کد خبر: 608456
|
۱۴۰۲/۰۱/۳۱ ۲۰:۴۵:۱۸
| |

ماجرای دردناک کتک خوردن مجری جوان از شوهرش!

ستاره سادات قطبی از ماجرای کتک کاری همسر اولش پرده برداشت.

ماجرای دردناک کتک خوردن مجری جوان از شوهرش!
کد خبر: 608456
|
۱۴۰۲/۰۱/۳۱ ۲۰:۴۵:۱۸

ستاره سادات قطبی متولد 3 اسفند 1365 در اصفهان، مجری و فارغ التحصیل لیسانس رشته خبرنگاری است. از والیبال به سمت کیک بوکس رفت، بعد از حفظ قرآن به اجرا روی آورد و یک تجربه ناموفق زناشویی هم دارد. به گزارش ساعدنیوز، ستاره سادات قطبی با انتشار پست اینستاگرامی از ماجرای کتک کاری همسر اولش پرده برداشت. وی نوشت:

من وقتی جدا شدم همه شوکه شده بودند،هیچ کسی فکرشو نمی‌کرد من و‌پدر امیر علی جدا بشیم،همیشه دراوووج‌ نگرانی و‌حال بد،وقتی توجمع خانواده میرفتم به ظاهر میخندیدم و شاد بودم.

فکر کنم سال 88بود.چندساعتی مونده بود به سال تحویل که سر یه موضوع خیلی الکی منو بابای امیرعلی دعوامون شد.کتک و‌کتک کاری،

زنگ زدم پدرو مادرش اومدند.امیرعلی رو بغل کردمو‌وسایلامو جمع کردم .مامانش منو برد خونه شون.خیلی حالم بد بود.بدجوری کتک خورده بودم.تمام صورتم جای چنگ و‌ناخن بود.چندساعت بعداومد دنبالم و مجبور بودم برگردم.یادم‌نیست سال تحویل خونه ی مادرش بودم یا پیش خودش.

شب شد.میخواستیم بریم عید دیدنی!صورتم زخمی بود!گفتم اگه بپرسیدند چی بگم؟گفت بگو افتادم تو‌جوب شاخ و‌برگ درختا رفته تو صورتم

من اونموقع هامثل الان نمیتونستم از حقم دفاع کنم و چیزی بگم هرچی میگفت میگفتم چشم.ازش میترسیدم.خیلی میترسیدم

رفتیم عید دیدنی،ازم‌پرسیدند صورتت چی شده؟منم خندیدم و گفتم افتادم تو‌جوب صورتم‌رفت تو شاخ و‌برگ درختااونا هم‌پوز خند زدن که آره تو راس میگی!

جای ناخن و‌چنگ خیلی مشخص بود ولی هیچی به روی خودم‌نیاوردمو‌ گفتمو‌خندیدم!

شب وقتی امیر علی رو‌خوابوندم رفتم‌تو فکر

به خدا گفتم خدایا ازخودم بدم‌میاد،از بابای امیرعلی بدم‌میاد،از توهم دلم گرفته،چرا درست نمیشه؟چرا باید ازش بترسم؟چراباید به همه دروغ بگم که همه چی عالیه؟خدایا خودت برام‌جبران کن.من این زندگی رو‌دوست ندارم .شاید باورتون نشه اما حسرت به دل موندم تو‌اون 8سال یکبار اسمم رو‌صدا کنه یا بهم بگه خانم یا عزیزم.

سکوووت مطلق

منو با کلمه های

امیر علی

میگم

و یا

کجایی

صدا میکرد

هربار که اخبار قیمت سکه رو‌اعلام میکرد،دود از سرش بلند میشد و با من بد اخلاقی میکرد که بیا وضعت داره خوب میشه (من مهریه ام تقریبا زیاد بود و همه رو به سکه تبدیل کرده بودند)

گفتم بخدا به پیر به پیغمبر من از تو مهریه نمیخوام...

فقط ازت محبت میخوام فقط میخوام اسممو صدا بزنی .جرات هم نداشتم بغضی که گلوم رو‌گرفته بود بترکونم و گریه کنم به‌خودم فشار میاوردم که گریه نکنم چون‌میدونستم بعدش دعوا و‌داد و بیدادراه میوفته...

تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم مهریه ام رو ببخشم .

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها