کد خبر: 604677
|
۱۴۰۲/۰۱/۱۱ ۱۷:۳۵:۵۳
| |

ماجرای ترس علی نصیریان از سگ چه بود؟

کارگردان فیلم سینمایی «کفش‌های میرزا نوروز» درباره سکانسی از این فیلم که علی نصیریان از یک سگ می ترسیده تعریف می‌کند.

ماجرای ترس علی نصیریان از سگ چه بود؟
کد خبر: 604677
|
۱۴۰۲/۰۱/۱۱ ۱۷:۳۵:۵۳

محمد متوسلانی، کارگردان فیلم سینمایی گفت: بعد از انقلاب چندسالی وضع نامعلوم بود. نمی‌خواستند کسانی که قبل از انقلاب کار می‌کردند فیلم بسازند. اول ممنوعیت کاری بود. بعد شرط گذاشتند که تقاضا بدهند و صلاحیت آنها بررسی شود. عده ای رفتند ولی من نرفتم.

به گزارش ایرنا در ادامه این کارگردانتوضیح می دهد: تا زمانی که گفتند می‌توانند فیلم بسازند ولی ضدنظام و دولت نباشد. در این دوره یعنی سال ۱۳۶۳، ساخت کفش‌های میرزا نوروز را شروع کردم.

این فیلم جذابیت‌هایی برای خود من داشت. در این فیلم توجهم به مسائل اجتماعی هم بود. خوشبختانه روی آن تاکیدی نشد و توجهی هم به آن مسائل نشد. در دوره‌ای بودیم که یک روزه همه چیز مصادره می‌شد. میرزا نوروز آدمی بود که پول‌هایش را جمع کرده بود و باید پول‌هایش مصادره می‌شد. وقتی رفت حمام، عوامل حاکم کفش‌های او را با کفش‌های حاکم عوض کردند تا آنها را بپوشد و بتوانند جریمه اش کنند و آخر سر هم صندوق او خالی شود. البته قصه ابعاد دیگری هم دارد. طرح را خانم سوسن تسلیمی بر اساس قصه ای قدیمی به نام ابوالقاسم تنبوری نوشته بود و آقای داریوش فرهنگ آن را فیلمنامه کرده بود. وقتی تهیه کننده به من پیشنهاد کرد فیلمنامه را سکانس بندی کردم. یک خط کوچک داستانی داشت. داستان زمان ندارد ولی در گذشته رخ می دهد.

فیلم لحن خاصی می‌خواست برای صحبت کردن و دیالوگ نویسی و تنها کسی که شایستگی نوشتن آن را داشت بهرام بیضایی بود. با او صحبت کردم دیالوگ‌های داستان را بنویسد. آقای بیضایی بر اساس سکانس بندی من، دیالوگ‌ها را نوشت و صحنه‌هایی را هم اضافه کرد که از بعضی از آنها استفاده کردم. نوع دیالوگی که ایشان نوشت آهنگین بود یعنی قافیه داشت و در اجرا برای من مشکل بود.

ترس علی نصیریان از سگ فیلم

وقتی قصه کفش‌های میرزا نوروز را خواندم دیدم وابستگی به جایی ندارد. بعد هم وقتی فیلم امروزی می‌ساختی مثلا می‌گفتند چرا شخصیت اول نماز نمی‌خواند و امثال اینها. کفش‌های میرزا نوروز واقعی نبود. قصه‌ای خیلی مختصر بود. خود آقای داریوش فرهنگ گفت: تا صبح نشستم قصه را گشاد گشاد نوشتم تا بشود سناریو.

فیلم را در زمان بمباران فیلمبرداری کردیم. وقتی کنار زاینده روز کار می‌کردیم بمب می‌انداختند. خودم برنامه ریزی فیلم را کردم و به مدیر تولید هم کمک می‌کردم.

آمدیم مقدمات را فراهم کنیم خوردیم به فصل سرما. تهیه کننده اصرار داشت کار را شروع کنیم. گفتم اگر در سرما شروع کنیم صحنه‌های بیرونی خیلی طولانی می‌شود. مخارج بالا می‌رود. در این فصل روزها کوتاه و راندمان پایین است. اجازه دهید همه چیز آماده شود.

فیلمبرداری بدون دغدغه و بی دردسر و طبق برنامه پیش رفت. به همین دلیل همه کسانی که آنجا کار کرده بودند گفته بودند این تنها فیلمی است که وقتی می‌گفتند هشت صبح، درست سر ساعت هشت فیلمبرداری شروع می‌شد و معطل نمی‌شدیم.

بعد از نوروز شروع کردیم و طبق برنامه چند روز در قزوین کار کردیم و بعد رفتیم تهران و سپس در اصفهان تکه‌هایی را گرفتیم چون می‌خواستیم عالی قاپو را هم داشته باشیم.

تنها مشکل فیلم وجود یک سگ بود که باید کسی را دنبال می‌کرد یا جایی می‌دوید. سگ تربیت شده که اینجا نداریم. یک سگ آوردیم که وقتی می‌خواستیم بدود، صاحب سگ را پشت دوربین نگه می‌داشتیم و سگ دورتر می‌ایستاد و دو سه نفر می‌ریختند سر صاحبش که بزنندش و سگ می‌دوید که بیاید طرف صاحبش، وقتی نزدیک می‌رسید آنها ولش می‌کردند و او دست می‌کشید سر سگ.

مشکل اینجا بود که وقتی چندبار این کار تکرار شد سگ حقه را فهمید و دیگر نمی‌دوید. یک دفعه هم باید سگ دنبال آقای علی نصیریان می آمد و آقای نصیریان به او سنگ می‌زد که برود. آقای نصیریان سنگ را که زد سنگ خورد به سگ و سگ پارس کنان آمد طرف ایشان. آقای نصیریان در رفت و صاحب سگ پرید و سگ را گرفت. دفعه بعد که باید تکرار می‌شد آقای نصیریان ترسید وقتی سنگ می اندازد سگ بیاید طرفش. سنگ را دورتر انداخت و صاحب سگ، سگ را صدا زد و قضیه حل شد.

 

 

 

 

 

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها