، مقدرات داستان مدنظرم نیست. این نوشتن است که راهحلهایی برای داستان ایجاد میکند و ضمن نوشتن است که مقدرات داستان و آن زیباشناسی که به آن معتقد هستم، کشف میشود. پاسخ صریحی ندارم که بگویم چطور مسیرم را پیدا میکنم. نوشته خودش مسیر ایجاد میکند. همچنانکه مینویسم، مقدرات داستان کشف میشود و طبیعتا وقتی که یک وضعیت را نویسندهای مانند من پیدا میکند، تازه اول کار برای فکر کردن به واژههای مناسب و رفتار مناسب است تا داستان کامل شود. فرقی نمیکند داستان کوتاه باشد یا رمان. من به هر دو علاقه دارم. در مباحثی که در جامعه ما درباره فرم وجود دارد، فرمالیسم یک اتهام بوده و هست. فرم، وجه اصلی زندگی و ادبیات است. هنگامی که مفهومی در شکلی متشکل نشود، نمیتواند معنادار باشد. بنابراین اگر سمتوسویی که داستان میگیرد طبق فرمی متشکل نشود، زیبایی ایجاد نمیشود. زیبایی معنادار است و اگر نویسنده موفق نشود فرم زیبایی خلق کند در ارایه داستانش موفق نخواهد بود. بنابراین فرم، یکی از وجوه مهم داستان است؛ داستانی که میاندیشیم چگونه بازتاب پیدا میکند. این چگونگی بازتاب مفهوم وجه اصلی ادبیات داستانی است.
*اشاره کوچکی کردید به اینکه وقتی شروع به نوشتن داستان میکنید از مقدرات آن خبر ندارید. معمولا چطور شروع به نوشتن و خلق جهان داستانتان میکنید و ادامه میدهید؟
صادقانه بگویم، داستان برای من یک گرداب است. وقتی داستانی را شروع میکنم برای من کمتر قابل پیشبینی است که داستان و روایتش به کدام سمت میرود. با توجه به اینکه جزییات از وجوه اصلی روایت داستانی است و روایت داستانی با روایتهای ما قبل از داستان این تفاوت را دارد که حامل زاویه دید است و زاویه دید این مشخصه را دارد که کشاف است، جزییات وقتی کنار هم قرار میگیرند، موقعیتهای جدیدی خلق میکند. این موضوع میتواند برای نویسنده لذتبخش باشد و فرصتی فراهم کند تا فضاهای تازهای را با سماجتی که در بهکارگیری جزییات دارد، کشف و ضبط کند. نوشتن من، هیچ آدابی ندارد. شب یا روز، بیداری یا خواب... هر لحظه ممکن است با وضعیتی مواجه شوم و شروع به نوشتن کنم. طبیعتا مساله نوشتن برای من یک پروژه است که چهبسا یک سال، دو سال، سه سال، چهار سال و... طول بکشد. من به داستانهای خلقالساعه و اینکه نویسنده بنشیند و داستان بنویسد و بلند شود معتقد نیستم. من داستان را پروژهای میدانم که نویسنده در آن خودش را با متن درگیر میکند و در طول این درگیری چه بسا شکست بخورد و موفق نشود، کاری انجام دهد و به جایی نرسد یا موفق شود متن را به جایی برساند. داستان، انتهایی ندارد. اگر آدم بخواهد به وقایع دامنه بدهد و در آن غرق شود، میتواند ادامهدار باشد. مساله دیگر این است که کشف مضامین در کاری که انجام میدهم شکلهای مختلفی دارد؛ درگیر شدن با اشیای داستانی، کلمات، موقعیتها و وضعیتها. زمانی که در جوانی مینوشتم، اصلا به مفهوم پستمدرن از نظر تئوریک اشراف نداشتم. این وضعیت است که نویسنده دوران ما را درگیر شرایط و وضعیت میکند. طبیعتا منی که در این زمانه زندگی میکنم شباهتی به نویسندهای که 50 یا 100 سال پیش زندگی میکرده، ندارم. ما در وضعیتی زندگی میکنیم که بشر تا به حال تجربه نکرده. اینترنت و تکنولوژی مرزهای سیاسی و جغرافیایی را کمرنگ کرده و وضع جدید جهانیسازی را به وجود آورده است. بنابراین داستاننویسی در این دوران مانند سایر هنرها در این دوران، با وضعیت و مضامین جدیدی مواجه شده که میتواند بسیار جذاب باشد. برای نویسنده فقط زمان لازم است که مفاهیم را با کلمات تراش دهد تا درنهایت بتواند چیزی بنویسد که دنیای ذهنی را توسعه دهد. ادبیات و هنر اساسا کارش همین توسعه جهان ذهنی زمانهاش است.
