در این وانفسای جولان کوتولهها، کیمیایی به صد نفر میارزد/ برای 82 سالگی ژنرال سینما
«رفاقت و مشتیگری و انس»٭ که همواره ترجیعبند آثارش است او را واداشته که همانگونه که برای احمدی در بیست سالگی با قریبیان دوره افتاده بودند برای معرفی اولین کتابش، حالا نیز برای آخرین دیدار و خداحافظی با او جمع شوند.
امید جوانبخت در یادداشتی با عنوان «رفاقت و مشتیگری و انس» برای روزنامه اعتماد نوشت: در مراسم تشییع احمدرضا احمدی در کانون پرورش فکری کودکان ،گذشته از اندوه بسیار از دست رفتن هنرمندی نازنین که هر یک از پُرشمارآمدگان، چه آنها که در حوزهای با او دیدار و دوستی و همکاری داشتند و چه آنها که مخاطب و پیگیر شعرها و داستانها و صدای تاثیرگذارش بودند، همگی خاطرات به یادماندنی از او و آثار و تاثیرات متنوع و پرثمرش داشتند و دلگیرِ نبودنش بودند.
اما کیمیایی که آمد با کمک چند نفری (که معمولا دور و برش هستند) به آرامی و سختی پلهها را طی کرد و در ردیف جلوی صندلیها نشست. در این سالها بر وزنش افزوده شده و درد مزمن زانوها و کمر، گاه بیتابش میکند اما برای خداحافظی با کسی که حدود 60 سال در اوج و فرودها رفیق تنهاییهایش بود و از گمنامی و آرزوهای بزرگِ عنفوان جوانی تا اعتبار و جایگاه امروزینشان پا به پای هم بودهاند، آمده است.
یاد اولین دیدار با او در دفتری در خیابان قائممقام افتادم حدود سی سال قبل در همان حوالی زمانی ساختِ ردپای گرگ که نسبتا لاغر بود با ریش و سبیلی سیاه و چشمانی برجسته و تیز و شخصیتی که همچون آثارش جاذبه غریبی داشت.
حالا هر چند به اقتضای سن و شرایط زمانه تن داده و از آن روزگار فاصله گرفته اما «رفاقت و مشتیگری و انس»٭ که همواره ترجیعبند آثارش است او را واداشته که همانگونه که برای احمدی در بیست سالگی با قریبیان دوره افتاده بودند برای معرفی اولین کتابش، حالا نیز برای آخرین دیدار و خداحافظی با او جمع شوند.
آیدین آغداشلو نیز که در گذر زمان، بر وزنش افزوده شده برعکس قریبیان که لاغرتر از قبل به نظر میآید. کیمیایی و قریبیان و آغداشلو سه یل فرهنگ و هنر معاصر که بیش از نیم قرن رفاقتشان بالا و پایینهای بسیار داشته، اکنون به خواست و در فراغ این دوست از دست رفته جمعشان جمع شده تا تابوتش را همراهی کنند.
البته ویژگیهای دلچسب احمدی سبب شده که دوستان متنوع و متعددش همگی برای وداع با او جمع شدهاند از بهمن فرمانآرا و لیلی گلستان تا مجید انتظامی و هوشنگ کامکار و بسیاری دیگر. کیمیایی و قریبیان و احمدی با عشق و رویای سینما از دوران نوجوانی و مدرسه گذر کردند و با مدد هم فیلم کوتاه مستوره را در سال 46 ساختند تا برادران اخوان را مجاب کنند که فیلمشان را تهیه کند، به تدریج اما احمدی خود را آدمِ سینما ندید و شاعری را پی گرفت و رفاقتش با کیمیایی منحصر شد به بیرون از سینما و گاهی حضور درپشت صحنه فیلمهایش و قریبیان نیز که شروع کارش با حضور در آثار کیمیایی (خاک، گوزنها و غزل) رقم خورده بود، پس از انقلاب و بعد از ردپای گرگ و تجارت و رییس کمکم میانشان فاصله افتاد و حرفهای همکاری جدیدشان که گاهی مطرح میشد تا امروز محقق نشده. ای کاش همچون اسکورسیزی که همچنان در فیلمهایش نقشی خوش پرداخت را برای دوست قدیمیاش دنیرو کنار میگذارد، کیمیایی نیز همین کار را میکرد.
اکنون اما آنها را در آستانه 82 سالگی با کارنامهای که طی 6 دهه دستاوردها و فرازهای بسیاری داشته است، کنار هم نشستهاند به خاطر احمدی. آغداشلو نیز با آن مهارت قلمش چه در نقاشی چه در نوشتن همواره حق دوستی را ادا کرده و طعم آثاری که به مناسبتهایی برای دوستانش کشیده در ذهنم همیشه شیرین است. از پرتره احمدی و نقاشی فوقالعاده اناری که پاره شده و دانههایش به اطراف پراکنده شده برای جلد یکی از کتابهایش تا نقاشیهای زیبای دیگری که دیوارهای خانه احمدی را مزین کرده بودند. نقاشی فوقالعاده چهره کیمیایی برای روی کتاب بررسی آثارش و نقاشی نظرگیر چهره قریبیان برای پوسترِ چاپ نشده ردپای گرگ و چند پوستر دیگری که برای فیلمهای دهه شصت کیمیایی کشید نیز فراتر از یک کار به نظر ادای دینی به دوستان قدیمی بود با جان و دل. این جدای از مقالاتی است که درمورد دوستان قدیمیاش با تحلیلی دقیق نوشته آنهم در فضای محافظهکارانه حاکم که نظرات یا به سمت مجیزگویی میرود یا به سوی نادیده گرفتن و تخریب. اما اصالت دوستیهای قدیمی در آن است که با دیداری به بهانهای جایی برای کدورتها نمیماند. وقتی که کیمیایی با همراهی قریبیان که دستش را گرفته و آغداشلو به مدد عصا بر بالای تابوت احمدی کنار هم میایستند تا در عین تحقق خواسته دوست ازدست رفته، آخرین عکس یادگاری را درکنار هم بگیرند حس عجیبی حاکم بود، از یکسو حزن نبود دوست چهارم که در چهرهها و گفتههای رفقایش هویدا بود و از سویی کنارهم قرار گرفتن سه نفر که با نگاه به هر یک همچون تونلی در زمان انبوهی از آثار و خاطرات
به یادماندنی از دور به نزدیک میآیند و جان میگیرند. یادِ عکس یادگاری اول فیلم ردپای گرگ میافتم. «عکس، عکس، فقط عکسه که میمونه... اما حیف که آدم خیال میکنه که همش همینطوری میمونه...» قریبیان میگفت: «آقا تهرانی بیاد تو عکس، عکس بره سینه دیوار اون دیوار دیگه نمیریزه».٭ اینبار نیز این عکس با حضور این بزرگان روی سینه هر دیواری بره اون دیوار دیگه نمیریزه. آنهایی که هر یک» چون دیواری عکس یه عمر روشون میمونه..»٭
در این وانفسای جولان کوتولهها، هر یک از این آدمها که به قول زندهیاد علی حاتمی، به صدنفر میارزند و ستونهایی هستند که فرهنگ و هنر معاصر میتواند به آنها و حضور و آثارشان مفتخر باشد. «در این دمادم عمر که اجل زنگ ما را میزند»٭ کاش قدرشان را بدانند و این قدرشناسی در زمان حیات و حضورشان عینیت بیابد و زمینهساز زندگی و کار کمدغدغهتری برایشان باشند تا بعدها جامعه دریغ گوی کارهای به انجام نرسیدهشان نباشد. هرچند این قدرناشناسی بیشتر از ناحیه سیستم رسمی و مدیران و منتقدان است تا عامه مردم که البته مخاطب اصلی آثار هستند.
کارهایی که «قدم و قلمی ندارد و قدر دارد»٭ دلم لک زده برای فیلمی خلوت و پر حس و حال (همچون گروهبان) که کیمیایی بسازد و قریبیان و راد بازی کنند و پوسترش را آیدین نقاشی کند تا پس از مدتها بتوان چندبار در سالن تاریک سینما در صندلی فرو رفت و به تماشای فیلم نشست و بعد هم پوسترش را به دیوار اتاق زد و بارها و بارها به اجزایش خیره شد و دیالوگها و موسیقیاش را زمزمه کرد و باز در یک تداعی دیگر صحنهای از رییس در ذهنم میآید که قریبیان و تارخ وارد سینما رکس میشوند که متروکه و تعطیل است و صندلیهایش کج و خاک گرفته. قریبیان با دستمالی صندلی را پاک میکند و روبه پرده مینشیند، پردهای که تصویری روی آن نیست و فقط از سوراخ میانی آن حجم نوری به داخل تابیده. اما سینما و خاطرات خوش در خیال جریان دارد و قهرمانان ما همچنان با اسب میتازند حتی اگر زخمی و خون آلود باشند. با خیال میتوان پلشتیهای پیرامون را سادهتر پشتسر گذاشت. برای کیمیایی، قریبیان و آغداشلو که خیالهای خوشی را برایمان آفریدهاند آرزوی صحت و سلامت دارم و امیدوارم دیالوگِ استوار فیلم گروهبان که میگفت «من استوار قدیمی به این زودیها بازنشست نمیشم.» در مورد آنها مصداق داشته باشد که دارد، اگر روزگار بگذارد... * دیالوگهایی از فیلم ردپای گرگ (71)
دیدگاه تان را بنویسید