رند همچون حافظ؛ سخنرانان در بدرقه احمدرضا احمدی چه گفتند؟
در مراسم بدرقه این شاعر گران سنگ، هرمز علیپور، آیدین آغداشلو، مسعود کیمیایی، احمد پوری، علی میرزائی و ماهور احمدی - تنها دختر احمدرضا احمدی - سخن گفتند.
در مراسم بدرقه پیکر احمدرضا احمدی به خانه ابدی که صبح امروز (پنجشنبه، ۲۲ تیرماه) از مقابل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در تهران برگزار شد شعرهای این شاعر فقید با صدای خودش به استقبال حاضران آمد که احساسات آنها را برانگیخت و برخی اشک میریختند.
چقدر زندگی در شعرهایش بود
به گزارش سینما اعتماد به نقل از ایسنا، هرمز علیپور، شاعر در سخنانی گفت: حرف از احمدرضا به این معناست که فضا و درخت و… را شرح دهم که من نمیتوانم. قبل از هرکس به خودم، بعد به خانواده او، بعد به کلمه و معرفت تسلیت میگویم.
او افزود: به شعرهایی که از احمدرضا پخش شد، گوش میدادم، متوجه شدم چقدر زندگی در شعرها بود و من که شاعر بودم دیر فهمیدم.علیپور در پایان شعری را که برای احمدرضا سروده بود، خواند.
احمدرضا میخواست من و مسعود کیمیایی زیر تابوت او باشیم
آیدین آغداشلو، هنرمند نقاش نیز در این مراسم گفت: حرف درباره احمدرضا بسیار است، ادعایی ندارم در فرصت اندک بتوانم شمهای از اوصاف او را بازگو کنم چراکه در طول زمان بازگو و ادای دین خواهد شد.
او سپس گفت: همانطور که احمدرضا اعلام کرده بود من و مسعود کیمیایی زیر تابوت او قرار بگیریم و تابوت را حمل کنیم، انجام میدهیم. احمدرضا در جوانی این حرف را زده، فکر نمیکرد با عصا و این پا چطور این کار را انجام دهیم. عمر درازی نصیب ما شده و این بخشی از وظیفهای است که باید انجام دهیم.
نقاشیهای زیبایی؛ ساده و آسوده و از رنگهای درخشان
آغداشلو با اشاره به آغاز کار نقاشی احمدرضا احمدی درباره این وجه او صحبت کرد و گفت: یک روز احمدرضا زنگ زد و بعد از صحبتهای معمول گفت میخواستم چیزی بگویم. گفتم بگو. گفت میخواهم نقاشی بکشم. گفتم این خیلی عالی است. گفت: خب از دست مردم چه کنیم؟ گفتم به مردم چه کار داری؟ اگر دوست داری و تو را آسوده میکند، نقاشی بکش. یک عمر، این فیض نصیب من شد و از حالا به بعد نصیب تو شود. بِکش و حتما بکش. گفت مجوز میدهی؟ گفتم من کی باشم؟ ولی با تو هستم و هرچه دوست داری بکش. پس از مدتی من را صدا کرد و نقاشیهایش را به من نشان داد، نقاشیهای زیبایی بودند و هنوز هم هستند؛ ساده و آسوده و از رنگهای درخشان. رنگهایی که روحی بودند که روی بوم پاچیده شده بودند و حسی از رغبت، سادگی و دلپذیری را بلافاصله منتقل میکرد. این هم عیب است و هم حسن. درباره احمدرضا حسن بود.
آدم باید نقاشیهایش را میبلعید
او در ادامه گفت: شاعرانگی احمدرضا بود که دست او را به حرکت درآورده بود، دستش یاد گرفت چطور این شاعرانگی را به درستی و شفافیت منتقل کند. نمایشگاه گذاشت، به نماشگاهش رفتم. گفتم نقاشی همین است. همینقدر آسودهکننده و دلپذیر. بلافاصله جواب آدم را میدهد. بعد نقاشی را جدیتر گرفت و ادامه داد. آخرین بار که به دیدنش رفتم یکی از نقاشیهایش را به من هدیه کرد و نقاشی زیبایی بود، با رنگهای درخشان و دلپذیر و سهل. کسی نمیتوانست بگوید من اینها را نمیفهمم، در مقابل نقاشی انتزاعی همه دیر یا زود آن را میفهمند. اصلا فهمیدن نداشت و آدم باید آن را میبلعید. مثل آب گوارایی جرعه جرعه مینوشید. هرچه درباره او میگویم، درست میگویم. به قصد وداع نمیگویم.
احمدرضا نقاشی تمام و کمال بود
این هنرمند سپس بیان کرد: احمدرضا احمدی نقاشی کرد، نقاشی کرد و خیلی نقاشی کرد و نقاش تمام و کمال شد. هرکسی نق زد، بیخودی نق زد و به این دلیل بود که نقاشی را نمیفهمید. من به این فکر میکنم کسی نقاشی کشید و آسوده ماند و بدون بدهی این کار را کرد و کارش خوب بود. حاصل بقیه زندگی چطور بود؟ بهجز شاعرانگیاش او کارهای زیادی کرد و زندگی انباشتهای داشت. به هرجا سر زد و مداخله کرد، نگاه کرد، همراهی کرد، نظر داد. جوانیاش را با کارش در نشر روزن شروع کرد و بعد به نگاره پیوست. هر کار دیگری که دوست داشت و آسودهاش میکرد، محکم و مطمئنش میکرد، انجام داد.
بازیگری احمدرضا احمدی
آغداشلو با اشاره به بازی احمدرضا احمدی در فیلم مسعود کیمیایی، گفت: فیلم کیمیایی برای این بود که به اخوان نشان دهد که بلد است فیلم بسازد و سرمایهای بگیرد؛ احمدرضا با قریبیان بازی میکرد که کتککاری میکردند. من با شوخی گفتم قرار نبود قریبیان سر تو را زیر آب کند. گفت نه من سرش را زیر آب کردم. درست هم بود. بعد از آن در «پستچی» مهرجویی بازی کرد. ممکن است برخی بگویند چه ربطی به او داشت؟ چرا نداشت؟ چرا باید از کاری که میدانست میتواند انجام دهد و میتوانست، دور شود؟ در آن فیلم خوب بود و هنوز صحنههایی از آن فیلم را در یاد دارم.
شعرخوانیهای فوقالعاده
او خاطرنشان کرد: احمدرضا هرکاری را که ممکن بود از عهدهاش بربیاید انجام داد و خوب تشخیص میداد چه کاری از عهدهاش برمیآید. عمرش را با تصحیح و ادیت و کارهایی که با انتشارات بود، آغاز کرد و بعد راههای مختلف را امتحان کرد. یکی از زیباترین کارهای او خواندن اشعار دیگران و اشعار خودش بود. چه صدای زیبایی داشت، چه اجرای زیبایی داشت و از هر حرفهای حرفهایتر بود. فوقالعاده بود. بارها تحسینش کردم؛ چه صدایی و چه لحنی. وقتی حافظ را خواند و زیبا خواند، من نق زدم که محزون خواندی! حافظ محزون نیست. گفت برای من فرقی نمیکند، هنر محزون است. هنری که درد ندارد هنر نیست. بنابراین حافظ را باید همینطور خواند و خوانش من درست است. سپهری را خواند.
هرچه نوشت، خوب و خواندنی بود
او ادامه داد: بعدها نوشت. نمایشنامه و رمان نوشت. هرچه نوشت، خوب و خواندنی بود و در هیچ جایی غریبه نبود و طوری نمیشد که لازم باشد با ملالطفت به کارش نگاه کنی و بگویی حالا عیبی ندارد. هرچه را نوشت بلافاصله خواندم و میخواستم نقصانی پیدا کنم اما نقصانی نداشت.
بعد از حافظ احمدرضا مظهر رندی است
آغداشلو در ادامه گفت: احمدرضا از کی کم بود یا کمتر بود؟ همسر احمدرضا میگفت او هر کاری میکرد ما آسوده بمانیم. نگران اضطراب اطرافیانش بود و نگرانی صفتش بود. اما هر کاری که برای برآوردن این وظیفه تصور میکرد خوب انجام داد و به درستی انجام داد. نمیشود با شوخی و و طنز و طعن، عیبجویی کرد و انگشت بر اثری گذاشت و آن را ناچیز شمرد. آدم نابغهای بود که دست به هر کاری زد، درست انجام داد. او باغیرت بود و باادب بود و با شور کار انجام داد. من احساساتی نشدم، چون اینجاست و اگر حرفی را از غلو بزنم یادم میآید که برمیگشت نگاه میکرد و لبخند میزد و مسخره میکرد و میگفت من را دست انداختی؟! من آبروی خودم را جلوجلو نمیبرم. احمدرضا بهجز صفاتی که داشت و همه رشتههایی که کار کرد و خوب هم کار کرد، رند به تمام معنا بود. مظهر رندی شاعر برای من بعد از حافظ، احمدرضا احمدی است. نگاه کردن و درست نگاه کردن، داد و قال نکردن، کاری بود که میکرد. نمیتوانست رند باشد مگر همه حوزهها را میشناخت.
خیلی احترام میگذاشتم به نبوغ و شعرش
او با اشاره به اینکه گاه به او میگفته فلان کتاب را بخواند و اینکه فراموش نمیکرد و گاه حرفش را تکرار میکرد، گفت: احمدرضا میگفت یادت باشد، مادر من و مادر تو قوم و خویش بودند و هر دو از نخجوان آمده بودند. به این ترتیب قوم و خویش شده بودیم. هیچگاه احمدرضا را نرنجاندم. خیلی احترام میگذاشتم به نبوغ و شعرش. اولین نقد شعری احمدرضا را در سال ۱۳۴۲ نوشتم. اگر نقطه آغاز دوستی ما باشد، دوستیمان ۶۰ سال طول کشید با همه بالا پایینش، با همه اضطرابها و اندوه، لحظههایی که چارهای نداشتیم جز این که به هم تلفن کنیم و با هم در میان بگذاریم. دوست داشتم برویم زیر تابوت را بگیریم، مسعود هم هست و الوعده وفا.
با آمدن مسعود کیمیایی به روی سن این نقاش و فیلمساز بالای تابوت احمدرضا احمدی ایستادند.
از هر آنچه در زندگی بود شعر میساخت
مسعود کیمیایی هم گفت: آیدین هرچه را که بود، گفت؛ مثل همیشه دانا و پاکیزه. احمدرضا از هر آنچه در زندگی بود شعر میساخت و از بیرون نمیآورد. از آب و آسمان و انسان شعر میساخت. من حرف زیاد نمیزنم. قلب من رفت. چیزی نمیتوانم بگویم، باید صبر کنم تا نوبت من برسد و بروم کنارش. درود بر او.
با کودکی ۸۳ ساله خداحافظی میکنیم
احمد پوری، مترجم و نویسنده نیز در سخنانی که از روی متن خواند گفت: امروز دور هم گرد آمدیم تا با احمدرضای عزیزمان خداحافظی کنیم. احمدرضا که با نُک پا از در هستی خارج شد و در مه فرور فت. دیگر نمیشود گاهگاهی به او تلفن زد، چند دقیقهای از این در آن در گفت. به نکتههای ظریفش خندید و گزارش پزشکیاش را گوش کرد که این بار گفتهاند چه کند و چه نکند. دیگر نمیشود شنید که میگوید دو فرشته مدام دور و ور من هستند. ماهور را میگوید و شهره را. دیگر نخواهد پرسید من چه کار میکنم و توصیه نخواهد کرد چه ترجمه کنم و از که. و آخر به رسم گفتوگوهای تلفنی، آماده در چنته نکتهای شوخ و ظریف را آمیخته با واژههای قدغنی تحویلم دهد و تا قهقهه من را نشنیده مکالمه را پایان نبخشد.
او افزود: امروز با کودکی ۸۳ ساله خداحافظی میکنیم؛ کودکی که هرگز وارد آن بخش از دنیای بزرگسالان که پرزرق و فریب و مکر و دروغ است، نشد و معصومیت خود را در قالب اشعاری زلال، ساده پر از حس و صمیمی ریخت.
از میان انبوه پلشتیها روزنهای گشود
پوری ادامه داد: با گلهای تراس خانهاش سخن گفت و از میان انبوه پلشتیها روزنهای گشود که از آن بوی بهار و گل میآید. وحشت کرد از اینکه چشم گشاید و ببیند بهار آمده و رفته است، که با هراس دنبال آن بگردد و آخر سر آن را در شمعدانیهای ایوان خانهاش بیاید. احمدرضا شاعر عزیز نرمخوییها و زیباییها، شاعر مهربانیها و آرامش بود. گاه در خلوت خود به مرگ نیز میاندیشید. میخواهم حرفهایم را با بریدهای از شعر مرگ او به پایان برسانم.
دیدگاه تان را بنویسید