*به وضعیت زندگی کنونی اشاره کردید و کاری که ادبیات برای مخاطب امروز انجام میدهد. به نظر شما این روزها نسبت امر اجتماعی با داستان چیست؟ حالا دیگر داستان مانند دهه 50 در نقش یک مصلح اجتماعی ظاهر نمیشود؛ اما به هر حال هنرمندان و نویسندهها با جامعه در ارتباط هستند. این ارتباط امروز چقدر تغییر کرده و نسبت داستانهای شما با امر اجتماعی امروز چیست؟
اینها قابل تفکیک نیست. کار ادبی و هنری تغییر میکند. مسائل دوران ما، مسائل و مشغله ذهنی انسان دوران ما از جمله هنرمند و نویسنده است. نویسندهای مانند من در قرنطینه زندگی نمیکند، بلکه در همین شرایط اجتماعی جامعه زندگی میکند و تحتتاثیر مسائل قرار میگیرد. به قول نیچه، سیاست به عنوان وجه زندگی ما، مشغله ماست. ما نفس هم که میکشیم، ناگزیریم با سیاست درگیر شویم. گاهی پیش میآید که سیبزمینی، سیاسی میشود. هندوانه، سیاسی میشود. این واقعیت دوران ماست و ما خواه ناخواه با آن درگیریم. وجه سیاسی به آن معنای مصطلح را نمیگویم؛ ما با مسائل مواجه میشویم، مسائلی که ریشه در سیاست و اجتماعیات دارد. اجتماعیات بدون وجه سیاسی معنا ندارد. چه بخواهیم چه نخواهیم، سیاست وجهی از دوران زندگی ماست و ناگزیریم در بوران اخبار و تحولات باشیم.
*آدمهای جهان داستانی شما اغلب سرگردانند، هویتشان را گم کردهاند. آنها مدام در حال جستن خویش و بازیابی هویتشان هستند؛ خودشان را ویران میکنند و از نو میسازند. هیچ قطعیتی در دنیایشان وجود ندارد و تقریبا همه گرفتار عشقند. این آدمها که دغدغه ذهنی شما هستند، شکلی از خودِ شما هستند یا آدمهای جهان شما؟
در ادبیات کهن ما اندوه، درد و رنج یکی از مشخصههای انسان بودن است. همه انسانها، رنج میبرند؛ حتی وقتی با فردی مرفه که هیچ مشکل اقتصادی ندارد مواجه میشویم، میبینیم رنج میبرد. انگار این رنج، وجه مشخصه انسان بودن است. این مواجهه با اندوهی که در زندگی با ما عجین است، این اندوه، بخشی از ابتلا به مسائل زندگی است. این اندوه، وجهی از اندیشیدن است. ما را مجبور به اندیشیدن میکند، اندیشیدنی که مشخصه اصلی انسان است. ما اگر نیندیشیم یا در شرایطی قرار نگیریم که فکر کنیم، وجه انسانیت ما ناقص میشود. انسان، اساسا موجودی است که قبل از هر چیزی تخیل میکند و این تخیل مبتنی بر اندیشیدن است. داستان نیز یک ماهیت قبل از وجود دارد و یک ماهیت بعد از وجود. در ماهیت قبل از وجود، انسان درگیر آن است و ناگزیر است اندیشه را بدل به کلام به زبان بدل کند. همین که تثبیت شد جهان فکری شکل میگیرد و بدل میشود به توده فوندانسیونی که داستان را بسازد و ماهیت بعد از وجود ایجاد شود. چیزی که به آن فکر میکنید، وقتی مینویسید بدل میشود به ماهیت. من معتقدم این ماهیت بعد از وجود شباهت زیادی به اصل زندگی دارد. زندگی با تمام جلوههای زیبایش، یک پازل است. پازلی که نویسنده با آن درگیر است تا بفهمد چگونه از هزارتوی آن عبور کند و وضعیتهای جدیدی در داستان ایجاد کند که مساله لذتبخشی است. در جامعه ما ادبیات انتفاع ایجاد نمیکند اما نمیشود درگیر آن نشد و از آن لذت نبرد؛ چه وقتی خود آدم متنی مینویسد، چه وقتی که متنی از دیگران را میخواند. ادبیات مهمترین وجه فرهنگی یک جامعه و توسعه زبان است. به هر جهت درگیر شدن با خیال درگیر شدن با ادبیات، همان اندیشیدن است. همانطور که یک نقاش، اندیشیدنش را با رنگها و تصویری که ایجاد میکند نشان میدهد و جهان خود را زیبا میکند، ادبیات نیز چنین مشخصهای دارد. ادبیات، رد پای اندیشیدن انسان است که از چه مسیرهایی عبور کرده و به کجا رسیده و چه فضاهای جدیدی را کشف و خلق کرده است.
*پیش از این خودتان اشاره کردید و در آثارتان نیز کاملا مشخص است که تاریخ در جهان داستانی شما، پررنگ و مهم است. گنجینههای ادبی بازمانده از تاریخ هم همینطور. همین اهمیت و علاقه باعث شده جهان سهرودی را بازخوانی کنید و کتاب «آواز پر جبرییل» را بنویسید. از پروسه نوشتن این کتاب بگویید و از ضرورت بازخوانی آثار تاریخی و بهروز کردن آنها در این زمانه.
سهروردی متفکری پیچیده است و گویا به حکمت خسروانی قبل از اسلام وصل بوده و مفاهیمی که کمتر ردی از آن بهجا مانده است. اما آنچه در مورد او برای من جذاب بوده، شیوه قصهپردازی اوست. از نظر من قصه و داستان دو نوع روایت هستند. قصه در واقع حامل زاویه دید نیست. روایتهای کهن ما حامل زاویه دید نیستند. زاویه دید، حاصل دوران انقلاب صنعتی و تحت تاثیر اختراعات آن دوره است. اختراعاتی مانند دوربین فیلمبرداری و عکاسی که داستان را غنی کرد. تفاوت روایت داستانی و روایتهای ماقبل داستان، همین زاویه دید است که کمک میکند نویسنده جزییات را بازتاب دهد. جزییاتی که چگونگی وقوع وقایع را بازتاب میدهد. در این مورد برخی دچار سوءتفاهم هستند. داستان، پدیده جدیدی است. غربیها حدو دو، سه قرن بیشتر نیست که با داستان روبرو شدهاند. ما نیز با انقلاب مشروطه با مفاهیم مدرن از جمله داستان آشنا شدیم. جزییات در داستان، اصل و تاثیرگذار است و مقدرات داستان را میسازد. «پرواز پر جبرییل» برای من یک تجربه بود. مثلا در روایتهای عقل سرخ سهروردی، بیندیشیم و برای این وقایع جزییات بسازیم. با این نگاه، وقایع آگراندیسمان میشود. بازتاب داده میشود. حتی اگر وقایع خارق عادت هم هست، میتواند در بازخوانی از طریق جزیینگاری، قاعدهسازی شود و شکل پیدا کند. این شیوه کار میتواند زیباشناسی بکری در داستان به وجود آورد. من به ادبیات کهن علاقه دارم و به نظرم صدها اثر داریم که کمتر خوانده شدهاند. جامعه ادبی ما کمتر به این سمت رفته است. ما همیشه گذشته را نفی کردهایم و نادیده گرفتهایم. ادبیات کهن، برای ما پشتوانهای غنی است. آرزو میکنم دیگر نویسندهها نیز این مضامین را دنبال کنند. مضامینی که ریشه فرهنگیشان مال خود ماست و تلقی گذشتگان ما در مواجهه با هستی است و میتواند مضامینی بدیهی هم باشد در ادبیات معاصر اما عمر نوح میخواهد که آدم با این مضامین سر و کله بزند و بنویسد.
*این تجربه آنقدر برای شما لذتبخش بوده که منتظر کار جدیدی از شما در این زمینه باشیم؟
طبیعی است آدمی مانند من که هیچ کاری جز نوشتن بلد نیست، بنویسد و بنویسد تا ببیند چه از این نوشتنها در میآید. من در حال آمادهسازی یک مجموعه داستان کوتاه و یک رمان هستم که قرار است به زودی نشر نیماژ آنها را منتشر کند. از آنجایی که آدمی وسواسی هستم، این وسواس اجازه نمیدهد سریعالتصمیم باشم و اگر مانعتراشی نشود و مسالهای پیش نیاید، امیدوارم منتشر شود.
*این کارهای تازه در همین زمینه بازخوانی ادبیات کهن است؟
خیر. مضامین این داستانها، مضامین ابداعی خودم است. گو اینکه از شرایط کنونی تغذیه میکند و به نظرم فضاهای جدیدی در داستانها به وجود آوردم تا چه در نظر آید! متاسفانه این کار هیچ انتفاعی ندارد. ما سالها مینویسیم تا کاری را منتشر کنیم. تنها حاصلش لذتی است که در لحظه از نوشتن میبریم.
*و البته ماندگاری این کارها و دست به دست شدن آثار طی سالها و خواندنش نسل به نسل.
این آرزوی هر نویسندهای است که بنویسد و چیزی به جامعه اضافه کند. به نظر من آنچه ما و جامعه ما را با این گرفتاریها نگه داشته وجود کسانی مانند حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی است. همین فرهنگی است که برای ما ساختهاند و ما با آن نفس میکشیم و فکر میکنیم. با این مسائلی که به آنها مبتلا هستیم اگر این فرهنگ سترگ نبود، چیزی از ما نمانده بود.
٭ بخشی از کتاب «ملکان عذاب» نوشته ابوتراب خسروی.
چکیده گفتوگو
*بهقول نیچه، سیاست به عنوان وجه زندگی ما، مشغله ماست. ما نفس هم که میکشیم ناگزیریم با سیاست درگیر شویم.
*نوشتن من، هیچ آدابی ندارد. شب یا روز، بیداری یا خواب... هر لحظه ممکن است با وضعیتی مواجه شوم و شروع به نوشتن کنم.
*ادبیات، رد پای اندیشیدن انسان است که از چه مسیرهایی عبور کرده و به کجا رسیده و چه فضاهای جدیدی را کشف و خلق کرده است.
*به داستانهای خلقالساعه و اینکه نویسنده بنشیند و داستان بنویسد و بلند شود معتقد نیستم.
*داستان را پروژهای میدانم که نویسنده در آن خودش را با متن درگیر میکند و در طول این درگیری چه بسا شکست بخورد و موفق نشود، کاری انجام دهد و به جایی نرسد و یا موفق شود متن را به جایی برساند.
*در جامعه ما فرمالیسم یک اتهام بوده و هست! در حالیکه فرم، وجه اصلی زندگی و ادبیات است.
*زیبایی معنادار است و اگر نویسنده موفق نشود فرم زیبایی خلق کند در ارایه داستانش موفق نخواهد بود.
*روایت داستانی با روایتهای ما قبل از داستان این تفاوت را دارد که حامل زاویه دید است و زاویه دید این مشخصه را دارد که کشاف است، جزییات وقتی کنار هم قرار میگیرند، موقعیتهای جدیدی خلق میکند.
*گاهی پیش میآید که سیبزمینی، سیاسی میشود. هندوانه، سیاسی میشود. این واقعیت دوران ماست و ما خواه ناخواه با آن درگیریم.
*ما با مسایلی مواجه میشویم که ریشه در سیاست و اجتماعیات دارد. اجتماعیات بدون وجه سیاسی معنا ندارد. چه بخواهیم چه نخواهیم، سیاست وجهی از دوران زندگی ماست.
*هیچ جزء، عنصر و وجه داستان بدون وجوه دیگر معنادار نیست. شکل آرمانی این است که به صورت ارکستراسیون عمل کند و بتواند شدت تاثیر ایجاد کند.
*ادبیاتی که من به آن فکر میکنم شاید هم قصهگو باشد، هم نباشد. وجه مشخصه اصلی این است که با بازی با واژگان، عناصر زمان و مکان و غیره بتوانیم فرمی زیبا ایجاد کنیم.
*هنر یا مشخصا ادبیات فرمولیزه نیست. نوشتن نوعی کشف کردن است.
*نویسندهای مثل من در قرنطینه زندگی نمیکند! در همین شرایط اجتماعی و همین جامعه زندگی میکند و تحت تاثیر مسایل قرار میگیرد.
*اندوه، وجهی از اندیشیدن است. ما را مجبور به اندیشیدن میکند، این اندیشیدن، مشخصه اصلی انسان است. همانطور که در ادبیات کهن ما هم درد و رنج، مشخصه انسان بودن است.
*ادبیات مهمترین وجه فرهنگی یک جامعه و توسعه زبان است.
*چیزی که جامعه ما را با همه گرفتاریها نگه داشته، وجود کسانی مانند حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی است. اگر این فرهنگ سترگ نبود، چیزی از ما نمانده بود.
تدوین: مهرداد آلادین
دیدگاه تان را بنویسید