کد خبر: 628721
|
۱۴۰۲/۰۵/۳۱ ۱۸:۳۵:۴۸
| |

احسان عبدی پور در روزنامه اعتماد نوشت:

دانشکده هنر سالیان است که تعطیل شده

این کارگردان سینما نوشت: غصه من از حذف این رشته، صرفا برای بسته شدن خوابگاه و سلف سرویس و آن حیاط دلپذیر پشتی اش است نه کلاس هایش. اتفاق ها آنجا می افتاد.

دانشکده هنر سالیان است که تعطیل شده
کد خبر: 628721
|
۱۴۰۲/۰۵/۳۱ ۱۸:۳۵:۴۸

 احسان عبدی پور در روزنامه اعتماد نوشت: درست که از دید سیاسی، این خانه را از صاحبان اصلی اش خالی کردند؛ چون خودم زمانی پشت همان نیمکت ها درس می خواندم، اما من از این اتفاق خیلی خوشحالم، چون همین تعداد ۵۰ نفری که می رفتند در آن سیستم درس بخوانند، توانستند از دست آنها دربیایند و حالا آزادانه تر، جاه طالبانه تر و بلندپروازانه تر به لحاظ کارکرد مغزی تربیت شوند و مسیر هنری شان را پیش ببرند.

اگر از دید واقع گرایانه به این ماجرا نگاه کنیم چیزهایی را خواهیم دید که این اتفاق را خوب نشان می دهد: دانشکده سینما- تئاتر آنقدر کوچک است که با کوچک ترین آموزشگاه های سینمایی در تهران دارد رقابت می کند؛ یعنی رقابتش ته جدول است، آن هم برای نیفتادن به لیگ دسته پایین. اصلا این دانشکده سالیان است که تعطیل شده منتها دانشجو چهارسال که گذشت و برگشت پشت سرش را دید، می بیند به قدر دو ترم مفید هم در این سال ها حضور نداشته در دانشکده که زمانی رویایش بود رسیدن به آن. حالا خارج از مجادلات سیاسی می خواهم بگویم این مکان دیگر آنقدر از خودش تهی شده که محلی از اعراب در آموزش سینما ندارد. سال ها است که از مدار خارج شده بود و حالا عینا از مدار خارج شده و آن تعداد درس های بی خود و بی معنایی هم که می خواستند در مغز این بچه ها کنند، دیگر نمی کنند. ۱۴۰-۱۳۰ واحد تدریس می شود، واقعا سی واحد به درد می خورد که از آن سی واحد هم هیچ کدام امکان عملیاتی شدن ندارد و هیچ تجربه عملی شکل نمی گیرد، اگر هم شکل بگیرد در حد قطره چکانی است.

من خودم سال ۸۵ از بوشهر به تهران و دانشکده سینما-تئاتر آمدم و می دانم و می فهمم یک جوان بیست ساله ای که در شهرستان با هزار امید و آرزو کنکور هنر می دهد، به واسطه همین کنکور راه ورودش به کلان شهر تهران و دانشگاه هنر که از آن به عنوان بزرگ ترین دانشگاه هنر ایران نام می برند، باز می شود. غصه من از حذف این رشته، صرفا برای بسته شدن خوابگاه و سلف سرویس و آن حیاط دلپذیر پشتی اش است نه کلاس هایش. اتفاق ها آنجا می افتاد. بچه ها آنجا بر هم افزوده و تناور و تیم می شدند. یعنی اگر آموزشگاهی پیدا می شد که این پنجاه برگزیده سینما را ساپورت می کرد، آن وقت باید اینها جشن می گرفتند از این تعطیلی و بسته شدن این رشته در دانشگاه آن هم در این وضعیت اسف بار؛ چون همه می دانیم، تا حالا کسی از ما نخواسته و نگفته که مدرکت چیست و از کجا گرفتی؟ مگر کسی که خواسته کارمند دولت بشود. اگر کسی قرار است سینما بخواند و بعد برود کارمند بشود که روی سخن من با او نیست.

من دارم درباره نسلی صحبت می کنم که محتمل است که شش- هفت سال بعد از ورود به دانشکده سینما-تئاتر، اولین فیلم مستقلش را بسازد و به سینمای ایران بپیوندد. برخلاف تصوری که الان همه جا از این خبر دارند و ناراحت هستند، من برعکس، خوشحالم.

اینگونه که سیستم پیش می رود، دیگر هیچ ربطی به سینما ندارد و همان ربط کمی هم که سابق بر این داشت، دیگر ندارد؛ چراکه آموزشگاه های سینمایی مستقلی در تهران است که به زعم من مفیدتر و موجزتر و موثرتر از آن چهار-پنج سالی است که دانشجو بخواهد در دانشکده سینما-تئاتر وقت بگذارد و اتفاق عجیب غریبی هم برایش نیفتد. فقط مساله من، آنهایی است که به دلیل عدم تمکن مالی، نمی توانند از شهرستان به تهران بیایند. چراکه همین سقف خوابگاه و وعده های غذایی سلف سرویس دانشگاه، یک امکان است. می دانم در این شرایط آن پنجاه نفری که الان نمی توانند بروند پشت نیمکت های آن دانشگاه بنشینند، در خود خشمی بزرگ دارند، اما می خواهم به آنها بگویم، خشم شان را به سمت دیگری خالی کنند، سمت سوسوی امید و عدالت و آزادی؛ جایی که چنگ وحشیانه ای به زندگی بزنند موثرتر از آن چهار سالی که از ۱۴۰۲ تا ۱۴۰۶ می خواستند مثل یک مخدری از خیال آسوده فیلمساز مدرج! استفاده کنند، موثرتر از آن شکلی که فکر می کردند در دانشکده سینما-تئاتر موفق می شدند… پشت آن نیمکت ها با یک فضای خنثی و بسته؛ جایی که سایز یک مدرسه هم نیست. چگونه می شود بزرگ ترین دانشکده سینما- تئاتر ایران، از یک پیش دبستانی هم کوچک تر و حقیرتر باشد؟

سینما عنصر وحشتناکی است که از «آن» محسن مخملباف، «این» محسن مخملباف را ساخته است. وقتی هنر نتوانسته از ریاست یک دانشگاه یک انسانی آزاداندیش بسازد، درکش کمی سخت می شود. البته از زاویه ای دیگر، می توان گفت سخت نیست، تو در مجموعه ای می روی که قرار است همین راه غلط را بروی بی هیچ تغییر یا گشایشی. خود من در دهه هشتاد که در آن دانشکده بودم، یادم هست چقدر شرمنده بودیم سر کلاس های اساتیدی بنشینیم که اصلا نمی توانستیم به بچه های خارج از دانشکده بگوییم مثلا فلانی استاد ماست. از بیست و چند نفر استاد ماکزیمم سه نفرش را می شد اسم ببری. باقی را نمی شناختند. دو-سه تای دیگر را هم می شناختند که باعث خجالت و اسباب خنده بود برای پرسش کننده و ما اسمی ازشان نمی آوردیم. در چنین وضعیتی است که این اتفاق را خوب می دانم؛ هرچند این اتفاق در کوتاه مدت برای دانشجویی که درس خوانده و حالا می خواهد بیاید دانشگاه، ناراحت کننده است، اما در بلندمدت، می بینم این اتفاق به ظاهر ناراحت کننده، مسیری در زندگی اش ایجاد خواهد کرد که او را اصیل تر و پیشروتر و آزادتر رهنمون کند به فردایی بهتر در سینما یا دیگر هنرها…

 

 

 

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها